در بخش پيشين شنيديم که ابوالحسن بنی صدر، نخستين رئيس جمهوری اسلامی که هم اکنون در پاريس در تبعيد بسر می برد، با اشاره به اين اتهام ايراد شده بر او که ديدارهای محرمانه يی با نمايندگان دولت آمريکا داشته است، هر گونه ديدار رجال سياسی با نمايندگان دولتهای خارجی را نادرست خواند و يادآور شد که تن زدن رجلی سياسی از ديدار با نماينده دولتهای بيگانه را عجيب و غير عادی نمی داند.
ابوالحسن بنی صدر: " نه! اين از ديد من با اصل استقلال سازگار است، و يک آدم سياسی، البته من خودم يک رجل سياسی نيستم، و خود را يک مبارز سياسی می دانم، يک مبارز سياسی بايد که موافق با استقلال کشورش عمل کند و چون در مقام رسمی نيست، ديدار او با مقامات دولتی کشورهای خارجی، که نماينده حقوق آن کشورها هستند، از ديد من عمل نادرستی است."
ابوالحسن بنی صدر چنين ديدارهای را در حالی جزو اعمال نادرست و ناشايست می داند که او را، در خود ايران، به داشتن ارتباط پنهان با سی آی اِی (سيا) سازمان مرکزی اطلاعات آمريکا متهم کرده اند.
Your browser doesn’t support HTML5
از جمله، معصومه ابتکار (مترجم دانشجويان پيرو خط امام در ماجرای به گروگان گرفتن ديپلماتهای آمريکايی در تهران، و معاون بعدی رئيس جمهوری اسلامی در دولت محمد خاتمی)، در کتاب خاطراتش نوشته است که ابوالحسن بنی صدر با نماينده سی.آی.ای – سازمان اطلاعات مرکزی آمريکا- ديدارهای پنهانی داشته است، و سی.آی.ای، حتی «اسم رمزی» هم برای او تعيين کرده بوده است. ابوالحسن بنی صدر، در گفت و گويی که با او داشتم، به اين اتهام صريحاً پاسخ داده است.
ابوالحسن بنی صدر:" اين خانم يک دروغ نويس است. به لحاظ اينکه آن مقام آمريکايی را خسرو قشقايی به من معرفی کرد. و اين مساله اولاً محرمانه نبود. او را نه به عنوان اينکه آمده است تا با من گفت و گو کند به من معرفی کرد. به اين عنوان معرفی کرد که آمده است تا پيام دولت آمريکا را به آقای خمينی برساند.
من به آقای خمينی گفتم اين آقای قشقايی چنين حرفی می زند؛ چنين آدمی آمده است و می گويد پيامی برای شما دارد. با او چه می کنيد؟
به من گفت شما او را بپذيريد و ببينيد که پيامش چيست؟
وقتی آمد يک جمعيت زيادی هم در اتاق بود. اين آقا به من گفت اينجا جمعيت زياد است. من جواب دادم اينجا هميشه شلوغ است هر وقت شما بياييد اين جمعيت اينجا هستند و من ملاقات دو به دو با شما نخواهم کرد.
به او گفتم شما اگر پيامی داريد بگوييد؟ پيام شما چيست؟ گفت که من می روم و فردا برمی گردم. گفتم شما فردا هم بياييد وضع همين طور است.
با اين حال رفت و فردای آن روز برگشت و ديد وضع به همان شکل است.
پرسيدم که پيامت چيست؟ اگر کاری داری برو به «نوفل لوشاتو» (اقامتگاه آيت الله خمينی در حومه پاريس) و به دکتر (ابراهيم) يزدی بگو، او به آقای خمينی منتقل خواهد کرد.
گفت که نه! من آمده ام ببينم که بعد از انقلاب در ايران فعاليت شرکت های خصوصی آزاد خواهد بود يا نخواهد بود؟
ماجرا اين بود.
بعد از آن، آقای خسرو قشقايی گفت که اين آدم جمعيت را که ديده است اعتماد نکرده است که حرفش را بزند.
من هم گفتم که من به او گفته بودم که هر وقت بياييد وضع همين طور خواهد بود.
من با يک مقام خارجی مذاکره محرمانه نمی کنم، بخصوص که اين آقا آمده و می گويد پيام برای آقای خمينی دارد.
فردا اگر در (نقل) اين حرف کم و زيادی بشود، می گويند که بنی صدر اين حرف را کم و زياد کرد.
اين آقا دوباره به تهران آمد. اين بار به من پيشنهاد کرد تا مشاور يک شرکت بشوم.
من هم جيب هايم را نشان دادم و گفتم می بينی که! جيب های من هيچ وقت پر پول نيست. سالها هم هست که به امور مالی خانه ام حتی نمی پردازم. اين کار را همسرم انجام می دهد.
گفتم شنيده ای که امام صادق می فرمايد که دينار، دين است و نار؟
پول آتشی است که دين و ايمان آدمی را می سوزاند. من هم نيازی به آن شغل مشاوره ندارم. نه وقتش را دارم و نه اساساً اينکاره هستم."
باز هم اما آقای بنی صدر! بگفته خانم ابتکار، آمريکايی ها برای شما حقوق هم تعيين کرده بودند...
ابوالحسن بنی صدر:" سند موجود است. در اين سند گفته شده که «بنی صدر و دوستانش را نمی شود خريد. زمانی که او تبعيد خواهد شد از نو به پاريس، ممکن است نياز مالی پيدا کند…»
حالا او از کجا می دانسته که من دوباره به فرانسه تبعيد خواهم شد؟ اين را بايد از ملايان حاکم بر ايران بپرسيم."
ابوالحسن بنی صدر، نخستين رئيس جمهوری اسلامی، تاکيد می کند بر اين که مفتخر است که عوامل اطلاعاتی آمريکا درباره او تبليغات سياه کرده اند.
ابوالحسن بنی صدر:" وقتی هم که اين حرف را می زد مترجم حضور داشت و ترجمه می کرد که الان هم زنده است و هم عده زيادی در آن اتاق بودند و همه آنها هم الحمدالله زنده هستند.
تازه اين آدم که بعدها معلوم شد عضو سی آی اِی بوده است ، به اعتقاد من شرافتنمدی اش بيشتر از خانم ابتکار است. برای اينکه او در گزارشی که داده است می گويد: « بنی صدر و دوستان او را نمی شود خريد.»
اين يک سند افتخار آميزی است که در ميان آن اسنادی که در آن سفارتخانه بوده است، منحصر به فرد است.
در چارچوب چنين ديدگاهی، نخستين رئيس جمهوری اسلامی، چشم انداز روابط ايران و آمريکا را چه گونه می بيند؟
ابوالحسن بنی صدر:" والله اين رژيم که هست، نياز دارد به آمريکا به عنوان محور در سياست داخلی و خارجی ، برای اينکه هر کاری را بگويند که زير سر آمريکاست.
الان هم سی و يک سال است که همين کار را کرده است.
به نظر من نمی رسد که اين رژيم توانايی عادی کردن رابطه با آمريکا را داشته باشد.
ولی از ديد افکار عمومی مردم ايران، نه، وضع فرق می کند. آنها می خواهند ايران يک سری روابطی داشته باشد، عادی، سالم، منهای روابط سلطه گر و يا زير سلطه و بر اساس حقوق ملی و اينکه ما از اين روابط پر تنش با بخشی از جهان و رابطه باج دادن با بخش ديگر جهان رها بشويم.
اين خواست عمومی مردم ايران است. به همين جهت است که شعار می دهند : «استقلال، آزادی»
جوهر مخالفت شما با آمريکا چيست؟ آقای ابوالحسن بنی صدر؟...
ابوالحسن بنی صدر:" مخالفت من با سلطه گری است. هيچ چيز ديگری نيست. آمريکا می گويد در کشور ما منافع دارد. اين حرف غلطی است.
آمريکا حقوق ملی دارد ما هم حقوق ملی داريم. رابطه ما هم بر اساس اين حقوق ملی بايد تنظيم شود.
آمريکا چه حقی دارد در ايران حقوق و منافع داشته باشد؟"
همه کشورها، در کشورهای ديگر منافعی دارند.... نمونه يی از سلطه گری آمريکا در ايران، آقای بنی صدر.....
ابوالحسن بنی صدر: "هزار جا، جانم! هزا جا، نه يک جا، جانم! اولش کودتای بيست و هشت مرداد، بعدش کنسرسيوم، بعدش سازمان برنامه، و در دست گرفتن اقتصاد ايران...و بعدش انقلاب ايران، و بعد از انقلاب، ماجرای گروگانگيری، جنگ ايران و عراق، بعد از جنگ ايران و عراق تا امروز، ايران با آمريکا در تنش است. يکطرفه نيست. سه سال...هشت سال آقای بوش نفس مردم ايران را چيده بود. شما اينها را نمی ديديد؟
از رويداد ۲۸ مرداد و بحث های بسيار بر سر آن که بگذريم، گمان نمی کنيد که به گروگان گرفتن ۵۲ ديپلمات آمريکايی در تهران و ۴۴۴ روز اسارت آن ها، دوره کين ميان ايران و آمريکا آغاز شد؟
ابوالحسن بنی صدر: " گروگانگيری هم معلوم شد ديگر...حالا آنقدر تحقيق منتشر شده است در آمريکا که بگيريد و بخوانيد و ببينيد، از جمله کارهای «رابرت پاری» را. اين (گروگانگيری) يک طرحی بوده که راکفلر، کيسينجر، و خانم اشرف پهلوی طراحی کردند، بعد به عنوتن يک طرح انقلابی در ايران اجرا شد و..بعد هم ... با «ريگان» و «بوش» معامله شد بر سر همين گروگانها، و شد «اکتبر سورپرايز» و بعد هم شد «ايرانگيت»...
يعنی آقای بنی صدر، شاهدخت اشرف، خواهر همزاد محمدرضاشاه، با آمريکايی ها مشترکاً توطئه کرد که ديپلماتهای آمريکايی را در تهران گروگان بگيرند تا انقلاب اسلامی در ايران ريشه بدواند؟
ابوالحسن بنی صدر: " نه برای اينکه انقلاب ايران ريشه بدواند، بلکه برای اينکه ريگانيزم بر آمريکا حاکم بشود. از ديد آنها آقای کارتر يک خطر برای آمريکا محسوب می شده است و ريگان که بر آمريکا حاکم شد، اسباب تغيير رژيم را در ايران به وجود بياورد.
شما اگر تحقيقات مربوط به ايران گيت را بخوانيد می بينيد که آقای ريگان يک بار هم دستور داده بود که حکومت خمينی را سرنگون کنيد و رضا پهلوی را به سلطنت برسانيد. منتها ايشان ديگر توجه نکرده بود که اوضاع دوران کودتای بيست و هشت مرداد نيست و با دستور ايشان ديگر نمی شود خمينی را از کار برکنار کرد و رضا پهلوی را بر سر کار آورد.
بعد از آن، خود مقامات سی آی اِی رفتند روی خط ديگری . روی اين برنامه که نه، با همين رژيم می شود به اصطلاح کار کرد. وقتی ژنرال پتريوس می گويد که احمدی نژاد و خامنه يی بهترين کارگزاران منافع ما در منطقه هستند، آيا ديوانه است؟ نه ، عاقل است، می داند چه می گويد."
.... و پرسش آخر: ترازنامه سود و زيان در روابط ايران و آمريکا از ديدگاه شما؟ آقای بنی صدر...
ابوالحسن بنی صدر:" آمريکا سود برد و ايران زيان ديد."
چرا، آقای بنی صدر؟
ابوالحسن بنی صدر:" بخاطر اين که ما نفت را از (بشکه يی) دوازده دلار و هفتاد سنت رسانديم به سی و چهار دلار. خوب، در صورتی که برنامه رشد اقتصادی را داشتيم به اجراء می گذاشتيم، اجرا می کرديم، ما يک کشور پيشرفته می شديم اما با آن گروگانگيری، بعد هم جنگ هشت ساله، اولاً حضور آمريکا در خليج فارس، که نبود، که شد؛ ثانياً، جريان نفت به سوی غرب تامين شد. وزير دفاع انگلستان بيخود در دادگاه نگفت که جنگ ايران و عراق به سود انگلستان و غرب بود، و اسباب ايجاد و ادامه اش رافراهم آورد. پس نفت جريان يافت. ايران توانايی سرمايه گذاريش را از دست داد. کودتای اين آقايان (روحانيون و برکناری آقای بنی صدر) اقتصاد ايران را بار ديگر مصرف محور کرد؛ همين که الان بلای جانشان شده؛ برای اين که بيکار می سازد و فقير...عرض کنم به شما...چه قدر در اين مدت پول نفت گرفتيم؛ به چه مصرف رسيده؟ وضع اقتصاد کشور چيست؟ در تمام اين مدت نفت به سوی غرب جريان داشته، در قيمتهای مطلوب غرب، نه در قيمتهای واقعيش. (نفت) برای يک دوره يی از (بشکه يی) سی و چهار دلار، به هفت و هشت دلار پايين آمد در دوران جنگ...بعد هم که قيمت نفت بالا رفت، رژيم کنونی بترتيبی خرج کرد که به زيان توليد خارجی شد: اقتصاد مصرف محور، متکی به واردات و درآمد نفت.
چون قصه بدين جا رسيد، شهرزاد لب از سخن فرو بست. دنيازاد، خواهر کهتر شهرزاد گفت: ای خواهر! طرفه حکايتی گفتی. شمه يی نيز ما را بازگوی که آتش کين ميان ينگی دنيا و ايرانزمين، باز هم بيشتر زبانه کشيد؟
شهرزاد گفت: شب به سر آمده، سپيده می دمد. اگر از هلاک رهايی يابم، و ملک مرا واگذارد، حکايتها ترا خواهم گفت ....
انقلاب ايران پيروز شده است. با بستری شدن شاه تبعيدی ايران در آمريکا، دانشجويان «پيرو خط امام»، پنجاه و دو ديپلمات آمريکايی را به گروگان گرفته اند. اين دانشجويان و ديگر انقلابيون، از چپ ها گرفته تا روحانيون تندرو، همه زير فرمان آيت الله خمينی، سفارت آمريکا در تهران را که تا چند ماه پيشتر بزرگترين سفارتخانه کره زمين بود، «لانه جاسوسی» خوانده اند.
داس انقلاب، همزمان، جان درو می کند: از جمله جانهای امير عباس هويدا- نخست وزير و وزير دربار پيشين-؛ اميران بلند پايه ارتش شاهنشاهی که بر جای مانده و از ايران نگريخته اند.
ارتشبد نعمت الله نصيری- ابلاغ کننده فرمان عزل دکتر مصدق از نخست وزيری، و رئيس پيشين ساواک و نيز سفير پيشين دربار پهلوی در اسلام آباد، پايتخت پاکستان- را محمود محمودی، معروف به «بابک» يکی ازچهره های شاخص و سرشناس «چريک های فدايی خلق» با سرشکسته تحويل دادگاهی می دهد که دادگاه های «عدل اسلامی» يا «قاصم الجبارين» - در هم شکننده جبارها- خوانده می شوند اما بگفته يی، نمايشی از«بيدادگاه های انقلابی» اند.
محمود محمودی(بابک) که از خانواده توانگری اهل رشت است، بعدها خود، به فرمان همين دادگاه ها اعدام می شود. ايران بار ديگر فضايی قصه گونه دارد....
شهرزاد: «... و اما ای ملک جوانبخت! آورده اند که جوی خون در ايرانزمين براه افتاد. اما فرزندان انقلاب جشن گرفته بودند که از اين پس، سروران خويشتنيم و اجانب را نرسد که بر ما فرمان رانند.هلهله می کردند که با اندکی درنگ، ابواب اقبال به روی ايران و ايرانيان مفتوح می شود، و خداوندگاران ينگی دنيا در برابرشان باحترام زانو خواهند زد...»
از سوی ديگر، آيت الله خمينی، با استوار شدن پايه های حکومتش، اندک اندک به سوی انحصاری کردن اين قدرت، و حذف حريفان احتمالی، شتاب گرفت:
" ما مسير خودمان را ميرويم و از هيچ چيز باک نداريم. از اين وحشت نداريم که ما را ديکتاتور و مخالف آزادی بخوانند... اگر بنا بود از اول مثل ساير انقلاباتی که در دنيا واقع ميشود عمل کنيم؛ ...انقلاباتی که در دنيا واقع ميشود، پشت سر هر انقلاب چند هزار از اين فاسدها را در مراکز عام سر ميزنند و آتش ميزنند تا قضيه تمام بشود، نميگذارند که يک روزنامه يی منتشر بشود، الا آن روزنامه يی که خودشان ميخواهند.. اگر در اينجا يک حزب فاسد را جلو بگيرند، ميگويند "يک حزبی" شد؛ رستاخيزی شد. ما ميخواهيم رستاخيزی بشود. ما يک حزب و يا چند حزب را که صحيح عمل ميکنند, ميگذاريم عمل بکنند و باقی را ممنوع اعلام ميکنيم... ما آزاديخواه بوديم ولی شما نگذاشتيد, ما آزادی داديم و شما نگذاشتيد اين آزادی باقی بماند. حالا که اينطور شد ما انقلابی با شما رفتار ميکنيم... ما آنروز خيال ميکرديم که با انسان سروکار داريم، بعد معلوم شد که با حيوانات درّنده سروکار داريم. با حيوانات درّنده نميشود با ملايمت رفتار کرد و نميکنيم... ما از هيچ چيز باک نداريم؛ نه باک داريم که شرق ما را اشخاص غير آزاديطلب يا ديکتاتور حساب بکند و نه باک داريم که غرب اينطور حساب کند...»
با فرمان جيمی کارتر شاه از آمريکا اخراج می شود*
ناکامی عمليات«چنگال عقاب» برای رهاندن پنجاه و دو آمريکايی گروگان« دانشجويان پيرو خط امام»، پرزيدنت کارتر که با انتخابات رياست جمهوری آمريکا فاصله چندانی نداشت، راه برونشد از بن بست گروگانگيری در تهران را فرستادن شاه ، در واقع اخراج او از آمريکا به پاناما دانست.
هميلتن جوردن، دستيار پرزيدنت کارتر و رئيس دفتر کاخ سفيد ، مامور ابلاغ فرمان خروج به شاه ايران شد. او، بعدها، در کتاب «بحران» نوشت:
سی نوامبر (برابر با نوزدهم آذرماه ۱۳۵۸)
هميلتن جردن: «شاه سلامت خود را بازيافته و آماده بازگشت به مکزيک بود که خبرتکان دهنده يی از مکزيک دريافت کرديم. وزارت خارجه مکزيک از دادن رواديد ورود به شاه سرباز زده بود.
کارتر از شنيدن اين خبر سخت برآشفت و گفت : لوپز پورتيو(رئيس جمهور مکزيک) دروغگوست!
اين نخستين بار بود که می شنيدم کارتر، رئيس يکی از کشورهای دوست را اين چنين توصيف می کند.»
با سر باز زدن مکزيک از دادن رواديد ورود به شاه ايران، سايروس ونس، وزير خارجه آمريکا مامور يافتن کشوری می شود که شاه بيمار را بپذيرد.
تيرهای او يکی پس از ديگری به سنگ می خورد. تنها انورسادات، رهبر مصر است که می گويد برای پذيرايی مجدد از برادرش محمدرضاشاه آمادگی دارد. اما پرزيدنت کارتر با رفتن شاه به مصر موافق نيست. کشور ديگری را برای او بايد يافت.
سرانجام عمر توريخوس- ديکتاتور پاناما- با مسافرت شاه به کشورش موافقت می کند.
هميلتن جردن، دستيار پرزيدنت کارتر- درباره طرح اين موافقت در ديدارش با شاه، از قول او می نويسد:
محمدرضاشاه: «من پيشتر هم گفته ام که برای رهايی گروگان های آمريکايی آماده هر کاری هستم. من نمی خواهم بار اين مسئوليت اين رويداد وحشتناک در تاريخ بر دوش من گذاشته شود.»
سرانجام، شاه روانه پاناما شد: بامداد بيست و سوم آذرماه ۱۳۵۸، اما گروگان های «دانشجويان خط امام» در بند ماندند. جمهوری اسلامی محمدرضا شاه را می خواست: مرده يا زنده.
خود شاه در اين باره می نويسد:
محمدرضاشاه: «روز بيست و دوم دی ماه ۱۳۵۸ فرمانروايان جديد ايران از دولت پاناما خواستند که مرا بازداشت کند. اين درخواست، برای من شگفتی آور نبود. اما دودلی های دولت پاناما در پاسخ به چنين درخواستی مرا حيرتزده کرد. (صادق) قطب زاده(وزير خارجه جمهوری اسلامی ايران) پی در پی می گفت که من در پاناما عملا تحت نظرم تا ترتيب استرداد قانونی من به ايران داده شود.
دولت پاناما، روز چهارم بهمن ماه اين خبر را بی پايه دانست. اما رسانه های گروهی پاناما همچنان از احتمال استرداد من به حکومت ايران گزارش می دادند. اين بازی بيرحمانه در بهمن ماه هم ادامه يافت. و روز هژدهم همين ماه بهمن، وزير خارجه پاناما در مصاحبه يی اعلام کرد که من بالقوه در پاناما در بازداشتم، چون بدون اجازه دولت پاناما نمی توانم از اين کشور خارج شوم....»
شاه تصميم می گيرد به مصر بازگردد اما جيمی کارتر، رئيس جمهوری آمريکا، نگران از بر هم خوردن برنامه نزديکی مصر و اسرائيل، با اين تصميم مخالف است. دستياران پرزيدنت کارتر، سرانجام از او می خواهند که در اين زمينه با خود انورسادات- رهبر مصر- تلفنی رايزنی کند.
هميلتن جردن (دستيار و رايزن بلندپايه پرزيدنت جيمی کارتر):
«ده دقيقه بعد تلفن زنگ زد. کارتر بود که با شادمانی گفت بچه ها، خيالتان راحت باشد. همين حالا با سادات حرف زدم و دلائل نگرانيم از سفر شاه به مصر را به او گفتم. سادات با صدای بلند خنديد و با لهجه مخصوص خودش گفت: جيمی! تو نگران من و مصر نباش! فکر گروگانهايتان باش!»
روز يکشنبه، سوم فروردينماه ۱۳۵۹، شاه و همراهانش با هواپيمايی نظامی رهسپار قاهره پايتخت مصر شدند.
در دنباله اين رشته برنامه های ويژه، اين نگونبختی محمدرضاشاه را پی می گيريم، و نيز از آغاز جنگ ايران و عراق، و ادامه رويارويی ايران و آمريکا در شاهراه کين، بيشتر خواهيم گفت....
taherialireza@yahoo.com
کارگردان فنی: کيان معنوی