نشست های انجمن فلسفی آگورا در دانشگاه تورونتو هر هفته يکی از جوانب فلسفی، تاريخی و جامعه شناختی مفهوم «مدرنيته» را مورد بررسی و گفتگو قرار میدهد که در اينجا در اختيار علاقمندان قرار ميگيرد. بخش پیشین « آزادی و جامعه مدنی» را در اینجا می توانید بخوانید و مشاهده کنید.
کلمه "جامعه مدنی" با خودش مدنيت را همراه دارد. و حتی مدينه، يعنی شهر يعنی آن چيزی که يونانیها به آن دولتشهر يا پوليس میگفتند و مسالهاش هميشه مساله فضيلت و تقوای شهروندی است، بيشتر درباره جامعه سياسی است.
ارسطو کلمه جامعه مدنی را استفاده نمیکند ولی وقتی میگويد «کولونيا پوليتيکه» منظورش همان جامعه مدنی یا «سوسيته سيويل» است يعنی يک سامان سياسی که اعضای جامعه را در بر میگيرد.
ولی اين فکری که بحث آن در ايران از سال ۷۲ شروع شده و در مجلاتی مانند گفتگو مطرح شد و برخی روشنفکران ايرانی این بحث را کردند، در پس ذهنشان اين مفهوم مدرن بود.
يعنی بحثی که بعد از انقلاب فرانسه با فيلسوفانی مانند هگل و ديگران آمد و برای اولين بار جدايی دولت از جامعه مدنی مطرح شد.
هگل در کتاب فلسفه حق از کلمهای که استفاده میکند که همان کلمه بورژوا است که مارکسيستها در ايران آن را به غلط به کار میبرد. منظور هگل از اين کلمه شهروند است يعنی کسی که عضوی از يک شهر است.
او اعتقاد دارد که اين شهروند دو ساحت يا دو بعد دارد. يک بعد اقتصادی اجتماعی دارد که با بعد سياسی صرف کاملاً متفاوت است. و بعد دوم آن همين مفهوم بورژوايی آن است، شهروندانی که به دنبال منافع شخصی خودشان هستند. هگل جامعه مدنی را نهادی میداند بين خانواده و دولت. او اعتقاد دارد که شهروندان يک جامعه مدنی با يک اخلاق عينی آشنا میشوند که ناکامل است و در شکل دولت، شکل کامل خودش را به دست میآورد.
به همين دليل جامعه مدنی را نظام احتياجات توصيف میکند. system of needs يعنی جامعه مدنی مجموعهای از افراد است با افراد خاص که به دنبال رفع احتياجات اقتصادی خودشان هستند و به خاطر همين احتياجات فراسوی خانواده قرار میگيرند ولی در نهاد دولت هم نيستند.
چرا با وجود اينکه جامعه مدنی از نظر هگل ناکامل است، آن را دولت بيرونی مینامد؟ دولتی که يک تجلی بيرونی دارد ولی کاملا عينی نشده است.
به دليل اين که فاعل جامعه مدنی از نظر هگل يک فاعل اقتصادی است، در حالی که فاعل دولت يک فاعل سياسی است، او اعتقاد دارد که جامعه مدنی يک جامعه سياسی نيست.
جامعه مدنی از نظر او حد وسط ميان يک فرد منفرد است و يک جمع افراد. آن جمع افراد شکل واقعی خودش را در دولت میتواند به دست بياورد و جمع منفرد هم در خانواده معنی دارد. مفهومی که هگل برای جامعه مدنی استفاده میکند همان مفهومی است که ما داريم.
به اعتقاد او، موسسات هستند که این نقش را ايفا میکنند و جامعه مدنی و دولت را به هم وصل میکنند. چون در نهاد يک موسسه ميل به يک امنيت فردی و يک حق جمعی کنار هم هست. برای نمونه زنان ايرانی از حقوق خودشان و حقوق زن به طور کلی دفاع میکنند. هم از يک جزئيت و هم از يک کليت دفاع میکنند.
حرکت جامعه مدنی بايد از دو مرحله عبور کند. يکی قانونمداری است. يعنی رفتن به سوی يک دولت حقوقی. دوم اين است که فقط دولت حقوقی يا قانونی نبايد به وجود بيايد. بلکه شهروندان بايد بازشناسی حق ديگری را هم انجام دهند. يعنی يک نوع برابری در مقابل قانون هم بايد وجود داشته باشد. شايد بشود گفت ما در مشروطيت دولت حقوقی را میخواستيم ايجاد کنيم ولی آن بخش دوم وجود نداشت. يعنی شهروندان مشروطه طلب الزاماً حق ديگری را نمیشناختند.
حاکميت و آزادی برای فيلسوفی مثل هگل دو روی يک سکه است. بسياری از منتقدان هگل به درستی اعتقاد دارند که او طرفدار يک دولت قدرتمند و يک نوع سلطنت مشروطه است. هگل ترس از انقلابهايی مثل انقلاب فرانسه دارد و میترسد که دولت تضعيف شود و جامعه مدنی از بين برود. بنابراين میخواهد يک نوع تعادلی بين جامعه مدنی و دولت ايجاد کند.
در دوران مدرن برخی متفکران مانند هانا آرنتس معتقدند که جامعه مدنی از خود بيگانه شده و دارد از کالبد سياسی خود جدا میشود. آنها اعتقاد دارند که بخش يا فضای خصوصی باعث میشود که فضای عمومی هم خصوصی شود. يعنی در جامعهای مثل جامعه کانادا مردم آزادی فردیشان را با آزادی جمعیشان يکسان میدانند. به اعتقاد اين متفکران به اين صورت دولت بيش از پيش تضعيف میشود و فردگرايی بيشتر و بيشتر میشود.
سئوالی که میخواهم مطرح کنم که برای آينده جامعهای مثل ايران مهم است اين است که اگر جامعه مدنی صاحب ارزشهای شهروندی فعال، گفتگويی و اشتراکی باشد، آيا اعتلا و استحکام جامعه مدنی موجب تضعيف دولت و نهاد حاکميت میشود يا نه؟
آيا ما دوباره بر میگرديم به سالهای ۱۹۲۰ و ۳۰ و اتفاقاتی که در آلمان هيتلری افتاد با تمام تفاوتها؟ يعنی به جايی که شهروندان با وجود اينکه فکر میکنند شرکت خيلی زيادی در جامعه مدنی دارند در حقيقت شرکت زيادی ندارند و اميال فردی شان را پی میگيرند.
اعتقاد بعضیها از جمله خود من اين است که جامعه مدنی مثل هوايی که استنشاق میکنيم برای آزادی ضروری است ولی برای زنده ماندن کافی نيست.
کلمه "جامعه مدنی" با خودش مدنيت را همراه دارد. و حتی مدينه، يعنی شهر يعنی آن چيزی که يونانیها به آن دولتشهر يا پوليس میگفتند و مسالهاش هميشه مساله فضيلت و تقوای شهروندی است، بيشتر درباره جامعه سياسی است.
Your browser doesn’t support HTML5
ارسطو کلمه جامعه مدنی را استفاده نمیکند ولی وقتی میگويد «کولونيا پوليتيکه» منظورش همان جامعه مدنی یا «سوسيته سيويل» است يعنی يک سامان سياسی که اعضای جامعه را در بر میگيرد.
ولی اين فکری که بحث آن در ايران از سال ۷۲ شروع شده و در مجلاتی مانند گفتگو مطرح شد و برخی روشنفکران ايرانی این بحث را کردند، در پس ذهنشان اين مفهوم مدرن بود.
ارسطو کلمه جامعه مدنی را استفاده نمیکند ولی وقتی میگويد «کولونيا پوليتيکه» منظورش همان جامعه مدنی یا «سوسيته سيويل» است يعنی يک سامان سياسی که اعضای جامعه را در بر میگيرد.رامین جهانبگلو
يعنی بحثی که بعد از انقلاب فرانسه با فيلسوفانی مانند هگل و ديگران آمد و برای اولين بار جدايی دولت از جامعه مدنی مطرح شد.
هگل در کتاب فلسفه حق از کلمهای که استفاده میکند که همان کلمه بورژوا است که مارکسيستها در ايران آن را به غلط به کار میبرد. منظور هگل از اين کلمه شهروند است يعنی کسی که عضوی از يک شهر است.
او اعتقاد دارد که اين شهروند دو ساحت يا دو بعد دارد. يک بعد اقتصادی اجتماعی دارد که با بعد سياسی صرف کاملاً متفاوت است. و بعد دوم آن همين مفهوم بورژوايی آن است، شهروندانی که به دنبال منافع شخصی خودشان هستند. هگل جامعه مدنی را نهادی میداند بين خانواده و دولت. او اعتقاد دارد که شهروندان يک جامعه مدنی با يک اخلاق عينی آشنا میشوند که ناکامل است و در شکل دولت، شکل کامل خودش را به دست میآورد.
به همين دليل جامعه مدنی را نظام احتياجات توصيف میکند. system of needs يعنی جامعه مدنی مجموعهای از افراد است با افراد خاص که به دنبال رفع احتياجات اقتصادی خودشان هستند و به خاطر همين احتياجات فراسوی خانواده قرار میگيرند ولی در نهاد دولت هم نيستند.
حرکت جامعه مدنی بايد از دو مرحله عبور کند. يکی قانونمداری است. يعنی رفتن به سوی يک دولت حقوقی. دوم اين است که فقط دولت حقوقی يا قانونی نبايد به وجود بيايد. بلکه شهروندان بايد بازشناسی حق ديگری را هم انجام دهند. يعنی يک نوع برابری در مقابل قانون هم بايد وجود داشته باشد.رامین جهانبگلو
چرا با وجود اينکه جامعه مدنی از نظر هگل ناکامل است، آن را دولت بيرونی مینامد؟ دولتی که يک تجلی بيرونی دارد ولی کاملا عينی نشده است.
به دليل اين که فاعل جامعه مدنی از نظر هگل يک فاعل اقتصادی است، در حالی که فاعل دولت يک فاعل سياسی است، او اعتقاد دارد که جامعه مدنی يک جامعه سياسی نيست.
جامعه مدنی از نظر او حد وسط ميان يک فرد منفرد است و يک جمع افراد. آن جمع افراد شکل واقعی خودش را در دولت میتواند به دست بياورد و جمع منفرد هم در خانواده معنی دارد. مفهومی که هگل برای جامعه مدنی استفاده میکند همان مفهومی است که ما داريم.
به اعتقاد او، موسسات هستند که این نقش را ايفا میکنند و جامعه مدنی و دولت را به هم وصل میکنند. چون در نهاد يک موسسه ميل به يک امنيت فردی و يک حق جمعی کنار هم هست. برای نمونه زنان ايرانی از حقوق خودشان و حقوق زن به طور کلی دفاع میکنند. هم از يک جزئيت و هم از يک کليت دفاع میکنند.
حرکت جامعه مدنی بايد از دو مرحله عبور کند. يکی قانونمداری است. يعنی رفتن به سوی يک دولت حقوقی. دوم اين است که فقط دولت حقوقی يا قانونی نبايد به وجود بيايد. بلکه شهروندان بايد بازشناسی حق ديگری را هم انجام دهند. يعنی يک نوع برابری در مقابل قانون هم بايد وجود داشته باشد. شايد بشود گفت ما در مشروطيت دولت حقوقی را میخواستيم ايجاد کنيم ولی آن بخش دوم وجود نداشت. يعنی شهروندان مشروطه طلب الزاماً حق ديگری را نمیشناختند.
حاکميت و آزادی برای فيلسوفی مثل هگل دو روی يک سکه است. بسياری از منتقدان هگل به درستی اعتقاد دارند که او طرفدار يک دولت قدرتمند و يک نوع سلطنت مشروطه است. هگل ترس از انقلابهايی مثل انقلاب فرانسه دارد و میترسد که دولت تضعيف شود و جامعه مدنی از بين برود. بنابراين میخواهد يک نوع تعادلی بين جامعه مدنی و دولت ايجاد کند.
در دوران مدرن برخی متفکران مانند هانا آرنتس معتقدند که جامعه مدنی از خود بيگانه شده و دارد از کالبد سياسی خود جدا میشود. آنها اعتقاد دارند که بخش يا فضای خصوصی باعث میشود که فضای عمومی هم خصوصی شود. يعنی در جامعهای مثل جامعه کانادا مردم آزادی فردیشان را با آزادی جمعیشان يکسان میدانند. به اعتقاد اين متفکران به اين صورت دولت بيش از پيش تضعيف میشود و فردگرايی بيشتر و بيشتر میشود.
سئوالی که میخواهم مطرح کنم که برای آينده جامعهای مثل ايران مهم است اين است که اگر جامعه مدنی صاحب ارزشهای شهروندی فعال، گفتگويی و اشتراکی باشد، آيا اعتلا و استحکام جامعه مدنی موجب تضعيف دولت و نهاد حاکميت میشود يا نه؟ آيا ما دوباره بر میگرديم به سالهای ۱۹۲۰ و ۳۰ و اتفاقاتی که در آلمان هيتلری افتاد با تمام تفاوتها؟رامین جهانبگلو
سئوالی که میخواهم مطرح کنم که برای آينده جامعهای مثل ايران مهم است اين است که اگر جامعه مدنی صاحب ارزشهای شهروندی فعال، گفتگويی و اشتراکی باشد، آيا اعتلا و استحکام جامعه مدنی موجب تضعيف دولت و نهاد حاکميت میشود يا نه؟
آيا ما دوباره بر میگرديم به سالهای ۱۹۲۰ و ۳۰ و اتفاقاتی که در آلمان هيتلری افتاد با تمام تفاوتها؟ يعنی به جايی که شهروندان با وجود اينکه فکر میکنند شرکت خيلی زيادی در جامعه مدنی دارند در حقيقت شرکت زيادی ندارند و اميال فردی شان را پی میگيرند.
اعتقاد بعضیها از جمله خود من اين است که جامعه مدنی مثل هوايی که استنشاق میکنيم برای آزادی ضروری است ولی برای زنده ماندن کافی نيست.