مصدق: شاه حق عزل و نصب وزيران را ندارد

  • علیرضا طاهری

کرمیت روزولت

در برنامه پيشين گفتيم: بامداد روز بيست و پنجم مرداد ماه ۱۳۳۲ سرهنگ نعمت الله نصيری، فرمانده گارد سلطنتی، فرمان عزل دکتر مصدق از نخست وزيری را تحويل او می دهد. اما دکتر مصدق، برغم نوشتن اين عبارت «دستخط مبارک رسيد»، دستور بازداشت سرهنگ نصيری را صادر می کند.

بنظر می رسد که توطئه براندازی دکتر مصدق،‌ با همکاری آمريکا و بريتانيا،‌ زير نام رمزهای «بوت»، «چکمه» ‌يا «تيپا» و «ايجکس» يا «آجاکس و آژاکس»، و بالاخره تی پی ايجکس (بگفته يی مخفف توده پارتی (حزب توده) ايجکس)، در همان نطفه خفه شده است.
با اين همه، حتی امروز نيز کسانی هستند که اين نتيجه گيری را يکسره مردود می دانند؛ و درباره کاميابی آن پافشاری می کنند.



اين عمليات، چه کامياب و چه ناکام، نقطه تيره و سياهی در کارنامه روابط ايران و آمريکا پديد آورد تا جايی که حتی سران جمهوری اسلامی که مخالفتشان را با دکتر مصدق هرگز پنهان نکرده اند، معتقدند که واشينگتن از بابت آن بايد از تهران رسماً پوزش بخواهد. اين درخواست در حالی بر روی ميز کار سران تهران است که بنيادگذار جمهوری اسلامی بارها صريحاً خود دکتر مصدق را در براندازی دولتش مقصر دانسته است.

آيت الله روح الله خمينی - بنيادگذار جمهوری اسلامی - که بی مهريش به دکتر مصدق را بارها بر زبان آورده، و حتی در مسلمانی او شک کرده است،‌ و از همين رو فرمان به تغيير نام تنها خيابانی در تهران داد که در نخستين ماه های پس از خروج محمدرضاشاه از ايران آن را «مصدق» خوانده بودند، ريشه های سقوط دولت دکتر مصدق را در«غفلت های» های خود او می داند نه در کودتا...

آيه الله روح الله خمينی (صحيفه نور، جلد سوم، صفحه ۲۶):
«.... غفلت ديگر اين که مجلس را ايشان (دکتر مصدق) منحل کرد. ويکی يکی وکلا را وادار کرد که برويد استعفاء بدهيد. وقتی استعفاء دادند، يک طريق قانونی برای شاه پيدا شد، و آن که بعد از اين که مجلس نيست، تعيين نخست وزير با شاه است.»

اين گفته های بنياد گذار انقلاب اسلامی نشان می دهد که روايات مربوط به مخالفتش با دکتر مصدق در روزهای سرنوشتساز مرداد ۳۲ را بايد مستند و معتبر دانست.

همين نکته گلايه نظام حکومتی امروز ايران از آمريکا را به عنوان عامل، يا دست کم يکی از عوامل خارجی توطئه گر در راه براندازی دولت مصدق، رقيق و حتی بی پايه نشان می دهد. در واقع، در آن روزهای ناآرام، اکثريت قريب به اتفاق روحانيون ايران در سپاه مخالفان دکتر مصدق، صف آرايی کرده بودند. از آن ميان، آيه الله خمينی، با توجه به نزديکی اش با گروه تروريستی فدائيان اسلام، در مخالفت با دکتر مصدق، جزو روحانيون تند و تيز و سرسخت تر به شمار می رفت. روحانيونی که از ديدگاه شماری از تحليلگران: اگر دولت محمد مصدق سرنگون نمی شد، ای بسا هرگز به قدرت نمی رسيدند و انقلاب اسلامی در ايران هرگز پديد نمی آمد.....

برای آگاهی بيشتر از رهروی آمريکا و ايران، گاه در شاهراه مهر و گاه در گمراهه کين، ناگزير، رويدادهای بحرانی بيست و پنجم تا بيست و هشتم مردادماه را بايد بيشتر بشکافيم.

"دکتر مصدق فرمان برکناريش را تحويل می گيرد اما خبر آن را از نزديکترين يارانش هم پنهان نگاه می دارد، حتی از اعضاء کابينه اش..."

درباره اين رويدادها تا به جايی رسيديم که دکتر مصدق به عذر جعلی بودن فرمان عزل خود، سرهنگ نعمت الله نصيری، فرمانده گارد سلطنتی را بازداشت کرد. اما اين تحول را از نزديکترين يارانش، حتی از وزيران کابينه اش نيز پنهان نگاه داشت. اين تحول که فرمانی منسوب به اعليحضرت همايونی محمدرضاشاه پهلوی، در عزل خود از مقام نخست وزيری دريافت کرده است.

از ميان ياران دکتر مصدق، تنها و تنها بشير فرهمند - مدير کل اداره تبليغات - (که در آن روزها در برگيرنده راديو نيز بود) گفته هايی مغاير اين پنهانکاری دارد. نور محمد عسکری، حقوقدان ايرانی (اکنون در تبعيد سوئد)، در کتابی زير نام «شاه، مصدق، زاهدی» چاپ استکهلم به تاريخ ۱۳۷۹ می نويسد:

« به روايت بشير فرهمند، مدير کل تبليغات، وی به خانه مصدق احضار می شود. مصدق می گويد:« معزول شده ام. شما وسايل را برای ضبط آخرين پيام بياوريد.»

بشير فرهمند با وسايل لازم به خانه مصدق می رود و پيام را ضبط می کند تا در آغاز برنامه صبح روز بعد از راديو پخش شود.

در اين هنگام (دکتر حسين) فاطمی(وزيرخارجه) با پيژاما و مهندس (احمد) زيرک زاده و (مهندس جهانگير) حقشناس ( دو تن از ديگر محرمان معتمد دکتر مصدق)، وارد خانه مصدق می شوند.

مصدق به آنان می گويد: معزول شده ام و پيام خداحافظی از ملت را هم داده ام...»

فاطمی می گويد: شما نخست وزير قانون هستيد.... قرار شد مردم به وسيله اعلاميه يی، از کودتای نافرجام و ضد ملی آگاه شوند.»

بشير فرهمند هيچ توضيحی نمی دهد که پخش چنين پيامی را چرا دکتر مصدق به «صبح فردا» موکول کرد. همزمان، اين گفته های آقای بشير فرهمند با گفته های وزيران بلندپايه کابينه دکتر مصدق همخوان نيست. آن ها بارها نوشته و گفته اند که از وجود فرمان عزل دکتر مصدق و انتصاب سرلشکر زاهدی بی خبرنگاه داشته شده بودند. اين نکته نيز اهميت بسيار دارد که دکتر مصدق وجود چنين فرمان هايی را در ديدارش با لوی هندرسن، سفير واشينگتن در تهران نيز پنهان نگاه داشته بود.

دکتر فواد روحانی- يکی از تحليلگران بيطرف رويدادهای ۲۸ مرداد ۳۲ که البته احترامی عميق برای نخست وزير ميهندوست و کارکشته دارد در کتاب «زندگی سياسی دکتر مصدق در متن نهضت ملی ايران»، چاپ انگلستان به تاريخ ۱۳۶۶ می نويسد:

«مصدق درباره (فرمان برکناريش) به صورت های مختلفی سخن گفته است: به هيات دولت و در پيام به ملت، فقط از کودتای نظامی سخن به ميان می آورد (از فرمان های عزل و نصب چيزی نمی گويد)
«به هندرسن(سفير واشينگتن در تهران) که درباره صدور فرمان عزل از او سوال کرده بود، می گويد:
«چنين فرمانی را نديده است. اگر هم ديده بود، فرقی نمی کرد. شاه يک مقام تشريفاتی است. او نمی تواند از پيش خود،‌ فرمان عزل و نصب صادر کند...»
اما آنچه در خاطرات خود دکتر مصدق می خوانيم رنگی يکسره ديگرگونه دارد.
دکتر مصدق: «... اگر اعليحضرت همايون شاهنشاهی حق عزل نخست وزير را داشتند، چرا دستخط مبارک را آن وقت شب،‌ آن هم با افراد مسلح... ابلاغ نمودند. چنانچه روز روشن ابلاغ می نمودند اگر اطاعت نمی کردم، متمرد بودم...»

لوی هندرسن، سفيرآمريکا درايران، روز بيست و هفتم مرداد ماه به ديدن دکتر مصدق رفت. و بنوشته دکتر محمد علی موحد:« او به تهران بازگشته بود تا در روزهای سرنوشت ساز پايانی مرداد ماه ۱۳۳۲ در محل حاضر باشد. او، البته، از صدور فرمان برکناری دکتر مصدق با خبر است، و نيز می داند که حامل پيام عزل نخست وزير (سرهنگ نصيری فرمانده گارد سلطنتی محمدرضاشاه را بازداشت کرده اند).

در اين ديدار، دکتر مصدق درباره علت انحلال مجلس شورای اسلامی، به سفير واشينگتن در تهران توضيح می دهد: «مجلس را خريده اند و از چهل نفر باقيمانده، ده نفر ديگر را هم می شد با پرداخت يک صد هزار تومان بخرند... وقتی از اين جريان آگاه شدم... با خود گفتم مجلسی که انگليس ها آن را خريده باشند، به درد ملت ايران نمی خورد.» دکتر موحد يادآوری می کند:
«اين مجلس، مجلسی بود که نمايندگانش زير نظارت و با اداره خود دولت دکتر مصدق در انتخابات بر حريفان پيروز شده بودند.

«نهضت ملی ايران تصميم دارد که در قدرت باقی بماند و تا آخرين نفر، اگر هم تانک های انگليسی و آمريکايی از روی نعشش بگذرند، مقاومت خواهد نمود» دکتر مصدق
در همين ديدار، لوی هندرسن درباره فرمان برکناری دکتر مصدق و انتصاب سرلشکر زاهدی به نخست وزيری می پرسد،‌ دکتر مصدق می گويد: چنين فرمان هايی را نديده است و اگر هم ديده بود فرقی نمی کرد، شاه (صاحب) مقامی تشريفاتی است.

وی همچنين صريحاً گفت که "نهضت ملی ايران تصميم دارد که در قدرت باقی بماند و تا آخرين نفر، اگر هم تانک های انگليسی و آمريکايی از روی نعشش بگذرند، مقاومت خواهد نمود."

اين گفته های استوار و کوبنده، نمايشگر اين ديدگاه سياستمدار کارکشته است که از ديدگاه او همه "دشمنان" دست به دست هم داده اند تا آرمان مقدس ملی شدن نفت را که بصد خون دل به کف ايرانيان رسيده بود، از ميان بردارند و چپاول دارايی های اين سرزمين رنجديده را از سر بگيرند.

در هر جال، دکتر مصدق (به هر دليلی) ترجيح داد که درباره تحولات روز سرنوشتساز بيست و پنجم مردادماه در ديدارش با سفير آمريکا در ايران خاموش بماند. از همين روز بيشتر بگوييم...

بيست و پنجم مرداد ماه ۱۳۳۲

مردم ايران با شنيدن خبر«کودتايی که شبانه در نطفه خفه شده بود»، روزشان را با بهت و حيرت آغاز کردند. شاه و ملکه - ثريا اسفندياری - با هواپيمايی که خلبانی اش را محمد خاتم (داماد بعدی دربار پهلوی،همسر آينده شاهدخت فاطمه) - بر عهده داشت، از کلاردشت به بغداد و از آن جا با هواپيمای شرکت
هوايی انگليسی «بی. اُ. اِی. سی» به رم - پايتخت ايتاليا - پرواز کردند.

بدين ترتيب، دکتر مصدق از شاه به عنوان بزرگترين مانع در راه برنامه هايی که در سر داشت، آسوده خاطر شده بود. سران کودتا – شکست خورده، و از بيم لرزان، راهی برای فرار جست و جو می کردند. سرکرده آنان، «کرميت روزولت» نيز، در تنگنا مانده و متواری، می کوشيد راهی به خارج از ايران بيابد. روسای سی آی ای صريحاً به او فرمان داده بودند که "طرح شکست خورده، ايران را بی درنگ ترک کنيد!"

خيابان های ايران، کلاً شهر تهران، در دست ياران دولت بود. بنوشته دکتر محمدعلی موحد، پژوهشگر هوادار دولت دکتر مصدق، نخست وزير استمارستيز ايران، هر چند که آشکارا از ضرورت بازگشت هر چه زودتر محمدرضاشاه به ايران سخن می گفت، اما در باطن، بخصوص زير فشارهای وزير خارجه اش- دکتر حسين فاطمی- در انديشه کنار نهادن شاه افتاد.

نهال برگزاری همه پرسی ديگری در ذهن نخست وزير سرسخت و آشتی ناپذير، جوانه زده بود؛ آن چنان که دکتر موحد روايت می کند:

«... پس از گفت و گو با هندرسن (سفير آمريکا در تهران) نظر مصدق عوض شد و تصميم گرفت که کار را يکسره کند و مساله عزل محمدرضاشاه و انقراض سلطنت خاندان پهلوی را از راه رفراندم به اتمام برساند.»

عمليات براندازی دکتر مصدق و دولتش بروشنی ناکام مانده بود. دکتر مصدق، اکنون هيچ کسی را در برابر خود نداشت. محمدرضاشاه از کلاردشت با هواپيما ايران را ترک کرده بود. سرلشکر زاهدی، متواری، از اين خانه به آن خانه می رفت، در حالی که دولت برای زنده يا مرده او ده هزار تومان جايزه تعيين کرده بود. دکتر مظفر بقائی کرمانی باتهام مشارکت در قتل سرتيپ افشار طوس، رئيس شهربانی، پشت ميله های زندان به سر می برد.

«عمليات براندازی دکتر مصدق و دولتش بروشنی ناکام مانده بود. دکتر مصدق، اکنون هيچ کسی را در برابر خود نداشت. محمدرضاشاه از کلاردشت با هواپيما ايران را ترک کرده بود. سرلشکر زاهدی، متواری، از اين خانه به آن خانه می رفت، در حالی که دولت برای زنده يا مرده او ده هزار تومان جايزه تعيين کرده بود»
آيت الله کاشانی، به نظر می رسيد که خود را از زير پرتو نورافکن ها کنار کشيده است. از همين رو به نظر می رسيد که نخست وزير کارکشته ايرانی زمام همه چيز را در دست خود دارد.

از دريچه يی ديگر، دريچه و ديدگاه شماری از هواداران محمدرضاشاه، عمليات بامداد بيست و پنجم مرداد ماه ۱۳۳۲، بيشتر به عملياتی بچگانه شباهت داشت که شکست آن ، پيشاپيش آشکار بود.

از ديدگاه همين گروه، تنها خاصيت اين عمليات، خروج شاه از ايران بود تا دکتر مصدق بی هيچ مانعی زمام قدرت را يکسره در دست بگيرد و زمينه را برای برچيدن پادشاهی دودمان پهلوی هموار سازد... و باز به گفته همين عده، اگر جز اين می بود، دکتر حسين فاطمی، وزير خارجه دکتر مصدق، چه گونه می توانست بدون آگاهی رئيس خود - دکتر مصدق - به سفيران شاهنشاهی فرمان دهد که محمدرضاشاه مخلوع است و از او استقبال نکنند. يا در روزنامه اش – باختر امروز- شاه را اين چنين به باد حمله بگيرد؟ ... (دکتر فاطمی ، سرمقاله باختر امروز، بيست و ششم مرداد ماه ۱۳۳۲):

دکتر حسين فاطمی (خطاب به محمدرضاشاه):
« برو ای خائن... برو! ای اسير اراده اجنبی که تاريخ جنايت آميز دودمان سی ساله پهلوی را تکميل کرده ای...»

«سرکرده اجانب»، «وطن فروش» و «سردسته جنايتکاران»، از جمله صفاتی بود که در سرمقاله های روزنامه «باختر امروز» در آن روزهای سرنوشتساز، برای محمدرضاشاه به کار برده می شد.

همزمان ، در همين روز بيست و ششم مردادماه، ستاد ارتش، بر پايه فرمان نخست وزير، دکتر مصدق، با صدور بخشنامه يی، نام شاه را از دعای صبحگاهی و شامگاهی واحدهای نظامی حذف کرد. در هر حال، شاه از ايران رفته بود، و همانند اميران نگونبخت در قصه های هزار و يکشب، از فردای خود خبر نداشت.
با گريختن امير نگونبخت، زمزمه براندازی نظام پادشاهی در ايران از هر سو برخاست و اندک اندک اوج گرفت. در يک جمع بندی کلی:

محمدرضاشاه،‌ همراه ثريا اسفندياری، ملکه اش،‌ از ايران گريخته است. آنچه دکتر مصدق«کودتای نظامی» می خواند، ناکام مانده است.
زمزمه براندازی نظام پادشاهی در ايران،‌ اندک اندک به فرياد بدل می شود. نام شاه را از دعای صبحگاهی و شامگاهی واحدهای نظامی ايران حذف می کنند.
دکتر حسين فاطمی،‌ وزير خارجه، محمد رضاشاه را از سلطنت مخلوع و برکنار شده می خواند.

کرميت روزولت سرکرده آمريکايی عمليات باندازی دولت دکتر مصدق و يارانش در پی راهی برای خروج از ايران به هر دری می زنند.

خيابان های تهران انباشته از کسانی ،‌عمده توده يی هايی می شود که فرياد «سرنگون باد پادشاهی» سر می دهند. مجسمه های رضاشاه را در گوشه و کنار به زير می کشند.

در واقع، يک روز پيش از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، خود دکتر مصدق رسما فرمان می دهد که اين مجسمه ها را به زير آورند.

دکتر کريم سنجابی- يکی از نزديکترين ياران دکتر مصدق - در خاطراتش اين فرمان نخست وزير کارديده را نادرست خوانده است.
دکتر کريم سنجابی: «نزد ايشان بودم، و ايشان دستوری به من دادند که برويد با
احزاب صحبت بکنيد و مجسمه ها را پايين بياوريد. بنده به حزب ايران رفتم.
به آقای خليل ملکی تلفن کردم که او آمد. به احزاب مردم ايران و پان ايرانيست ها و بعضی از بازاری ها تلفن کردم. که آن ها هم آمدند؛ و عده يی را برای اجرای اين امر فرستادم.»

ولی بايد انصاف بدهم که خليل ملکی گفت: اين کار درستی نيست.... خودم هم شب به مصدق گفتم که اين کار درستی نبود...»

البته خود دکتر مصدق، بعدها، در دادگاه نظامی گفت که چون مجسمه سازی در اسلام حرام است و از آن گذشته خود او نيز به مجمسه سازی عقيده يی ندارد، و نيز برای جلوگيری از اهانت به پادشاه،‌ چنين فرمانی داده است. اما منتقدان او می گويند: دکتر مصدق چرا اين مخالفت را پيشتر، در زمان حضور شاه در ايران، اعلام نکرده بود؟ و نيز چرا از نيروهای زير فرمانش نخواست که از آنچه اهانت به پادشاه می خواند، جلوگيری کنند؟

در اين گيرو دار، مخالفان دکتر مصدق بيکار ننشستند. اردشير زاهدی – پسر لشکر زاهدی مخالف شماره يک دکتر مصدق - با خطر کردن و ماجراجويی های فراوان،‌ نسخه های عکسبرداری شده فرمان های عزل دکتر مصدق،‌ و انتصاب سرلشکر زاهدی به نخست وزيری را دور از چشم ماموران وفادار به دکتر مصدق، در تپه های نزديک به تهران در اختيار خبرنگاران گذاشت که آنان نيز خبرش را بی درنگ به سراسر جهان مخابره کردند.

بنوشته دکتر موحد: سفير آمريکا در بغداد نيز در گزارشی که دو روز پيش از ۲۸ مرداد ماه ۱۳۳۲ به واشينگتن فرستاد، ‌از ديدارش با محمدرضاشاه ياد کرد.
سفير واشينگتن در بغداد: « شاه گفت که در هفته های اخير خود را ناگزير از اقدام در برابر مصدق ديده است. و از همين رو، دو هفته پيش که از او خواستند کودتای نظامی کند، پذيرفت.

«در آن زمان شاه و هوادارانش معتقد بودند، و بسياری از آنان تا امروز نيز معتقدند که دکتر مصدق با استفاده از شور مردم ايران برای ملی کردن نفت، و با کشدار کردن مساله آن، در واقع، در پی برانداری پادشاهی دودمان پهلوی در ايران بود.»
ولی پس از مقداری فکر به اين نتيجه رسيد که اقدام شاه بايد در محدوده اختيارات او در قانون اساسی باشد، و نمی تواند از راه کودتا عمل کند. از همين رو تصميم گرفت که سرلشکر زاهدی را به نخست وزيری منصوب کند...»

در آن زمان شاه و هوادارانش معتقد بودند، و بسياری از آنان تا امروز نيز معتقدند که دکتر مصدق با استفاده از شور مردم ايران برای ملی کردن نفت، و با کشدار کردن مساله آن، در واقع، در پی برانداری پادشاهی دودمان پهلوی در ايران بود.

اما خود دکتر مصدق، بارها تاکيد کرده که هرگز چنين سودايی در سر نداشته است. دکتر مصدق، در ديدارش با سفير آمريکا در تهران نيز نه تنها به سرنگونی پادشاهی در ايران اشاره يی نمی کند که علناً يادآور می شود که در انتظار بازگشت محمدرضاشاه است.

دکتر محمدعلی موحد، درباره اين ديدار لوی هندرسن، سفير آمريکا در ايران در ساعت شش بعد از ظهر روز بيست و هفتم مرداد ماه ۱۳۳۲ به نقل از گزارش او به واشينگتن می نويسد:

« مصدق بر خلاف معمول که او را در پيژامه ملاقات می کرد، اين بار لباس تمام پوشيده بود... هندرسن شکايت آغاز کرد که هر روز عده بيشتری از اتباع آمريکا در معرض تعرض و حمله قرار می گيرند... مصدق گفت: مردم ايران فکر می کنند که آمريکاييان به مخالفت با آنان برخاسته اند...»

«مردم ايران فکر می کنند که آمريکاييان به مخالفت با آنان برخاسته اند....»اين نخستين باری بود که دکتر مصدق - دست کم اين چنين صريح و رسمی - از چنين انديشه يی در دل ايرانيان آن هم برای سفير آمريکا در تهران ياد می کرد. در حالی که بسياری،‌حتی در خود آن زمان،‌ معتقد بودند که مخالفان عمده آمريکا در ايران را صرفاً توده يی ها و هواداران آنان تشکيل می دهند، نه اکثريت مردم ايران...

در برنامه آينده خواهيم ديد که چه گونه ورق بر می گردد، و چرخ بازيگر، ناگهان، سازی ديگر، در پرده يی ديگر می نوازد.


کارگردان فنی: کيان معنوی