منافی از پشت صحنه «پس فردا» می گوید

  • محمد ضرغامی، محمدرضا کاظمی
فرشيد منافی، نويسنده و تهيه کننده راديو پس فردا ، میهمان برنامه نگاه تازه از همکارانش، طنز سیاسی و برنامه اش می گوید.

فرشيد منافی در آغاز با اشاره به نقش «آرتا» همکارش در ساخت برنامه های راديو پس فردا می گويد:

«در بخش هايی از برنامه در نويسندگی کمک می کند. موزيک ها و ترانه ها و افکت های صدا را فراهم می کند و در همه بخش ها کمک من است. هميشه هست.»



فرشيد منافی در مورد گروه همکاران خود می گويد:
«شروع که کرديم به نوعی من تنها بودم و بعد کم کم آرتا اضافه شد، اوايل هم البته کمک های کوچکی می کرد. به صورت رسمی چهار پنج ماه پس از اينکه شروع کرديم آرتا آمد. دو نفر نويسنده داريم. بسته به موضوع روز و موضوعی که انتخاب می کنم چيزهايی به شان سفارش می دهم و می گويم اين چيزها را می خواهم. از آنها هم به هر حال يک چيزهايی می رسد. آرتا و من و «سَم» هم که کارهای صوتی و به نوعی کارهای تکنيکی را انجام می دهد. البته نه همه بخش ها را ولی برنامه زنده دست سَم است کاملاً. گزارش ها را خودم ميکس می کنم.»

کار نمايش به خصوص، فکر می کنم کار سختی است. چون نويسنده ها بيرون اند و از بيرون کار می کنند. خودت بايد چند تا نقش را بازی کنی.

از اول در ذهنم بود که يک بخش نمايشی داشته باشيم. چون بخش نمايشی در راديو و خصوصاً در برنامه ای که حالت طنز دارد خيلی جواب می دهد. ولی با توجه به کمبود آدم يک ذره سخت بود.

به همين خاطر ديگر تصميم گرفتم يکی دو تا صدای دختر را، مادر بزرگ و پدربزرگ و صداهای ديگر را... چون به هر حال طنز هست به نوعی می شود به شنونده ها القا کرد. خودم جای چند نفر... ولی شده که در گزارش ها يا نمايش ها جای چهار پنج نفر هم حرف زده ام.

Your browser doesn’t support HTML5

رادیو پس فردا



هيچوقت حس نکردی کاراکترها يک وقت قاطی می شوند، اينجا مثلاً داری شبيه آن يکی می شوی؟

چرا سخت است ديگر. يک وقت هايی ممکن است اشتباه کنم. برای همين هم ضبط می کنيم. به خاطر اين که زنده اگر بخواهيم اين کار را انجام دهيم با سه چهار تا شخصيت... حالا دو تا شخصيت را گاهی اوقات زنده اين کار را کرده ام. ولی سه چهار يا پنج شخصيت ديگر خيلی سخت می شود. برای همين بايد حواسم باشد به اين شخصيت ها...

اين آيتم ها را چطوری به شان رسيدی؟ چون آيتم های مختلف دارد برنامه مثلاً منبرانه يا...

آيتم ها الان يک بخش «سرآشپز» است که در اصل خود سرآشپز را حذف کرديم. يعنی خودش با آن صدای خودش حرف نمی زند. من از قول سرآشپز می آيم می گويم که... انگار يک آشپزخانه دارد راديو پس فردا... که می آيد برای آدمهای مختلف غذا می پزد. بسته به حرفی که مسئولی زده باشد يا توی خبرها باشد، برای آن آدمها غذای خاص خودشان را می پزد. بعد «بيانيه» داريم که به تعداد برنامه هايی که داشتيم بيانيه داشتيم بر اساس همان موضوع روز و موضوع هفته.

هدف از بيانيه چيست؟ من درست متوجه نشدم.

يعنی هر هفته يک موضوعی داريم و آن موضوع هفتگی می آيد تقسيم می شود به روزانه. از شنبه تا چهارشنبه هر روز اين موضوع يک ذره پخته تر می شود و بعد شاخ و برگ می گيرد. بر اساس آن حرفی که آن روز راجع به آن موضوعی می خواهيم بزنيم، اول می آييم يک «بيانيه» صادر می کنيم که آن هم باز شوخی است. بعد راجع به موضوع صحبت می کنيم در بخش های مختلف.

گزارش آرتا هست، تلفن های مردم هست، «منبرانه» هست، فريبرز غريب که بخش ورزشی را دارد، کامران ملک مطيعی خبرهای هنری را به طنز و گاهی هم خبرهای جدی... يک روزهايی هم باکس آفيس (گيشه) آمريکا را به اش اشاره می کند. شرمين خانم که خانمی است با ما همکاری می کند، هفته ای دو روز، يکشنبه ها و سه شنبه ها که او هم می آيد از زاويه ديد خودش و شايد از زاويه ديد خانمها به موضوع نگاه می کند.

يعنی يک ذره مايه فمينيستی می خواهد بگيرد؟

گاهی اوقات من می گويم که اين کار را بکند. يک وقتهايی فمينيستی می شود و يک وقت هايی هم واقعاً نظر خودش را می گويد.

نظر خودش را که می گويد، اکثر خانمهای مدرن ايرانی فمينيست اند يک جورهايی، نيستند؟

نمی دانم. مرا قاطی نکن! مرا قاطی اين مسائل نکن! بعد مشکل ساز می شود!

وقتی که صدای فرشيد را پشت ميکروفون می شنوی می گويی خودش هم حتماً بايد همينطوری باشد... ولی يک آدم ساکت و خيلی جدی است. قيافه اش را کسی ببيند می گويد فرشيد جدی است. اصلاً نمی خندد! توی راديو نديديم بخندد. لبخندی می زند گاهی وقتها!

الان دارم لبخند می زنم! من شخصيتاً آدم جدی هستم. نه که جدی باشم. ولی چون توی محل کار است و شما هم همکارهای من هستيد و اينجا که همديگر را می بينيم شايد آن طور است. ولی بيرون از اينجا اگر بخواهيم رفاقت کنيم، برويم بيرون يا رستوران يا مهمانی، قطعاً يک شخصيت ديگر هست که بيرون از کار است.

من در کارم چون آدم خيلی وسواسی هستم، مو را از ماست می کشم... خوب کار راديو سخت است. ما شنونده های خيلی گسترده داريم. مثلاً تلفن داشتيم از کسی می گفت من چوپان هستم و از وسط دشت دارم زنگ می زنم. امروز باتری راديوی جيبی ام تمام شده و تا دو روز هم کسی نمی آيد برای من باتری بياورد. تلفنی زنگ زده بود با موبايلش و اينها را می گفت. برای همين من هميشه درگير اين هستم که سعی کنم قشر بيشتری از مخاطب را بتوانم داشته باشم و شنونده باشند و بفهمند چه می گويم. و اين که من کارم را واقعاً دوست دارم چه برنامه سازی و چه اجرا. وقتی اجرا می کنم بهترين بخش کار که از آن لذت می برم اجراست.

متمرکز روی کاری و فرصتی برای شوخی کردن نداری...

بله. و اين که برنامه يک ساعته ساختن... خودتان برنامه سازيد و می دانيد چطور است. خصوصاً برنامه زنده.

شنونده های ما باورشان نمی شود. بعضی وقتها ايميل می زنند و می گويند که چه کار می کنيد؟ صبح تا شب آنجا نشستيد و سه دقيقه گزارش دادی؟

نه، واقعاً کار سختی است.
همينطور است. به ويژه اگر همانطور که گفتی وسواس اگر بخواهی به خرج بدهی.

چون من برنامه هر روز را همان روز تهيه می کنم، يعنی از ظهر می آيم اينجا. به وقت اينجا ساعت ۶.۵ برنامه ما روی آنتن می رود که به وقت ايران ساعت ۹ شب می شود. شش هفت ساعت بيشتر فرصت ندارم.

به خاطر همين يک وقتهايی همکاران می گويند هيچوقت ترا نمی بينيم. تو معاشرتی با ما نمی کنی. من يک وقتهايی روز تعطيل می آيم به همه سر می زنم و با همه شوخی می کنم و کلی حرف می زنم. می گويم ببخشيد من روزهای عادی که اينجا برنامه دارم نمی توانم با کسی حرف بزنم.

در مورد تجربه کار، اين که از ايران تجربه خوبی داشتی... خوب و تلخ... تجربه کار آنجا با اينجا چقدر تفاوت دارد؟

من کار را آنجا ياد گرفتم. وارد راديو شدم سال ۷۵. به اين شکل نه. وارد بخش نمايشی شده بودم و سال ۷۶ و ۷۷ رسماً گويندگی را شروع کردم، از پايه کار راديو را و اين که پشت ميکروفون اصلاً چطوری بنشينم و چطوری فاصله ام با ميکروفون باشد و جمله بندی ام چطور باشد و يا چطور برنامه تهيه شود، اين ها را آنجا ياد گرفتم.

اگر منظورت از تجربه سختی کار است، می توانم بگويم اينجا کار سخت تر است. به خاطر اين که اينجا تعداد آدمهايی که هستند کمترند. اينجا به نوعی من خودم را تنها می بينم.

حالا غير از اين که آرتا هست و کمک می کند ولی آنجا تعداد زياد بود. شما فکر کنيد برای هر برنامه مثلاً يک دفعه ده تا پانزده تا نويسنده، سردبير، تهيه کننده، اديتور و هماهنگی و همه اينها بودند. البته من اين را دوست دارم. می خواهم بگويم کار اينجا را بيشتر دوست دارم. متمرکز تر است. بعد هم من اينجا يک چيزهای ديگر ياد گرفتم. به خاطر اين که برنامه سازی جدی به اين شکل در راديو ايران نداشتم.

بخش عمده مطالب سياسی است.

سی چهل درصد موضوعی است و باقی سياسی. که بعضی وقتها آن موضوعی هم سياسی می شود. موضوعاتی مثل اعتراض، افشاگری، انقلاب...

فکر می کنی مخاطب ها کدام بخش را بيشتر دوست دارند؟ به خصوص يک کم رويدادهای سياسی که در ايران می افتد تلخ هم هست. مثل همين کشته شدن مردم و معترضان.

کار مرا سخت تر می کند به خاطر اين که اسم برنامه راديو پس فردا از اول طنز بوده. حالا واقعاً يک روزهايی نمی شود طنز گفت. پريروز که بيست و پنج بهمن بود و خواستم برنامه داشته باشم اول در برنامه گفتم آقا من امروز طنزم نمی آيد! من دل تو دلم نبود. خبرها می آمد و همه اش داشتيم پيگيری می کرديم. آن برنامه را ساختم نه فقط برای اين که برنامه طنز داشته باشم. آن برنامه شايد يک برنامه اطلاع رسانی بود، يک برنامه «دلی» شد.

موسيقی ها کاملاً متفاوت شد. به خاطر اين که فضا اصلاً فضای طنز نبود. موضوع مان عوض شد. موضوع ما اين هفته اصلاً موضوع عشق بود. به خاطر والنتاين و سپندارمذگان که می خواستيم به اش بپردازيم که نپرداختيم. اصلاً از دستمان در رفت به خاطر اين که ديديم اصلاً فضا فضای چيزی که مردم می خواهند بشنوند، نيست. الان چيز ديگری است.

چون ما خارج از ايران هستيم، اين طنز تا کجا می تواند برود؟ يعنی تا نقد چه شخصيت هايی؟ تا طنز کردن و کميک کردن چه شخصيت هايی؟ آيا ما حتی با اپوزيسيون هم اين کار را می کنيم يا فقط کسانی که طرفدار حکومت هستند را به طنز می کشيم؟ شخصيت هايی که داخل دولت هستند...

من در برنامه خودم هيچوقت برايش قاعده و قانون نگذاشته ام. به خاطر اين که ما همه اش گفتيم نه طرفدار گروه خاصی هستيم و نه مخالف. ما در واقع طرفدار مردم هستيم در نهايت. چون من تا يک سال پيش بين همان مردم داشتم زندگی می کردم، دغدغه آنها را می دانم، خود شما هم همينطور. در آن کشور زندگی کرديد. وقتی رسانه ای می شويم بايد هم بد را بگوييم و هم خوب را. حالا آقای موسوی و کروبی و خاتمی هم يک وقتهايی حرف هايی می زنند که آنها هم خنده دار است و بايد با شان شوخی کرد. کاری نمی شود کرد. ما هم طنز می گوييم و شوخی می کنيم. حتی مقامهای آمريکايی، مقامهای فرانسوی، مقامهای انگليسی يک وقتهايی حرف هايی می زنند. با آنها هم شوخی می کنيم.

ولی خوب می دانيد بيشترين چيزی که الان ريشه طنز است، حرف هايی است که مسئولان حکومت جمهوری اسلامی می زنند.

دو سه نفر از حکومت اگر بروند مثل احمدی نژاد، رحيم مشايی و...

ما بيکار می شويم! تعطيل می کنم می روم ديگر! (می خندند) واقعاً يک حرفهای عجيب غريب می زنند... آقای مشايی، آقای احمدی نژاد، خيلی های ديگر... آقای جنتی، آقای احمد خاتمی خصوصاً... اينها رفيق های راديو پس فردا هستند! يک وقتهايی می گوييم بياييد يک شماره حساب بدهيد پولی چيزی بريزيم به حسابتان! چون اينجا خوراک طنز...

هيچوقت کنترل می کنی که اين طنز نزديک نشود به هجو و از حد طنز خارج شود. آيا يک حد و حدودی برای طنز قائلی؟

برنامه ما، من هميشه به اين فکر کرده ام که يک طنز انتقادی باشد. ولی خوب يک وقتهايی وارد بحث هايی می شويم که ممکن است هجو هم بشود. شايد يک جاهايی به هزل برسيم. اين را کاری نمی شود کرد. يک جاهايی می بينيم آنقدر بامزه است که جور ديگر نمی شود با آن شوخی کرد و حتی با ديد انتقادی هم نمی شود رفت سراغش. سعی می کنيم به خود شخصيت ها، حداقل با عملکردشان، با تفکراتشان و حرفهايی که می زنند شوخی کنيم. ولی حالا اين که طرف قدش کوتاه است يا دماغش گنده است يا موهايش ريخته و کچل است... اين چيزهايی است که سعی می کنيم خيلی طرفش نرويم.

جالب است که طنز به ويژه در فضای رسانه های خارج از کشور دارد شکوفا می شود و مردم به آن روی خوش نشان داده اند.

الان فکر می کنم برنامه های طنز فارسی زبان که خارج از ايران باشد خيلی جدی، همين برنامه راديو پس فردا به صورت راديويی اش است و پارازيت کامبيز حسينی و سامان اربابی به صورت تلويزيونی آن است. به خاطر اين که داخل ايران نداريم.

طنز چيزی است که بايد انتقاد کند از رفتار و از کردار يک حکومت و يک دولت. اين چيزی است که ما داخل ايران نداريم. مردم ايران می نشينند و برنامه هايی را می بينند که مال خود دولت است و دولت هم به خودش به به و چه چه می گويد و هيچوقت برنامه طنز هم اگر داشته باشد اجازه نمی دهد که وارد يک سری محدوده هايی شود که مردم را اذيت می کند.

اگر يک روزی در کشورمان دموکراسی داشتيم و آزادی داشتيم، خوب آن روز هم ممکن است ما ها برگرديم آنجا و همين کار را انجام دهيم.

فرشيد منافی در پايان با اشاره به تکيه کلام خود در برنامه های راديو پس فردا می گويد:
اين از همان ايران که چند بار گفتم و شد خداحافظی من در برنامه ها. اينجا هم آوردم. شد امضای خودم. امضای خداحافظی من بود. اينجا «می بوسمتون» اضافه کرده ام. آنجا نمی توانستم کسی را ببوسم. آنجا فقط همين را می گفتم. می گفتم «دوستتون داريم» يعنی همه مان دوستتون داريم. من شخصاً نمی توانم کسی را دوست داشته باشم چون از نظر فقهی مشکل می شود، يعنی «دوستتون داريم، قربون همه تون» که حالا اينجا شده «دوستتون دارم، می بوسمتون، قررررررربون همه تون!»