روز پنجشنبه ۲۵ نوامبر روز جهانی منع خشونت عليه زنان بود. روزی که تعداد زيادی از زنان و مردان در سراسر جهان تلاش کردند تا فرهنگ منع خشونت عليه زنان را گسترش دهند. جهانی که آنگونه که آمارهای منتشر شده خبر می دهند، مملو از خشونت های آشکار و پنهان عليه زنان و کودکان است.
خشونتی که سالهاست مردمان جهان را بر آن داشته تا عليه آن که حتی در برخی از فرهنگ ها نهادينه شده، اقدام کنند.
با اينکه بالاترين آمار، خشونت عليه زنان را کتک خوردن زنان و دختران در خانه می دانند، اما اين تنها شيوه اعمال خشونت عليه زنان نيست. آزار جنسی عليه کودکان و زنان نيز از جمله خشونت هايی است که عليه آنها اعمال می شود. آنگونه که کارشناسان مسايل زنان می گويند پايئن بودن آمار آزار جنسی دختران و زنان نه به دليل کم بودن اين شيوه از خشونت بلکه به دليل گزارش نشدن آنها است. با اينکه ناآگاهی و تابو بودن موضوع از عوامل پنهان بودن اين نوع از خشونت اعلام شده، بازهم کارشناسان می گويند چون بيشتر آزارهای جنسی از سوی افراد آشنا انجام می شود، هراسی پنهان از سخن گفتن در مورد آنچه بر آنها گذشته وجود دارد.
اما نسرين خاتم زنی است که قصد دارد از همه اين تابوها عبور کند. او که سالها مورد آزار جنسی يکی از بستگان نزديک خود قرار گرفته، برای اولين بار در زندگی اش پرده از آنچه بر او گذشته برداشته و برای شنوندگان "صدای ديگر" از سالهايی می گويد که تحت آزار بوده است.
خانم نسرين، آيا من اجازه دارم که شما را با اسم واقعی خودتان خانم نسرين خطاب کنم يا اسم ديگری را انتخاب می کنيد؟
نه. من می خواهم که با اسم واقعی خودم داستان اتفاقاتی که برايم افتاده تعريف کنم. برای اينکه اعتقاد دارم که اگر من به عنوان کسی که می خواهم تابو را بشکنم و راجع به آن صحبت کنم، جرات نکنم با اسم واقعی خودم داستان زندگی ام را تعريف کنم، مطمئنا اعتماد خيلی ها را به دست نخواهم آورد.
برای ما می گوييد که اولين باری که شما مورد سوء استفاده جنسی قرار گرفتيد چند سالتان بود و کجا اين اتفاق برايتان افتاد؟
چيزی زودتر از ۵ سالگی را به ياد نمی آورم. ولی احساسم اينست که شايد قبل تر از آن هم اتفاق افتاده. شخصی که نسبت سببی با من داشت از سن خيلی کمتر از آن احتمالا اين کار را آغاز کرده.
در پنج سالگی تان چه اتفاقی برايتان افتاد؟
اين شخص از من سوءاستفاده می کرد. سکس نبود. او از بدن من استفاده می کرد. به من دست می زد. خودش را ارضا می کرد.
اين اتفاق کجا می افتاد؟ در چه موقعيتی بود؟ آيا شما با ايشان تنها بوديد؟ چرا تنها بوديد؟ چه نسبتی ايشان با شما داشتند که خانواده تان شما را با ايشان تنها می گذاشتند؟
نسبت سببی بود و اين شخص مورد اعتماد خانواده بود. مسلما مواقعی اتفاق می افتاد که با ايشان تنها بودم. توی خانه خودمان، محافلی که جمع می شديم و جای خلوتی در آن وجود داشت. چرا من با اين آدم تنها می بودم؟ فکر می کنم به دليل اعتمادی بود که خانواده داشت و فکر می کرد کسی که نسبت نزديکی با آنها دارد و مورد احترام خانواده و دوستان و آشنايان است، مطمئنا چنين کاری با يک بچه نمی کند.
خانم نسرين، می دانم که شايد يادآوری و بازسازی آن صحنه ها شما را آزار دهد. اما اين را می پرسم چون فکر می کنم مخاطبان ما هم می خواهند بدانند در ذهن آن بچه ۵ ساله زمانی که بدنش لمس می شده تا مردی که احتمالا آن زمان ميان سال بوده، لذت جنسی ببرد، چه می گذشته؟ شما آن لحظه به چه فکر می کرديد و بعد از اين که اين اتفاق برايتان می افتاد چه می کرديد؟
در تک تک اين دفعاتی که اين اتفاق می افتاد، تصويری که از خودم دارم اين است: کودکی که روی تخت، روی زمين يا هرجايی که اين اتفاق دارد می افتد، دراز کشيده و هر دو دست را روی چشمهايش گذاشته برای اينکه چيزی را نبيند. برای اينکه شايد فاصله بگيرم از اتفاقی که می افتد و فرار کنم به نوعی. اين تصوير خيلی روشنی است.
من هر دو دستم را روی چشمهايم می گذاشتم تا زمانی که حرکت نامناسب جنسی به پايان می رسيد و ايشان وقتی کارش تمام می شد، بدن من را تميز می کرد. خيلی وقتها يکی از دستهای من را از چشم من دور می کرد. برای اينکه من او را لمس کنم. و اين يکی از بدترين و دردناک ترين لحظه اين اتفاق ها بود. برای اينکه به عنوان آدمی که من به شدت ازش می ترسيدم، به شدت از کنارش بودن بيزار بودم، مجبور شدن برای دست زدن به آلت تناسلی اين آدم، بسيار بسيار کار دردناک و مشمئز کننده ای برای من بود. پايان اين آزار در حدود ۱۳ سالگی من بود. اين شخص از من فاصله گرفت و به شهر ديگری رفت و از من دور شد.
چطور يک بچه پنج ساله تا يک دختر نوجوان سيزده ساله می تواند اين همه درد را در خودش پنهان کند و برای هيچکس تعريف نکند؟
باورم امروز به عنوان يک زن چهل ساله و کسی که سالها روی درمان خودش کار کرده، اين است که يک کودک پنج ساله هيچ تصور واقعی و روشنی از اتفاقاتی که دارد می افتد و عواقبش ندارد. احساس گناهی در تمام اين سالها، حتی سال های بعد، در من بود، اين که همه اين ها تقصير من است. نکته دوم اين است که تصورم اين بود که هيچکس حرف من را باور نخواهد کرد. برای اينکه اين شخص مورد اعتماد و احترام بود. مطمئن بودم که کسی آن احترام و اعتماد را با گفته های يک دختر بچه جايگزين نخواهد کرد. من هيچوقت دوست نزديکی در زندگی ام در دوران مدرسه و دبيرستان نداشتم. برای اين که اعتماد کاملی نداشتم برای اينکه به آدمها نزديک شوم. اين اعتماد توسط يک شخص نزديک از من سلب شده بود.
هيچ وقت بعد از سيزده سالگی که از آن فرد دور شديد، او را بعدا ديديد؟ آيا هيچوقت با او در اين مورد صحبت کرديد و پرسيديد که چرا به خودش اجازه داده که چنين عملی را با شما انجام دهد؟
اين شخص سالها در زندگی من حضور داشت. هنوز هم حضور دارد. ولی امروز که من دارم با شما صحبت می کنم، رابطه من با اين شخص متفاوت است. من در دوره دبيرستان، ترک تحصيل کردم و بعد به تنهايی درس خواندم و ديپلم ام را گرفتم، سالها در ايران کار کردم، تحمل کردم و اين سکوت سنگين را با خودم کشيدم. سن ۲۵ سالگی ازدواج کردم و خوشحالم که بگويم همسرم از روز نخست تنها کسی بود که در مورد اين اتفاقات می دانست. من را حمايت کرد. خوشحالم که برخلاف سنت معمول کشور ما، من شرمگين نبودم از اينکه اين موضوع را به او بگويم. در سن ۲۹ سالگی از ايران خارج شدم و به کانادا آمدم و با يک جامعه متفاوت رو به رو شدم. با جامعه ای روبرو شدم که در آن حرف زدن در مورد آزار جنسی کودکان، حرف زدن در مورد خشونت زنان، ديگر تابو نبود. آنجا بود که من دچار سردرگمی عجيبی شدم که خب حالا من چه بايد بکنم با دردی که دارم؟ و پس از آن فهميدم که بايد راجع به اين درد صحبت کنم. يک سال بعد من به ايران برگشتم فقط به يک دليل : رو به رو شدن با فردی که من را مورد آزار جنسی قرار داده بود، گفتن به او که چه بر من گذشته و اعتراض به او که چرا اين کار را با من کرد. دومين دليلش اين بود که من احتياج داشتم به تمام اعضای خانواده ام بگويم که بر من چه گذشته.
خانم نسرين، وقتی با اين آقا رو به رو شديد و رو در رو به او گفتيد که می خواهيد در مورد اتفاقاتی که در کودکی شما افتاده، حرف بزنيد، واکنش اش چه بود؟
اولين چيزی که از زبانش خارج شد اين بود:" هرگز به ياد نمی آورم که چنين کاری کردم." اين بسيار دردناک بود برای اين که چيزی که من سالها شب و روز دردش را تحمل کرده بودم و با پوست و گوشت و استخوان من يکی شده بود، حالا بسيار ساده رو در رو و چشم در چشم من منکر می شود. متاسفانه هرگز اين شخص به طور مستقيم از من عذرخواهی نکرد.
برخورد خانواده تان چطور بود؟
احساس من اين بود که همه شوکه شدند. دچار ناباوری عميقی شدند. هرگز به ابراز نکردند. هرگز به من نگفتند که باور نمی کنند. سالها طول کشيد تا خانواده من قادر شد با من راجع به اين موضوع صحبت کند. مدت زمان زيادی طول کشيد تا همه آنها توانستند مثل امروز رو به روی من بنشينند و از اين خاطرات صحبت کنند. از تجربيات خودشان بگويند. برای اينکه هر کسی داستان خودش را دارد.
آيا اين به معنای اينست که آن مرد در خانواده شما بيش از يک قربانی داشته؟
متاسفانه بله. در خانواده بيش از يک قربانی داشته. متوجه شدم که آدمهای ديگری هم در دايره خانواده وجود داشتند به خودشان اجازه داده بودند که به اين حريم کودکانه وارد شوند و اين اتفاق ها برای افراد ديگر خانواده هم بيافتد. شنيدن آن قصه ها و آن داستان ها برای من خيلی دردناک بود. ولی در عين حال احساس متفاوتی را در من ايجاد کرد، من تنها نبودم. آدمهای ديگری هم بودند که اين تجربه تلخ و دردناک را داشتند و حالا ما قادريم در آن باره با هم صحبت کنيم. اين کمک بزرگی بود. من فکر می کنم بزرگترين قدمی که يک فرد آزار ديده جنسی در کودکی می تواند برای خودش بردارد، شکستن سکوت است. اين شکستن سکوت می تواند امروز خيلی روش های متفاوتی داشته باشد.
می توانيد در اينترنت داستان خودتان را بنويسيد. بدون اينکه کسی بداند شما که هستيد. کسان ديگر شايد اين امکانات را در دسترس نداشته باشند. ولی می توانند به يک شخص مورد اعتماد مراجعه کنند و راجع به آن حرف بزنند. می توانند از متخصان اين رشته کمک بخواهند. مهم اينست که تصميم بگيرند اين سکوت را بشکنند. مهمترين دليلش کمک به خودشان است. برای اينکه حمل کردن زخم و دردی چنين سنگين شانه های آدم را خم می کند. کمر آدم را تا می کند. هرچقدر هم که آدم قادر باشد با سيلی صورت خودش را سرخ کند و به روی خودش نياورد.
دليل ديگر کمک به افراد ديگر است. اگر ما زنان شروع نکنيم به حرف زدن و شروع نکنيم به گفتن قصه های واقعی زندگی خودمان، هيچ کس ديگری دليل و مدرک و ادله ای نخواهد داشت برای اينکه از زنان دفاع کند. سکوت ما برای آنها امنيت می آورد.
خشونتی که سالهاست مردمان جهان را بر آن داشته تا عليه آن که حتی در برخی از فرهنگ ها نهادينه شده، اقدام کنند.
با اينکه بالاترين آمار، خشونت عليه زنان را کتک خوردن زنان و دختران در خانه می دانند، اما اين تنها شيوه اعمال خشونت عليه زنان نيست. آزار جنسی عليه کودکان و زنان نيز از جمله خشونت هايی است که عليه آنها اعمال می شود. آنگونه که کارشناسان مسايل زنان می گويند پايئن بودن آمار آزار جنسی دختران و زنان نه به دليل کم بودن اين شيوه از خشونت بلکه به دليل گزارش نشدن آنها است. با اينکه ناآگاهی و تابو بودن موضوع از عوامل پنهان بودن اين نوع از خشونت اعلام شده، بازهم کارشناسان می گويند چون بيشتر آزارهای جنسی از سوی افراد آشنا انجام می شود، هراسی پنهان از سخن گفتن در مورد آنچه بر آنها گذشته وجود دارد.
اما نسرين خاتم زنی است که قصد دارد از همه اين تابوها عبور کند. او که سالها مورد آزار جنسی يکی از بستگان نزديک خود قرار گرفته، برای اولين بار در زندگی اش پرده از آنچه بر او گذشته برداشته و برای شنوندگان "صدای ديگر" از سالهايی می گويد که تحت آزار بوده است.
خانم نسرين، آيا من اجازه دارم که شما را با اسم واقعی خودتان خانم نسرين خطاب کنم يا اسم ديگری را انتخاب می کنيد؟
نه. من می خواهم که با اسم واقعی خودم داستان اتفاقاتی که برايم افتاده تعريف کنم. برای اينکه اعتقاد دارم که اگر من به عنوان کسی که می خواهم تابو را بشکنم و راجع به آن صحبت کنم، جرات نکنم با اسم واقعی خودم داستان زندگی ام را تعريف کنم، مطمئنا اعتماد خيلی ها را به دست نخواهم آورد.
برای ما می گوييد که اولين باری که شما مورد سوء استفاده جنسی قرار گرفتيد چند سالتان بود و کجا اين اتفاق برايتان افتاد؟
چيزی زودتر از ۵ سالگی را به ياد نمی آورم. ولی احساسم اينست که شايد قبل تر از آن هم اتفاق افتاده. شخصی که نسبت سببی با من داشت از سن خيلی کمتر از آن احتمالا اين کار را آغاز کرده.
در پنج سالگی تان چه اتفاقی برايتان افتاد؟
اين شخص از من سوءاستفاده می کرد. سکس نبود. او از بدن من استفاده می کرد. به من دست می زد. خودش را ارضا می کرد.
اين اتفاق کجا می افتاد؟ در چه موقعيتی بود؟ آيا شما با ايشان تنها بوديد؟ چرا تنها بوديد؟ چه نسبتی ايشان با شما داشتند که خانواده تان شما را با ايشان تنها می گذاشتند؟
نسبت سببی بود و اين شخص مورد اعتماد خانواده بود. مسلما مواقعی اتفاق می افتاد که با ايشان تنها بودم. توی خانه خودمان، محافلی که جمع می شديم و جای خلوتی در آن وجود داشت. چرا من با اين آدم تنها می بودم؟ فکر می کنم به دليل اعتمادی بود که خانواده داشت و فکر می کرد کسی که نسبت نزديکی با آنها دارد و مورد احترام خانواده و دوستان و آشنايان است، مطمئنا چنين کاری با يک بچه نمی کند.
خانم نسرين، می دانم که شايد يادآوری و بازسازی آن صحنه ها شما را آزار دهد. اما اين را می پرسم چون فکر می کنم مخاطبان ما هم می خواهند بدانند در ذهن آن بچه ۵ ساله زمانی که بدنش لمس می شده تا مردی که احتمالا آن زمان ميان سال بوده، لذت جنسی ببرد، چه می گذشته؟ شما آن لحظه به چه فکر می کرديد و بعد از اين که اين اتفاق برايتان می افتاد چه می کرديد؟
در تک تک اين دفعاتی که اين اتفاق می افتاد، تصويری که از خودم دارم اين است: کودکی که روی تخت، روی زمين يا هرجايی که اين اتفاق دارد می افتد، دراز کشيده و هر دو دست را روی چشمهايش گذاشته برای اينکه چيزی را نبيند. برای اينکه شايد فاصله بگيرم از اتفاقی که می افتد و فرار کنم به نوعی. اين تصوير خيلی روشنی است.
من هر دو دستم را روی چشمهايم می گذاشتم تا زمانی که حرکت نامناسب جنسی به پايان می رسيد و ايشان وقتی کارش تمام می شد، بدن من را تميز می کرد. خيلی وقتها يکی از دستهای من را از چشم من دور می کرد. برای اينکه من او را لمس کنم. و اين يکی از بدترين و دردناک ترين لحظه اين اتفاق ها بود. برای اينکه به عنوان آدمی که من به شدت ازش می ترسيدم، به شدت از کنارش بودن بيزار بودم، مجبور شدن برای دست زدن به آلت تناسلی اين آدم، بسيار بسيار کار دردناک و مشمئز کننده ای برای من بود. پايان اين آزار در حدود ۱۳ سالگی من بود. اين شخص از من فاصله گرفت و به شهر ديگری رفت و از من دور شد.
چطور يک بچه پنج ساله تا يک دختر نوجوان سيزده ساله می تواند اين همه درد را در خودش پنهان کند و برای هيچکس تعريف نکند؟
باورم امروز به عنوان يک زن چهل ساله و کسی که سالها روی درمان خودش کار کرده، اين است که يک کودک پنج ساله هيچ تصور واقعی و روشنی از اتفاقاتی که دارد می افتد و عواقبش ندارد. احساس گناهی در تمام اين سالها، حتی سال های بعد، در من بود، اين که همه اين ها تقصير من است. نکته دوم اين است که تصورم اين بود که هيچکس حرف من را باور نخواهد کرد. برای اينکه اين شخص مورد اعتماد و احترام بود. مطمئن بودم که کسی آن احترام و اعتماد را با گفته های يک دختر بچه جايگزين نخواهد کرد. من هيچوقت دوست نزديکی در زندگی ام در دوران مدرسه و دبيرستان نداشتم. برای اين که اعتماد کاملی نداشتم برای اينکه به آدمها نزديک شوم. اين اعتماد توسط يک شخص نزديک از من سلب شده بود.
هيچ وقت بعد از سيزده سالگی که از آن فرد دور شديد، او را بعدا ديديد؟ آيا هيچوقت با او در اين مورد صحبت کرديد و پرسيديد که چرا به خودش اجازه داده که چنين عملی را با شما انجام دهد؟
اين شخص سالها در زندگی من حضور داشت. هنوز هم حضور دارد. ولی امروز که من دارم با شما صحبت می کنم، رابطه من با اين شخص متفاوت است. من در دوره دبيرستان، ترک تحصيل کردم و بعد به تنهايی درس خواندم و ديپلم ام را گرفتم، سالها در ايران کار کردم، تحمل کردم و اين سکوت سنگين را با خودم کشيدم. سن ۲۵ سالگی ازدواج کردم و خوشحالم که بگويم همسرم از روز نخست تنها کسی بود که در مورد اين اتفاقات می دانست. من را حمايت کرد. خوشحالم که برخلاف سنت معمول کشور ما، من شرمگين نبودم از اينکه اين موضوع را به او بگويم. در سن ۲۹ سالگی از ايران خارج شدم و به کانادا آمدم و با يک جامعه متفاوت رو به رو شدم. با جامعه ای روبرو شدم که در آن حرف زدن در مورد آزار جنسی کودکان، حرف زدن در مورد خشونت زنان، ديگر تابو نبود. آنجا بود که من دچار سردرگمی عجيبی شدم که خب حالا من چه بايد بکنم با دردی که دارم؟ و پس از آن فهميدم که بايد راجع به اين درد صحبت کنم. يک سال بعد من به ايران برگشتم فقط به يک دليل : رو به رو شدن با فردی که من را مورد آزار جنسی قرار داده بود، گفتن به او که چه بر من گذشته و اعتراض به او که چرا اين کار را با من کرد. دومين دليلش اين بود که من احتياج داشتم به تمام اعضای خانواده ام بگويم که بر من چه گذشته.
خانم نسرين، وقتی با اين آقا رو به رو شديد و رو در رو به او گفتيد که می خواهيد در مورد اتفاقاتی که در کودکی شما افتاده، حرف بزنيد، واکنش اش چه بود؟
اولين چيزی که از زبانش خارج شد اين بود:" هرگز به ياد نمی آورم که چنين کاری کردم." اين بسيار دردناک بود برای اين که چيزی که من سالها شب و روز دردش را تحمل کرده بودم و با پوست و گوشت و استخوان من يکی شده بود، حالا بسيار ساده رو در رو و چشم در چشم من منکر می شود. متاسفانه هرگز اين شخص به طور مستقيم از من عذرخواهی نکرد.
برخورد خانواده تان چطور بود؟
احساس من اين بود که همه شوکه شدند. دچار ناباوری عميقی شدند. هرگز به ابراز نکردند. هرگز به من نگفتند که باور نمی کنند. سالها طول کشيد تا خانواده من قادر شد با من راجع به اين موضوع صحبت کند. مدت زمان زيادی طول کشيد تا همه آنها توانستند مثل امروز رو به روی من بنشينند و از اين خاطرات صحبت کنند. از تجربيات خودشان بگويند. برای اينکه هر کسی داستان خودش را دارد.
آيا اين به معنای اينست که آن مرد در خانواده شما بيش از يک قربانی داشته؟
متاسفانه بله. در خانواده بيش از يک قربانی داشته. متوجه شدم که آدمهای ديگری هم در دايره خانواده وجود داشتند به خودشان اجازه داده بودند که به اين حريم کودکانه وارد شوند و اين اتفاق ها برای افراد ديگر خانواده هم بيافتد. شنيدن آن قصه ها و آن داستان ها برای من خيلی دردناک بود. ولی در عين حال احساس متفاوتی را در من ايجاد کرد، من تنها نبودم. آدمهای ديگری هم بودند که اين تجربه تلخ و دردناک را داشتند و حالا ما قادريم در آن باره با هم صحبت کنيم. اين کمک بزرگی بود. من فکر می کنم بزرگترين قدمی که يک فرد آزار ديده جنسی در کودکی می تواند برای خودش بردارد، شکستن سکوت است. اين شکستن سکوت می تواند امروز خيلی روش های متفاوتی داشته باشد.
می توانيد در اينترنت داستان خودتان را بنويسيد. بدون اينکه کسی بداند شما که هستيد. کسان ديگر شايد اين امکانات را در دسترس نداشته باشند. ولی می توانند به يک شخص مورد اعتماد مراجعه کنند و راجع به آن حرف بزنند. می توانند از متخصان اين رشته کمک بخواهند. مهم اينست که تصميم بگيرند اين سکوت را بشکنند. مهمترين دليلش کمک به خودشان است. برای اينکه حمل کردن زخم و دردی چنين سنگين شانه های آدم را خم می کند. کمر آدم را تا می کند. هرچقدر هم که آدم قادر باشد با سيلی صورت خودش را سرخ کند و به روی خودش نياورد.
دليل ديگر کمک به افراد ديگر است. اگر ما زنان شروع نکنيم به حرف زدن و شروع نکنيم به گفتن قصه های واقعی زندگی خودمان، هيچ کس ديگری دليل و مدرک و ادله ای نخواهد داشت برای اينکه از زنان دفاع کند. سکوت ما برای آنها امنيت می آورد.