در سه دههی گذشته و بالاخص در دو سال اخير بسياری از زندانيان سياسی برای ابراز مخالفت با رفتار زندانبانان، بازجوها، قضات و ديگر عوامل و روندهای اطلاعاتی، نظامی و قضايی در زندانها دست به اعتصاب غذا زدهاند.
اعتصاب غذا چه نوع خشک و چه نوع غير خشک آن برای سلامت زندانی و جان وی خطر جدی ايجاد می کند. با وجود اين خطر، چه عواملی باعث می شوند در نهايت زندانی تصميم بگيرد به اين کار خطير دست زند؟ آيا اين کار از حيث سياسی، اخلاقی و حقوقی موجه است؟ درخواست پايان دادن به اعتصاب از سوی افرادی که آزاد هستند چه کارکردی دارد؟
کالايی به نام جان
آزادی گرانبها ترين گوهری است که انسانها در زندان آن را از دست می دهند. اگر زندانی سياسی علاوه بر حبس به خاطر باورها و رفتارهای غير مجرمانهی خود از ابتدايی ترين حقوق خود مثل امنيت، سلامت، احترام، دسترسی به دستشويی، تلفن، روزنامه و کتاب، نامهی دوستان و اقوام، دسترسی به وکيل و پروندهی خود و اطلاع از سير پروندهاش محروم باشد زندان برای وی حتی بدون شکنجهی جسمانی و روانی به جهنم تبديل می شود. در اين شرايط زندانی غير از سلامتی و جان خود کالايی برای به ميدان آوردن در جريان مقاومت در برابر بی عدالتی و سرکوب در اختيار ندارد.
زندان بخشی از حوزهی عمومی
به مخاطره انداختن سلامتی و جان، نشانه استيصال تام و تمام است. در شرايط استيصال است که افراد تلاش می کنند به سياستی به نام تظلم دست زنند. تظلم فراتر از اظهار ظلم در جمعی محدود تلاش برای طرح ظلم با صدای بلند در حوزهی عمومی و در گير کردن ديگران در اين فرايند است.
زندان در جمهوری اسلامی ديگر يک فضای ايزوله و دور از چشم نيست که گهگاه بخش بسياری کوچکی از مردم در باب آن بشنوند. بازداشت و مورد ضرب و جرح واقع شدن (با وجود هفتاد هزار مامور طرح امنيت اخلاقی يا بازداشت بيش از ده هزار معترض پس از انتخابات ۱۳۸۸) به بخشی جدايی ناپذير از حيات جمعی ايرانيان تبديل شده و آنچه بر زندان و زندانی می گذرد هر روز به گوش و چشم افراد می رسد. از همين جهت زندانيان می دانند که با اعتصاب غذا صدای آنها بلند تر در فضای عمومی شنيده خواهد شد.
اما چرا زندانيان سياسی ايرانی احساس استيصال دارند؟ فعالان سياسی که هنر آنها پيدا کردن روزنهای برای اميد به تغيير است چرا در زندانهای جمهوری اسلامی به استيصال می رسند. پنج واقعيت اين استيصال را توضيح می دهند:
بن بست سازمان سرکوب
دستگاه قضايی جمهوری اسلامی از کمترين استقلال برخوردار است و کاملا در اختيار نيروهای امنيتی و نظامی قرار دارد: فرايند قضايی در اين دستگاه بی معنی است. زندانی سياسی در ايران هيچ دريچهای برای دفاع از خود و استيفای حداقلی از حقوق خود را نمی يابد.
ممکن است همان بازجويی که وی را با کتک و خشونت بازداشت کرده او را مورد استنطاق قرار دهد و همو حکم را برای قاضی صادر کند. وقتی که زندانی با يک فرايند چند مرحلهای از مامور بازداشت تا قاضی و زندانبان مواجه باشد احساس می کند که از اين ستون به آن ستون می تواند فرج باشد اما عزم دستگاه قضايی و انتظامی و امنيتی ان است که اين گشايش حتی در يک لحظه هم احساس نشود تا زندانی سياسی احساس نکند که روزنهی اميدی برای وی وجود دارد.
علی رغم همهی شلختگیها و بی نظمیهايی که در دستگاه اداری کشور وجود دارد نظام سرکوب به گونهای طراحی شده که زندانی سياسی را آن قدر در منگنه بگذارد که مرگ را بر زندگی ترجيح دهد. خامنهای و دوستان اگر در ادارهی کشور ناکارآمدی تام و تمامی از خود بروز دادهاند در شکل دادن به روالهای سرکوب موفق بودهاند.
پايان گفتگو
حکومت استبدادی پس از رسيدن به استيصال در مفاهمه و گفتگو با مخالفان به بازداشت و شکنجه و قتل آنها دست می يازد. در اين نوع مواجهه تنها زور و قهر است که حکومت می کند. از اين رو هيچ منطقی بر گفتگوی بازجو به عنوان نمايندهی تام الاختيار حکومت و متهم در ايران حاکم نيست. بازجو که نمايندهی ولی فقيه و شخص خدای متعال (چهرهی جلال و جبروت وی) است زندانی را حتی پس از صدور حکم رها نمی کند و در همهی احوالات بر وی سلطه دارد. اين سلطه متوجه به شکستن کامل زندانی و تسليم شدن وی است.
يکی از عواملی که می تواند به زندانی اميد به زندگی ببخشد مقاومت در برابر سلطهی بازجويان و نظام سرکوبی است که آنها نمايندگی می کنند. اما اگر زندانی در اولين برخورد متوجه شود که همه کاری از دست بازجو می آيد (از تجاوز به وی و تهديد اعضای خانواده به تجاوز تا کشتن وی) و در هر جلسه به شدت مورد ضرب و شتم و تحقير قرار گيرد و شخصيتش خرد شود ديگر حتی گفتگويی در سطح تابع و متبوع باقی نمی ماند. پايان مفاهمه ميان زندانی و بازجو/زندانبان می تواند پايان اميد به بازگشت به زندگی عادی نيز باشد.
ياس و سرخوردگی
زندانی سياسی در شرايط له شدن زير پای ماشين سرکوب مدام در رفت و برگشت ميان خوف و رجاست. لحظاتی در خلوت سلول يا تحت شکنجه منحنی اميد وی به بالاترين حد خود می رسد و در همان لحظات نيز ممکن است ياس و سرخوردگی بر وی حاکم شود و به زمين و زمان ناسزا بگويد. همين شرايط ناپايدار است که زندانی را به سمت تصميم گيریهای غير قابل انتظار (برای آنها که بيرون از زندان هستند) سوق می دهد.
اين حالت تعليق از لحظهی بازداشت آغاز می شود. هنگامی که در خودروی ماموران بر وی چشم بند می گذارند و سرش را به ميان پاهايش هل می دهند او زندگی خود را نه در دستان خويش بلکه در دستان مشتی بی سر و پا می بيند که صرفا با اتکا به اسلحه می توانند با ديگران چنين کنند. زندانی ای که به مبارزهی مسلحانه باور نداشته باشد سلاحی بجز به خطر انداختن جان خويش و بی آبرو کردن آنها در افکار عمومی ندارد. همين احساس است که بعدا وی را آمادهی به مخاطره انداختن جانش می سازد.
اين شرايط از نظر احساسی و هستی شناسانه آن قدر دشوار است که نمی توان در باب واکنش زندانی در برابر آن با اعتصاب غذا به داوری حقوقی و اخلاقی و سياسی پرداخت. جو ياس و سرخوردگی پس از سرکوبهای شديد به راحتی به شکار عقل در نمی آيد تا بتوان به توصيههای اخلاقی يا حقوقی به زندانی در حال اعتصاب غذا پرداخت.
نقض کرامت انسانی
فشار بيش از حد بر زندانيان سياسی در زندانها مثل انفرادی، محروميت از ابتدايی ترين حقوق و تحقير هر روزهی آنها از منظر زندانی نقض کرامت انسانی وی است. احساس نقض کرامت مهم ترين انگيزه برای پايان بخشيدن به زندگی است.
آن دسته از زندانيان که احساس کنند راه گريزی ندارند و تحمل اعتصاب غذا را نيز نداشته باشند به خودکشی دست می زنند (که در مورد زندانيان سياسی در ايران بسيار نادر است و در سال های اخير هيچ موردی از آن مشاهده نشده است). اما آنها که نيروی واکنش در برابر اين نقض کرامت را در خود قوی می بينند به اعتصاب غذا دست می زنند. از همين جهت است که توصيههای افراد بيرون زندان برای پايان دادن به اعتصاب غذا گرچه از روی خير خواهی است کمک چندانی به آنها نمی کند. تنها بازگردادن اين احساس کرامت است که زندانی را از تداوم اعتصاب غذا باز می دارد.
فراموش شدگی
علاوه بر اعتراض به تحقير، اعتصاب غذا بستری برای شنيده شدن صدای زندانی است.
بزرگ ترين دغدغهی زندانی سياسی فراموش شدگی است. زندانی سياسی قبل از زندانی شدن هويت و همهی هستی خويش را از ارتباطات سياسی و اجتماعیاش اخذ می کرده است. بازجويان مدام به زندانی سياسی القا می کنند که وی فراموش شده و همه به دنبال "عشق و حال" خويش هستند. در مقابل زندانی سياسی با اعتصاب خود و بعد عکس العملهای ناشی از آن به بازجويش اثبات می کند که فراموش نشده است.
از همين جهت اگر کسانی می خواهند يک زندانی سياسی به اعتصاب غذايش پايان دهد بهترين اقدام آنها طرح ايدهها و شخصيت و دستاوردهای وی است. زندانی سياسی اميد به زندگی را با احساس حضور در گسترهی عمومی باز می يابد.
-----------------------------------------------------------------------------------
* نظرات مطرحشده در این مقاله الزاماً بازتاب دیدگاههای رادیو فردا نیست.