انفرادی داستان زندانیان سیاسی است. داستان انسانهایی که بعد از انقلاب اسلامی تا به امروز، روزها و شبهای بسیاری را در سلولهای کوچک انفرادی گذراندهاند.
زندانیان سیاسی که روح و جسمشان با دیوارهای بهم فشرده سلولها مبارزه میکرد، تا بتوانند فضای کوچک انفرادیها و یا مکانهایی شبیه به قبر را تحمل کنند. درون این چهاردیواریها رمز و رازهای بسیاری نهفته است.
در بخش «هشتم» برنامه مستند رادیویی «انفرادی» و در ادامه بخش قبلی شما را به «واحد مسکونی» میبریم
خرداد سال ۱۳۶۳- زندان قزل حصار
دختران و زنان مجاهد با اتهامهای سیاسی بیش از یک سال است که در گوشهای از زندان قزل حصار به نام واحد مسکونی، در شرایطی سختتر از سلول انفرادی و تابوتها قرار گرفتهاند.
مینا انتظاری، زندانی سیاسی دهه ۶۰ که هفت سال در زندان بود در این باره میگوید که گردانندگان واحد مسکونی با تشکیل این واحد میخواستند پیامی خاص را به زندانیان سیاسی، به ویژه زنان بدهند.
مینا انتظاری تاکید می کند که « آنها میخواستند یک رعب و وحشتی در میان همه زندانیها بیاندازند که این ادامه ، بودن شما در زندان هاست و اگر نشکنید و نبرید، شکنجههای قبر و بدتر از آن، شکنجهگاه واحد مسکونی در انتظار شماست. »
این زندانی سیاسی در ادامه می افزاید : « طبعا پیامشان در هم شکستن زندانیان زن بود که به دنبال آن به سطح جامعه هم این پیام منتقل شود که اگر زنان وارد مبارزه بشوند و جلوی رژیم بایستند، سرانجامشان به زندان و شکستن زندانیان زن خواهد رسید.»
مینا انتظاری همچنین می گوید : « اینها در یک جای بسیار محدودی کنار همدیگر بودند و بازجوها به طور بیست و چهار ساعته کنارشان زندگی میکردند. خوردنشان، خوابیدنشان، حمام کردنشان و هر حرکتی که میکردند و تمام کارهایی که اساس یک زندگی را تشکیل میدهد، زیر ذره بین و کنترل بود.
با کوچکترین حرکتی که خلاف میل بازجو بود، کتک میخوردند، تحقیر میشدند و تنبیهات شدید بر آنان اعمال میشد.»
اسدالله لاجوردی، دادستان وقت انقلاب در همان سالهای ابتدایی دهه ۶۰، هدف اصلی دستگیریها را فراهم کردن شرایط توبه زندانیان اعلام کرده بود.
اسدالله لاجوردی گفته بود: « این محدودههایی که برای متهمین فراهم میشود و اینها را از جامعه جدا میکنیم و در یک محدودهای نگه شان میداریم، صرفا برای این است که آن ذهنیت و شرایطی که موجب شده بود که اینها به انحراف کشیده شوند، آن شرایط عوض شود. بنابراین وظیفه دادستانی است که شرایط توبه آنها را فراهم کند.»
خانواده دختران و زنان زندانی در واحد مسکونی، ماههاست که از دختران خود بیخبرند و هیچ کس جوابگوی آنها نیست.
خانواده زندانیان بارها به دفتر آیت الله حسینعلی منتظری، قائم مقام وقت رهبر جمهوری اسلامی ایران، مراجعه و از او درخواست کمک میکنند تا وضعیت نامعلوم زندانیانشان مشخص شود.
تلاشهای خانواده زندانیان سیاسی نتیجه میدهد و آیت الله منتظری هیاتی را روانه زندانها میکند.
مینا انتظاری در این باره می گوید: « آن هیات که وارد زندان شد و بازدیدی که سر زده توسط گروه آقای منتظری از زندانها انجام شد باعث شد که اینها را ببینند که چه رعب و وحشتی در آنجا ایجاد کردهاند و چه شکنجه گاههایی راه انداختهاند که حتی در بیرون نسبت به وجود آن خبر نداشتند و مجبور شدند که آنجا را تعطیل کنند. والله برنامه آنها گسترش آن شکنجهگاهها و بخصوص واحد مسکونی بود.»
تیرماه ۱۳۶۳ - زندان قزل حصار
درهای بند عمومی باز میشود. تعدادی از زنان زندانی را بعد از ۱۴ ماه از واحد مسکونی برمی گردانند.
آنان با صورتهایی زرد و بیروح وارد میشوند. تمام آنها چادر و لباسهای سیاه پوشیدهاند.
سودابه اردوان، زندانی سیاسی دهه ۶۰ با هشت سال سابقه زندان از مشاهدات خود هنگام بازگشت این دختران و زنان زندانی از « واحد مسکونی » می گوید: «یکسری از بچههای واحد مسکونی را آوردند توی بند ما. به آنها میگفتیم "سیاه جامگان". تمام لباسهای این بچهها سیاه بود. حتی نایلکسی هم که برای لباس چرکهایشان انتخاب کرده بودند، همان هم سیاه بود. صورت همه آنها زرد و رنگ پریده و در خودشان بودند و با کسی حرف نمیزدند.»
مینا انتظاری هم با اشاره به این که « وقتی این زنان به بند برگشتند، دیگر به هیچ کس اعتماد نداشتند و شخصیت دیگری شده بودند.» می گوید :« اینها به همه چیز بدبین بودند. به این دلیل که این دختران و زنان جوان زندانی ، زیر فشار بازجویی بیست و چهار ساعته بودند. یعنی در کنار بازجوها به مدت ۱۲ یا ۱۳ ماه زندگی کرده بودند.
کسانی که پروسه بازجویی را گذارندهاند میتوانند بفهمند که این جمله یعنی چه؟ اینکه ماهها با بازجو باشی. کاملا شخصیت آنها در هم شکسته بود.»
زنان و دختران برگشته از واحد مسکونی با رنگهای پریده، هر کدام گوشهای از سلول مینشینند. روزها میگذرد و آنها با کسی سخن نمیگویند.
سودابه اردوان در گوشه یک سلول موهای یکی از هم بندیهای خود را شانه میکند. یکی از دخترهایی که از واحد مسکونی برگشته، هراسان برمی خیزد و به سودابه نزدیک میشود و به خاطر این کار به او اعتراض میکند.
سودابه اردوان در این باره می گوید : « یکی روز من داشتم موهای بلند یکی از بچهها را از پشت برایش میبافتم. یکی از بچههای برگشته از واحد مسکونی آمد کنارم و گفت که مگر نمیدانی کمک کردن به هم بندی قدغن است؟ و نباید کسی به کس دیگر کمک کند؟
وقتی به صورتش نگاه میکردم بیشتر از اینکه بخواهم از او متنفر باشم، دلم به حالش میسوخت که این دختر جوان زیبا تا این حد رنگ پریده و شکسته و داغان است.»
یاس و ناامیدی و افسردگی شدید، ترس از بازگو کردن آنچه که در طول ۱۴ ماه بر آنها گذشته، حس بیاعتمادی به همه چیز ، در وجود این زنان سخت رخنه کرده است.
مینا انتظاری در این زمینه می گوید : « میگوید برخی از زنانی که از واحد مسکونی برگشتهاند دیگر نه تنها آن افراد شاداب و عادی سابق نبودهاند، بلکه دچار روان پریشی هم شده بودند
یکی از موردهایی که من به عینه دیدم ، خانم فرزانه ... بود. دانشجو بود و تازه بچهاش را به دنیا آورده بود. زنی معمولی و سرحال و اهل مطالعه بود.
وقتی در سال ۶۳ او را از یک شکنجهگاه واحد مسکونی به زندان برگردانند، کاملا دچار شکست عصبی و جنون کامل بود. هیچ گونه اختیاری به لحاظ فکری، مغزی و فیزیکی بر خودش نداشت. ساعتها سر پا و گاهی اوقات با یک پا میایستاد و هیچ حرکتی نمیکرد.
با چادر و حجاب کامل. حتی ما دیدیم که روزها غذا نمیخورد. دستشویی نمیرفت. حمام نمیرفت. به شکلی که نمیگذاشت هیچ کس به او نزدیک شود. به شکلی که دیگر نه خودش را میشناخت نه حتی بچهاش را میشناخت و نه خانوادهاش را. و این شرایطش ادامه داشت تا سال ۷۰ که از زندان رفت.»
شکر محمدزاده زن دیگری است که از «واحد مسکونی» برگشته است. در بیشتر اوقات گوشهای مینشیند و اشک میریزد.
مینا انتظاری درباره شرایط روحی شکر محمدزاده میگوید: « وقتی از بند ما رفت خیلی سرحال و خوب بود. وقتی از واحد مسکونی به بند ما برگشت یک دختر درهم شکسته بود و نمیگفت که اساسا چه بر سرش گذشته است.
تا اینکه یکی از دوستانش وقتی به او نزدیک شد، شکر در حالی که اشک میریخته به او گفته است:« شما نمیدانید با ما چکار کردند. مرگ برای ما راحتتر بود. ما را خرد کردند. از ما دیگر چیزی نمانده است.»
گوشه گیری و سکوت کامل شکر محمدزاده موجب شده بود که برخی از زندانیان فکر کنند که او در واحد مسکونی بریده است.
اما سودابه اردوان که او را در زندان دیده بود، با اشاره به اینکه او هرگز در مقابل فشارهای واحد مسکونی نشکسته بود ، می گوید: « شکر وقتی که به بند برگشت هنوز هم آن اعتقادات خودش را داشت. ولی محیط چنان سرشار از رعب و وحشت بود که سعی میکرد مثل بقیه رفتار کند و کسی نفهمد که او هنوز هم میتواند خودش باشد و با افکار و اعتقادات خودش زندگی کند. البته شکر هیچ وقت آزاد نشد و سال ۶۷ نیز اعدامش کردند.»
برای زنان و دخترانی که مجبور بودند در واحد مسکونی به مدت ۱۴ ماه با بازجو به سر ببرند، آثار روحی و روانی آن با خروج از واحد مسکونی تمام نمیشد. و آن دردها و رنجها حتی پس از سه دهه با روح و روان زندانی همچنان عجین شده است.
ایرج مصداقی، زندانی سیاسی دهه ۶۰ با ده سال سابقه زندان که کتابی در همین زمینه به نام « دوزخ روی زمین » نوشته است ، درباره تجربیات یکی از این زنان زندانی میگوید: « هنوز هم بعد از ۲۷ سال وقتی خواب میبیند، بازجویش را به سن امروزش میبیند. نه به سن آن روز که در ذهن او بوده است. یعنی بازجو درون خود این هست. همراه با او دارد پیر میشود، موهای سرش میریزد و همراه با او دارد موهای سرش سفید میشود.»
نزدیک به سه دهه از برچیده شدن واحدهای مسکونی میگذرد. برخی از آن زنان و دختران جوان اعدام شدهاند. تعدادی به خاطر فشارهای جسمی و روحی این واحد دیوانه شدهاند و بسیاری دیگر در سکوت کامل به سر میبرند. سکوتی که سالهاست ادامه دارد.
زندانیان سیاسی که روح و جسمشان با دیوارهای بهم فشرده سلولها مبارزه میکرد، تا بتوانند فضای کوچک انفرادیها و یا مکانهایی شبیه به قبر را تحمل کنند. درون این چهاردیواریها رمز و رازهای بسیاری نهفته است.
در بخش «هشتم» برنامه مستند رادیویی «انفرادی» و در ادامه بخش قبلی شما را به «واحد مسکونی» میبریم
خرداد سال ۱۳۶۳- زندان قزل حصار
دختران و زنان مجاهد با اتهامهای سیاسی بیش از یک سال است که در گوشهای از زندان قزل حصار به نام واحد مسکونی، در شرایطی سختتر از سلول انفرادی و تابوتها قرار گرفتهاند.
مینا انتظاری تاکید می کند که « آنها میخواستند یک رعب و وحشتی در میان همه زندانیها بیاندازند که این ادامه ، بودن شما در زندان هاست و اگر نشکنید و نبرید، شکنجههای قبر و بدتر از آن، شکنجهگاه واحد مسکونی در انتظار شماست. »
این زندانی سیاسی در ادامه می افزاید : « طبعا پیامشان در هم شکستن زندانیان زن بود که به دنبال آن به سطح جامعه هم این پیام منتقل شود که اگر زنان وارد مبارزه بشوند و جلوی رژیم بایستند، سرانجامشان به زندان و شکستن زندانیان زن خواهد رسید.»
مینا انتظاری همچنین می گوید : « اینها در یک جای بسیار محدودی کنار همدیگر بودند و بازجوها به طور بیست و چهار ساعته کنارشان زندگی میکردند. خوردنشان، خوابیدنشان، حمام کردنشان و هر حرکتی که میکردند و تمام کارهایی که اساس یک زندگی را تشکیل میدهد، زیر ذره بین و کنترل بود.
با کوچکترین حرکتی که خلاف میل بازجو بود، کتک میخوردند، تحقیر میشدند و تنبیهات شدید بر آنان اعمال میشد.»
Your browser doesn’t support HTML5
اسدالله لاجوردی، دادستان وقت انقلاب در همان سالهای ابتدایی دهه ۶۰، هدف اصلی دستگیریها را فراهم کردن شرایط توبه زندانیان اعلام کرده بود.
اسدالله لاجوردی گفته بود: « این محدودههایی که برای متهمین فراهم میشود و اینها را از جامعه جدا میکنیم و در یک محدودهای نگه شان میداریم، صرفا برای این است که آن ذهنیت و شرایطی که موجب شده بود که اینها به انحراف کشیده شوند، آن شرایط عوض شود. بنابراین وظیفه دادستانی است که شرایط توبه آنها را فراهم کند.»
خانواده دختران و زنان زندانی در واحد مسکونی، ماههاست که از دختران خود بیخبرند و هیچ کس جوابگوی آنها نیست.
خانواده زندانیان بارها به دفتر آیت الله حسینعلی منتظری، قائم مقام وقت رهبر جمهوری اسلامی ایران، مراجعه و از او درخواست کمک میکنند تا وضعیت نامعلوم زندانیانشان مشخص شود.
تلاشهای خانواده زندانیان سیاسی نتیجه میدهد و آیت الله منتظری هیاتی را روانه زندانها میکند.
مینا انتظاری در این باره می گوید: « آن هیات که وارد زندان شد و بازدیدی که سر زده توسط گروه آقای منتظری از زندانها انجام شد باعث شد که اینها را ببینند که چه رعب و وحشتی در آنجا ایجاد کردهاند و چه شکنجه گاههایی راه انداختهاند که حتی در بیرون نسبت به وجود آن خبر نداشتند و مجبور شدند که آنجا را تعطیل کنند. والله برنامه آنها گسترش آن شکنجهگاهها و بخصوص واحد مسکونی بود.»
تیرماه ۱۳۶۳ - زندان قزل حصار
درهای بند عمومی باز میشود. تعدادی از زنان زندانی را بعد از ۱۴ ماه از واحد مسکونی برمی گردانند.
آنان با صورتهایی زرد و بیروح وارد میشوند. تمام آنها چادر و لباسهای سیاه پوشیدهاند.
مینا انتظاری هم با اشاره به این که « وقتی این زنان به بند برگشتند، دیگر به هیچ کس اعتماد نداشتند و شخصیت دیگری شده بودند.» می گوید :« اینها به همه چیز بدبین بودند. به این دلیل که این دختران و زنان جوان زندانی ، زیر فشار بازجویی بیست و چهار ساعته بودند. یعنی در کنار بازجوها به مدت ۱۲ یا ۱۳ ماه زندگی کرده بودند.
کسانی که پروسه بازجویی را گذارندهاند میتوانند بفهمند که این جمله یعنی چه؟ اینکه ماهها با بازجو باشی. کاملا شخصیت آنها در هم شکسته بود.»
زنان و دختران برگشته از واحد مسکونی با رنگهای پریده، هر کدام گوشهای از سلول مینشینند. روزها میگذرد و آنها با کسی سخن نمیگویند.
سودابه اردوان در گوشه یک سلول موهای یکی از هم بندیهای خود را شانه میکند. یکی از دخترهایی که از واحد مسکونی برگشته، هراسان برمی خیزد و به سودابه نزدیک میشود و به خاطر این کار به او اعتراض میکند.
سودابه اردوان در این باره می گوید : « یکی روز من داشتم موهای بلند یکی از بچهها را از پشت برایش میبافتم. یکی از بچههای برگشته از واحد مسکونی آمد کنارم و گفت که مگر نمیدانی کمک کردن به هم بندی قدغن است؟ و نباید کسی به کس دیگر کمک کند؟
وقتی به صورتش نگاه میکردم بیشتر از اینکه بخواهم از او متنفر باشم، دلم به حالش میسوخت که این دختر جوان زیبا تا این حد رنگ پریده و شکسته و داغان است.»
یاس و ناامیدی و افسردگی شدید، ترس از بازگو کردن آنچه که در طول ۱۴ ماه بر آنها گذشته، حس بیاعتمادی به همه چیز ، در وجود این زنان سخت رخنه کرده است.
مینا انتظاری در این زمینه می گوید : « میگوید برخی از زنانی که از واحد مسکونی برگشتهاند دیگر نه تنها آن افراد شاداب و عادی سابق نبودهاند، بلکه دچار روان پریشی هم شده بودند
یکی از موردهایی که من به عینه دیدم ، خانم فرزانه ... بود. دانشجو بود و تازه بچهاش را به دنیا آورده بود. زنی معمولی و سرحال و اهل مطالعه بود.
وقتی در سال ۶۳ او را از یک شکنجهگاه واحد مسکونی به زندان برگردانند، کاملا دچار شکست عصبی و جنون کامل بود. هیچ گونه اختیاری به لحاظ فکری، مغزی و فیزیکی بر خودش نداشت. ساعتها سر پا و گاهی اوقات با یک پا میایستاد و هیچ حرکتی نمیکرد.
با چادر و حجاب کامل. حتی ما دیدیم که روزها غذا نمیخورد. دستشویی نمیرفت. حمام نمیرفت. به شکلی که نمیگذاشت هیچ کس به او نزدیک شود. به شکلی که دیگر نه خودش را میشناخت نه حتی بچهاش را میشناخت و نه خانوادهاش را. و این شرایطش ادامه داشت تا سال ۷۰ که از زندان رفت.»
شکر محمدزاده زن دیگری است که از «واحد مسکونی» برگشته است. در بیشتر اوقات گوشهای مینشیند و اشک میریزد.
مینا انتظاری درباره شرایط روحی شکر محمدزاده میگوید: « وقتی از بند ما رفت خیلی سرحال و خوب بود. وقتی از واحد مسکونی به بند ما برگشت یک دختر درهم شکسته بود و نمیگفت که اساسا چه بر سرش گذشته است.
تا اینکه یکی از دوستانش وقتی به او نزدیک شد، شکر در حالی که اشک میریخته به او گفته است:« شما نمیدانید با ما چکار کردند. مرگ برای ما راحتتر بود. ما را خرد کردند. از ما دیگر چیزی نمانده است.»
گوشه گیری و سکوت کامل شکر محمدزاده موجب شده بود که برخی از زندانیان فکر کنند که او در واحد مسکونی بریده است.
اما سودابه اردوان که او را در زندان دیده بود، با اشاره به اینکه او هرگز در مقابل فشارهای واحد مسکونی نشکسته بود ، می گوید: « شکر وقتی که به بند برگشت هنوز هم آن اعتقادات خودش را داشت. ولی محیط چنان سرشار از رعب و وحشت بود که سعی میکرد مثل بقیه رفتار کند و کسی نفهمد که او هنوز هم میتواند خودش باشد و با افکار و اعتقادات خودش زندگی کند. البته شکر هیچ وقت آزاد نشد و سال ۶۷ نیز اعدامش کردند.»
برای زنان و دخترانی که مجبور بودند در واحد مسکونی به مدت ۱۴ ماه با بازجو به سر ببرند، آثار روحی و روانی آن با خروج از واحد مسکونی تمام نمیشد. و آن دردها و رنجها حتی پس از سه دهه با روح و روان زندانی همچنان عجین شده است.
نزدیک به سه دهه از برچیده شدن واحدهای مسکونی میگذرد. برخی از آن زنان و دختران جوان اعدام شدهاند. تعدادی به خاطر فشارهای جسمی و روحی این واحد دیوانه شدهاند و بسیاری دیگر در سکوت کامل به سر میبرند. سکوتی که سالهاست ادامه دارد.