پروژه جنبش سبز: وحدت کثرت‌گرايانه (تأملاتی پيرامون استراتژی و تاکتيک‌ها)

روز قدس تهران

۲--پروژه ی دموکراسی سازی از طريق به رسميت شناختن تفاوت و پذيرش ديگری: اين پروژه در تعارض با پروژه ی انقلاب ۵۷ قرار دارد. از اين مدعا به شرح زير می توان دفاع کرد:

۱-۲-- واقعيت پلوراليسم: تنوع و تکثر واقعيتی انکارناپذير است[۲۳]. پروژه های تمامت خواهانه واقعيت متکثر(کثرت گرايی معرفتی- دينی- فلسفی- اخلاقی- سياسی- اجتماعی- فرهنگی) را انکار می کنند[۲۴]. آنان يک ايدئولوژی(اسلام بنيادگرايانه،بلشيويسم و...) را حقيقت مطلق و مطلق حقيقت قلمداد می کنند و رقبای متعارض را کذب محض معرفی می کنند.

انحصارگرايی اجتماعی ملازم با انحصارگرايی معرفتی است. تمامیت خواهی در بستری زاده می شود که آدميان به افراد "تنها" و "تک افتاده" تبديل شوند و هيچ حائلی ميان قدرت لوياتانی دولت و افراد تنها و تک افتاده وجود نداشته باشد. گروه های ميانجی (intermediate groups)، مهم ترين مانع سيطره ی تمامت خواهی اند[۲۵]. برای قدرتمند شدن مردم و نابودی بستر تولد و تکوين تمامت خواهی، بايد واقعيت متکثر به صورت متکثر سازمان يابی شود. بدين ترتيب موازنه ی قوا ميان دولت و جامعه پديدار خواهد شد و دموکراسی بر دولت تحميل خواهد گرديد. دموکراسی و کثرت گرايی، لازم و ملزوم يکديگرند. سازمان يابی علائق و هويات يک گروه، و مسدود کردن راه های سازمان يابی ديگر علائق و هويت ها نافی کثرت گرايی و دموکراسی است، نه سازمان يابی هر تعداد از افراد هم فکر و هم جهت (به عنوان مثال: غير مذهبی ها يا راست ها يا سنتی ها يا فمنيست ها) در شرايطی که ديگران هم امکان سازمان يابی دارند(به عنوان مثال: مذهبی ها يا چپ ها يا مدرن ها يا ضد فمينيست ها).

۲-۲— ما و ديگری(تفاوت): هر نوع سازمان يابی حول منافع، علائق و هويات؛ نوعی جداسازی "ما" از "ديگری" است. اين امر نه تنها با دموکراسی خواهی تعارض ندارد، بلکه وارد شدن به فرايند درست گذار به دموکراسی است. "ما" هايی که به "تفاوت" و "ديگری" احترام می گذارند، رواداری را شرط ضروری زندگی مسالمت آميز و يادگيری از يکديگر به شمار می آورند.آنان "ما" و "ديگری" را به درون "اسطوره ی چارچوب" نمی رانند. چارچوب هايی که به يکديگر راه ندارند. از همه ی اين ها مهم تر،سازمان يابی متکثر، تنها راه قدرتمند شدن افراد است. به عنوان مثال، کارگران از راه تشکيل اتحاديه های کارگری خود را قدرتمند می سازند.

اما هر نوع "ما" و "ديگری" سازی که آدميان را به درجه اول(خودی ها: صاحب حقوق شهروندی) و درجه دوم(غير خودی ها: فاقد حقوق شهروندی) تبديل سازد، پروژه ای ضد دموکراتيک خواهد بود. از اين بدتر، حيوان(ميمون، خوک و...) خواندن ديگری، که پروژه ای فاشيستی است، به حذف متفاوت ها از حيات بشری منتهی می شود[۲۶]. برايان فی به خوبی اين فرايند را توصيف کرده است. می گويد: "تفاوتهای ارزشی شده می توانند متصلب شوند و به صورت "تفاوت" درآيند.

آنهايی که به طرق خاصی متفاوت از ما هستند می توانند به سرعت تبديل به يک "ديگری" کاملاً ناشبيه به ما شوند. اين گام گذاشتن در راه سراشيبی لغزنده ای است که با اين شروع می شود که می گوئيم "آنها مثل ما فکر نمی کنند" در گام بعدی می گوئيم "آنها درد و عشقشان با درد و عشق ما يکی نيست" و در گام بعدی "آنها مثل حيوان رفتار می کنند" و آخرش به اينجا می رسد که "آنها ميمون، خوک، انگل هستند". نخستين گام به سوی نفرت ، انسانيت زدايی از آنهايی است که عجيب و غريب و ناشبيه به ما هستند، و نخستين گام به سوی انسانيت زدايی پافشاری بر تفاوت های مطلق و آشتی ناپذير است. بدين ترتيب پافشاری بر تفاوت می تواند منجر به عدم تساهل و تسامح شود"[۲۷].

خود آفرينی محصول انتخاب از ميان شقوق مختلف در زندگی فردی و جمعی است. آدميان خود را در مقام عاملان فردی و هويتهای جمعی متمايز می سازند. سنت های فرهنگی متنوع، با تاريخ های خاص، از اين طريق بازتوليد می شوند. هويت فردی محصول خودآفرينی از راه دست زدن به انتخاب، از ميان صورتهای زندگی مشترک و ميراثهای تاريخی، است. خودآفرينی آدميان هميشه متکثر باقی خواهد ماند و بدين ترتيب اشکال متنوعی از خودآفرينی خلق خواهد شد.

بدين ترتيب، سازمان يابی "خداباوران" و "خداناباوران" حول علائق و هويت شان بخشی از فرايند خودآفرينی از راه انتخاب ميان شقوق متنوع است. به همان دليلی که نمی توان مذهبی ها را ملامت کرد که چرا در گروه آنان غيرمذهبی ها عضويت ندارند، غير مذهبی ها را هم نمی توان ملامت کرد که چرا مذهبی ها در گروه آنان عضويت ندارند. مثال بهتری هم در اين زمينه وجود دارد که مدعا را دقيق تر و عميق تر می کند. نمی توان از سکولارها- به عنوان کسانی که به جدايی نهاد دين از نهاد دولت باور دارند- انتظار داشت که در سازمان يابی خود معتقدان به دولت دينی را هم وارد کنند. همان طور که نمی توان از قائلان به دولت دينی انتظار داشت که در گروه خود مخالفان اين باور اصلی شان را به عضويت بپذيرند.

۳-۲-- خواست های حداقلی و حداکثری: جنبش سبز بدون تعيين مطالبات، معلوم نيست به کدام راه می رود و معطوف به کدام اهداف است؟ جنبش سبز، جنبشی سيال و در حال برساخته شدن است. هر فرد و گروهی که درباره ی اين جنبش سخن می گويد، سخنانش تفسير بی طرفانه ی جنبش سبز نبايد تلقی شود، بلکه تمامی اين نوع نظرورزی های به ظاهر عينی، بر سمت و سو و سرشت جنبش تأثيرگذارند.

مدعای ما اين نيست که همه ی افراد و گروه ها از نظر تأثير نهادن بر سمت و سوی جنبش در موقعيت يکسانی قرار دارند، اگر چنين بود چهره های شاخص جنبش محدود به چند تن نمی شد. موقعيت ايرانيان داخل کشور و ايرانيان مقيم خارج يکسان نيست. پشتيبانی، انتقال صدای جنبش به مردم جهان و انتقال اخبار از طريق رسانه های مدرن به مردم داخل کشور؛ مهم ترين فعاليت های ايرانيان مقيم خارج است، نه ادعای رهبری جنبش از خارج از کشور. مواضع آنان که در زندان ها اسيرند، بيشتر از مواضع آنان که زندانی نيستند، تأثيرگذار است.

هفدهمين بيانيه ی ميرحسين موسوی و بيانيه ی ۲۱ دی ماه مهدی کروبی، گامی مهم در تعيين مطالبات جنبش سبز به شمار می آيند. يک نکته روشن است، نه تلقی افراد و گروه ها از مطالبات حداقلی يکسان و واحد است، نه تفسير افراد و گروه ها از بيانيه های موسوی و کروبی واحد و يکسان است. به عنوان مثال، خواندن خاطرات ابوالفضل فاتح، از مشاوران اصلی مهندس موسوی،که در سايت کلمه تحت عنوان "حلقه ی نخست ياران مهندس موسوی حلقه ی شرف است"، انتشار يافته،بسيار مهم است[۲۸].

دقت در آن چه در اين خاطرات آمده است، با آن چه ديگران از بيانيه های موسوی می فهمند، بسيار جالب توجه است. ديگران از بيانيه های موسوی و کروبی تفسير ديگری می کنند. تفسير زهرا رهنود از بيانيه ی هفدهم موسوی، اين است که اين بيانيه "کف خواسته ها و آرمان های مردم و حداقلی از خواسته های مردم" را بيان کرده است و تأکيد دارد که "تقلبی در کار بوده... و آقای موسوی، دولت برآمده از تقلب را به رسميت نمی شناسد"[۲۹]. درباره ی مطالبات حداقلی جنبش هم اختلاف نظر وجود دارد. حتی درباره ی رهبری جنبش سبز هم تحليل واحدی وجود ندارد. به عنوان نمونه، شيرين عبادی گفته است: "رهبر واقعی اپوزيسيون مردم هستند. اگر موسوی فردا بگويد همه چيز تمام شده و به خانه‌هايتان برويد، مردم پيروی نخواهند کرد. جنبش ايران به همين دليل قدرتمند است که رهبر مشخصی ندارد. زيرا در اين صورت اگر يک يا چندتن از رهبران را دستگير کنند، جنبش متوقف می ‌شود"[۳۰].

در اين شرايط ، هر فرد و گروهی حق دارد نظر خود را درباره ی مطالبات حداقلی و حداکثری جنبش اعلام کند. به همين دليل اگر افراد با گرايش های گوناگون حول اشتراکاتشان جمع شوند و نظر خود را بيان نمايند، نه اقدامی ضد دموکراتيک صورت داده اند، نه حقوق ديگران را پايمال کرده اند. از اين منظر بايد از بيانيه ی "خواست های بهينه ی جنبش سبز"[۳۱] ، بيانيه ی ۵۴ تن از فعالين سياسی و اساتيد دانشگاه ها[۳۲]، بيانيه ی "پشتيبانان سکولار جنبش سبز ايران"[۳۳] ، بيانيه ی "راه حل پنج ماده ای ما زنان برای برون رفت از بحران"[۳۴]،"بيانيه ی مشترک درباره ی جنبش سبز مردم ايران"[۳۵] و بيانيه ی "جمعی از فعالان کرد: جنبش سبز، جايگاه و مطالبات ما"[۳۶] استقبال کرد[۳۷].

اين يک گام به پيش است که افراد بتوانند در شکل جمعی مطالبات و تفسيرشان از جنبش سبز را اعلام کنند و بدين ترتيب تنوع و تکثر واقعی جامعه را برملا سازند. اين نوع پلوراليسم به سود گذار به نظام دموکراتيک ملتزم به حقوق بشر است. اين نقد بر هيچ گروهی وارد نيست که چرا متفاوت ها(ديگری) را به جمع و بيانيه ی خود راه نداده اند، هر جمع و بيانيه ای محصول اشتراکات و علائق و هويت های خاص است. هم چنين اين انتقاد بر افراد وارد نيست که چرا وارد آن جمع و امضای آن بيانيه ی خاص نشده اند، هر فردی حق دارد وارد جمعی که می پسندد شود و بيانيه ای را امضا کند که مفاد آن مقبولش باشد. اگر جمع يا گروهی امکان جمع آمدن ديگران(متفاوت ها) را ناممکن سازد، اين اقدامی است که با دموکراسی و حقوق بشر تعارض دارد و بدين ترتيب آن جمع و گروه را بايد ديکتاتور و تمامیت طلب به شمار آورد.


مسأله اين نيست که افراد در گروه های متفاوت گرد آمده و مطالبات حداقلی يا حداکثری جنبش، مطابق قرائت خود، را بيان کرده اند، مسأله اين است که هر يک از اين جمع ها خود يک جبهه اند. به تعبير دقيق تر، تفاوت های نظری و عملی افراد گرد آمده آن قدر زياد است که سازمان يابی ناممکن می شود و بدين ترتيب، به سرعت تمام هر کس به دنبال کار خود می رود و تنها موجودی که باقی می ماند، خاطره ی امضا کردن يک بيانيه ی جمعی است[۳۸]. اگر پلوراليسم ارزشی(توافق ناپذيری، تلفيق ناپذيری و قياس ناپذيری ارزش ها، تنوع فروناکاستنی خيرهای رقيب) بر ذهن و ضمير ما می نشست، اگر می پذيرفتيم که هر ايده ای يک صورت از صورت های توافق ناپذير شکوفايی بشری است، اگر سازمان يابی اين "ما" ها به وقوع می پيوست ،اگر هر يک از اين "ما" ها از "ما" شدن ديگری استقبال می کرد و شادمان می شد، اگر مدارا و مصالحه ميان "ما" و "ديگری" صورت می گرفت، راه گذار به دموکراسی هموار می گشت[۳۹].

۴-۲- دو قطبی سکولارهای دموکرات و اصلاح طلبان مسلمان: انتشار بيانيه ی "خواسته های بهينه ی جنبش سبز"، موجی از مقالات و مصاحبه های ناقدانه و منکرانه به همراه آورد. انتقاد از آن بيانيه حق افراد و گروه هاست. اما به چند نکته بايد توجه کرد. اول- مستقل از اختلاف نظر در تفسير باورهای دينی[۴۰]، پنج امضا کننده ی بيانيه، قرائت و روايت يکسانی از مفاد بيانيه و مقاصد آن ارائه نکرده اند[۴۱]. دوم- نه جنبش سبز جنبشی دينی- مذهبی است، نه بيانيه ی خواسته های بهينه ی جنبش سبز. جنبش سبز و بيانيه خواست های بهينه، به دنبال مطالبات دموکراتيک هستند.

سوم- عبدالکريم سروش و عبدالعلی بازرگان و گنجی نه اصل ولايت فقيه را قبول دارند و نه مصداقش را[۴۲].

چهارم- تا حدی که من اطلاع دارم، عبدالکريم سروش، عبدالعلی بازرگان و بسياری از نوانديشان دينی از جدايی نهاد دين از نهاد دولت دفاع می کنند. اما اگر با شواهد و مدارک ده ها بار هم اين مدعا تائيد گردد، باز هم برخی افراد به همين شيوه ادامه داده و مدعای کاذب خود را تکرار می کنند. يعنی اين مدعا که روشنفکران دينی مخالف سکولاريسم- به معنای جدايی نهاد دين از نهاد دولت- هستند[۴۳].

پنجم-
نظر شخصی من اين است که اگر بيانيه ای متضمن مطالبات حداقلی با امضای گروه زيادی از خداباوران و خداناباوران، چپ ها و ليبرال ها، زنان و مردان، انتشار يابد، اقدامی بسيار مفيد و دارای کارکردهای بسيار است. تثبيت گفتمان دموکراتيک ملتزم به حقوق بشر، و مطالبات حداقلی جنبش،يکی از کارکردهای چنين بيانيه ای است. به گمان من، اکثر مخالفان بر سر دموکراسی و حقوق بشر توافق دارند. توافق بر سر مطالبات حداقلی کار دشواری نخواهد بود. حقوق شهروندی و دفاع از اقشار محروم از حقوق اساسی (مانند بهائيان) چتری است که می تواند بر سر همه گسترده شود.

فضاسازی درباره ی نظرات نوانديشان دينی در خصوص سکولاريسم تا آن جا پيش رفته است که در بخشی از بيانيه ی ۵۴ تن نوشته شده که: "خواهان دگرگونی ساختاری دموکراتيک، دفاع از حقوق تمامی شهروندان با هر ايمان، آرمان، ايدئولوژی، قوميت، و جنسيت، و ،به ويژه، جدائی دين از حکومت هستند" و اميدوارند که "بيانيه ی ميرحسين موسوی زمينه را برای پذيرش عمومی آنها[پلاتفرم سياسی حداقلی] و گسترش همکاری ميان نيروهای گوناگون جنبش سبز، چه اصلاح طلبان مسلمان و چه نيروهای سکولار- دموکرات، فراهم کند".

به تعبير ديگر، دو قطبی "نيروهای سکولار- دموکرات" و "اصلاح طلبان مسلمان" متضمن اين مدعاست که اصلاح طلبان مسلمان، سکولار و دموکرات نيستند. اما روشن است که آرش نراقی، حسن يوسفی اشکوری، نادر هاشمی، احمد صدری و حسين کمالی که همين بيانيه را امضا کرده اند، اصلاح طلب، مسلمان، سکولار و دموکرات هستند. يکی از دلائل اين مدعا امضای بيانيه ای است که در آن آمده است امضا کنندگان "به ويژه خواهان جدايی دين از حکومت هستند".

نوانديشان دينی مدافع جدايی نهاد دين از نهاد دولت هستند. اما نمی توان ادعا کرد که اصلاح طلبان مسلمانی چون ميرحسين موسوی، مهدی کروبی و سيد محمد خاتمی هم از سکولاريسم به معنای جدايی نهاد دين از نهاد دولت دفاع می کنند و بدان باور دارند. هر سه ی اين افراد به دنبال اصلاح جمهوری اسلامی از طريق اجرای بخش حقوق ملت قانون اساسی هستند. سيد محمد خاتمی، بارها تأکيد کرده است که جمهوری اسلامی، قانون اساسی و اصل ولايت فقيه را قبول دارد و سکولاريسم را ناسازگار با موازين دينی و فرهنگی ما" به شمار می آورد که "عامل بيگانه" برای مقابله ی با "حکومت دينی" آن را در ايران رواج می دهد[۴۴].

يک نکته ی مهم را نبايد فراموش کرد. به نظر برخی از متفکران، دو قطبی هايی چون: خداباوران و خداناباوران، دينداران و ملحدان، مذهبی ها و غير مذهبی ها، سکولارها و ناسکولارها؛ نه دقيق اند، نه حلال مسأله ای و رافع مشکلی. مگر يک خدا وجود دارد؟ خدای متشخص و خدای نا متشخص، خدای متشخص ناانسانوار و خدای متشخص انسانوار، خدای فقيهان،خدای متکلمان، خدای فيلسوفان، خدای عارفان، خدای نظاميان، خدای کارگران، خدای کشاورزان[۴۵].

۳- نتيجه: سازمان يابی علائق، مطالبات، منافع و هويات متکثر، اقدامی استراتژيک در گذار به دموکراسی است. به جای ريختن همه ی افراد در چرخ گوشت و توليد يک تن واحد(امت واحده يا جامعه ی توده وار) ، بايد همه ی گرايش ها خود را سازمان يابی کنند. در گام بعد، تنوع و تکثر سازمان يافته، بايد از طريق ائتلاف در يک جبهه ی بزرگ(جنبش سبز) گرد آيند و از طريق بسيج اجتماعی گذار به نظام دموکراتيک ملتزم به حقوق بشر را ممکن سازند.

جنبش سبز، يک جنبش متنوع و متکثر و ضد تبعيض است. نمی توان(نبايد) از طريق دوقلوهايی چون: دينی- غير دينی، مذهبی- غير مذهبی، سکولار- ناسکولار؛ نظام تبعيض تازه ای برساخت. به جای آن، بايد به تبعيض ها پايان داد. نقد راديکال و ساختاری،بخش مهمی از جنبش سبز است. روشنفکری(دينی و غير دينی، سکولار و ناسکولار و...) که مهمترين کارکردش نقد قدرت متراکم و متمرکز، ثروت انباشته،ايدئولوژی ها و اسطوره هاست، نمی تواند خود را به موجودی نقدناپذير مبدل سازد.

هيچ کس مجاز نيست به نام روشنفکری دينی يا نوانديشی دينی، دينی يا غيردينی بودن ديگران را تعيين سازد. آن که در لوای روشنفکری در پوستين ديگران می افتد و دينداری و بی دينی آنان و نظراتشان را روشن می سازد و آرای نوانديشانه را "قلب اسلام" به شمار می آورد، همچنان در زيست-جهان "اسلام فقيهانه" به سر می برد و فقه دانی را نردبان صعود به همه ی علوم قرار داده و جراتی يافته که اعتقادات دينی ديگران را "طبقه بندی" و تکليف فقهی آنها را روشن می سازد.

شايد اين پرسش به ذهن متبادر شود که روشنفکران چه نسبتی با سياست می توانند داشته باشند که آنان را به سازمان يابی دعوت می کنيم؟ پاسخ چنين است: به يک تعبير سه نوع روشنفکر وجود دارد. اول- روشنفکران برج عاج نشين: اين گروه سرگرم مباحث انتزاعی است و خود را به سياست و قدرت و مسائل زندگی روزمره آلوده نمی سازد. به باور اين گروه، کار روشنفکر فقط بحث های نظری و آکادميک است. اگر روشنفکران وارد اين نوع مسائل شوند، به انديشه و تحقيق صدمه وارد خواهند کرد. دوم- روشنفکران در دولت: اين گروه نه تنها از ورود به قدرت ابايی ندارد، بلکه اين اقدام را تا حدودی ضروری می داند. آندره مالرو و واسلاو هاول- نمونه ی اروپايی- مير حسين موسوی و محمد خاتمی، نمونه ی ايرانی چنين اقدامی هستند. سوم- روشنفکر قلمرو عمومی: اين گروه از روشنفکران، با اين که از بزرگان انديشه در قلمرو دانشگاه و رشته ی تخصصی خود هستند، به شدت درگير مسائل واقعی زندگی مردم اند. همه ی انواع قدرت را به تيغ نقد می کشند، بدون آن که خود وارد دولت شوند و پست های دولتی بپذيرند. ريچارد رورتی، کارل پوپر، يورگن هابرماس، نوآم چامسکی، مارتا نسبام، ادوارد سعيد و ... برخی از مصاديق اين گروه از روشنفکرانند.

پس از انتخابات رياست جمهوری ۲۲ خرداد ۸۸ ، روشنفکران بسياری وارد قلمرو سياست شده اند. آنان که به دنبال در دست گرفتن رهبری جنبش و رسيدن به قدرت هستند، اگر به قواعد دموکراسی و اصول اخلاقی پايبند باشند، کاری مهم صورت داده اند و بايد به آنها تبريک گفت.

اما نبايد فراموش کرد که بخش مهمی از روشنفکرانی که وارد اين قلمرو شده اند، روشنفکران قلمرو عمومی اند. آنان به دنبال کاهش درد و رنج مردم و دموکراتيزه کردن جامعه و کل ساختار سياسی اند. ورود به دولت و در دست گرفتن قدرت چيزی نيست که آنان را مجذوب خود سازد. "روشنفکر قلمرو عمومی"، قدرت ساز است. قلمرو عمومی محصول گفت و گو، نقادی و اجماع اين گروه است. قدرت سياسی(دولت)، قدرت اقتصادی(سرمايه)، قدرت ايدئولوژيک(فرا روايت های اسطوره ای) را نقد می کنند،و هژمونی جامعه ی مدنی را از اين طريق به دست می گيرند. دموکراسی شفاف ترين نظام سياسی موجود است. اگر شفافيت مهم باشد، که هست، بهتر است در مبارزه ای که در جريان است، تمايز دو گروه از روشنفکران از يکديگر روشن باشد.

تأکيد بر پذيرش تنوع و تکثر، و سازمان يابی علائق و مطالبات و هويات، به معنای عدم همکاری نيست. شکاف اصلی دولت و جامعه ی مدنی ايران، شکاف ديکتاتوری و دموکراسی است، نه دينداران و بی دينان. همه ی گروه های معتقد به دموکراسی و حقوق بشر، ضمن حفظ تفاوت، می توانند و بايد در جبهه ی مشترک جنبش سبز گرد آيند و در مقابل نظام خودکامه قرار گيرند.

پاورقی‌های پروژه جنبش سبز: وحدت کثرت‌گرایانه

پاورقی‌ها:

۲۳- جان راولز تکثر و تنوع آموزه های معقول دينی، فلسفی و اخلاقی را ويژگی پايدار جوامع کنونی ذکر می کند. در اين شرايط "کثيری از آموزه های جامع متضاد و آشتی ناپذير و معقول" پديد می آيند. به گمان او اين نوع اختلافات "حل ناشدنی" هستند. به نظر او دشواريهای رسيدن به حکم يا استدلال موانع اصلی توافق به شمار می روند. راولز در کتاب عدالت به مثابه ی انصاف ، اين موانع را چنين ذکر کرده است:

" الف- شواهد-تجربی و علمی- يک مورد ممکن است متضاد و پيچيده باشد و،بنابراين، ارزيابی و سنجش آن ها دشوار باشد. ب- حتی وقتی کاملاً درباره ی انواع ملاحظات مربوط توافق داريم، ممکن است درباره ی وزن و اهميت آن ها اختلاف نظر داشته باشيم و،بنابراين، به قضاوت های متفاوتی برسيم. ج- تمام مفاهيم ما، و نه فقط مفاهيم سياسی و اخلاقی، تا حدی مبهم هستند. موارد دشوار هم بر اين ابهام می افزايند. اين نامتعين بودن دلالت بر آن دارد که بايد بر قضاوت و تفسير(و بر قضاوت درباره ی تفاسير) در دامنه ای(نه چندان مشخص) تکيه کنيم که ممکن است در آن اشخاص معقول با يکديگر اختلاف نظر داشته باشند. د- شيوه ی ارزيابی شواهد و سنجش ارزش های اخلاقی و سياسی متأثر از کل تجربه ی ما، يعنی کل جريان زندگی ما تاکنون، است(نمی توانيم بگوئيم اين تأثير تا چه حد است)؛ و قطعاً کل تجربيات ما با ديگران متفاوت است.

پس در جامعه ی مدرن، با توجه به وجود مناصب و موقعيت های پرتعداد،تقسيم کارهای زياد،گروه های اجتماعی گوناگون و غالباً تنوع نژادی آن ها، کل تجربيات شهروندان آن قدر با هم متفاوت است که درباره ی تعداد زيادی از موارد پيچيده،اگر نه اکثر آن ها،قضاوت های مختلفی دارند. ه- اغلب درباره ی هر دو وجه يک مسأله، ملاحظات هنجاری گوناگونی وجود دارد که استحکام متفاوتی دارند و همين امر ارزيابی کلی و همه جانبه را دشوار می سازد. پنجمين و آخرين واقعيت عمومی را می توان چنين بيان کرد: بسياری از مهم ترين قضاوت های سياسی ما که ارزش های سياسی اساسی را شامل می شوند آن قدر تابع شرايط هستند که احتمال بسيار ضعيفی وجود دارد که اشخاص با وجدان، دلسوز و کاملاً معقول، حتی پس از بحث آزادانه و باز، بتوانند با استفاده ی از قوای عقلی خود، همگی به نتيجه ی واحدی برسند"(جان راولز، عدالت به مثابه ی انصاف ، ترجمه ی عرفان ثابتی، ققنوس ،صص۷۴-۷۳).

۲۴- پلوراليسم ارزشی آيزايا برلين بر تضاد توافق ناپذيرها، قياس ناپذيرها و تلفيق ناپذيرها تأکيد می کند. او منکر جمع آمدن خيرها و فضائل در فرد يا جامعه است. به گمان او فضائل و ارزش ها، تلفيق ناپذير، نامتوافق و قياس ناپذيرند. اولاً: در دل هر نظام اخلاقی-ارزشی، ميان ارزش های اصلی اش(به عنوان مثال: آزادی و برابری)، در عمل تضاد و تصادم هايی پديدار می شود که نه راه حلی نظری دارند، و نه راه حل عملی. به تعبير ديگر، خيرهای مختلف، بنابر سرشت شان،تلفيق ناپذيرند. ثانياً: تک تک ارزش ها(به عنوان مثال: ارزش آزادی) در دل خود ارزش های نامتوافق و قياس ناپذير پرورش می دهند( به عنوان مثال: آزادی اطلاعات و آزادی حريم شخصی). ثالثاً: فرهنگ های مختلف،نظام های اخلاقی- ارزشی ای پديد می آورند که تلفيق ناپذير و توافق ناپذيرند. برلين روايت خود از پلوراليسم ارزشی را به ماکياولی باز می گرداند:

"اگر حق با ماکياولی باشد،اگر در اصل(يا در واقع،که تفاوت چندانی هم ندارند)محال باشد که بتوان هم خوب بود و انجام وظيفه کرد(بنا به تصوری که عموم اروپاييان از خوب بودن و انجام وظيفه دارند، خصوصاً بنا به تصوری که از اين دو در اخلاق مسيحی هست) و در عين حال اسپارت يا آتن پريکليسی يا رم جمهوری يا حتی رم آنتونينوسها را ساخت،پس ضرورتاً نتيجه می شود که اين اعتقاد که راه حلی صحيح،عينی،و معتبر می توان برای اين مسئله پيدا کرد که انسانها چگونه بايد زندگی کنند، خود در اساس درست و صحيح نيست... تصور جهان و جامعه ی انسانی همچون ساختار واحدی قابل فهم ريشه و بنيان همه ی انواع روايتها از قانون طبيعی است- هماهنگيهای رياضی فيثاغورسيان، نردبان منطقی صور افلاطونی، طرح و الگوی منطقی- تکوينی ارسطو، "لوگوس" الاهی رواقيون و کليساهای مسيحی و انشعابات سکولاريزه ی آنها. پيشرفت علوم طبيعی سبب پيدايش روايتهای تجربی تری از اين تصوير و تصور و تشبيهات انسان شکلی شد:

"بانوی طبيعت" که گرايشهای متضاد را سامان می بخشد(مثلاً در هيوم و آدام اسميت)، "آموزگار طبيعت" که بهترين راه خوشبختی را تعليم می دهد(مثلاً در آثار برخی دائره المعارفيان فرانسوی)... اين الگوی وحدتبخش مونيستی در بطن عقل گرايی سنتی، چه مذهبی چه الحادی، چه متافيزيکی چه علمی، چه استعلايی چه طبيعت گرايانه، که ويژه ی تمدن غربی بوده است، جای گرفته است. بر همين صخره بوده است که اعتقادات و زندگيهای غربی بنا شده بودند، و به نظر می رسد که ماکياولی در نهايت اين صخره را خرد کرده است. البته چنين باژگونه کردنی را نمی توان صرفاً به اعمال يک فرد نسبت داد. چنين چيزی نمی توانست، يا به دشواری می توانست، در نظم اخلاقی و اجتماعی پايداری رخ دهد؛ نوميناليستها و سکولاريستهای قرون وسطايی و اومانيستهای رنسانسی بسياری، سوای ماکياولی، بی ترديد سهمی در ساختن اين ديناميت داشته اند... اما اين ماکياولی بود که فتيله ی ديناميت را روشن کرد"
I. I. Berlin, “The Originality of Machiavelli” in Against the Current (London, Hogarth press, ۱۹۷۹) pp.۶۷-۶۸.

۲۵- هانا آرنت در اين خصوص نوشته است:

"حقيقت اين است که توده ها از تکه پاره های يک جامعه ی شديداً ذره ای سر برآوردند که ساختار رقابت آميز و تنهايی فرد در اين جامعه تنها با عضويت در يک طبقه تعديل می شد"
Hannah Arendt, The Origins of Totalitarianism , New York,۱۹۵۸,p.۳۱۷.

"توده ها را آگاهی از نفع مشترک گرد هم نمی آورد؛ آنان فاقد سازمان يافتگی طبقاتی خاصی هستند که در اهداف معين، محدود و قابل تحصيل متجلی می شود. اصطلاح توده ها را تنها زمانی به کار می بريم که با مردمی سر و کار داريم که به دليل صرف تعداد يا بی علاقگی شان يا ترکيبی از هر دو، نمی توانند در هيچ نوع سازمان مبتنی بر نفع مشترک ، در احزاب سياسی يا حکومت های محلی يا سازمان های حرفه ای و اتحاديه های کارگری گرد هم آيند".
Hannah Arendt, The Origins of Totalitarianism ,p.۳۱۵.

۲۶- شايد همين فرايندها به نفی هر نوع "ما" سازی از سوی ميشل فوکو شده بود. او می گفت:
"من علاقه يی به هيچ "ما"يی ندارم- به هيچ يک از آن "ما" هايی که اجماع شان،ارزش های شان،سنت های شان چارچوب انديشه ها را شکل می دهد و شرايطی را تعريف می کند که انديشه ها در صورت احراز آن می توانند معتبر باشند. اما مسأله، دقيقاً،تصميم گيری در اين باره است که آيا اين عملاً کاری مناسب است که خود را در قالب يک "ما" قرار دهيم تا از اصول به رسميت شناخته و ارزش های مورد پذيرش خود دفاع کنيم؛ يا اين که ضرورتی ندارد که شکل گيری آتی يک "ما" را، از راه تدقيق و تأمل درباب اين مسأله، ميسر ساريم".

Paul Rabinow, ed., The Foucault Reader (New York: Pantheon, ۱۹۸۴),p. ۳۸۵.

۲۷- برايان فی، فلسفه امروزين علوم اجتماعی، ترجمه خشايار ديهيمی، طرح نو، صص ۴۱۴- ۴۱۳.

۲۸- رجوع شود به لينک: https://www.kaleme.org/۱۳۸۸/۱۰/۲۶/klm-۸۵۰۰
۲۹- رجوع شود به لينک: http://www.kaleme.org/۱۳۸۸/۱۱/۰۶/klm-۹۶۳۳
۳۰- رجوع شود به لينک: http://www.dw-world.de/dw/article/۰,,۵۱۲۷۸۶۹,۰۰.html
هم چنين، شيرين عبادی در گفت و گو با مدير راديو اروپای آزاد گفته است:
"مسئله رهبری يک از نقاظ ضعف جنبش اپوزيسيون در ايران است. تاکنون هيچ فرد يا شخصيتی نتوانسته است جمعيت معترض و گروه های مختلف مخالف دولت ايران را زير يک رهبری واحد متحد کند". رجوع شود به لينک:
http://www.radiofarda.com/content/f۳۵_Gedmin_FP_Ebadi/۱۹۲۷۷۲۲.html
۳۱- رجوع شود به لينک: http://www.rahesabz.net/story/۷۰۶۱/
۳۲- رجوع شود به لينک: http://www.akhbar-rooz.com/news.jsp?essayId=۲۶۴۹۰
۳۳- رجوع شود به لينک: http://www.iran-emrooz.net/index.php?/news۱/۲۰۶۵۷/
۳۴- رجوع شود به لينک: http://www.akhbar-rooz.com/news.jsp?essayId=۲۶۵۸۹
۳۵- رجوع شود به لينک: http://www.akhbar-rooz.com/news.jsp?essayId=۲۶۶۶۶
۳۶- رجوع شود به لينک: http://www.akhbar-rooz.com/news.jsp?essayId=۲۶۶۷۰
۳۷- هر يک از جمعيت های ياد شده،مطالبات بيان شده از سوی خود را به عنوان راه حل خروج از بحران قلمداد می کنند. اما هاشمی رفسنجانی حل بحران را درگرو تبعيت از رهبری معرفی می کند:
"رجوع به سخنان اخير مقام معظم رهبری در حاکميت قانون و پرهيز از اعمال خودسرانه و همچنين کمک به ايشان توسط همه نيروهای سياسی و اصيل انقلاب که به اسلام، نظام و قانون پايبند هستند، می ‌تواند حل موضوع را به همراه داشته باشد و اقدامات نظير انجام مناظرات مستدل و اظهارات رسانه‌ای به جای برخوردهای خيابانی می‌تواند اين مسير را هموار کند". http://www.parlemannews.ir/?n=۷۵۶۰
حسين ابراهيمی، عضو جامعه ی روحانيت مبارز و نماينده تهران در مجلس شورای اسلامی،گفته است، پس از انتخابات و سخنان علی خامنه ای در نماز جمعه ی ۲۹ خرداد،تعدادی از اعضای کميسيون امنيت ملی و سياست خارجی مجلس با سيد محمد خاتمی ديدار کرده اند.
در مورد جزئيات مطرح شده در جلسه به سخنان محمد خاتمی اشاره کرد و گفت: "ايشان در آن جلسه مطرح کردند که به موسوی و کروبی تلفنی گفتم که قبل از آنکه آقا به نماز جمعه تشريف می ‌برند شما مطالبتان را بنويسيد و به آقا بدهيد و نظرتان را منعکس کنيد و اگر به انتخابات اعتراض داريد مدعی شويد که تقلب و تخلف شده اما بگوييد شما تعيين تکليف کنيد که اين کار به نفعتان است، ولی متاسفانه اين کار را انجام ندادند". رجوع شود به لينک:
http://www.tabnak.ir/fa/pages/?cid=۸۲۰۳۳
۳۸- به عنوان شاهد اين مدعا به آن چه محسن کديور در خصوص گذشته و اينده ی بيانيه ی ۵ امضايی گفته است، توجه شود. وی در ۲۸/۱۰/۸۸ گفته است:
"در متن و اسم بيانيه از اين عنوان[روشنفکری دينی] استفاده نشده است. اين عنوان را برخی دوستان خبرنگار از جمله "جرس" روی بيانيه گذاشتند. راستش من خودم با اين عنوان موافق نبوده و نيستم. اين عنوان برای اين جمع نه جامع است نه مانع و نه لازم. مدتهاست کمتر از اين عنوان مبهم استفاده کرده ام. نه نقشه قبلی بود که افراد خاصی اينگونه بيانيه های سياسی را امضا کنند، نه برنامه خاصی برای ادامه کار با همين افراد است. کما اينکه برخی بيانيه هايی که من تا کنون در ارتباط با جنبش سبز امضا کرده ام با طيفهای متنوع تری بوده است. چه بسا در آينده نيز جمع ما دچار قبض يا بسط شود".رجوع شود به لينک زير: http://www.rahesabz.net/story/۸۰۲۹/
در ۳۰/۱۰/۸۸ اين نکته را هم بر نکات پيشين می افزايد:
"آن چه مير حسين موسوی در بيانيه های هفده گانه اش منتشر کرده مطالبات مرحله اول جنبش سبز ملت ايران است. مطالبات بيانيه پنج نفره نيز (بجز انتخابی کردن رئيس قوه قضائيه که مطالبه خاص يکی از دوستان بود) همگی بدون استثنا بر اساس همين قانون اساسی قابل تحقق است". رجوع شود به لينک:
http://www.rahesabz.net/story/۸۲۶۰/
به هر حال وقتی تعدادی از افراد جمع می شوند و بيانيه ای را با امضای مشترک منتشر می سازند،معنای آن اين است که آن متن محصول کار جمعی است. ممکن است فردی پيشنهادی ارائه کرده باشد، اما آن پيشنهاد پس از پذيرش بقيه ی افراد وارد متن می شود.آقای کديور به صراحت گفته اند که برنامه يی برای ادامه ی کار جمعی پنج امضا کنندگان بيانيه وجود ندارد و در آينده هر کس می تواند با هر کس ديگر بيانيه امضا کند.

۳۹- پلوراليسم ارزشی برلين،اعتبار ادعاهای متضاد را شناسايی کرده و می پذيرد. می گويد:
"ادعاها را می توان متوازن کرد، مصالحه امکان پذير است:در وضعيتهای ملموس و مشخص،همه ی ادعاها قوت و قدرت يکسانی ندارند- فلان قدر آزادی و فلان قدر برابری؛ فلان قدر حکم محکوميت تند اخلاقی، و فلان قدر درک وضعيت مشخص انسانی؛ فلان قدر قوت تام دادن به قانون، و فلان قدر امتياز دادن به رحمت و بخشش؛ فلان قدر برای سير کردن گرسنگان، برای پوشاندن برهنگان، برای درمان بيماران، برای پناه دادن به بی خانمانان. اولويتها را، که هرگز نهايی و مطلق نيستند، می توان مشخص کرد".
I. Berlin, ”The Pursuit of the Ideal”, in The Crooked Timber of Humanity, p.۱۷.

۴۰- محسن کديور در گفت و گو با جرس، اختلافات اعتقادی خود با عبدالکريم سروش، عبدالعلی بازرگان و اکبر گنجی را توضيح داده است. رجوع شود به لينک: http://www.rahesabz.net/story/۸۰۲۹/
حتی نمی توان مدعی شد که تحليل واحدی از وضعيت رژيم وجود دارد. به عنوان مثال، محسن کديور در مصاحبه ی با اشپيگل، در تاريخ ۵/۱۰/۸۸،گفته است :
"مخالفان هر روز که می گذرد،اهداف خود را روشن تر تشريح می کنند. با اين حال ما بايد صبور باشيم. من نمی دانم، دقيقاً چه زمانی، اما اطمينان دارم که رژيم از هم فرو خواهد پاشيد".
http://www.radiofarda.com/content/F۱۱_Iran_Postelection_Kadivar/۱۹۱۴۳۲۸.html?page=۲
او ده روز بعد در مصاحبه ی با لوموند(۱۵/۱۰/۸۸)، گفته است:
"فکر می کنم که فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب و بنياد گرايان راه سوم[جمهوری اسلامی با ولايت فقيه] را انتخاب کنند، بسياری از جوانان به راه دوم[جمهوری لائيک] رأی دهند، و نيمی از مردم راه اول[جمهوری اسلامی به روايت پيش نويس قانون اساسی] را ترجيح دهند. تصور من اينست که مردم خواستار سرنگونی نظام [=انقلاب] نيستند، امّا ديکتاتوری به نام مذهب[استبداد دينی] را هم نمی خواهند".
http://www.kadivar.com/Index.asp?DocId=۲۴۳۸&AC=۱&AF=۱&ASB=۱&AGM=۱&AL=۱&DT=dtv
نمی دانم محسن کديور چگونه کشف کرده است که نيمی از مردم ايران خواهان جمهوری اسلامی بدون ولايت فقيه هستند؟
۴۱- برای تائيد و تثبيت اين مدعا به موارد زير بنگريد:
توضيحات عطاء الله مهاجرانی : http://www.rahesabz.net/story/۷۴۷۱/
توضيحات عبدالکريم سروش : http://www.rahesabz.net/story/۷۸۴۸/
توضحات محسن کديور درباره ی بيانيه ی پنج نفره: http://www.rahesabz.net/story/۸۰۲۹/
عطاء الله مهاجرانی در توضيح ديگری هم به جرس گفته است: "مهاجرانی تاکيد کرد که مواضع آقای گنجی در باره قرآن مجيد و مهدويت مواضع شخصی ايشان است . وی افزود قبلا مخالفت خود را با چنان مواضعی ، طی نقدهايی که منتشرکرده اعلام داشته است". رجوع شود به لينک: http://www.rahesabz.net/story/۸۰۸۱/
همچنين رجوع شود به يادداشت عطاء الله مهاجرانی زير عنوان:"اتاق فکر؟ " در لينک:
http://www.rahesabz.net/story/۸۲۷۷/

۴۲- عبدالعلی بازرگان از ابتدای انقلاب ولايت فقيه را قبول نداشت. درباره ی اصل حکومت دينی از نظر وی، به لينک زير رجوع شود: http://www.bazargan.com/Abdolali/SeattleSpeech.htm
۴۳- در سه مقاله از سلسله مقالات "با اين رژيم چه بايد کرد؟ "، به تفصيل در اين خصوص سخن گفته شده است. رجوع شود به:
با اين رژيم چه بايد کرد؟(۱۲). سکولاريسم و دموکراسی خواهی
با اين رژيم چه بايد کرد؟(۱۳).نوانديشی دينی:سکولاريسم و دموکراسی
با اين رژيم چه بايد کرد؟(۱۴). نقش فاعلانه ی نوانديشی دينی در گذار به دموکراسی
۴۴- به عنوان نمونه سيد محمد خاتمی از يک سو به صراحت از جمهوری اسلامی، قانون اساسی فعلی و اصل ولايت فقيه دفاع می کند، و از سوی ديگر سکولاريسم را رد و "عامل بيگانه" را ترويج کننده ی آن در ايران قلمداد می کند. می گويد:
"ما اسلام واقعی را در بينش و روش امام می ‌بينيم که جمهوری اسلامی را مطرح می ‌کند يعنی دموکراسی را پذيرفته است...اصلاحات می‌ گويد اين انقلاب، قانون اساسی و معيارهای دينی و امام را قبول داريم و معتقديم در بسياری از موارد؛ دراين معيارها انحراف به وجود آمده است و بايد اصلاح شود...اصلاحات بيش از برگزاری درست انتخابات و عمل به قانون اساسی چيز بيشتری نمی ‌خواهد... مرزهای ما با آنهايی که ضد دينند،با متحجران، حتی با کسانی ‌که می‌ گويند دين نبايد در حيات سياسی دخالت کند،[روشن است]". ( http://emruz.biz/ShowItem.aspx?ID=۲۶۵۵۲&p=۱). وی در جای ديگری گفته است: "قانون اساسی با همه لوازم و ضوابطش؛ نه بخشی از آن . هم اصل ولايت فقيه که در قانون اساسی است مورد قبول و احترام ماست و هم فصل سوم قانون اساسی که در باب حقوق ملت است...بر فرض کسی و جريانی و گروه کوچکی، غلطی کرده و خلافی گفته و ساختارشکنی کرده، آيا منصفانه است بهترين دوستداران اسلام، انقلاب و مردم و امام متهم شوند که اينها ضد اسلام و ضد نظامند؟...هر حرکت ساختارشکنانه و خلاف قانون و گفتن حرف‌هايی که از ما نيست، محکوم و مطرود است و بنده هم معتقد نيستم که اين حرکت‌ها خيلی وسيع است گرچه عده‌ای آن را بزرگ ‌نمايی می‌کنند". (http://www.parlemannews.ir/?n=۷۲۰۶). محمد خاتمی در ۲۹ دی ماه ۸۸ طی سخنانی گفته است: "ما از جمهوری اسلامی که منطبق با معيارهای اسلامی و مردم‌سالاری نيز هست دفاع می ‌کنيم و تنها راه دفاع از اين حکومت و تقويت آن را همين اصلاحات می‌دانيم... سکولاريسم با موازين دينی و فرهنگی ما سازگار نيست و عامل بيگانه هم می کوشد تا سکولاريسم را در جامعه برای مقابله با حکومت دينی رواج دهد...ما مدعی هستيم که اصلاحاتی که ما می‌ گوييم از رواج سکولاريسم و افول دين در جامعه و اذهان و رفتار ايرانيان جلوگيری می‌ کند...ما سعی می‌ کنيم تا از ساختار نظام دفاع کنيم و اگر نظر انتقادی و اصلاحی داريم بيان کنيم ؛اما عده‌ای هستند که سعی می ‌کنند ساختارها را بشکنند...آن‌ها که در خارج از ايران به منافع خود در نظام جمهوری اسلامی دست نيافته‌اند و به دنبال براندازی و ديگرگونه نشان دادن اسلام و انقلاب هستند به مقدسات توهين می کنند؛ مطالب تحريک آميز و غير عملی و باطلی درباره دين و امامت و نظاير آن می گويند و رفتارهای موجود را ملاک گروه معرفی می‌کنند". http://www.khatami.ir/fa/news/۹۴۷.html
با تأسف فراوان بايد اعتراف کرد که علی خامنه ای توانسته است زبان و گفتمان خود را به کسانی تحميل کند. سخن گفتن از براندازی، تحويل سکولاريسم به نقشه های دشمنان خارجی برای براندازی حکومت اسلامی،اهانت به کسانی که راديکال تر از ما می انديشند؛ آن هم توسط کسی که مدعی درود بر مخالف من است، تلخ و نگران آور است. چند ماه قبل از انتخابات در همين زمينه نوشتم که علی خامنه ای به اين ميزان عقب نشينی قانع نيست، از کسانی که وارد فرايند تبعيت شوند، مطالبات بيشتری طلب خواهد کرد.
مهندس موسوی در بيانيه ی شماره ۱۷ نوشته است: "برهويت اسلامی و ملی و مخالف سلطه بيگانگان و وفادار به قانون اساسی ما و جنبش سبز تاکيد نمايم... ما سرک کشيدن به زندگی خصوصی مردم، تفتيش عقايد، تجسس، بستن روزنامه ها و محدود کردن رسانه ها را مخالف دين مترقی و رهايی بخش خود و مخالف قانون اساسی برآمده از اين دين می دانيم".
۴۵- داستان موسی و شبان در دفتر دوم مثنوی(ابيات ۱۸۱۵- ۱۷۲۰) از اين جهت در خور تأمل است. شبان خطاب به خداوند می گويد:
تو کجايی تا شوم من چاکرت چارقت دوزم کنم شانه سرت
جامه ات شويم شپشها ات کشم شير پيشت آورم ای محتشم
دستکت بوسم بمالم پايکت وقت خواب آيد بروبم جايکت
ای فدای تو همه بزهای من ای بيادت هيهی و هيهای من
اين نمط بيهوده می گفت آن شبان گفت موسی با کی است اين ای فلان
گفت با آنکس که ما را آفريد اين زمين و چرخ ازو آمد پديد
مولوی، موسی فيلسوف را با شبانی که صورت انسانی به خدا بخشيده به مقابله وا می دارد:
چارق و پاتابه لايق مر تراست آفتابی را چنينها کی رواست
شير او نوشد که در نشو و نماست چارق او پوشد که او محتاج پاست
دست و پا در حق ما استايش است در حق پا کی حق آلايش است
مولوی خداوند را صورت بی صورتی می داند که آدميان به آن صورت می بخشند. داستان موسی شبان بهانه ای است برای دفاع از خداشناسی پلوراليستی. موسی در پايان به شبان می گويد:
هيچ آدابی و ترتيبی مجو هر چه می خواهد دل تنگت بگو
شبان به موسی می گويد:
نقش می بينی که در آيينه ايست نقش تست آن نقش آن آيينه نيست
دم که مرد نايی اندر نای کرد درخور نايست نه درخورد مرد
دينداران به هر ميزان که خداوند را از تشبيه به انسان منزه سازند،باز هم همچنان گرفتار تشبيه خداوند به موجودی از موجودات باقی خواهند ماند. به تعبير پل تيليش، خداوند "به کلی ديگر" است. مولوی هم همين نکته را قرن ها پيش از تيليش بيان کرده است:
ور ببينی روی زشت آن هم توی ور ببينی عيسی و مريم توی
او نه اين است و نه آن او ساده است نقش تو در پيش تو بنهاده است
(مثنوی، دفتر چهارم،ابيات:۲۱۴۲- ۲۱۴۱)
از همه اوهام و تصويرات دور نور نور نور نور نور نور

(مثنوی، دفتر ششم، بيت ۲۱۴۶)
خدای فقيهان را، فقيهان برساخته اند. خدای متکلمان را، متکلمان برساخته اند. خدای اين دو که پادشاه جهان است کجا، و خدای "به کلی ديگر" کجا؟ فقيهان به دست خود خدايی درست کرده اند که از دل آن سلطه ی زمينی اين صنف در آيد. اما اين خدای همگان نيست.