تاريخ ايران تاريخ فجايع بسياری است و ايرانيان به طور کلی ملتی فاجعه زده هستند که به دلايل زخم های گذشته هنوز موفق به ايجاد روحيه مشارکت سياسی و آشتی ملی در چهارچوب جامعه خود نشده اند. ولی به قول آلن پيتون نويسنده کتاب معروف بنال وطن، "وقتی انسان درگير زخم عميقی است که به او وارد شده، تنها راه التيام بخشش است، وگرنه هيچگاه از اين زخم رهايی نخواهد داشت."
جوامعی که درگير خشونت های سياسی بوده اند برای درمان زخم های خود از مکانيسم های حقوقی و صلح آميز گوناگونی در سطوح ملی و بين المللی استفاده کرده اند. مهمترين اين مکانيسم ها قانون مداری و همکاری های حقوقی در زمينه های بين المللی با تاکيد هرچه بيشتر بر اعلاميه جهانی حقوق بشر و کنوانسيون های سازمان ملل متحد است.
طبيعتا بدون قانون مداری و تاکيد بر اعلاميه جهانی حقوق بشر گذار به دموکراسی از حد شعار فراتر نخواهد رفت و سياست مداران و حاکمان به شهروندان خود پاسخگو نخواهند بود.
ولی شايد برای هر ملتی بالاترين درجه پاسخگويی بازنگری حافظه سياسی خود باشد از طريق سرپوش برداشتن از نکات کدر تاريخ معاصرش و عيان کردن لحظات بی مسئوليت مدنی شهروندان آن کشور. در ممالکی چون ايران که تاريخ استبداد طولانی تر از دوران آزادی های سياسی بوده است، شهروندان ايرانی بيشتر به فرار از مسئوليت مدنی خود و عدم قبول نقش خود در ايجاد و ابقا ديکتاتور ها و ديکتاتوری ها گرايش داشته اند. به همين جهت، همانطور که تاريخ معاصرايران به ما نشان می دهد خواست جابجايی قدرت و طرح سياست قهرمان پرستی و ناجی پروری بدون توجه به عواقب شوم اجتماعی و سياسی آن ، تاکنون جايگزين حس مسئوليت پذيری در ميان شهروندان ايرانی شده است.
به عبارت ديگر هر يک از ما می کوشيم تا حد امکان اشتباهات سياسی خود را به فراموشی بسپاريم و مسووليت اعتلای خشونت در جامعه ايران را به گردن حکومت های داخلی و خارجی بياندازيم. حال آنکه مساله ی اصلی آينده ايران تغيير حکومت و جابجايی قدرت نيست، بلکه بحث درباره ی گذار به جامعه ای است که قابليت مهار خشونت سياسی و رويارويی عادلانه با بی عدالتی ها، تعصّب ها و کوته انديشی ها را دارد.
بدين گونه، مساله ی ما فقط اين است که چه چيزی را به ياد آوريم، اينکه چگونه بر گذشته نگاه کنيم و چه درس جديدی از آن حاصل کنيم. طرح مساله بخشش و آشتی ملی در ايران در اين پرسش خلاصه می شود:
"قابليت سياسی و فرهنگی ملت ايران برای رويارويی با حافظه ی تاريخی خود و زخم های گذشته چيست؟ "
شکی نيست که هر ملتی برای انديشيدن حافظه تاريخی خود دارای استراتژی حافظه سازی خاص خود است که به طور معمول حفظ بخشی از حقايق تاريخی را تبديل به شواهد سياسی می کند و بخشی را در تاريکی تاريخ مدفون می کند.
شايد مهم ترين دستاورد فرايند آشتی ملی کم کردن فاصله ی ميان زخم های تاريخی و حقايق تأويل و تفسير شده است. از اين جهت طرح ايده آشتی ملی نه تنها پرسش حافظه تحميل شده به ملتی را به بحث می گذارد، بلکه پرسش مهم تری يعنی بازشناسی و پذيرش اشتباهات آن ملت را هم مطرح می کند. از اين رو، تنها راه برای رسيدن به بحث آشتی ملی تغيير دستور زبان سياسی معمول است که با تأييد خشونت و تأکيد بر جابجايی قدرت همراه است. در واقع دو رسالت مهم دستور زبان سياسی جديدی که با فکر آشتی ملی و بخشش همراه است مشروعيت زدايی از فرهنگ خشونت و مبارزه با فرهنگ دروغ و دروغگويی در جامعه امروز ايران است.
مبارزه با دروغ و کوشش مستمر برای حقيقت يابی، تعليمی است که شهروندان ايرانی به خود و نسل های آتی جامعه خود می دهند.
بی شک اين بزرگترين چالشی است که امروز در مقابل فعالان مدنی جامعه ی ايران قرار گرفته است. روزنه ی ايجاد شبکه های شهروندی خشونت پرهيز در ايران امروز ايجاد بستر اخلاقی و مدنی مناسبی برای طرح دو موضوع حقيقت يابی و آشتی ملی است. بنابراين طرح پرسش آشتی ملی در جامعه ايران عرفاً کوششی سياسی نيست، بلکه تمرينی مدنی است برای پيشبرد اخلاق مدارا، مسووليت پذيری و حقيقت گويی همراه با مبارزه با فرهنگ کينه و نفرت.
به طور مسلم تنها راه دگرگون ساختن قوانين ناعادلانه و افکار و رفتار غيرانسانی در قبال زنان، کودکان، اقليت های دينی، قومی و جنسی ايجاد مکانيسم های خشونت پرهيز شهروندی و طرح بحث آشتی ملی برای آينده ای نزديک در ايران است. شايد به همين دليل در ايران امروز شعار مبارزه برای آزادی و عليه استبداد لازم ولی کافی نيست، زيرا هيچ چيز ضامن اين نيست که برخی از گروه ها و ائتلاف های سياسی در ايران و در خارج از ايران که خود را از مشروع ترين مخالفان استبداد در ايران می دانند، فردای پيروزی تبديل به حکومت های استبدادی جديدی نشوند.
هم چنين يکی از خطراتی که آينده سياسی جامعه ی ايران را تهديد می کند اين است که روحيه خستگی اجتماعی و اقتصادی و بلاتکليفی سياسی که بر جامعه حکمفرماست خيلی زود تبديل به فرهنگ قهر و خشونت و نفاق ملی شود و خيلی ها به اين نتيجه برسند که برای مرهم گذاشتن بر زخم های چند دهه گذشته بايد زخم های جديدی را به وجود آورد ولی در حقيقت مکانيسم آشتی ملی برای ايجاد زخم های جديدی ميان شهروندان ايرانی نيست بلکه جايگزين کردن سياست ترس و فرهنگ خشونت و قهر با همزيستی خشونت پرهيز و حس همدلی و اعتماد ميان شهروندان ايرانی است.
همچنين بحث آشتی ملی در جهت ايجاد حرکت پاسخگويی تدريجی قدرت و قدرتمندان به شهروندان، شهروندان به يکديگر و رابطه گفتگويی و انتقادی جامعه ايران با گذشته و آينده خود است. در اين جا می توانيم از وفاداری به گذشته همراه با نگرش سنجش گرايانه به آن سخن بگوييم.
بی شک بازنمايی ايرانيان از گذشته سياسی خود همراه با شکلی از گواه و شهادت تاريخی است که بدون امر بخشش تبديل به کينه و نفرت از گذشته و تکرار زخم های آن می شود. ولی بخشش به معنای فراموشی نيست، بلکه همواره همراه با يادآوری اشتباهات گذشته و امکان عبور از جراحت های آن است.
به عبارت ديگر، بخشش به معنای زير پا گذاشتن عدالت نيست، بلکه به منظور جلوگيری از بی عدالتی های آتی است چون اگر منظور از عدالت قصاص باشد، عدالت خواهان هيچگاه قابليت ترسيم آسيب های وارد شده به حافظه ی تاريخی ملت ايران را نخواهند داشت.
در اينجا هدف عدالت ترميمی است که همراه با ارتقاء آشتی ملی فرضی برای قربانيان جنايت، شکنجه و کشتار برای بازگويی حقوق نقض شده آنان فراهم می آورد ولی در عين حال تدابير لازم برای جلوگيری از تکرار چنين مواردی را از طريق اشاعه فرهنگ عدم خشونت و ايجاد کميسيون های حقيقت يابی اتخاذ می کند. بايد بر اين نکته توجه داشت که دستيابی و رسيدن به آشتی ملی در ايران بدون ايجاد روند خشونت زدايی در اين جامعه غير ممکن است. از اين رو احيای فکر آشتی ملی در ايران فقط مستلزم مبارزه با مسوولان قتل و شکنجه و کشتار نيست ولی همزمان با لغو مجازات اعدام و انديشه انتقام جويی و جنايت همراه است.
از اين رو تا زمانيکه خواست عدالت و مجازات عاملان و آمران نقض حقوق بشر در ايران با انديشه و عمل جنايت های جديدی همراه است جامعه آتی ايران از فرهنگ خشونت خلاصی نخواهد داشت.
به قول مارتين لوترکينگ: "تاريکی نمی تواند بر تاريکی غلبه کند. تنها روشنی می تواند آن را انجام دهد، نفرت، نمی تواند بر نفرت غلبه کند، تنها عشق می تواند آن را انجام دهد... .
بخشش عملی يکباره نيست، بخشش روشی است برای زندگی."