حزب توده ايران در مهرماه سال ۱۳۲۰ تاسيس شد. در شهريور همان سال ارتش متفقين به ايران آمده و رضاشاه از سلطنت ايران استعفا و ايران را ترک کرده بود.
منشور حزب توده حاکی از يک حزب اصلاح طلب در چارچوب مشروطه سلطنتی بود. اين حزب بر مبنای جبهه های ملی (popular fronts) يا ضد فاشيستی ای تشکيل شده بود که در فرانسه، ايتاليا، يوگسلاوی و يونان به وجود آمده بودند.
رهبری اين جبهه ها را غالبا عناصر مارکسيست تشکيل می دادند ولی چنانکه از عنوانشان پيداست در برگيرنده طيف وسيعی از ليبرال ها، سوسياليست ها، دموکراتها و کمونيست ها بودند که به اين ترتيب در جبهه ای برای مبارزه با نازی ها و فاشيست ها متحد شده بودند.
حزب توده هم در آن زمان جبهه وسيعی بود که طيف گسترده ای از فعالان و مبارزان سياسی را در بر می گرفت. در نتيجه در سالهای نخستين تشکيل آن، بيشتر آزاديخواهان و مبارزان و فعالان سياسی و می توان گفت عموم روشنفکرانی که کمتر از چهل سال داشتند در آن گرد آمدند.
مهمترين فعاليت حزب توده در آن سال ها تشکيل جلسات و انتشار مطبوعات و نشريات بود و از اين راه گروه بزرگی از شاعران و نويسندگان و ناقدان را، چه به عنوان عضو رسمی و چه سمپاتيزان، گرد خود آورده و کانون پيشرفت سياسی و اجتماعی و فرهنگی شد. اما اين ديری نپاييد و به زودی شکافی بين جناح ليبرال و دموکرات و سوسياليست، از سويی، و جناح کمونيست آن که رشته رهبری در دستشان بود پديد آمد.
اعتراض اصلی انتقادکنندگان داخل حزب بر دو محور قرار داشت: يکی ديکتاتوری رهبری در داخل حزب، ديگری اطاعت همان رهبری از دستورهای سفارت شوروی، چنانکه به زودی انتقادکنندگان در ميان خودشان از اعضای رهبری به عنوان «نوکران سفارت» ياد می کردند. اين انتقاد کنندگان گروه بزرگی از سازمان ايالتی تهران (و بعضا جاهای ديگر) بودند- مانند خليل ملکی، دکتر اپريم، احمد آرام، انور خامه ای، جلال آل احمد، فريدون توللی و غيره ـ که به اصلاح طلبان شهرت يافتند يعنی کسانی که می خواهند رهبری حزب را اصلاح کنند. احسان طبری، نورالدين کيانوری، احمد قاسمی و غيره نيز در ابتدا با اين ها بودند ولی سر بزنگاه به آن سو رفتند و به دشمن ترين دشمنان اصلاح طلبان بدل شدند.
پشتيبانی رهبری و نمايندگان حزب توده در مجلس چهاردهم از دادن امتياز نفت شمال به شوروی، حزب توده را کمی تکان داد. ولی برخورد جدی بين اصلاح طلبان و رهبری بر سر مساله آذربايجان پيش آمد. حزب دموکرات آذربايجان به رهبری کمونيست های آذربايجانی مانند سيد جعفر پيشه وری قيام کرده و خواستار خودمختاری برای آذربايجان بودند.
در آن زمان آذربايجان در اشغال ارتش شوروی بود و علائم گوناگون نشان می داد که نيت اصلی جداکردن آذربايجان ايران و پيوستن آن به آذربايجان شوروی بود که اينک اسناد و مدارک به دست آمده آن را تاييد کرده اند. اصلاح طلبان حزب توده عقيده داشتند که حزب در اين زمينه روش بی طرفی مثبت در پيش گيرد يعنی ضمن دفاع از حقوق پايمال شده مردم آذربايجان، خود را به قيام دموکرات ـ کمونيست ها و رهبری آن متعهد نکند. رهبری حزب هم در ابتدا همين نظر را داشت ولی پس از دريافت دستور از سفارت شوروی تغيير جهت داد، سازمان ايالتی حزب توده در آذربايجان را عملا تحويل پيشه وری داد و از قياميان پشتيبانی بلاشرط و بی چون و چرا کرد.
طولی نکشيد که شوروی در عوض قولی که دولت ايران برای دادن امتياز نفت شمال به آن کشور داد ارتش خود را از آذربايجان برد و از پشتيبانی عملی از قيام دست برداشت.
به اين ترتيب قيام آذربايجان در اندک مدتی فروپاشيد و سران آن به شوروی فرار کردند. اين واقعه عملا رهبری حزب توده را ورشکست کرد و يک هيات اجراييه موقت تشکيل شد که ۹ تن از ۱۱ تن از اعضای آن از اصلاح طلبان حزب بودند. اما اين تغيير ديری نپاييد زيرا که نفوذ و قدرت سفارت شوروی و (به همان دليل) دگرديسی بعضی از سران اصلاح طلبان مانند طبری و کيانوری سبب شد که بار ديگر کار به دست نيروهای ديکتاتوری داخل حزب و سرسپرده سفارت بيفتد.
به اين ترتيب کوشش ها و کشمکش های اصلاح طلبان برای اصلاح حزب به جايی نرسيد و در دی ماه ۱۳۲۶, يک سال پس از سقوط آذربايجان، از حزب انشعاب کردند تا «جمعيت سوسياليست توده ايران» را پايه گذاری کنند. ولی راديو مسکو آنان را به جاسوسی امپرياليسم
انگليس متهم کرد و اين سبب شد که از تشکيل جمعيت مزبور «منصرف» شوند.
يک سال پس از اين، مجلس شورای ملی حزب توده را به اتهام ترتيب دادن تيراندازی ناصر فخر آرايی به شاه در پانزده بهمن ۱۳۲۷ در دانشگاه تحريم کرد. درواقع کميته مرکزی حزب توده از جريان ترور شاه اطلاع نداشت. ولی بعضی از سران به ویژه نورالدین کیانوری در سازمان دادن آن دخالت مستقیم داشتند. همین گروه از سران حزب پیش از آن هم دستور ترور موفق محمد مسعود مدیر روزنامه «مرد امروز» را صادر کرده بود.
انشعاب بر شدت ديکتاتوری، چپ گرايی و انقياد نسبت به شوروی در داخل حزب توده افزوده بود ولی تحريم و زيرزمينی شدن آن و فرار يک دسته از سران آن از ايران، حزب مزبور را به يک حزب کمونيست استالينی زمان خود بدل کرد.
يعنی يک حزب مارکسيست ـ لنينيست منادی ديکتاتوری پرولتاريا، مخالف آزادی و حقوق بشر به عنوان ارزش های بورژوايی، و عاشق و سرسپرده شوروی. در همين زمان بود که مجلس پانزدهم قرارداد الحاقی نفت، معروف به گس ـ گلشاييان، را تصويب نکرد و به دنبال آن در کشمکش برای انتخابات مجلس شانزدهم جبهه ملی به رهبری دکتر مصدق تشکيل شد.
در آن مجلس اعضای جبهه ملی و کميسيون نفت، برنامه ملی کردن نفت را در سراسر کشور پيشنهاد کردند که هم سپهبد رزم آرا نخست وزير و هم حزب توده با آن به شدت مخالف بودند. رزم آرا می خواست با انگلستان برخورد نکند و حزب توده می خواست امکان دادن امتياز نفت شمال به شوروی را حفظ کند. گذشته از اين آنها می گفتند مصدق «جاسوس آمريکا» است و هدفش اين است که نفت ايران را از انگليس بگيرد و به آمريکا بدهد.
از نخست وزيری مصدق در ارديبهشت ۱۳۳۰ تا قيام تير ۱۳۳۱ حزب توده از هيچگونه تهمت شفاهی و کتبی نسبت به مصدق و همکاران وطرفدارانش خودداری نکرد. فقط در يک کاريکاتور يک صفحه ای مصدق را به شکل رقاصه نيمه لختی کشيدند که دارد برای آمريکا و انگليس می رقصد.
پس از قيام سی تير لحن حزب توده تغيير کرد ولی هيچگاه به پشتيبان انتقادی مصدق يا «اپوزيسيون سازنده» بدل نشد. چنانکه وقتی در دی ماه ۱۳۳۱ مصدق حاضر نشد امتياز به پايان رسيده شوروی برای ماهی گيری در دريای خزر را تمديد کند، حزب توده اعلام کرد که او ماهيگيری شمال را به دستور «اربابانش» ملی کرده است.
تندروی های حزب توده از جمله شواهدی بود که انگلستان با استفاده از آن آمريکا را ترساند که ايران به زودی در دامن شوروی می افتد و در نتيجه آنکشور را با اقدام برای براندازی مصدق موافق کرد. اين رفتار در روزهای ۲۶ و ۲۷ مرداد (پس از شکست کودتای اول) شدت فوق العاده يافت و تهران را دستخوش هرج و مرج و اغتشاش کرد و همراه با آن شعار حزب توده برای استقرار يک «جمهوری دموکراتيک» بسياری از هواخواهان معتدل مصدق را به وحشت انداخت.
با اين وصف در روز ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ حزب توده با سازمان وسيع و منظم و منسجم خود،علاوه بر سازمان مخفی نظامی که نزديک به ۶۰۰ افسر در آن عضو بودند و علاوه بر آن يک انبار اسلحه مخفی، کوچکترين اقدامی در برابر کودتاچيان نکرد.
اما از اين مهمتر در ماه های پس از کودتا که رژيم جديد ضعيف و متزلزل بود و در عين حال تشکيلات مدنی و نظامی حزب توده کاملا برقرار سابق بودند، بازهم هيچ اقدامی نکرد، تا اينکه بسياری از اعضای غيرنظامی آن به زندان افتادند و بر ضد حزب خود «تنفرنامه» نوشتند و سازمان نظامی و انبار اسلحه و چاپخانه هم لو رفتند و در اين ميان عده ای از اعضای حزب اعدام، شکنجه و زندانی شدند.
از آن پس باقی سران حزب توده هم به شوروی فرار کردند و مآلا سازمان خود را به عنوان يک حزب مهاجر در آلمان شرقی تشکيل دادند. در سالهای ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۱ که فرصت جديدی برای مبارزات آزاديخواهانه پديد آمد، حزب توده (همراه با جبهه ملی دوم) دولت اصلاح طلب دکتر علی امينی را با تمام قوا کوبيد. ولی وقتی پس از افتادن دولت امينی و در آستانه استقرار حکومت استبدادی شاه دولت شوروی با رژيم ايران از در آشتی درآمد و به آن کارخانه فولاد فروخت، حزب توده شعار داد «زنده باد دوستی ايران و شوروی».
اين روش مصلحت جويانه جديد (و ارايه آن تا آستانه انقلاب بهمن) سبب رانده شدن بسياری از اعضای جوان حزب توده شد. در همين زمان اختلافات شوروی و چين نيز آشکار شده و چين با ادعای رهبری «خلق های» جهان سوم به ميدان آمده بود. در نتيجه جوانان سرخورده حزب توده به مائوئيسم گرويدند و «سازمان انقلابی حزب توده ايران» را در خارج از کشور تشکيل دادند.
به اين ترتيب در دهه ۴۰ و ۵۰ حزب توده ـ اگرچه روزنامه مردم و پاره ای نشريات را منتشر می کرد ـ در بين چپ ايران تاثير و نفوذ چندانی نداشت (بلکه تا اندازه زيادی منفور بود) و کوشش می کرد که موافقت رژيم را با بازگشت حزب و اعضايش به ايران جلب کند.
انقلاب که پيش آمد حزب توده به رهبری دبيراول جديدش نورالدين کيانوری تبديل به يک سازمان کاملا توتاليتر، خلقی و ضد آزادی شد. اين حزب توده بود که لفظ ليبرال را به معنای خائن و ضد انقلاب در دهانها انداخت و دولت مهندس بازرگان را نماينده امپرياليسم آمريکا خواند. ادامه اين روش حتی سبب شد که نويسندگان توده ای از کانون نويسندگان انشعاب کنند چون با اصرار کانون نويسندگان بر آزادی بيان و قلم مخالف بودند.
حزب توده در آن زمان حتی بيشتر از اسلامگرايان تندرو شعار اعدام و تصرف اموال مردم را می داد و به هر بهانه ای صادق خلخالی را که در آن زمان آيت الله نبود به عنوان «آيت الله خلخالی» برای انتخابات کانديدا می کرد.
به گفته پيروز دوانی، عضو سرخورده حزب مزبور، که ظاهرا در دهه ۷۰ به قتل رسيد، اين سازمان نظامی حزب توده بود که مذاکرات صادق قطب زاده را با پاره ای از افسران ارتش برای به راه انداختن يک کودتای احتمالی کشف کرد و مدارک آن را از طريق سران حزب به رژيم داد، که در نتيجه قطب زاده اعدام و آيت الله شريعتمداری خلع لباس شد.
در اين مدت سران توده از طريق سفارت شوروی با حزب و دولت شوروی تماس داشتند، به آن اطلاعات می دادند و از آن خط می گرفتند و اطلاعات مربوط به ارتش را نيز از طريق سازمان مخفی خود در درون ارتش به دست می آوردند. اما ناگهان حادثه ای به کار حزب توده پايان داد.
يک مامور «کا گ ب» در سفارت شوروی در ايران به نام ولاديمير کوزيچکين که سمت ديپلماتيک داشت به انگلستان پناهنده شد و طبعا آنچه شواهد و اسناد کتبی و شفاهی در چنته داشت به سازمان اطلاعات انگليس تحويل داد، که از آن جمله فعاليت های مخفی حزب توده و سازمان نظامی اش، و روابط آنها با شوروی بود.
انگليس هم ـ ظاهرا از طريق دولت پاکستان ـ اطلاعات مزبور را در اختيار دولت ايران گذاشت. در نتيجه حزب توده تحريم شد، سران آن دستگير شدند و بسياری از اعضايش به شوروی پناه بردند. اسناد محاکمه سران و نظاميان حزب توده همه چاپ و منتشر شده و نيازی به تکرار ندارد. از آن پس حزب توده تبديل به دو سه گروه کوچک در خارج از ايران شد که هر يک از طريق وبسايت خود نظراتشان را اعلام می کنند.