بیژن پاکزاد؛از پلنگ صورتی تا طراحی برای اوباما

بيژن پاکزاد صاحب مارک معروف "بيژن " خيلی ناگهانی بر اثر سکته مغزی درگذشت. بسياری از او با نام "سلطان تجملات ياد می کردند. مردی که گذشته از توليدات تک و بی نظيرش به خاطر زندگی لوکسی که داشت همه چشم ها را به خود خيره کرده بود. در ليست مشتريان بيژن نام هايی به چشم می خوردند که قطعا حضور اين مشتريان در مطرح شدن نام اين طراح ايرانی بی تاثير نبود. جرجيو آرمانی صاحب مارک آرمانی،آرنولد شواردزنگر، جرج بوش ، باراک اوباما همه از مشتريان مارک بيژن بودند.

در گام اول پای صحبت ها ی منيژه بزرگی مدير بوتيک بيژن در لس آنجلس نشستيم ،خانم بزرگی قديمی ترين همکار آقای بيژن و کسی است که درباره او زياد می داند.

خانم بزرگی، برگرديم به سالهايی که شما همکاری تان را شروع کرديد با آقای بيژن، يعنی پيش از انقلاب ۵۷. اين همکاری چطور شروع شد؟

من از ايران با ايشان شروع کردم. خيلی جوان بودم. اين روزها هميشه شوخی می کردند و به همه دوستان و مشتريانی که می آمدند اينجا می گفتند منيژه ۴۴ سال است برای من کار می کند و من هم چون از اين کار خوشم نمی آمد که می گفت ۴۴ سال برای من کار می کند، من هم هميشه به شوخی می گفتم بله من دوساله بودم که شروع کردم کار کردن برای آقای بيژن پاکزاد.ولی من از ايران با ايشان شروع کردم و همراه ايشان به اروپا رفتم. همراه ايشان به آمريکا آمديم. سالها در نيويورک شوروم(نمايشگاه) نيويورک را در خيابان پنجم مديريت می کردم. و همينطور لس آنجلس...

آقای بيژن را آن زمان که ديديد ايشان توليد هم می کردند؟

نه ايشان از روز اول با کارخانه های ايتاليايی... اين مسئله البته می بخشيد چيز طولانی دارد. ما در ايران زندگی می کرديم. آن موقع بهترين بوتيکی که ممکن بود در خاورميانه باشد، ايشان آن بوتيک را داشتند.

پلنگ صورتی؟

نه خير. بعد از پلنگ صورتی يک بوتيک داشتند در خيابان شاه عباس که من آنجا شروع کردم با ايشان کار کردن. همه لباس ها از ايتاليا می آمد. ولی چون وضعيت ايران يک مدل ديگر بود، يک مسائل ديگر بود، مسائل گمرگی بود و واردات و اين چيزها بود... خيلی جالب بود که ما در آن زمان بهترين بوتيک را داشتيم، ولی آقای بيژن تمام لباس هايمان را که در ايتاليا ساخته می شد، پارچه اش مال خودمان بود و آقای بيژن نظارت داشت، آنجا درست می شد، می آورديم به ايران. به تمام مشتريان مان که همه سفرايی بودند از کشورهای خارجی، اعضای خانواده سلطنتی بودند، از کشورهای خاورميانه و خليج فارس همه اينها می آمدند می خريدند ما به عنوان ساخت ايران اين لباس های ايتاليايی را برای اين آقايان درست می کرديم که همه هم بسيار راضی بودند.

چطور شد که بيژن پاکزاد تصميم گرفت که ايران را ترک کند و مهاجرت کند به خارج؟

فکر می کنم در آن زمانها ديگر يواش يواش تهران برای بيژن کوچک تر شده بود. ايران از نظر ارضا کردن آن حس طراحی و بازبودن دستش برای کارهای خلاقه تنگ شده بود و برای همين تصميم گرفت که بيايد اروپا. آمدند اروپا و من يک مدتی در ايران بوتيک شان را مديريت می کردم تا اين که من هم به ايشان پيوستم. با هم در اروپا يک مدتی کار می کرديم و تمام طراحی های ايشان را با جاهای مختلف روی هم می گذاشتيم. بعد تصميم گرفتند که از آنجا به آمريکا بيايند. آمريکا را در سال ۷۶ ميلادی در «روديو درايو» باز کردند... افتتاح شد اينجا. البته دو سال در دست ساختمان بودش که ساختمانش بايد حاضر می شد و طراحی توی آن حاضر می شد که زير نظر مستقيم خود ايشان بود.

در دنيا الان ده ها و صدها مارک معروف لباس داريم. ويژگی های لباس هايی که بيژن درست می کرد چه بودند؟ چرا باعث شده بود که اينقدر گران باشد؟

اولا که آقای بيژن هميشه خيلی افتخار می کرد که ما گرانترين بوتيک دنيا هستيم و ايشان گران ترين طراح دنيا هستند. اولا غير از لباس و اينها شخصيت خود او بود که تمام کسانی که سال های سال مشتری ما بودند و دوستان بيژن بودند و هستند، خود شخصيت بيژن برای مشتريان ما از همه مهمتر بود. شما باور نمی توانيد بکنيد که يک آقايی آمدند تقريبا ۴ ماه پيش بود يا ۵ ماه پيش. گفتند که من در سال ۷۷ ميلادی يک کت و شلوار خريدم از آقای بيژن و اين را آوردم اينجا که بدهم به ايشان. سالها هم استفاده کرده ام.

ولی الان چون چاق شده ام و سنم رفته بالا نمی توانم بپوشم. ولی آورده ام اين را به شان هديه بدهم برای اين که اين لباس در سال ۷۷ که من خريدم، بعد از اين همه سال که پوشيده ام همان فرم مانده و به همان زيبايی است که روز اول من اين را خريدم. من اين را الان در بوتيک به اسم آن آقانگه داشته ام. هميشه آقای بيژن اين لباس را به همه نشان می دادند و می گفتند که اين لباس را ببينيد اين را من در سال ۷۷ درست کردم برای اين آقا. سفارشی بوده برای اين آقا و شما ببينيد که اين چقدر بعد از سالها که استفاده شده، الان هم هنوز به همان فرم است. بهترين پارچه ها. بهترين دوخت همه با دست هيچوقت در تمام اين سالها آقای بيژن فکر نکردند که بروند روی سِری دوزی، چيزی درست کنند که همه جا پر باشد؟


آقای بيژن در کنار اين کار دست به يک سری ابتکارهايی هم زد. آدمی که در يک حوزه موفق است، توليد لباس هايی که می گوييد خيلی خاص بود و مبتکرانه بوده، چرا به سمت کارهای ديگر رفت، مثل تزئين اتومبيل و اسلحه حتی، توليد عطر؟

آقای بيژن هميشه دوست داشت کارهايی کند که غير از همه باشد. دوست داشت کارهايی کند که خيلی جنجالی باشد. دوست داشت يک کارهايی کند که اسم ايران و ايرانی بودنش را که هميشه می گفت و می گفت همه جا بياورد. به خاطر اين جنجالی بودن اسم ايران هم هميشه به دنبالش بود. بنابراين عطر را شروع کردند فکر می کنم در ۱۹۸۳ ... که البته ايشان با يک عطری شروع کردند که اولين عطر مردانه بود در آمريکا و دنيا.

اين عطر در يک بطری کريستال باکارا بود با امضای بيژن و شماره سريال اش که هر بطری که بسيار زيباست ۶ اونس عطر بود و ما در آن سالها اين را هر بطری به قيمت سه هزار دلار می فروختيم. بعد از در ۱۹۸۳ تصميم گرفتند که يک کاری بکنند که برای عموم باشد که همينطور که هميشه در تمام اين سالها می گفتند که هر پمپی که مردم اين عطر را استفاده می کنند، اسم يک بيژن است که يک بيژن ايرانی است. پس بنابراين اسم ايرانی روی اين عطر است. بنابراين عطری درست کردند به اسم بيژن کلاسيک برای خانمها و برای آقايان و بعد از آن هم الان تا به حال ۹ بوی مختلف عطر دارند که سر تا سر دنيا فروخته می شود. اتومبيل هم برای اين که فکر می کنم ۱۵۰ سال از سابقه رولز رويس می گذرد، از روزی که در هر حال رولز رويس شروع کرده تا به حال هيچ طراح خارجی نداشتند و اين برايش خيلی جالب بود و خيلی خوشحال کننده بود که از يک طراح ايرانی درخواست کردند که به آن ها ملحق شود و ايشان اين را قبول کردند و شروع کردند به طراحی کردن رولزرويس که ۳۱ رولزرويس در دست ساخت است و هر رولز رويس برای يک کشور بخصوصی است و مقدار زيادی اش هم تا به حال خريداری شده.

می خواهيد يک اشاره هم به اسلحه کنيد؟

اسلحه! (می خندند) بله. ايشان چندين سال پيش يک اسلحه کلت... کارخانه کلت آن را ساخت که طرح ايشان بود و بسيار جالب است که فکر می کنم الان در موزه هم هست. لوله آن اندود طلای ۲۴ بود. دسته اين اسلحه چرم سرمه ای است و بدن اسلحه از فولادی است که هفده بار پرداخت شده، تا شده رنگ سرمه ای تيره که مثل دسته آن اسلحه است و با امضا و شماره سريال بيژن. و اين اسلحه در يک جلد مينک مشکی می رفت و مينک مشکی در يک جعبه بسيار زيبای شفاف توی آن خوابيده بود. تمام سران کشورهای مختلف اين را خريدند. هفت تا را پادشاه سابق عربستان سعودی، ملک حسين، ملک حسن و اينها همه کسانی بودند که اين اسلحه را خريداری کردند.

در کلکسيون اخيری که بيژن درست کرده بود همه اش از رنگ زرد استفاده کرده بود. رنگ زرد رنگ مورد علاقه اش بود؟

همه فکر می کردند که رنگ زرد است. ولی او هميشه همه رنگها را دوست داشت. آقای بيژن مثل يک نقاش زبردست با رنگها بازی می کردند. معذرت می خواهم ولی من نمی توانم اين لغت «می کردند» را به کار ببرم. چون آقای بيژن هميشه با من هم رهبر بسيار خوبی بودند هم معلم و استاد خوبی بودند. ما همه کارمندان مان مدت طولانی کار کرده اند. از سر خياط مان که ۲۸ سال اينجا کار کرده. ۱۸ سال يکی ديگر. سکرتر مخصوص شان ۱۶ سال است با ايشان هست. ما تمام کارمندان مان اينجا که کار می کنند همه به مدت بسيار طولانی کار می کنند.

تصويری که هميشه از آقای بيژن ديده شده، اين بود که هميشه ايشان می خنديده. تا به حال شده بود که در کار عصبانی شده باشد؟

راجع به آن مسئله بسيار زياد. هميشه مقصر من بودم و ايشان هم با من عصبانی بود. ولی اين همه اش دو سه دقيقه بيشتر طول نمی کشيد.
*
مهدی ذکايی روزنامه نگار ايرانی که مجله جوانان امروز را در لس آنجلس منتشر می کند، از ديگر کسانی است که به واسطه حرفه اش با "بيژن" مراودات طولانی داشته است. او از زاويه ای ديگر به حرفه و روزگار "بيژن" نگاه کرده است.

آقای ذکايی، آمريکايی ها و ايرانی های مقيم اين کشور هرکدام چه تعريفی ازآقای بيژن داشتند؟


مهدی ذکايی: مسلما تفاوت داشت. به دليل اين که بيژن برای جامعه آمريکايی يک طراح بسيار برجسته بود که کارهايش را می ديدند، از سی سال پيش تا امروز. اخيرا هم مسئله طراحی اتومبيل های رولزرويس و بوگاتی يک مقداری او را بيشتر مطرح کرد در جامعه آمريکايی.

جواهرات و ساعت هايش و انواع و اقسام عطرهايش. بارها در رسانه های خيلی معروف آمريکايی مثل سی ان ان و فاکس مصاحبه داشت. در جامعه ايرانی مسئله ديگری داشت به دليل اين که منهای مسئله شهرت و اعتبارش در کار مد يک انسان خوب معرفی شده بود. به دليل اين که در مسائل فرهنگی و اجتماعی بسيار فعال و دلسوز بود. يکی از نادر کسانی بود که به ايرانيکا بسيار کمک کرد. يک بار همين دو سال پيش حدود ۷۵ هزار دلار يک شب برای ايرانيکا جمع آوری شد، ايشان همان لحظه يک چک ۷۵ هزار دلاری ديگر نوشت برابر جمع کلی که همه داده بودند.

هر وقت که حرفی و سخنی از آدمهای بزرگ شعر و ادب می شد، هميشه با احترام خاص با آنها رو به رو می شد. در توانش هرچه بود به آنها هديه می داد. يکی شان می گفت موقعی که من رفتم آنجا برای من لباسی را آماده کرده بود، موقعی که نشست تا آن را اندازه بگيرد، من خيلی خجالت کشيدم که شما نبايد بنشينيد و اين کار را بکنيد. برگشت گفت من برای رسانه ها احترامی قائل هستم که فکر می کنم اين بخش کوچکی از آن احترام است.

يک مرزی وجود دارد بين دست و دل بازی و ولخرجی. به نظر شما اين دست و دل بازی بود يا می رفت به طرف مرزی که برسد به ولخرجی؟

من شخصا به عنوان يک روزنامه نگار فکر می کنم دست و دل بازی بود. ولخرجی شديد من چيزی نديدم که انجام دهد. در هر حال زندگی اش لوکس بود. تمام خانه اش و زندگی اش، بوتيک اش، اتومبيل اش، هواپيمايش همه چيز لوکس بود. ولی چيزهای کوچکش را سعی می کرد قسمت کند با آدمها. اين قدر شوق هر چيز را که داشت داشت که بگويد من يک ايرانی ام و به عنوان يک ايرانی اينها را دارم.

همانطوری که می دانيد در ايران بعد از انقلاب حکومت در مورد تجمل گرايی حرفی می زد و يکی از پيکان حملاتش به سمت اين پديده بود. در عين حال آقای بيژن اصلا لقبش هست سلطان تجملات. خودش چه نگاهی داشت به اين عنوان؟

يکی از مصاحبه هايی که با او داشتم، اين مسئله را با او مطرح کردم که می گويند شما خيلی اهل اين هستيد که نشان دهيد که چقدر ثروت داريد و يا چه اتومبيل هايی داريد و چه هواپيمايی و چه بوتيکی، خيلی در اين مورد اصرار داريد. يک جواب خيلی جالبی داد. گفت شما اين را نگذار در آن مسيری که من می خواهم تظاهر کنم. شما اين را در چارچوبی بگذاريد به عنوان کسی که کار مد می کنم. من در آن چارچوب بايد اين باشم. نمی توانم جز اين باشم. يعنی من بايد نشان دهم که همه چيزم غيرعادی است و چيز معمولی نيست.

گويا در مورد اين قضيه که بخواهد در مورد خودش صحبت کند هيچوقت اهل اين نبود که تواضع و فروتنی به خرج بدهد؟

چرا. يک موقع هم تواضع و فروتنی نشان می داد. مثلا در برابر آدمهايی که در کار فرهنگ و ادب و روزنامه و مجله و راديو تلويزيون بودند و آدمهايی که با سابقه بودند و سوابقشان درخشان بود، نسبت به آنها فروتنی خاصی نشان می داد. حتی يادم هست در بوتيک بوديم يک آقايی آمده بود با پسرش اصرار داشت پسرش در اتومبيل ايشان بنشيند.

ايشان اينقدر با فروتنی و مهربانی رفت و امکان اين را داد که آن پسر پشت ماشين بنشيند و عکس بگيرد و بعد هم با خود بيژن عکس بگيرد و برود. اين جنبه هايش را که نگاه می کرديم نشانه ای از اين که فخر داشته باشد يا مغرور باشد و يا نخواهد خودش را هم سطح آدمهای ديگر بداند، نبود. در کنار اين قضيه يک نشانه هايی هم بود که می خواست يک طوری بايستد که از آنها که کنارش ايستاده اند، بلندتر جلوه کند. يعنی فکر می کرد اگر کوتاه بيايد ممکن است نسبت به آنها قد کوتاه تری نشان دهد و يا اندازه کوتاه تری.

قديمی ها می گويند آدمهايی که زندگی تجملاتی دارند زياد از آن زندگی لذت نمی برند.آقای بيژن چطور بود؟

من در آن مورد با شما هم عقيده هستم. ولی وقتی می رفتی عميق تر با بيژن آشنا می شدی و با او صحبت می کردی، خيلی انسان ساده ای بود. يعنی به جرات اهل تجملات آنطوری نبود. من موقعی که می رفتم دفترش و خانم منيژه بزرگی آنجا بود به عنوان مدير تشکيلاتش و دوست قديمی چهل ساله، می ديدم که ساده ترين غذا را برايش می آورد و شايد فرض کنيد به عنوان يک انسان معمولی دنبال شکلات می گشت بخورد و خانم بزرگی نمی خواست ايشان دسترسی به هيچگونه شيرينی داشته باشد...

هيچوقت برای خودش گارد محافظ هم تعيين کرده بود که کسی مسئول امنيتش باشد؟

باورتان نشود شايد. همه کسانی که مثل بيژن هستند با خودشان ده تا محافظ دارند. ايشان هيچوقت حتی در محل کارش هم اين کار را نکرد. يعنی اينقدر اطمينان داشت که پايگاهش توی مردم و حتی رقبايش طوری است که دشمنی ندارد که بخواهد به او آزاری برساند و يا اذيت کند. به جز آن قوانينی که داشت که هر کس که بخواهد برود آنجا بايد با قرار قبلی برود. ولی اگر شما می رفتی و از پشت ساختمانش که اتومبيلش ديگرش را پارک می کرد می ديدی که در اصلا باز است و به راحتی می توانستی وارد شوی.

شما گفتيد که ايران را خيلی دوست داشت؟ ايران امروز را اصلا چقدر می شناخت؟

ارتباطش با جامعه ايرانی داخل هم بسيار زياد و گسترده بود. تا آنجا که من خبر دارم خيلی از داخل ايران برايش ايميل های مختلف می رسيد. تلفن، نامه و فکس می رسيد. مرتب با بچه های درون در ارتباط بود. خيلی هايشان را جواب می داد اگر در امکانش بود واگر برايشان مهم بود که جواب درستی بدهد. داخل هم با خيلی ها، با آقای ناظری، آقای شجريان و آنهايی که اينجا می آمدند و می رفتند، ارتباط داشت. فيلم های داخل را دنبال می کرد و راجع به شان حرف می زد. سريال های داخل را دنبال می کرد.

آقای ذکايی، يک مقدار هم برای ما از زندگی شخصی آقای بيژن بگوييد.

من می دانم که دو بار ازدواج کرده بود و از ازدواج اولش يک دختر دارد که يکی از طراح های خوب سيستم و تشکيلاتش است. دارد کار می کند. يک دختر و پسر ديگر از ازدواج بعدی اش دارد که آنها نوجوانان بيست و چند ساله ای هستند که دانشجو هستند و تحصيل می کنند. با خانم مهتاب هم که به عنوان دوست دخترش معرفی می کرد، پنج شش سالی بود که با هم زندگی می کردند. خيلی با هم تفاهم داشتند. هيچ صحبتی از ازدواج البته نبود هيچوقت.

يعنی نمی خواست ازدواج کند يا...؟

البته يک روز يادم هست در يک مهمانی داشت صحبت می کرد و گفتند شما کی ازدواج می کنيد و اينها. حالا يا به طنز يا شوخی و يا جدی گفت اجازه بدهيد اول پسر و دخترم ازدواج کنند، موقعی که آنها ازدواج کردند من هم يک تصميم ديگری می گيرم.

سرنوشت اموال و دارايی های بيژن الان چه می شود؟

با توجه به اين که بيژن خيلی دورانديش بود هميشه و به اضافه اين که در پشت صحنه اين امپراتوری عطر و لباس يک شريک بسيار هوشمند و انسان خوب ديگری که به نام آقای محبوبی وجود داشت که از ياران قديمی بيژن بود و ايشان سرمايه گذار اوليه بود به اعتبار آقای بيژن، مطمئن باشيد که اين راه را ايشان به اضافه خانم منيژه بزرگی که چهل سال با ايشان کار کرده، به اضافه دخترشان که طراح خيلی خوبی است و بچه هايش که خيلی علاقمند هستند و گروهی که آنجا کار می کنند، پروژه هايی که خود بيژن همه را آماده کرده بود و همه اجرا نشده بود، مطمئن باشيد که اين راه ادامه پيدا می کند.
*
پرويز کاردان بازيگر قديمی و برنامه ساز تلويزيونی که از دوستان قديمی بيژن پاکزاد و دارنده چند دست از لباس های شيک و گران قيمت "بيژن"است نيزبا ما از آشنايی خود با آقای بيژن و حواشی زندگی او تا پيش پايان زندگی اش گفته است.

آقای کاردان، چه جوری با آقای بيژن آشنا شديد؟ اين آشنايی پيش از انقلاب بود يا بعد از انقلاب؟

آشنايی من با بيژن مربوط می شود به سالها پيش، قبل از انقلاب که ما برنامه های متعدد داشتيم. ۱۹۶۴ و ۶۵ بيژن يک بوتيک داشت در تهران به اسم پلنگ صورتی که لباس های مردانه می فروخت و همان موقع هم بوتيک اش ويژه خودش بود و لباس هايش هميشه مقداری گران تر از جاهای ديگر بود.

از چه جهت؟ به خاطر کيفيت؟ از خارج وارد می کرد؟ خودش طراحی و توليد می کرد؟ چه جوری بود؟

نه خير. آن موقع خودش با سليقه خودش از خارج وارد می کرد. از يک کمپانی مثل سيسل ب.ا.جی ويا کمپانی های ديگر مارک های مختلف را با سليقه خودش ، اما آن چه را که اهميت داشت اين که وقتی کسی به بوتيک اش می رفت او برايش تزيين می کرد که چه پيراهنی را به چه کراواتی و چه لباسی بپوشد که به هم بيايد يا به کجا می خواهد برود.

خود من به او مراجعه کردم برای اين که آن موقع يک شو داشتم در تلويزيون به اسم «جمعه شو» و او به من يک پيراهن ويژه و کراوات داد که وقتی آمدم ديدم قيمتش خيلی بيشتر از آن است که من هميشه می خرم. اما وقتی که آمدم و پوشيدم خدابيامرز مادرم گفت اگر قيمت ات يک تومان بود شد صد تومان! و از همان موقع دومرتبه رفتم سراغش و مشتری پر و پا قرص اش شدم. بعد بين ما يک دوستی آمد. دوستی که ادامه داشت تا موقعی که ما آمديم به آمريکا. در آمريکا که بوتيک معروف خودش را داشت، با هم تماس گرفتيم و مرتب همديگر را می ديديم. بيژن پاکزاد علاوه بر اين که يک طراح بنام جهانی بود که بسياری از روسای کشورهای جهان می آمدند، با بعضی از آنها صميميت خيلی جالبی داشت. مثلا با آقای بوش پدر و همينطور بوش پسر معاشرت داشت و جزو دوستانش بود. حتی بوش پدر در فيلم تبليغاتی بيژن بازی کرده يعنی صحبت کرده.

يعنی گرايش های جمهوری خواهانه هم داشت؟

راجع به مسئله سياسی کمتر با هم صحبت می کرديم. ولی او بيشتر جمهوريخواه بود. ولی برای آقای اوباما هم لباس می فرستاد.

به نظر می آيد که آقای بيژن از طبقه پولدار جامعه بود. شما خودتان آن موقع متعلق به کدام طبقه بوديد؟

اميدوارم طبقه خوبی بوديم! (می خندند) من هميشه طبقه متوسط بودم. بيژن از خانواده مرفهی بود ولی آن چنان خانواده ثروتمندی نبود. اين جا به خاطر آشنايی با يکی از ثروتمندان بنام لس آنجلس که مقدار زيادی ساختمان دارند از جمله ساختمان بوتيک بيژن و قسمت زيادی از خيابان معروف روديو متعلق به اين خانواده ثروتمند ايرانی است با او شريک بود و هميشه در صحبت هايش ياد می کرد از شريکش که ايشان بودند...

منظورتان آقای محبوبی است؟

بله. آقای داريوش محبوبی. که تقريبا می توانم بگويم نيمی از خيابان روديو ملکش مال ايشان است.

پس رشدی که آقای بيژن در کارش داشته فقط مديون خلاقيت شخصی اش نبوده.

بله فقط از نظر مالی. ولی بيژن يک آدم مبتکر بود که دست به کارهای عجيب و غريب می زد. مثلا شما می رفتيد توی بوتيک اش برای بعضی از ثروتمندان پالتوی پوست شير داشت. شايد کسی به ذهنش نرسيده باشد که می شود از پوست شير پالتو درست کرد. قيمتش ۱۰۰ تا ۱۴۰ هزار دلار بود. بسياری کارهای ديگر. درست است که سرمايه پشت سرش بود. ولی سرمايه پشت سر خيلی ها بوده، دوست عزيز من. که نتوانستند موفق شوند.

اگر مقايسه کنيد بين بيژن قبل از انقلاب اسلامی در ايران و بيژنی که بعد از انقلاب بود، شما شخصيت اش را چطور می بينيد؟

درست يک اتفاقی که اصلا ما باورمان نمی شد افتاد. در زمانی که در نوجوانی بود بيشتر سعی می کرد جنس خارجی باشد و خودش را آدمی بداند که با غرب آشنا است. در اينجا حرفی را که بارها جلوی دوربين زد و هم به خود من زد اين بود که يکی از دلايل موفقيت من اين بوده که ايرانی بوده ام.

اين ايرانی بودن را هميشه به آن مفتخر بود و گاهی اوقات ويترين بوتيک اش يا به قول خودش خانه بيژن را با عکس های تخت جمشيد يا شهرهای ديگر ايران تزيين می کرد و همه جا او را به عنوان يک طراح ايرانی می شناختند. بيژن زندگی تجملاتی به آن معنا که فکر می کنيد نداشت. يک آدم بسيار ساده ای بود. تلويزيون های ايرانی تماشا می کرد. روزنامه های ايرانی می خواند.

مشتری پر و پا قرص روزنامه کيهان لندن بود. همين راديوی شما را گوش می کرد، گاهی اوقات که پای اينترنت بود. برنامه های ايرانی می ديد. فيلم های ايرانی می ديد. آشپزش تمام غذاهای ايرانی را درست می کرد. با دختر خانمی که زندگی می کرد و خيلی تاثير داشت روی او، خانم مهتاب ايرانی ترش کرد. عاشق تخته نرد بود. خيلی ها خانه اش می رفتند برای اين که با او تخته نرد بازی کنند. زندگی اشرافی به آن معنا که می گوييد نداشت. شايد هم زياد به خودش نمی رسيد که حمله مغزی کرد.