نگاهی به فيلم های بخش سينمای کردستان در جشنواره کارلووی واری

اگر بميری می کشمت با بازی گلشيفته فراهانی يکی از فيلم های به نمايش در آمده در بخش سينمای کردستان کارلووی واری.

معمولا وقتی يک کشور يا يک منطقه جغرافيايی خاص- مثل بالکان يا اسکانديناوی يا قفقاز- را صاحب "سينما" می نامند که آن کشور يا منطقه خاص، در طی دهه های متمادی، تعداد قابل توجهی فيلمساز برجسته و شناخته شده در سطح بين المللی را به دنيا ارائه کرده باشد.
به عنوان مثال سينمای بالکان هويت اش را به خاطر حضور صد ها فيلم ساز و هزاران فيلم مطرح يونانی، اوکراينی، رومانيايی و بلغاری در طی يک قرن به دست آورده است. علاوه بر کسب موفقيت و اعتبار بين المللی،گرايش ها و پس زمينه فرهنگی مشترک نيز از الزامات بديهی است.
اين يک تعريف نانوشته است که در ميان خطوط نوشته شده در کتب مرجع سينما مورد قبول تاريخ نويسان و محققان سينماست. اما ظاهرا دست اندرکاران جشنواره کارلووی واری چنين اعتقاد و نظری ندارند. چرا که يکی از بخش های جنبی چهل و هشتمين دوره از جشنواره شان را به مرور "سينمای کردستان" اختصاص داده اند.
از زمانی که بهمن قبادی با پر افتخار ترين مستند ايرانی-زندگی در مه- مصائب قوم کرد را به تماشاگران چهار سوی جهان شناساند، روشنفکران و فعالين سياسی کرد به هنر هفتم به چشم ديگری نگاه کردند و آن را شيوه ای تاثير گذار برای بيان ظلم و بی عدالتی حاکم بر قوم کرد ديدند.

تداوم حضور بهمن قبادی در عرصه بين المللی با آثار موفقی چون زمانی برای مستی اسب ها، آواز های سرزمين مادری ام، لاک پشت ها هم پرواز می کنند و نيوه مانگ به عنوان يکه تاز اين ميدان باعث شد تا دولت خودمختار کردستان و برخی از سازمان های اروپايی، به فکر ايجاد "تکثر" از طريق حمايت از پروژه های ديگر فيلمسازان کرد تبار بپردازند.

اما از آنجا که در درون اقليم کردستان نه سيستم و نه خاستگاهی برای پرورش و رشد فيلمساز وجود داشت، اين حمايت ها تنها منجر به ساخت چند فيلم توسط تعدادی فيلمساز اروپايی کرد تبار شد که در ميان آنها هينر سليم و هشام زمان موفق ترين ها اند. با اين حال، هيچکدام از اين دو نيز در پرداخت به مسائل کرد ها آثار موفقی نساخته اند.
اگر بميری می کشمت با بازی گلشيفته فراهانی که يکی از فيلم های به نمايش در آمده در بخش سينمای کردستان در اين دوره از جشنواره است، يکی از مهمترين و موفق ترين آثار هنير سليم است. فيلم، حکايت سفر يک مرد کرد است که از عراق تا بروکسل و پاريس در جستجوی مردی ديگر و کشتن اش به قصد انتقام سفر کرده است. او همزمان در انتظار رسيدن نامزدش زيبا به پاريس است تا با او زندگی تازه ای را در اروپا آغاز کند.
قصه، بيش از آن که به کردستان و کرد ها بپردازد حال و هوايی پاريسی دارد و نگاه فيلم به شدت معطوف به ستايش اغراق آميز از فرانسه است؛ تا آنجا که اساسا هر نوع منطقی در راه اين ستايش زير پا گذاشته می شود.
مرد و زن کرد قصه هيچگاه پيش از اين در اروپا و در فرانسه نبوده اند و در و ديوار پاريس را طوری نگاه می کنند انگار که به بهشت وارد شده اند، اما در عين حال فرانسوی را در حد زبان مادری بلد هستند و زيبا(گلشيفته) با مهارت پيانو می نوازد و اصول فمينيسم را از بر است.

طبعا بايد باور کنيم همه اين ها را اين دو در زمان زندگی شان در اربيل کردستان ياد گرفته اند. وقتی متوجه می شويم که زيبا با پرواز کردستان اير لاينز به طور مستقيم از اربيل به پاريس رسيده، ديگر مطمئن می شويم که در حال تماشای تبليغ عامدانه کشوری هستيم که وجودخارجی ندارد.

همه اين ها در کنار نقص های جدی در روايت فيلم، روشن می کند که فيلمساز نه تنها هيچ دغدغه جدی نسبت به معظلات قوم کرد ندارد ، بلکه از چنين مردمانی، چهره ای به شدت خشن، تک بعدی و غير انسانی به دست می دهد که به جز سکس و ناموس و انتقام هيچ در سر ندارند. ببا اين وصف می شود بيشتر به اين نکته توجه کرد که احتمالا تنها مناسبات و توجيهاتی در سطح سياسی است که توانسته چنين فيلمی را به مرحله توليد برساند.
همين تصوير مخدوش از مردان کرد را می شود در فيلم بلند "پيش از بارش برف" ساخته ی هشام زمان ديد. پسری از يک دهکده در اقليم کردستان به طور غير قانونی به استانبول و سپس به آلمان و نروژ می رود تا خواهرش را به جرم فرار از ازدواج اجباری و سفر با معشوق، به قتل برساند. در اين راه طولانی، کردهای بسياری در هر شهر، با پول و نفوذ پدر داماد، آماده کمک به وی هستند. همه "مرد" هايی که با اصل انتقام ناموسی موافق اند و به اجرا شدن اش کمک می کنند.
اين فيلم هم به عنوان يک محصول نروژی آلمانی کمترين نگاهی به زندگی مردمان کرد و مشکلات اجتماعی و حقوقی شان ندارد و با يک رويکرد توريستی و سطحی گرايانه، به دو معضل مهاجرت و قتل ناموسی می پردازد که گرچه تا حدودی گريبانگير اهالی کردستان نيز هست، اما مختص اين قوم نيست و می تواند در هر جای ديگری از دنيا و برای مردمان هر ملتی ديگر نيز رخ دهد؛ و به اين تعبير، فيلم ربطی به مفهوم کرد و کردستان ندارد.
در ميان ديگر فيلم های گنجانده شده در اين بخش ، فيلم های دو کارگردان کرد ايرانی به عنوان محصول عراق ارائه شده بودند: فصل کرگدن و ۱۱۱ دختر
علاوه بر اين سه فيلم کوتاه و يک فيلم بلند ايرانی نيز در اين بخش حضور داشت:
داستان فيلم ۷۷ دقيقه ای زمستان آخر ساخته سالم صلواتی در روستايی اتفاق می افتد که اهالی اش در پی ايجاد سد روی رودخانه مجاور، به مهاجرت به شهر مجبور شده اند، اما کدخدا و زنش به جای مهاجرت ترجيح می دهند که بمانند و خانه های متروکه را از خطر نابودی نجات دهند تا راه اميد برای بازگشت به روستا بسته نشود.
فيلم، روايتی تمثيلی است از تلاش برای حفظ موطن، خاک و سرزمين. قاب بندی های زيبا، فيلمنامه کم نقص و کارگردانی قابل قبول، از نقاط قوت فيلم اند. اما مهمترين ايراد فيلم تلاش برای وصله کردن جغرافيا و سرزمين کردستان به بدنه قصه است. آن رخدادی که درام اصلی فيلم را شکل داده، می تواند در هرجايی از ايران رخ دهد و باز، تنها ارتباط فيلم با کرد ها به کرد بودن فيلمساز و شخصيت ها محدود می ماند.
هر سه فيلم کوتاه ايرانی حاضر در اين بخش، بدون کلام اند و تلاش کارگردانان شان بر داستان گويی از طريق تصوير است. شيوه روايت بدون بهره گيری از ديالوگ، اگرچه معمولا می تواند از نظر بصری ارزشمند تر جلوه کند، اما لزوما يک مزيت به شمار نمی آيد. ترکيب تصاوير برای ايجاد يک مفهوم و انتقال يک انديشه، معمولا شيوه ای دشوار در فيلم سازی است و اين دشواری زمانی بيشتر می شود که مفهوم مورد نظر فيلمساز به خودی خود پيچيده وغامض باشد.
ملودی سنگ ساخته پرويز رستمی به چنين مشکلی دچار است. فيلمساز تلاش می کند تا روند پر زحمت بهره برداری روستاييان کرد از سنگ های کوه های اطراف محل زندگی شان را به تصوير بکشد و خلاقيت و هنر اهالی در اين زمينه را نشان دهد. اما سلسله تصاوير مستقل فيلم به همگرايی نمی رسند و درهيات کلماتی مستقل باقی می مانند بدون آن که بتوانند در کنار هم به يک جمله تبديل شوند. استفاده مکرر از انعکاس صدای تيشه بين کوه ها هم بر آشفتگی فيلم بيشتر تاثير می گذارد و در نهايت، ، ارتباط با "کردستان" از "نشان دادن" کردها فراتر نمی رود.
قی قو ساخته ايرج محمدی زرينی حکايت بامزه يک مرد خبيث است که در بيابان به دنبال زير خاکی است و سر کلاغ ها کلاه می گذارد و سر فرصت، لانه ای که ساخته اند را می ربايد و اجسام قيمتی و طلا و جواهری که دزديده اند را بر می دارد.
فضا سازی های گروتسک و اتمسفر غريبی که با تصويربرداری تورج اصلانی خلق شده، به طرح اين داستان عجيب کمک زيادی کرده. اما کوچکترين نشانی از کرد ها و کردستان در اين فيلم نيست، مگر کرد بودن کارگردان و فيلمبردار.
و بالاخره غروب حلزون ساخته آزاد محمدی حکايت يک نگهبان گورستان خودروهای اسقاطی است که در پی آشنايی با يک زن در حومه شهر، زندگی اش عوض می شود. تنها در يک صحنه از فيلم، جايی که مرد در سکوت، گوشی تلفن عمومی به دست دارد و از آن سوی خط پيرزنی به زبان کردی حرف می زند می فهميم که مرد نيز احتمالا بايد کرد زبان باشد. همين و بس.
با اين وصف، می شود به بحثی که در ابتدا مورد اشاره قرار گرفت باز گشت و به اين پرسش رسيد که آيا چيزی به اسم سينمای کردستان وجود دارد؟ بر اساس کدام معيار ها می توان فيلمی را متعلق به اين سينما دانست؟ شناسنامه فيلم ساز؟؟ خب با اين وصغ تمام آثار بيلی وايلدر در آمريکا را بايد اتريشی به شمار آورد و آمادئوس و ديوانه از قفس پريد و خيلی از فيلم های ميلوش فورمن هم به سينمای چک تعلق دارند.
وجود شخصيت های کرد؟ پس به همين ترتيب لورنس عربستان بايد محصول عربستان باشد و چهل دزد بغداد و صد فيلم مشابه ديگر محصول عراق.
تم مهاجرت غير قانونی به خاطر فشار سياسی، اقتصادی يا هر دو به اروپا؟ پس تکليف اين همه فيلم هايی که درباره مهاجرت ارمنی ها و يهوديان و لهستانی ها و ايرانی ها ساخته شده چيست؟
جغرافيای کردستان؟؟ پس مثلا همه فيلم های هاليوودی که داستانشان در ويتنام می گذرد را بايد ويتنامی دانست؟
سينمای يک قوم يا ناحيه يا کشور، تنها با ايجاد زير ساخت های فرهنگی مناسب، فضاهای آموزشی پيشرفته و فراهم سازی شرايط بهتر برای جوانان مستعدی ممکن است که در بطن هنر و فرهنگ جامعه شان زندگی کرده اند و مختصات فرهنگی جامعه شان را با گوشت و پوس لمس کرده اند و هر کدام از آنها می توانند در آينده فيلم هايی بهتر از بهمن قبادی بسازند و جامعه هنری/سينمايی دنيا را بيش از او تحت تاثير فيلم هايشان قرار دهند.
چنين سينمايی با يورو و فيلمساز وارداتی به وجود نمی آيد.

-----------------------------------------------------------------------------------------
* نظرات طرح شده در این یادداشت الزاماً بازتاب دیدگاه‌های رادیو فردا نیست.