پپسی کولا، به سلامتی ماه عسل ايران و آمريکا!

  • علیرضا طاهری

دولت دکتر مصدق - که بسياری او را محبوبترين دولتمرد ايران معاصر می دانند - روز بيست و هشتم مردادماه ۱۳۳۲ سرنگون شد. رمز و راز سرنگونی دولت اين سياستمدار استعمار ستيز تا امروز بدرستی گشوده نشده است.
هواداران دکتر مصدق با قاطعيت معتقدند که سرنگونی دولت او برآيند کودتايی بود که آمريکا، با طراحی انگلستان، و ياری مزدوران ايرانی آن ها به انجام رساند.

همچنان که در بخش های پيشين شنيديم، کرميت روزولت- رئيس وقت سی.آی.ای يا سازمان اطلاعات مرکزی آمريکا در خاورميانه، مستقر در قبرس، در کتابی که به نام « ضد کودتا» منتشر کرد، مسووليت رهبری عمليات براندازی دولت دکتر مصدق را صريحاً بر عهده گرفته است.



اسنادی نيز که خود آمريکا تا کنون در اين زمينه منتشر کرده حکايت از اين دارد که سی.آی.ای، از بيم سقوط ايران به دامان کمونيست ها و اسارت آن در پشت پرده آهنين شوروی، برای برانداختن دولت دکتر مصدق در روز بيست و پنجم مرداد ماه ۱۳۳۲، دست به عملياتی در ايران زده است. با اين حال، هنوز هيچ گونه سند و مدرکی درباره رويدادهای خود روز بيست و هشتم مرداد ماه ۱۳۳۲ که با سرنگونی دولت دکتر مصدق همراه گشت، منتشر نشده است.

از سوی ديگر، سی.آی.ای، يا بگفته خودمانی «سيا»، چندی پيش اعلام کرد که بخشی از پرونده های مربوط به آن دوران، از جمله پرونده های مربوط به رويدادهای مردادماه يکهزار و سيصد و سی و دو در ايران، بر اثر غفلت و بی توجهی نابود شده است.
برغم آن چه گفتيم، و بسياری ديگر نيز گفته اند و نوشته اند، دولت آمريکا تا امروز، مسووليت براندازی دولت دکتر مصدق را نپذيرفته است. در حالی که سران جمهوری اسلامی با ناديده گرفتن مخالفت آيه الله روح الله خمينی - بنيادگذار حکومت روحانيون در ايران – با جبهه ملی، و بالاخص با شخص دکتر مصدق، همواره تکرار کرده اند که واشينگتن بايد صريحاً از بابت گناهی که با براندازی دولت دکتر مصدق مرتکب شده است، از تهران عذرخواهی کند.
واشينگتن تا کنون اين درخواست را ناشنيده گرفته، و تنها به ابراز نظر آميخته با "تاسف" يکی از وزيران خارجه اش، خانم مادلين آلبرايت، وزير خارجه دولت آمريکا در دوران رياست جمهوری بيل کلينتن، بسنده کرده است.


مادلين آلبرايت (وزير خارجه آمريکا در دولت پريدنت کلينتن): «کودتا، برای توسعه سياسی در ايران، بروشنی يک پسگرد بود. و اکنون بآسانی می توان دريافت که چرا بسياری از ايرانيان، از اين مداخله آمريکا در امور داخليشان، همچنان ناخشنودند.»

اردشير زاهدی (وزير پيشين امور خارجه ايران): « خانم آلبرايت مشق و تکليفش را انجام نداده و به افسانه يی پرداخته که به مناسبات ايران و آمريکا، يک نسل آسيب رسانده است.»

خانم آلبرايت، مهمان روز هفدهم مارس سال دو هزار «شورای آمريکاييان - ايرانيان »، يکی از کانونهايی که می کوشد پلی ميان واشينگتن و تهران بزند، در ضمن سخنرانی مفصلی، ايران را به عنوان سرزمينی که تمدن کهن و باستانی آن تا امروز تداوم دارد، ستود و سپس يادآور شد : ايران و آمريکا زمينه های مشترکی با هم دارند.

مادلين آلبرايت: « اما اين زمينه مشترک، گاه، با عوامل ديگری درهم شکسته است. آمريکا در سال ۱۹۵۳ در ساماندهی براندازی نخست وزير محبوب مردم ايران، نقش چشمگيری بازی کرد. دولت آيزنهاور، به دلائل استراتژيک، اقدامات خود را موجه می دانست اما کودتا، برای توسعه سياسی در ايران، بروشنی يک پسگرد بود. و اکنون بآسانی می توان دريافت که چرا بسياری از ايرانيان، از اين مداخله آمريکا در امور داخليشان، همچنان ناخشنودند.»

اين گفته های خانم آلبرايت، بی درنگ، با اعتراض هواداران محمدرضاشاه پهلوی، بخصوص اردشير زاهدی، فرزند سرلشکر زاهدی، جانشين دکتر مصدق روبرو شد.

اردشير زاهدی با ابراز ناخرسندی و ناخشنودی از اين گفته های مادلين آلبرايت، اعلام کرد « اين خانم مشق و تکليفش را انجام نداده و به افسانه يی پرداخته که به مناسبات ايران و آمريکا، يک نسل آسيب رسانده است.»

اردشير زاهدی – که در پی نخست وزيری پدرش با شاهدخت شهناز، تنها فرزند محمدرضاشاه و نخستين همسرش، فوزيه، ازدواج کرد، به سفارت در واشينگتن و لندن ونيز به وزارت خارجه منصوب شد - در واکنش به اين گفته های خانم آلبرايت گفت:

«آمريکا ممکن است توطئه يی برای براندازی دولت دکتر مصدق چيده بود، اما آنچه اهميت دارد اين است که مصدق با توطئه آمريکا سقوط کرد يا به دلايل ديگری؟ آنچه با قاطعيت می توانم بگويم اين است که سقوط مصدق، نتيجه توطئه آمريکا نبود»

اردشير زاهدی آن گاه، به تشريح روزهای سرنوشت ساز مرداد ۱۳۳۲ پرداخت و توضيح داد:
«ساختار سياسی ايران در سال ۱۳۳۲ به دو بخش هواداران و مخالفان مصدق تقسيم شده بود. آنان که مخالف مصدق بودند، رهبری را جست و جو می کردند و پدر مرا يافتند که يک امير بازنشسته ارتش، وزير پيشين کشور( در کابينه خود دکتر مصدق) و سناتور بود. بسياری از شخصيت ها و مراکز قدرتمند ايران، در ساختار ياد شده، خواستار برکناری مصدق بودند و همان ها، شاه را در فشار گذاشتند.

«بياد داشته باشيد که شاه پيشتر، در تيرماه سال ۱۳۳۱، يک بار مصدق را برکنار کرده بود ويکی از بستگان او، يعنی احمد قوام (قوام السلطنه) را به جای او منصوب کرده بود. در آن هنگام، سياست خيابانی به سود مصدق چربيد.

قوام که در آن زمان فرتوت بود، توانايی مهار اوضاع را نداشت. شاه ناگزير شد که باز مصدق را به نخست وزيری برگمارد. بدين ترتيب، اين ادعا که انديشه برکناری مصدق را سی.آی.ای به شاه تلقين کرد، واهی است.»
اردشير زاهدی، سپس، سقوط مصدق را نتيجه نارضايی اکثريت ايرانيان از دولت او دانست و افزود:

«در بهار سال ۱۳۳۲ پدرم به عنوان رهبر اصلی گروه ضد مصدق جلوه گر شد. مصدق برای دستگيری پدرم جايزه گذاشت، گر چه پدرم همه جا در ميان مردم بود؛ بدون آن که کسی مزاحمش بشود.»

و سرانجام، بگفته اردشير زاهدی، اين مردم ايران بودند که دلزده و ناخرسند از بی ثمری دولت دکتر مصدق، آن را برانداختند.

«واقعيت و حقيقت درباره ۲۸ مرداد، هر چه باشد، اين ديدگاه را نمی توان ناديده گرفت که نام دکتر مصدق به عنوان محبوبترين نخست وزير ايران در عصر مشروطيت و حتی به عنوان پايه گذار انديشه يی در اذهان حک شده است که اندکی پس از سرنگونی او« انديشه عدم تعهد» نام گرفت.»

واقعيت و حقيقت درباره ۲۸ مرداد، هر چه باشد، اين ديدگاه را نمی توان ناديده گرفت که نام دکتر مصدق به عنوان محبوبترين نخست وزير ايران در عصر مشروطيت و حتی به عنوان پايه گذار انديشه يی در اذهان حک شده است که اندکی پس از سرنگونی او« انديشه عدم تعهد» نام گرفت.

برغم پافشاری هواداران شاه بر اين که آمريکا در براندازی دولت دکتر مصدق نقشی نداشته است، باراک اوباما، رئيس جمهوری آمريکا، روز چهارم ژوان ۲۰۰۹ در ضمن يک سخنرانی طولانی (پنجاه و شش دقيقه يی) خطاب به مسلمانان جهان، در قاهره – پايتخت مصر- اذعان کرد که واشينگتن در اين دگرگونی «نقش» داشته است.


پرزيدنت باراک اوباما: « اين قضيه (براندازی دولت دکتر مصدق) منبع تشنجی در روابط آمريکا و جمهوری اسلامی بوده است. ايران، سال های بسياری است که "مخالف آمريکا" را تعريف جامع و مانع خود می داند. تاريخ روابط ما، در واقع، تاريخی پر تلاطم بوده است و آمريکا، در گرماگرم جنگ سرد ، در براندازی دولتی در ايران، نقش بازی کرد که با دموکراسی، منتخب مردم بود...»

دکتر عبدالرضا هوشنگ مهدوی، در کتاب «سياست خارجی ايران»، از ماه عسل ايران و آمريکا اين چنين ياد می کند:
دکتر عبدالرضا هوشنگ مهدوی: «چهار روز پس از بازگشت شاه که به دنبال کودتای نافرجام ۲۵ مرداد ماه ۱۳۳۲ به بغداد و (سپس) رم گريخته بود، نخستين نشانه های يک چرخش بزرگ در سياست خارجی ايران بروز کرد. سرلشکر زاهدی، نخست وزير کودتا که به درجه سپهبدی ارتقاء يافته بود، در چهارم شهريور ۱۳۳۲ در نامه يی به پرزيدنت آيزنهاور اعلام داشت که قصد حکومت او بهبود وضع بين المللی ايران است.»

دکتر هوشنگ مهدوی انگيزه اصلی سپهبد زاهدی از نوشتن اين نامه به رئيس جمهوری آمريکا را يادآوری خزانه خالی ايران و نياز تهران به ياری های مالی واشينگتن می داند.

دکتر هوشنگ مهدوی: «البته اين موضوع برای رئيس جمهوری آمريکا تازگی نداشت. دکتر مصدق در دی ماه ۱۳۳۱ حتی قبل از اين که حکومت جمهوريخواه، زمام امور واشينگتن را در دست بگيرد، به او(آيزنهاور) نوشته و اميدوار بود که رئيس منتخب جمهوری آمريکا، نظر مساعدتری به ايران نشان دهد. (دکتر مصدق) همچنين در نامه هفتم خرداد ۱۳۳۲ خود به رئيس جمهوری آمريکا، مجدداً شکايت کرده بود که به رغم تغييراتی که در دستگاه حکومتی آن کشور پديد آمده است، در سياست آمريکا نسبت به ايران تغييری مشاهده نمی شود.»

دکتر هوشنگ مهدوی، آن گاه، با اشاره به پاسخ تند منفی پرزيدنت آيزنهاور به اين درخواست های دکتر مصدق، تصريح می کند که واشينگتن بی درنگ به درخواست ياری های مالی دولت سپهبد زاهدی، پاسخ مثبت داد، و در دوازدهم شهريور ۱۳۳۲ ، موافقت آمريکا با پرداخت بيست و سه ميليون و چهارصد هزار دلار بابت کمک های فنی سالانه اصل چهار رسماً اعلام و دو روز بعد نيز چهل و پنج ميليون دلار، کمک بلاعوض آمريکا به ايران پرداخت شد.»

ماه عسل آغاز شده بود اما فصل تلخکامی ها و دربدری های شماری از هواداران دکتر مصدق، و نيز سران و بلندپايگان حزب توده آغاز شده بود.
فرمانداری نظامی – بفرماندهی سرتيپ (سرلشکر، و سپهبد بعدی) تيمور بختيار- عمليات گسترده «پاکسازی» را بر عهده داشت، عملياتی که خيال آمريکا را از هر گونه خطری کمونيستی در ايران آسوده می ساخت. عملياتی که بگفته آميخته با اغراق دشمنان دربار، و مخالفان دولت جديد برياست سپهبد فضل الله زاهدی، به عمليات دوران انکيزيسيون يا تفتيش عقايد در اروپای قرون وسطی، و سوزاندن مخالفان دربار پاپ در آتش، باتهام بيدينی، جادوگری و کفر بی شباهت نبود.

«هدی اخوان ثالث، متخلص به «اميد» - پس از گذراندن دوران بازداشتی کوتاه، و بريده از حزب توده، همراهان چپگرای ديرينش را به تازيانه خردکننده ترين انتقادها بست و آنان را بتلخی چنين توصيف کرد:
مشت های آسمانکوب قوی
وا شدست و يک به يک رسوا شدست
يا نهان سيلی زنان، يا آشکار
کاسه پست گدايی ها شدست.
»

با اين حال، بسياری از توده يی های افتاده به دام فرمانداری نظامی – سلف سازمان اطلاعات و امنيت کشور يا «ساواک»- ترجيح دادند که برای جان بدر بردن، و حتی تضمين آينده يی درخشان در ايران پس از دکتر مصدق، توبه نامه امضاء کنند؛ از شاه بخشايش بخواهند، و حتی در صف ياران سرتيپ بختيار به شکار ديگر توده يی ها بپردازند.

جهان غرب، بخصوص آمريکا، از اين دگرگونی در ايران شادمان بود. خطر آن که «خرس بزرگ» و «سرخ»، ايران را «لقمه چپ» کند، و به آبهای گرم و منابع نفت و گاز ايران دست يابد، از ميان رفته بود.

در همين دوران است که مهدی اخوان ثالث، متخلص به «اميد» - پس از گذراندن دوران بازداشتی کوتاه، و بريده از حزب توده، همراهان چپگرای ديرينش را به تازيانه خردکننده ترين انتقادها بست و آنان را بتلخی چنين توصيف کرد: «مشت های آسمانکوب قوی
وا شدست و يک به يک رسوا شدست
يا نهان سيلی زنان، يا آشکار
کاسه پست گدايی ها شدست....»


مهدی اخوان - سر خورده و دلشکسته از حزب توده - بهتر از هر شاعر ديگری، تصويری از روزگار هواداران شکست خورده دکتر مصدق بدست می دهد که شنيدن و خواندن آن، هر تن و بدنی را می لرزاند. تصويری از زمستانی چندان سرد که در آن، دوستان حتی سلام دوستان را ناشنيده می گيرند:

« سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گريبان است
کسی سر بر نيارد کرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را
نگه جز پيش پا را ديد نتواند
که ره تاريک و لغزان است
و گر دست محبت سوی کس يازی
به اکراه آورد دست از بغل بيرون
که سرما سخت سوزان است
نفس کز گرمگاه سينه می آيد برون
ابری شود تاريک
چو ديوار ايستد در پيش چشمانت
نفس کاين است، پس ديگر چه داری چشم
زچشم دوستان دور يا نزديک؟»

اين تصويريست که بيشتر هنرمندان ايرانی (هنرمندانی که اکثريت چشمگير آنان به اردوگاه کمونيسم دل بسته بودند) از نخستين سالهای پس از سرنگونی دولت دکتر مصدق، و آغار «ماه عسل» آمريکا و ايران به دست داده اند.

«اميد» نااميد، شاعر شوريده سر خراسانی ، در نمونه ديگری از همين تصوير سازيهای شاعرانه، در سروده «شهريار شهر سنگستان»، از شهرياری درمانده ياد می کند که ناگهان همه ياران و سپاهيانش سنگ شده اند. شهريار شهر سنگستان، در هوايی که از ديدگاه «اميد»، بس ناجوانمردانه سرد است، سرنوشت دکتر مصدق را به ياد می آورد. در سرزمينی که زمانی «بهاران در بهاران بود»، اما «کنون ننگ آشيانی نفرت آباد است» و....
مهدی اخوان ثالث: « در او جای هزاران جوی پر آب گل آلوده
و صيادان دريابارهای دور
و بردن ها و بردن ها
و کشتی ها و کشتی ها و کشتی ها
و گزمه ها و گشتی ها.....»


«صيادان دريابارهای دور» اشارتی غير مستقيم و تلويحی به حضور آمريکاييان در ايران است؛ آمريکاييانی که، از ديدگاه «اميد»، آمده بودند تا «اندوخته های گرانبهای غار علی بابا» را «کشتی کشتی» بربايند.

نادر نادرپور- ديگر شاعر ايرانی هوادار دکتر مصدق در تشکيلات «نيروی سوم»، از ايران پس از براندازی دولت«زعيم شرق» ، اين چنين ياد می کند:
نادر نادرپور:«اين شام تيره دل که در او يک ستاره نيست!»
و نخستين سال پس از سرنگونی دکتر مصدق را، احمد شاملو (در سوگ يکی از بلندپايگان اعدام شده حزب توده) بدين گونه وصف می کند:
«سال بد، سال باد
سال اشک، سال شک
سال روزهای دراز و استقامت های کم
سال پست، سال درد
سالی که غرور گدايی کرد
سال عزا، سال .... »

برای نصرت رحمانی، هوادار حزب توده نيز که همانند بسياری ديگر، بعدها، از آن رميد و بريد، دکتر مصدق در مرتبه شهداء جای دارد.
نصرت رحمانی:
«در نعره های خامشی و مرگ نعره ها
تيغ سکوت دوخت لبان اميد را
اشکی فتاد و شمع فرو خفت و ماه مرد
کفتار خورد لاشه مردی شهيد را»

و باز مهدی اخوان ثالث است که در سروده يی پيشکش شده به «پير محمد احمدآبادی» ، يعنی دکتر مصدق، از نوميدی پس از سرنگونی او مويه می کند: «ديدی دلا که يار نيامد، گرد آمد و سوار نيامد؟» سروده يی که در آن نام دکتر مصدق ذکر نشده، و صرفاً تقديم به «پير محمد احمدآبادی» شده بود.
سانسورچيان اين نکته ظريف را در نيافتند که «احمدآباد» از املاک دکتر مصدق، و حتی تبعيدگاه اوست، و مراد از «پير محمد احمدآبادی» کسی نمی تواند باشد مگر دکتر مصدق!

سروده های «م.اميد» از نخستين نشانه های مخالفت بخش چشمگيری از هنرمندان ايرانی با سياستی است که آن را مداخله غربی ها، بخوانيد آمريکا و انگلستان، در امور داخلی ايران می دانستند تا نفت ايران را ارزان ، ارزان ببرند، و در ازای آن، کالاهای بنجلشان را گران گران به ايرانيان بفروشند، نفت ايران را ارزان ارزان به يغما ببرند تا خانه های مردمانشان گرم شود و چرخهای اقتصادشان از گردش باز نماند.

از سوی ديگر، و دور از قلمرو اين تخيلات شاعرانه، بيشتر مردم ايران آمريکا را همچنان به چشم مهر می نگريستند و به ياری های آن اميدوار بودند. اين مهر از آن جا سرچشمه می گرفت که در جمع و تفريق نهايی ، می ديدند که آمريکا جلو سلطه شوروی «بی خدا» و «ضد دين» را در کشورشان گرفته، و پر وبال باز تيزچنگال بريتانيا را چيده است.

در کنار اين دو گروه از هنرمندان و مردم کوی و برزن،، اندک اندک، کسانی همانند فروغ فرخزاد، و نيز سهراب سپهری، که زندگيش در شعر و نقاشی و تماشای فوتبال و هواداری از «شاهين»، و بعدها «پرسپوليس» خلاصه می شد، سر برآوردند که در پی جهانی نو بودند، جهانی که از آن بتوان آموخت. از شوق همين پی جويی جهانی نوين بود که سهراب ، شاعر گريزان از سياست ، در پی ساختن قايقی بود تا خود را به آن سوی آب ها برساند.

سهراب سپهری:
«قايقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب
دور خواهم شد از اين خاک غريب
که در آن هيچ کسی نيست که در بيشه عشق
قهرمانان را بيدار کند....»
و اين جهان خيالی سهراب سپهری، برای بسياری، بازتابی از ينگه دنيا، جهان نوين، بازتاب آمريکا بود:
«پشت درياها شهريست
که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است
بام ها، جای کبوترهايی است که به فواره هوش بشری می نگرند
دست هر کودک ده ساله شهر، شاخه معرفتی است.
مردم شهر به يک چينه چنان می نگرند
که به يک شعله، به يک خواب لطيف....
«پشت درياها شهری است!
قايقی بايد ساخت.»


و باز دور از قلمرو خيالپردازيهای شاعران، در گير و دار رويدادهای تند وتيز، و گاه نفسگير پس از سقوط دولت دکتر محمد مصدق، پای ايران در اردوگاه جهان غرب، استوارتر می شد. مردم کوچه و بازار ايران ، دلزده از سياست و سياستبازان، سر در لاک خود فرو برده بودند . اما اندک اندک حضور هر دم پررنگ تر آمريکا و آمريکاييان را در سرزمين خود بيشتر حس می کردند، با پپسی کولايی که شانه به شانه «دوغ آبعلی» پای ثابت سفره چلوکباب شده بود، با «جان وينی» که فارسی حرف زدنش به روانی فارسی «فردين» بود؛ در برنامه های آينده خواهيم ديد.

کارگردان: کيان معنوی