فمینیسم در ایران و چالش های پیشرو

فمينيسم در ايران دستکم با سه دسته چالش روبرو است. نخستين چالش بين حکومت و انديشه ها و ارزش های فمينيستی در جامعه ايران است.

با توجه به اينکه حکومت ايران يک حکومت تئوکراتيک استبدادی است و يک استبداد دينی در کشور حاکم است که در آن«زن ستيزی» وجه مميزه و وجه مشخصه اين حکومت است، انديشه ها، گروه بندی ها و ارزش های فمينيستی با شديدترين فشارهای ممکن روبرو خواهد شد.

يعنی اگر انديشه های فمينيستی در جوامع غربی يا ديگر کشورها هم راه درازی را برای تامين برابری برای زنان و مردان و رهايی زنان در پيش رو دارند، اما در کشورهايی نظير ايران به دليل اينکه ايدئولوژی رسمی حکوميت زن ستيزانه است، به نوعی فمينيست ها يکی از بزرگترين دشمنان اين حکومت تلقی می شوند.

با توجه به اينکه حکومت، تبعيض جنسيتی را- تقريبا- در همه زمينه های جامعه نهادينه کرده است، در قانون، در سياست، در ارزشهای حاکم بر جامعه، در نگاه به خانواده ؛ در نگاه به مشارکت سياسی، در زمينه حقوق جنسی، در زمينه حقوق مدنی، سقط جنين، حجاب، و زمينه های ديگری مثل قوانين نابرابر خانوادگی، بنابر اين جنبش و انديشه های فمينيستی در ايران به جای اينکه بتوانند در يک سطح بالاتری از حقوق شهروندی و حقوق زنان کارزار خودشان را شروع کنند، ناچارند تا گام های زيادی را به عقب برگردند.

يعنی حتی حقوق زنان در مقايسه با حکومت پهلوی به عقب رانده شده است. بنابر اين اولين چالشی که انديشه های فمينيستی در ايران دارند، باز پس گرفتن دستاوردهايی است که يکصد سال پيش در ايران برای دستيابی به آن مبارزه شده است.

از جمله حقوق خانوادگی؛ از جمله مسئله آزادی حجاب و مسائلی از اين دست.
اين که حکومت اسلامی يک ايدئولوژی سيستماتيک زن ستيزانه دارد، هم دشواری های سختی را برای انديشه های فمينيستی ايجاد می کند که به لحاظ سياسی به هر حال بايد با يک حکومت قدر قدرت زن ستيز مبارزه کنند.

هم با قوانينی که در پرتو اين حاکميت حوزه عمل و قدرت زنا را محدود می کنند بستيزند و هم اينکه سطح توقعاتی را که شايد خيلی بالاتر از آن چيزی است که امروز وجود دارد، مجبور است که در بسياری موارد محدود کند.

يعنی از اصول و ارزش های خودش پايين بيايد. ما در کمپين يک ميليون امضا و يا کمپين های ديگر زنانه ديديم که حتی زنانی که در اين مسير مبارزه می کردند قانع بودند که فلان تفسير دينی که اندکی ملايمتر است و حقوق زنان را خيلی خشن نقض نمی کند را ترجيح بدهند.
چرا؟ چون در جامعه ای که مرتجع ترين ديدگاه های ضد زن رايج و حاکم است و بسياری از روسای دينی، روحانيون آن را اداره می کنند، طرح توقعاتی که خوشايند دين نيست، مثلا اينکه هر کسی حق گرايشی جنسی دارد، يا اينکه زنان بتوانند از آزادی جنسی برخوردار باشند، در آن جامعه چنان منکوب می شوند که مجبور هستند حتی ديدگاه روحانيون اندکی اصلاح طلب تر را ترجيح بدهند و توقع خودشان را پايين بياورند.

به اين ترتيب نخستين چالش شايد «ناگزيری انديشه های فمينيستی برای کاهش سطح توقعات و خواسته های خودش» است، به دليل قدرت و سيطره استبداد دينی ضد زن و قدرتمندی که در آن حکومت حاکم است.

دومين چالش به سطح آگاهی عمومی مردم بازمی گردد. سطح آگاهی عمومی مردم درباره مسائلی همچون حقوق مردان و زنان چندان بالا نيست.

درست است که در طول سه دهه يک حکومت زن ستيز نوعی آگاهی جنسيتی را در سطح گسترده تری در جامعه اشاعه داده است. درست است که حضور گسترده دانشجويان دختر در دانشگاه ها باعث شده است که زنان بتوانند نسبت به گذشته به شکل گسترده تری از گفتمان های زنانه مطرح کنند.

ولی اين واقعيتی است که جنبش فمينيستی به طور عمده در گروه های روشنفکر و يا در بهترين حالت در طبقه متوسط ايران نزج يافته و رشد کرده است.

افکار عمومی جامعه چه به دليل ساختار پدرسالارانه اش و چه به دليل درجه عقب ماندگی صنعتی اش، يا چه به دليل اين واقعيت که زنان تنها ۱۴ درصد از نيروی کار آن جامعه را تشکيل می دهند و مشارکت زنان به طور واقع يک مشارکت برابر نيست، بنابر اين جامعه به راحتی پذيرای انديشه های فمينيستی نيست.

در اين صورت است که روشنفکران فمينيست در ايران نه تنها با يک حکومت سرسخت ضد زن تئوکراتيک استبدادی روبرو هستند، بلکه با يک جهل عمومی و يک مقاومت گسترده پدرسالارانه در اعماق جامعه روبرو هستند.

و اين چالش، چالش کوچکی نيست. به نوعی، انديشه های فمينيستی الان از آن پشتوانه گسترده جامعه که لايق آن است، با توجه به عنصر زن ستيزی که وجود دارد، برخوردار نيست.
اين مسئله می تواند تا اندازه ای گروه بندی های فمينيستی را منزوی کند. يا در موضع دفاعی قرار دهد و کاری کند که نتوانند در يک موقعيت درخور قرار بگيرند.

اين واقعيت که برگزاری برنامه های روز هشتم مارس را نگاه می کنيم، و می بينيم که در مراسم اين روز چه جمع بسيار محدودی می توانند حضور پيدا کنند ، يک بخشش به دليل سرکوب سياسی حکومتی است که مانع از اين تجمعات می شود و بخش ديگرش هم ناشی از اين واقعيت است که افکار عمومی جامعه آن گونه که بايد و شايد به انديشه های زنانه بها نمی دهد و به اين شکل است که گروه های فمينيستی به يک معنا محدود می شوند.

سومين چالش که بی ارتباط با دو مورد قبلی که ذکر کردم نيست، اين واقعيت است که هزاران زن روشنفکر، سکولار و فمينيست از ايران به خاطر تضادی که با ساختار سياسی زن ستيزانه پيدا کرده اند، به جامعه غرب مهاجرت کردند.

درست است در اينجا به انديشه های خودشان و به فعاليت های فمينيستی می پردازند. اما درداخل کشور حوزه اصلی انديشه های فمينيستی ، عملا اليت زن روشنفکر فمينيست را که در خارج از کشور هم بسيار گسترده است را از دست می دهد.

به نوعی با توجه به اين شکافی که بين زنان فعال در داخل کشور و زنان فعال فمينيست در خارج از کشور وجود دارد و گاه همديگر را نکوهش می کنند، زنان داخلی زنان خارج از کشور را متهم به خوش بينی ، بلندپروازی ، آرمان گرايی و عدم ديدن واقعيت های پيچيده داخلی می کنند و زنان خارج هم زنان داخل را متهم به محافظه کاری و دنباله روی از شرايط موجود می نمايند.

با يک چنين شکافی که بين دو بخش از يک پيکر واحد- يعنی جنبش زنان- به وجود می آيد و با توجه به اينکه در داخل، ميزان حضور زنان روشنفکر فمينيست بسيار کمتر شده است، اين زمزمه و اين سوال مطرح شده است که اساسا گروه های فمينيستی در داخل کشور آنقدر قدرتمند هستند که بشود از آنها به عنوان يک جنبش تحت عنوان جنبش زنان نام برد؟

با توجه به اينکه بخشی از اين گروه سکولارند، بخشی راديکالند، بخشی ديگر دينی و عده ای ليبراند و عده ديگری هم نمی خواهند در سياست مداخله داشته باشند، بخش ديگر به کمتر از رويارويی آشکار با حکومت رضايت نمی دهد ، اين پراکندگی و عدم انسجام در درون جنبش زنان می تواند باعث شود که جنبش فمينيستی شرايطی پيدا کند که به نوعی پراکندگی ، ضعف و تهی شدن از قدرت يا کم قدرت شدن برسد و اين ضعف ويژگی لحظه حاضر جنبش فمينيستی در داخل کشور شود.

هر چقدر که جنبش فمينيستی از پراکندگی بيشتر و قدرت کمتر و نيز از فقدان يک استراتژی منسجم برخوردار باشد، قدرت اثری گذاری ضعيف تری خواهد داشت.

بنابر اين سه عامل استبداد سياسی دينی که جنبش فمينيستی را با انقياد روبرو می کند و با سرکوب سيستماتيک ، شانس تحرک را از آن سلب می کند، واقعيت جهل عمومی و ساختار پدرسالار جامعه که زمينه و بستر درخوری برای انديشه های فمينيستی ايجاد نمی کند و آن را به گروه های معينی محدود می کند و نيز گريز هزاران زن فمينيست داخل کشور که بستر جامعه را از حضور فعالان فمينيست تهی کرده است و اين پراکندگی جغرافيايی و نظری و عدم انسجام و فقدان يک سياست به هم پيوسته، جنبش فمينيستی را باز هم ضعيف تر کرده و باعث شده است که حتی امروز زمزمه اين که «آيا اساسا چيزی به نام جنبش فمينيستی و زنان در ايران وجود دارد؟» را بر زبان ها جاری کند.

اين سه چالش به طور جدی وجود دارد. با اينهمه من بر اين باورم که برغم اين نابرابری قدرت و اين پراکندگی ، برغم اين عدم استراتژی نظری وعقيدتی در جنبش زنان ايران و برغم قوانين به شدت زن ستيز و سرکوب گرانه ای که در جامعه وجود دارد، ما با يک واقعيت ديگری سر و کار داريم که آينده جنبش زنان را اميدبخش می کند.

نخست اينکه ما در عصر جهانی شدن به سر می بريم. عصری که به دليل انقلاب ايران، زنان همچون غولی که از شيشه خارج شده باشند، پا به ميدان گذاشته اند و اينکه بالاخره درجه رشد جامعه ايران با تمام عقب ماندگی هايش ، نه نظير کشورهای عربی و نه نظير افغانستان است، اعمال يک سياست طالبانی در برابر زنان ايران در دراز مدت با يک واکنش قدرتمند و زنورانه در جامعه منجر می شود.

ارزيابی من اين است که تحت تاثير روند جهانی شدن و به دليل همين تبادل نظرها و رفت و آمدهايی که بين داخل و خارج از کشور وجود دارد، به دليل خود تجربه زنان در اين سی و اندی سال که بنوعی آگاهی جنسيتی را در آنها ايجاد کرده است و ضرورت شکل گيری يک جنبش مستقل زنان را در پيش رويشان گشوده است که زاييده گروه های ديگر سياسی نشوند، من فکر می کنم هر تحولی که در آينده ايران صورت بگيرد- می توانيم نام اين تحول را انقلاب بگذاريم، برآمد جنبش های اجتماعی بگذاريم- از آن به عنوان يک انقلاب زن ورانه نام می برم.

پيش بينی من اين است که تحول در ايران رنگ مطالبات زنانه را بيش از هر يک از کشورهای منطقه خاورميانه در بر خواهد داشت.

بنابر اين فکر می کنم به رغم سه چالش جدی که برشمردم، نسبت به آينده جنبش زنان و رشد فمينيست در ايران اميدوارم و فکر می کنم ايران از جمله کشورهايی خواهد بود که انديشه های فمينيستی اش بيش از هر کشور ديگری در خاورميانه رشد و نزج پيدا می کند و حتی تاثير خودش را بر ديگر جنبش های اجتماعی هم خواهد گذاشت.