اصلاح، اصلاح فکری، اصلاح دينی: تحول ملک مطلق هيچ ايدئولوزی نيست

نيروهای مذهبی روشنفکر و نوانديش در ايران حدود يک قرن است که می گويند راه هر گونه تحول در جامعه‌ی ايران، اعم از انقلاب يا اصلاح، از مسير تحول در مذهب می گذرد. بازرگان، شريعتی و مطهری همين مسير را دنبال کردند. به عنوان نمونه از نسل معاصر اين روشنفکران، عبدالکريم سروش می گويد: " اصلاحات در جامعه ما از راه اصلاحات دينی می گذرد. يعنی فکر مردم ديندار ما بايد تحولاتی پيدا کند." (روزنامه‌ی اعتماد، ۲۷ فروردين ۱۳۸۸) يا "اصلاح دينی فريضه اولين است برای کسی که می خواهد قدم به عرصه سياست بگذارد." (اخلاق و سياست، جرس، ۱۰ آبان ۱۳۸۹) محمد مجتهد شبستری نيز در اين مورد می گويد: "مردمسالاری پايدار و همه جانبه در جامعه‌ی دينی ما بدون اصلاح دينی امکان پذير نيست." (نشريه‌ی آفتاب، ش ۲۲، بهمن ۱۳۸۱: ص ۳۷)

اگر قرارباشد هر گونه تحول و اصلاح سياسی منوط به اصلاح مذهبی باشد طبعا دينداران اصلاح طلب پيشتازان اصلاح خواهند بود و تنها روحانيت و روشنفکران دينی هستند که حرفی در حوزه‌ی تحول سياسی برای گفتن خواهند داشت (اين بدين معنی است که مشکل روشنفکران غير ديندار سانسور و سرکوب جمهوری اسلامی نيست؛ مردم جامعه‌ی مذهبی آنها را نمی فهمند يا به تلويح مردم آنها را نمی خواهند) و تنها گروه ديندار می توانند به موفقيت دست پيدا کنند: "اما روشنفکری دين ناباور در ايران مشکل اصليش جمهوری اسلامی نبوده است، مشکل اساسی آن تعاليم اسلامی آميخته با گوشت و پوست و تار و پود فرهنگ ايرانی است.

اين تعاليم در ادبيات، عرفان، حکمت، علوم مختلف و از همه مهم تر در فرهنگ کوچه و بازار توده مردم موج می زند و بخش قابل توجهی از هويت ايرانی است. ... راز کاميابی نسبی روشنفکران مسلمان در مقايسه با روشنفکران دين ناباور چه قبل از جمهوری اسلامی چه بعد از آن اين است که آنان کوشيدند بين تجدد و مدرنيته از يک سو واسلام و فرهنگ ايرانی از سوی ديگر سازگاری و الفت ايجاد کنند. آنان روايتی پيشرفته و امروزی از اسلام ارائه کرده اند. اين روايت با ذهنيت ايرانيان آشنا و مألوف است. يکی از عوامل پيروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ کار سترگ روشنفکران مسلمان در دهه‌های پيش از انقلاب بوده است." (محسن کديور، جرس، ۳۱ ارديبهشت ۱۳۸۹)

اين ديدگاه مبتنی است بر چهار پيش فرض که در همه‌ی آنها می توان چون و چرا کرد. اين پيش فرض‌ها عبارتند از:

۱) جامعه‌ی ايران يک جامعه‌ی دينی است؛
۲) مذهب و دينداری بيشتر در فکر و انديشه‌ی انسان‌ها حضور دارد تا در نهادها و اعمال و احساسات مردم؛
۳) برای تحول افراد و جوامع بايد فکر و انديشه‌ی آنها را تغيير داد؛ و
۴) اين روشنفکران و نوانديشان دينی يا مسلمان هستند که می توانند جوامع را با تغييرانديشه‌ی انسان‌ها تغيير دهند و از اين لحاظ آنها پيشروان تحول در جوامع اند.

جامعه‌ی ايران خيلی چيزهاست از جمله برخی از افراد آن مذهبی‌اند

روشنفکران دينی و همراهان سياسی آنها بخشی از جامعه‌ی پيرامون خود را مساوی با کل جامعه‌ی ايران می گيرند. مکررا گفته شده است که ۹۰ درصد مردم ايران مذهبی هستند. (صادق طباطبايی در مصاحبه با بی بی سی، ۳۰ تير ۱۳۸۹؛ سيد ابراهيم نبوی، جرس، ۳۰ تير ۱۳۸۹) آنها روشن نمی کنند که به چه معنا جامعه‌ی ايران دينی است و افراد جامعه حتی اگر اکثريت آنها ديندار باشند چه نوع تصوری از فرد و جامعه‌ی دينی دارند. مدعيات مربوط به دينی بودن جامعه‌ی ايران بر هيچ تحقيق يا نظر سنجی مستقلی بنا گذاشته نشده است و نوع دينداری افراد نيز مبهم گذاشته شده است (آيا شرابخواری پنهان و روزه گرفتن علنی يک نفر در آن واحد نيز به حساب دينداری جامعه گذاشته می شود؟). اصولا روشن نيست جامعه‌ی ايران تا چه حد به سنت وحيانی و تجربه‌های دينی پای بند است و تا چه حد به دين فقهی و شريعت و تا چه حد به دين اخلاقگرا و تا چه حد به آموزه های معنوی.

مصباح يزدی با همين پيش فرض مسلمان بودن آحاد جامعه ضرورت اجرای احکام و حفظ ظواهر مذهبی را نتيجه می گيرد: "اگر کسانی اين شريعت و دين را پذيرفتند، و بنا گذاشتند که احکام و دستورات را عمل کنند، در اين وضعيت، وظيفه ديگری بر د‌وش پيامبر می‌آيد و آن مديريت و رهبری جامعه است، که بيشتر جنبه اجرايی پيدا می‌کند که جدای از جنبه تعليمی است." او از اين پيش فرض ولايت فقيه را نيز بيرون می کشد: "اين وظايف، در جانشين پيامبرهم صدق می کند." پيامبری که قدرت سياسی را درست دارد و جانشينان وی در هر عصر (فقها) بايد افراد مسلمان را مجبور کنند ظوار دينی را رعايت کنند: " يکی از وظايف دولت اسلامی، حفظ ارزش های اسلامی است؛ چرا که يک جامعه اسلامی بايد ظاهری خداپسندانه داشته باشد و عوامل فساد اخلافی، جنسی و هر نوع فساد ديگری بايد سرکوب شود. ... اسلام، احکامی دارد و کسانی که مسلمان شدند و اين احکام را قبول کردند، بايد به اين احکام تن در دهند." (ايلنا، ۱۰ شهريور ۱۳۸۹)

ديندارانی که اصلاح جامعه را به اصلاح دينی منوط می کنند آنجا در دينی معرفی کردن جامعه با روحانيت متفاوت هستند که جايی برای نقد دينی (و نه نقد عرفی يا غير دينمدارانه‌ی) مفاهيم، احکام، شعائر، و ارزش‌های دينی باقی می گذارند. اما در دين دانستن جامعه به نحو غير تحليلی با اقتدارگرايان همراهی دارند. اين نگاه غير تحليلی را عمدتا می توان به اسلامگرايی نهفته در باورهای روشنفکران دينی يا اراده‌ی معطوف به قدرت آنان نسبت داد.

دينداری بيشتر در اعمال و احساسات مردم تبلور می يابد تا در انديشه‌هايشان

کسانی که می خواهند جامعه‌ی ايران را با تغيير فکر دينی اصلاح کنند به دليل نگاه فلسفی/کلامی از اين نکته غافل‌اند که دينداری توده‌ی مردم بيشتر از احساسات آنها مايه می گيرد تا افکار و انديشه‌هايشان. دينداری توده‌ی مردم در مراسم و آيين‌ها تجلی می يابد که پر هستند از احساسات و نه انديشه. از همين جهت از نگاه اهل انديشه‌ی مذهبی، اين مراسم همواره مملو‌اند از خرافات و اموری که انحراف از دين تلقی می شوند و توده‌ی مردم نيز سخنان آنها را ناديده می گيرند.

اگر دينداری مردم را تا حدی تحت تاثير احساسات آنها بدانيم، چگونه می توان با تغيير احساسات مذهبی آنها (که اصولا جزء برنامه‌ی اصلاحات دينی نبوده) به اصلاح جامعه پرداخت؟ می توان احساسات مذهبی را جهت داد يا تشديد و تضعيف کرد اما نمی توان آنها را با انديشه‌های فلسفی و بحث و مناظره سست و زائل کرد.

تغيير نهادها و فرايندها مهم تر از تغيير انديشه‌هاست

آنچه به نام اصلاح دينی در ايران اتفاق افتاده تحت تاثير تحولات واقعی در حوزه‌های سياست و اقتصاد و فرهنگ بوده است و نه بالعکس. تغيير باورهای دينداران نيست که فرايند دمکراتيزاسيون يا عرفی شدن را به جريان می اندازد بلکه اين فرايندها هستند که آب در جايگاه انديشه‌های دينی می ريزند. در جامعه‌ی ايران در طی صد و اندی سال اخير، دين و دينداری عمدتا تحت تاثير تحولات در جهان خارج و انديشه‌ها و ايدئولوژيها بوده‌اند نه بالعکس.

فيلسوفان آخرين گروهی هستند که می توانند تحول ايجاد کنند

فيلسوفان در پی فهم جهان بوده‌اند و در پی فهم جهان خواهند بود. متکلمان نيز در پی فهم گفتار و کردار خداوندند و نه در پی فهم جهان خارج. مارکس نمی تواند با يک عبارت شأن فيلسوفان را تغيير دهد. آن که به تغيير جهان اقدام می کند شان ديگری از آدميان است: شان فعال اجتماعی يا سياسی بودن. همچنين نقش فرايندهای اجتماعی مثل شهرنشين شدن، انقلاب صنعتی، بسط ارتباطات و رسانه‌های همگانی و تقسيم کار اجتماعی بسيار فراتر از تصميم گروه معدودی از فيلسوفان برای تغيير اذهان بوده است.

برخی از روشنفکران دينی بر اين باورند که دموکراسی در کشورهای غربی محصول فيلسوفان بود و نه سياستمداران؛ ابتدا آنها جامعه را ليبرال کردند و بعد حکومت ليبرال سر کار آمد: "در جوامع اروپائی، اول مردم ليبرال شدند بعدا حکومتها ليبرال شدند نه بالعکس. حکومتها جامعه را ليبرال نکردند – اشتباه نکنيد. فيلسوفها در اين جوامع آنقدر کار کردند و انديشه خود را نشر و توزيع کردند تا به خورد ذهنها رفت که بگويند ليبراليسم انديشه نيکوئی است و سعادت و خوشبختی در اين جهان برای آنها به بار می آورد." (اخلاق و سياست، عبدالکريم سروش، جرس، ۱۰ آبان ۱۳۸۹)

اين طرز تفکر، فيلسوفی کردن را که همانا فهم جهان است با سياستمداری و کنش سياسی خلط می کند. يک فرد می تواند هم فيلسوف و هم فعال سياسی باشد اما اين دو شان تحليلا از يکديگر فاصله دارند. نخست اين فعالان سياسی و اجتماعی يا فرايندهای اجتماعی و جنبش‌ها هستند که جامعه را تغيير می دهند و بعد فيلسوفان تلاش می کنند اين تغييرات را بفهمند و تفسير کنند.

نتايج قابل مجادله

علاوه بر اين پيش فرض‌ها نتايجی نيز بر باور فوق هموار شده است که شديدا قابل مجادله‌اند، مثل اين که،

۱) رهبری هر جريان اصلاح طلبی در ايران بايد به دست نيروهای فکری مذهبی باشد يا آنها بايد سهمی بالاتر داشته باشند حتی اگر اکثر نيروهای سياسی مثل آنها نينديشند،

۲) بايد همواره رعايت دينداران را در فضاهای عمومی کرد و حتی افراد غير ديندار بايد بر خلاف عقايد خود رفتار کنند تا موجب تحريک و جريحه دار شدن دينداران نشود (در حالی که دينداران چنين ملاحظاتی ندارند) ("اينها [سکولاريسم] نقطه آغاز ما نيست. و اگر از اين راه ها برويم داريم بی راهه می رويم. جامعه ديندار خودمان را بر می انگيزيم و آشفته می کنيم. و راه را گم خواهيم کرد:" اخلاق و سياست، عبدالکريم سروش، جرس، ۱۰ آبان ۱۳۸۹)؛ در جامعه‌ای که برخی دينداران از نفس کشيدن غير همدينان خود آزرده می شوند افراد غير ديندار بايد همه ی باورهای خود را سانسور کنند تا کسی تحريک نشود. اين استدلال بسيار شباهت دارد با استدلال بر سر حجاب که لب آن اين بود که افراد بی حجاب ديگران را تحريک می کنند؛ و

۳) برای پرهيز از خشونت همواره بايد امتيازاتی را به دينداران ( و نه غير اينداران چون آنها هم می توانند استبداد سکولار بر پا کنند) سپرد تا بخاطر غيرت دينی و احساسات مذهبی دست به خشونت نبرند.

--------------------------------------------------------------------------------------------
دیدگاه های ارائه شده در این مقاله الزاما بازتاب دهنده دیدگاه های رادیو فردا نیست.