خشونت دينی در ايران معاصر

خشونت دينی به شيوه ای که از دهه ی چهل تا به امروز در ايران شاهد آن هستيم، در نوع خود در تاريخ جامعه ی ما امری تازه و بی نظير محسوب می شود.

در حوزه ی دين برای اولين بار، نه متوليان رسمی و سنتی دين بلکه "روشنفکران دينی" بودند که خشونت را در پهنه ی زندگی عمومی و اجتماعی تئوريزه کردند و از طريق ايجاد پيوند ميان خشونت با مفاهيم اسلام شيعی، استفاده ی ابزاری از آن را به مثابه يکی از مهمترين روش های مبارزه با استبداد سياسی، فراهم آوردند.

يکی از مهمترين پی آمدهای انتقال مفاهيم دينی به دنيای سياست که با خلق ايدئولوژی اسلامی ممکن شد، فراهم آوردن شرايطی بود که در آن استفاده از خشونت به مثابه ابزاری برای دست يابی به اهداف سياسی ميسر گرديد. در واقع می توان مهمترين وظيفه ی ايدئولوژی اسلامی در اين زمينه را ايجاد مشروعيت برای استفاده ی عقلانی و ابزاری از خشونت دانست.

بدين ترتيب و به عنوان نمونه، دو مفهوم "جهاد و شهادت" که در گذشته تنها در قلمروی باورهای دينی و بر زمينه ی روايت های تاريخی شيعه معنا می يافتند، از طريق دست يابی به مصاديقی در دنيای سياست، وارد حيات اجتماعی جامعه ی ايران شدند.

پس از انقلاب، استفاده ی ابزاری از خشونت به حوزه ی سياست محدود باقی نماند و به تمامی گوشه و کناره های آشکار و پنهان زندگی فردی و اجتماعی گسترش يافت. در اين مقاله به بررسی اجمالی نگاه اسلام گرايان انقلابی به پديده ی خشونت در پيش از انقلاب و در کادر مبارزه ی سياسی خواهيم پرداخت.

خشونت : ابزاری برای تسخير قدرت سياسی (پيش از انقلاب پنجاه و هفت)

در حقيقت وظيفه ی معنای تازه ی "جهاد" در ايدئولوژی اسلامگرايان، برقراری رابطه ميان مفهومی مربوط به ادبيات دينی با امری دنيوی يعنی مبارزه ی سياسی بود. بدين ترتيب همزمان ميان راديکال ترين شيوه های غصب قدرت سياسی (بکارگيری خشونت و يا به زعم انقلابيان آن دوره "مبارزه ی قهرآميز") با والاترين ارزشهای اخلاق دينی (جهاد و شهادت) در جامعه ی ايران، ارتباط برقرار گشت.

اعمال خشونت به افراطی ترين شيوه ها که هدف نهايی خود را حذف دشمن (نه فقط از دنيای سياست بلکه از پهنه ی هستی) قرار داده بود و در نتيجه از همان ابتدا هر گونه گفتگو و مذاکره با دشمن را خيانت به خلق و منافعش تلقی می کرد، هم جنبه ی ابزاری-عقلانی به خود گرفت و هم در عين حال از مشروعيت دينی برخوردار گشت. از اين زاويه می توان عملکرد ايدئولوگ های اسلامی را در اين دوره، ايجاد معنا و از طريق آن توليد مشروعيت برای خشونت سياسی دانست.

از يک سو ايدئولوژی اسلامی در اين دوره می کوشيد تا کاربرد خشونت در سياست را با تکيه بر انديشه های انقلابيان جهان سوم (مانند فرانتس فانون) و برخی از روشنفکران اروپايی (مانند ژان پل سارتر)، بر ضرورتهای اجتماعی و تحليل های جامعه شناسانه استوار سازد و بدين ترتيب به آن رنگ و جلايی از عقلانيت و مدرنيت اعطا نمايد. از سوی ديگر اسلام گرايان تمام توان خود را برای برقراری پيوند ميان خشونت سياسی با آموزه های اسلام شيعی بکار گرفته و حتی تلاش می کردند تا اولی را نتيجه ی منطقی و حتی عصاره و لب کلام دومی معرفی نمايند.

اگر پيش از انقلاب، مارکسيست های ايرانی خشونت را در ميان گروه های انسانی تحليل و تبليغ ميکردند (در غالب تئوری "جنگ طبقاتی" که ميبايست ميان نمايندگان دو طبقه ی بورژوازی و کارگر - يعنی حکومت با حزب منتسب به طبقه کارگر - صورت ميپذيرفت)، ايدئولوگ های اسلامگرا خشونت را در درجه ی نخست در رابطه ی ميان فرد با حکومت بود که می انديشيدند و تئوريزه می کردند.

خشونت : ابزاری برای خلق انسان نوين اسلامی

دو مفهوم "جهاد" و "شهادت"، دو نوع متفاوت از خشونت را تبليغ می کنند. اهميت مفهوم جهاد برای اسلام گرايان انقلابی از آن روی بود که به کار توجيه اعمال خشونت در پهنه ی عمومی و بويژه سياست می آمد. در چنين حالتی جهاد به معنای کاربرد ابزاری خشونت برای تسخير قدرت سياسی بود.

اما مفهوم شهادت در تفکر اسلام گرايان به جای سياست و پهنه ی عمومی، به فرد نظر داشت. در بازخوانی روايت امام حسين توسط اسلام گرايان انقلابی، خشونت مورد توجه ی اينان نه از جانب فرد به دشمن بلکه درست برعکس توسط دشمن به فرد انقلابی اعمال می شد. خشونت در اين حالت به جای آن که رو به سمت جامعه و دنيای بيرون داشته باشد، رو به سمت درون و دنيای فرد داشت.

در حقيقت با مفهوم جهاد، اسلام گرايان حرمت و محاسن اجتماعی اعمال خشونت را در پهنه ی عمومی به نمايش می گذاشتند (ديدگاه جامعه نگرانه)، در حالی که در قالب مفهوم شهادت، به اثرات نيکوی اعمال خشونت بر خود فرد اشاره داشتند (ديدگاه روان نگرانه). جهاد هدف خود را سعادت جامعه قرار داده بود در حالی که شهادت، به تعالی و رستگاری فرد نظر داشت.

بدين ترتيب خشونت در دو مفهوم "جهاد" و "شهادت"، به يک معنا نمی باشد: خشونت در جهاد رو به دشمن و اجتماع دارد در حالی که در شهادت رو به جانب فرد و درون او دارد؛ هدف اصلی از اعمال خشونت در پهنه ی عمومی (جهاد)، تسخير قدرت سياسی و برقراری عدالت و نظامی مطابق با آيين الهی است در حالی که ويژگی برشوندگی (transcendant) خشونت در مفهوم شهادت از آن جا بر می خيزد که موجبات سعادت ابدی فرد را تامين می نمايد.

در قالب اين دو مفهوم، خشونت در هر دو بعد دگر آزارانه (جهاد) و خود آزارانه اش (شهادت)، تا مرتبه ی مهم ترين ارزش های اخلاقی، ارتقا می يابد. نکته ی مشترک اما در هر دو حالت، استفاده ی هدفمند و سازمان يافته از خشونت برای دست يابی به اهداف جمعی يا فردی، آرمانها اين جهانی و يا آن جهانی بود.

با اين حال در نظام فکری اسلام گرايان انقلابی در پيش از انقلاب، خشونت خود آزارانه در کادر مفهوم دينی شهادت که به منزله ی پايان زندگی اين جهانی تلقی می شود، محدود باقی نماند و در روند سکولاريزه شدن، به مکانيسمی برای تاثير بر هويت فردی و حتی ايجاد تغييرات بنيادين در آن، تبديل گشت.

در اينجا برشوندگی خشونت به اين نکته برمی گردد که اعمال خشونت را به شکل هدفمند و سازمان يافته، عامل دگرديسی فرد به موجودی کاملا جديد می داند. نکته مهم و تازه در اين نگاه، پيوندی است که ميان هويت فردی (در معنای مدرنش) با نوع ويژه ای از خشونت برقرار گشته است.

پيوند ميان هويت فردی و خشونت سازمان يافته راه را برای پيدايش مفهوم قهرمان در انديشه ی اسلام گرايان انقلابی هموار می کند.

قهرمان در معنای تازه ای که در ايدئولوژی اسلام گرايان می يابد، به کسی گفته می شود که هويتش برخلاف ساير انسانها، نه بر بيرون بلکه بر درونش استوار شده است. از آنجايی که قهرمان موجودی قائم بر ذات تصور می شد، طبيعتا از او انتظار می رفت تا در برابر بدترين ناملايمتی ها و يا سخت ترين شکنجه ها از خود مقاومت نشان دهد.

از سوی ديگر ايشان معتقد بودند که هويت قهرمان مورد نظرشان به شکلی ارادی و در طی روندی از پيش تعيين شده خلق می شود. بدين ترتيب پيش فرض مهم ديگر ايشان به اين نکته برمی گشت که می پنداشتند فرد می تواند تنها به خواست خود، هويتش را تغيير داده به موجودی کاملا متفاوت تبديل شود.

با اين حال برای انتخاب درست مسير و بر کنار ماندن از دام های بيشماری که به قصد انحراف او بر سر راهش قرار داده اند، وجود ايدئولوژی لازم می نمود. چون در حقيقت اين ايدئولوژی است که می تواند همت فوق العاده و تلاش فرا انسانی فرد برگزيده را به ثمر برساند و وی را به هويت آرمانی اش نزديک و نزديک تر گرداند.

بدين ترتيب در کنار شهيد، همزمان مفهومی گيتيانه به نام مجاهد (بويژه در واژگان و دستگاه نظری ايدئولوگ هايی مانند دکتر علی شريعتی) پا به عرصه ی وجود نهاد. مجاهد در انديشه و زبان اسلام گرايان در آن دوره، در واقع نمونه ی زنده و نسخه ی اين جهانی شهيد محسوب می گشت.

برای بحث ما در اينجا نکته ی مهم، اهميتی است که خشونت (در هر دو نوع جهاد و شهدت) در ساخت انسان نوين اسلامی برعهده گرفته بود. نظريه پردازی بر حول خشونت خود آزارانه و تاثيراتش بر پيدايش قهرمان و ظهور ابر انسان اسلامی را می توان بويژه با مرور تئوری های خودسازی انقلابی در اين دوره، مورد مطالعه قرارداد.

برای اسلام گرايان انقلابی در پيش از انقلاب، خشونت هدفمند و سازمان يافته به اشکال گوناگون - هم برای تسخير قدرت سياسی و بر پا ساختن جامعه ای جديد و هم به منظور خلق انسان نوين اسلامی - به يکی از مهمترين رکن های ايدئولوژی شان تبديل گشته بود. شايد حتی بتوان گفت که در اين دوره، يکی از مهمترين اهداف دستگاه ايدئولوژيک اسلام گرايان توليد معنا برای خشونت و ايجاد مشروعيت برای آن بود.


خشونت دينی در ايران معاصر (پس از به قدرت رسيدن اسلام گرايان انقلابی)

از همان فردای تصاحب قدرت به دست اسلام گرايان انقلابی در سال پنجاه و هفت، خشونت به شکلی وسيع و کم و بيش نظام يافته بکار گرفته شد. با اين حال شرايط، نحوه ی به اجرا در آوردن و دلايل بکارگيری خشونت تفاوت هايی اساسی با گذشته پيدا کرده بود که در اينجا به شرح اجمالی آنها خواهيم پرداخت.

* * *
پس از انقلاب، خشونت به سرعت به مهمترين ابزار برای حفظ قدرت سياسی تبديل شد. چنين امری به دو صورت مختلف خود را به نمايش گذاشت: از يک سو با اعمال خشونت به منظور تحميل خواست و اراده ی اسلام گرايان حاکم بر ساير گروه ها و گرايشات سياسی، و از سوی ديگر با بکارگيری خشونت به مثابه ابزاری در خدمت کنترل بدنه و ارگان های گوناگون جامعه ی مدنی. حاکمان جديد که تنها به يمن اعمال قهر به قدرت رسيده بودند، پس از انقلاب همچنان از خشونت به عنوان يکی از مهمترين راه کارها برای حل مشکلاتی که پيش روی خود می ديدند، استفاده کردند.

خشونت در خدمت سياست

از ابتدای انقلاب تا به امروز خشونت همچنان به مثابه يکی از مولفه ی های مهم و ساختار بخش سياست های داخلی و خارجی رژيم اسلامی فعال بوده است. در ارتباط با مسائل داخلی و در تمامی اين سالها، اعمال خشونت با توسل به دو امر مختلف توجيه گشته است: سياست و دين.

سياست "سياسی گردانی"

سياسی گردانی پيوسته و بی وقفه ی بخش های گوناگون حيات اجتماعی، امکان گسترش اندام های قدرت سياسی را بر تمامی ارکان پهنه ی عمومی فراهم آورد.

يکی از محورهای بنيادی دستگاه تبليغاتی اسلام گرايان از همان ابتدا، سياسی گردانی هر چه بيشتر امور و از اين طريق گسترش حوزه ی سياست بود. گسترش حوزه ی سياست نيز به نوبه ی خود با فراختر نمودن دامنه ی فضای عمومی، تسلط و نظارت حکومت بر جامعه را افزايش داد.

در حقيقت با دادن رنگ و جلای سياسی به پديده های گوناگون، حکومت هم بر توانايی و هم بر مشروعيت خود برای کنترل آن پديده ها می افزود.

از اين زاويه تفاوتی بنيادی ميان دو رژيم پهلوی و جمهوری اسلامی وجود دارد. رژيم پهلوی بر خلاف نظام جمهوری اسلامی، تلاشش را بر سياست زدايی از پهنه ی عمومی متمرکز کرده بود. سياست زدايی از پهنه ی عمومی از مشخصات رژيم های مستبد از نوع کلاسيک (مانند رژيم فرانکو در اسپانيا ) می باشد در حالی که سياسی گردانی مداوم پديده های اجتماعی و فردی، از خصوصيات برجسته ی نظام های تماميت خواه (مانند فاشيسم در ايتاليا و يا استالينيسم در شوروی) است.

در جمهوری اسلامی، از مسائل عمده و مهم مانند تعليم و تربيت کودکان و نوجوانان گرفته تا امور روزانه و پيش و پا افتاده مانند نحوه ی پوشش و ظاهر شدن در اجتماع، جنبه ی سياسی دارد. در چنين نظامی، فرد با انتخاب نوع پوشش و نحوه ی ظاهر شدنش در پهنه ی عمومی، چه بخواهد و چه نخواهد، به عملی که به لحاظ سياسی معنادار است دست می زند.

گاهی حتی نوع جمله سازی و انتخاب واژگان به وقت سخن گفتن، به خودی خود امری سياسی می شود. همه ی پديده ا را به سياست آغشته کردن در درجه ی نخست خواست نظامی است که هدفش بسط مداوم قدرت به تمامی زمينه های گوناگون زندگی فردی و اجتماعی است.

دين ابزاری در خدمت کنترل پهنه ی خصوصی

هر چند در نظام جمهوری اسلامی تفاوتی اساسی ميان استفاده ی ابزاری از دين با امر سياسی به چشم نمی خورد، با اين حال حوزه و محيط بکارگيری هر کدام از آن ديگری متفاوت است.

اگر سياسی گردانی امکان نظارت و در صورت لزوم اعمال خشونت را در پهنه ی عمومی فراهم آورده است، امر دينی از آنجايی که در پشت مرزهای پهنه ی عمومی توقف نمی کند، با ورودش به زندگی خصوصی افراد، لوازم کنترل و در صورت لزوم اعمال خشونت را در پهنه ی خصوصی فراهم می آورد. با پيوند دين و سياست کنترل و نظارت قدرت سياسی بر لايه های گوناگون زندگی اجتماعی و فردی گسترش يافت و امکان اعمال مشروع خشونت در هر دو زمينه مهيا شد.

در حقيقت پيوند دين و سياست در ايدئولوژی اسلام گرايان اگر نتوانست به تمامی مرز ميان دو فضای عمومی و خصوصی را از ميان بردارد آن را کمرنگ و در برابر نفوذ قدرت بی خاصيت ساخت. بدين ترتيب جزيی ترين امور مربوط به زندگی خصوصی افراد (از اعتقادات و سلايق فردی گرفته تا روابط جنسی) به بخشی از امور مربوط به حکومت تبديل گشت.

ترکيب دين و سياست در گفتمان اسلام گرايان از يک سو به نفوذ پذيری و بی خاصيت شدن نسبی مرزهای ميان دو پهنه ی عمومی و خصوصی انجاميد و از سوی ديگر باعث گسترش نظارت، کنترل و اعمال قدرت حکومت به تمامی اندامهای جامعه شد. نظارت يکنواخت و کم و بيش يکسان قدرت سياسی بر هر دو پهنه ی عمومی و خصوصی، به خودی خود بی تاثير گشتن مرزهای ميان اين دو پهنه را به نمايش می گذارد.

چنين امری خود را در گفتمان رسمی ايدئولوگ ها و سياستمداران نظام، به شکل قائل نشدن تمايز ميان جامعه و حکومت نشان می دهد.

برای در دست دارندگان قدرت در ايران، حکومت و جامعه، رهبران سياسی و شهروندان، "امام و امت" از يکديگر تفکيک ناشدنی و در هم آميخته اند. در گفتمان رسمی يک نظام سياسی، ناديده گرفتن فاصله ی بنيادی و تعيين کننده ميان "مردم" و "واليان امر"، معنايش در اجتماع و در واقعيت می شود ناديده گرفتن تفاوت ميان دو فضای عمومی و خصوصی. به چنين شيوه ای است که قدرت تجاوز و دخالت های مکرر خود را در حوزه ی خصوصی توجيه می کند.

خشونت در خدمت انسان سازی

تئوری بکارگيری خشونت برای ساخت انسان نوين اسلامی که در پيش از انقلاب بيشتر جنبه ی تهييجی و آرمان گرايانه داشت، در پس از انقلاب، با بدست آوردن امکانات و بويژه فرصت هايی مانند جنگ خارجی و داخلی، به آزمايش گذاشته شد.

در دو موقعيت متفاوت و حتی از بعضی جهات کاملا متضاد، اسلام گرايان اين امکان را يافتند تا تئوری های انسان سازی شان را در عمل پياده سازند. مورد اول به گروه اجتماعی بسيجيان و مورد دوم به پروژه ی تواب سازی در زندان های جمهوری اسلامی مربوط می شود. در هر دو مورد باور اصلی اسلام گرايان بر اساس اين پندار شکل گرفته بود که با اعمال خشونت و قرار دادن فرد در شرايط دشوار (جنگ در مورد بسيجيان و اعمال شکنجه جسمانی و روانی در مورد زندانيان سياسی) می توان او را از اساس و بنيان تغيير داد.

از لابلای خطابه ها و مواضع ايدئولوژيک اسلام گرايان می توان به خوبی وجود اين انديشه که خشونت را قادر به تغيير هدفمند هويت فردی می داند، تشخيص داد. تغييری که می بايد با پشت سر گذاشتن يک سری مراحل، از فردی عادی و معمولی ابر مردی بی نظير و نمونه بسازد. ابر مردی که وجودش را به گسستی مديون است که ايدئولوژی ميان او و گذشته اش ايجاد کرده است.

بدين ترتيب خشونت، چه پيش و چه پس از انقلاب اسلامی، يکی از مهم ترين توليد کنندگان معنا در ايدئولوژی اسلام گرايان بوده است. برشوندگی خشونت در اين حالت - که از "فردی معمولی" (جوانی تازه به بسيج پيوسته) و يا "منافق" و "کافری" بی خدا (زندانی سياسی) موجودی تماما متفاوت و حتی متضاد از گذشته (بسيجی و تواب) می سازد – از تاثيری ناشی می شود که بر هويت فردی دارد.

در تئوری انسان سازی اسلام گرايان، هم خشونت ذاتی جنگ و هم خشونت سازمان يافته در کادر زندان، از قدرتی رهايی بخش برخورداراند. "آزادی و رهايی" در کادر چنين نگرشی، يعنی حذف دلبستگی ها از ديگران و قطع وابستگی ها از محيط زندگی. "وارستگی" انسان نوين اسلامی به معنای گسستش از محيط زندگی و اطرافيانش می باشد.

در ايدئولوژی اسلام گرايان انقلابی، خشونت سازمان يافته در واقع ابزاری بوده در خدمت قطع پيوندهای فرد از گروه های انسانی. انسان ذره ای گشته (atomisé) و جدا شده از محيط اجتماعی اش، فرد "آزاد" و رها شده ی چنين ايدئولوژی ای است. با گسستن روابط فرد از محيطش است که امکان ايجاد پيوند و وابستگی مطلق ميان فرد با گروه و يا تفکری تماميت خواه (بسيج و "توابان") ممکن می شود. خشونت در اين حالت به مکانيسمی تبديل می شود در خدمت فرهنگ زدايی که خود به بحث جداگانه ای نياز دارد.