۴۰ سال پیش برای رهبران حکومت دینی که برای اولین بار قدرت سیاسی را تجربه میکردند آموزش مهمترین ابزار ایدئولوژیک برای تربیت «اسلامی» نسل جوان با ارزشها و هنجارهای دینی بود که میبایست خمیرمایه فرهنگ جدید پسا انقلابی قرار گیرند. اتفاقی هم نبود اگر در کنار تشکیل سپاه پاسداران، سرهم کردن ساختار سیاسی جدید و دستگاه قضایی، «اسلامی» کردن نظام آموزشی یکی از اصلیترین برنامههای «انقلابی» نظام جمهوری اسلامی به شمار میرفت.
شماری از رهبران اصلی حکومت دینی نوبنیاد با نظام آموزشی دوران شاه ارتباط مستقیم داشتند و تجربه مدارس دینی پیش از انقلاب که نقش مهمی در تربیت کادرهای جوان اسلامگرا داشتند این باور را در میان آنها بوجود آورده بود که گویا میتوان همه نسل جوان را با همین روحیه دینی و انقلابی تربیت کرد.
با انقلاب فرهنگی سال ۱۳۵۹ پروژه اسلامی کردن مدارس و دانشگاهها شتاب بیشتری به خود گرفت. آیتالله روحالله خمینی، بنیانگذار جمهوری اسلامی، در نخستین دیدار با شورای انقلاب فرهنگی به آنها اطمینان داده بود که با اسلامی کردن مدارس و دانشگاهها فرهنگ اسلامی جای فرهنگ غربی را خواهد گرفت و ایران با شتاب به سوی گسستن از وابستگی به غرب و خودکفایی حرکت خواهد کرد.
بدینگونه بود که برای مسئولینی که نقشه راه اسلامی کردن نظام آموزشی و دانشگاه را تدارک دیدند همه چیز آسان و روشن به نظر میرسید. آنها سرمست از پیروزی سیاسی و تکیه بر مشروعیت دینی و انقلابی که برای خود و حکومت اسلامی قائل بودند جراحی ایدئولوژیک ژرفی را از بالا و به گونهای آمرانه به مدارس و دانشگاههای ایران تحمیل کردند.
در اصلیترین قانون آموزش ایران (قانون سال ۱۳۶۶) و نیز در سند تغییرات بنیادی نظام آموزشی سال ۱۳۹۱ به روشنی از الویت تزکیه بر تعلیم سخن رفته است و هدفهای چندگانه دینی و سیاسی در تربیت نسل جوان. کتابها و برنامههای درسی بارها و بارها دگرگون شدند، وزن مطالب دینی در برنامههای درسی به گونهای چشمگیر افزایش یافت، در گزینش و تربیت معلمان سختگیریهای شدید اعمال شد، نهادهای گوناگونی در درون نظام آموزشی برای تبلیغات دینی و نظارت ایدئولوژیک بر فعالیتهای اموزشی و پژوهشی بوجود آمدند، گفتمان مبتنی بر تبعیض آشکار علیه زنان جای خود را در برنامههای درسی باز کرد، دانش آموزان مجبور به شرکت در برنامههای پرشمار تبلیغاتی خارج از کلاس شدند.
بدینگونه بود که ایران در زمان کوتاهی صاحب یکی از مذهبی و بستهترین نظامهای آموزشی دنیا شد. مطالب اسلامی و تبلیغات ایدئولوژیک فقط به کتابهای تعلیمات دینی محدود نمیشوند، کتابهای درسی دیگر مانند فارسی، تعلیمات اجتماعی و یا تاریخ پر است از تبلیغات سیاسی و مطالب دینی. در حالیکه در سطح بینالمللی به طور متوسط حدود هشت درصد زمان آموزشی به مسائل دینی اختصاص دارد در ایران به طور رسمی (کلاسهای دینی) این رقم نزدیک به ۱۶ درصد و به طور واقعی (مطالب دینی و سیاسی در برنامه درسی و خارج از کلاس) حدود ۲۵ درصد است.
جمهوری اسلامی در برابر مقاومت خاموش جوانان
چند سالی لازم بود تا مسئولین بتدریج به این واقعیت اساسی پی ببرند که نسل جوان با وجود یک آموزش پررنگ ایدئولوژیک و شستشوی مغزی در درون و برون محیطهای آموزشی با فرهنگ رسمی دولتی همنوا نیستند و در برابر ارزشهای دینی مورد نظر حکومت مقاومت میکنند. نماد اصلی این مقاومت خاموش شکلگیری فرهنگ نیمه پنهان جوانان بویژه دختران است که فرهنگ حکومتی و نظام ارزشی آن را به چالش میکشد. خروجی نظام آموزشی به دستاندرکاران نشان داد که راه تربیت آمرانه و ایدئولوژیک نسل جوان آنگونه که تصور میشد چندان هم هموار و آسان نیست و نوجوانان و جوانان مانند ماده خام اولیه به بردگان فکری و ایدئولوژیک نظام دینی تبدیل نمیشوند.
شکاف ژرف میان اهداف ایدئولوژیک حکومت دینی و واقعیتهای فضای آموزشی و خروجی آنها از دهه ۱۳۷۰ بتدریج به موضوع بحث در جامعه ایران و محیطهای دانشگاهی تبدیل شد. پرسش اساسی این بود که چرا بخش بزرگی از جوانان با وجود سالها آموزش ایدئولوژیک و دینی در مدارس و دانشگاهها زیر بار فرهنگ دینی دولتی نمیروند و در برابر آن مقاومت میکنند؟ چرا «اسلامی» کردن سراپای نظام آموزشی، آوردن روحانیون به مدارس، ساختن نمازخانه و مدارس قرآنی، فعالیتهای نهادهایی مانند امور پرورشی و بسیج سبب نمیشود تا نسلهای جوان فرهنگ اسلامی را با جان و دل پذیرا شوند و به «فرهنگ غربی» و یا فرهنگ غیر دینی پشت کنند؟ چرا با وجود گفتمان مردسالارانه غالب در مطالب درسی که بر نقش مادری و همسری زنان تکیه میکند آنها روز به روز بیشتر از این الگوی سنتی فاصله میگیرند و از طریق موفقیتهای آموزشی، علمی، حرفهای و فرهنگی جامعه مردسالار را به چالش میکشند؟
برای پژوهشهای دانشگاهی مستقل که با نگاهی آکادمیک به سراغ این پرسش مهم رفتند پاسخها کم و بیش روشن و بدون ابهام بودند. مشکل اساسی نه به جوانان و مقاومت فرهنگی آنها و یا توطئههای دشمنان خارجی که به درک نادرست مسئولین از آموزش و یادگیری باز میگردد. اما نتایج این پژوهشها در کنار واقعیتهای مربوط به زندگی و دنیای جوانان نتوانستند بخش بزرگی از مسئولین را به بازاندیشی پیرامون باورهایشان درباره آموزش نسل جوان هدایت کنند. به نظر میرسد ایدئولوژی دینی همانند پردهای ضخیم دیدن واقعیتهای جامعه را ناممکن میسازد و پرسشگری، تردید و شک کردن در باورها را دشوار میسازد. شاید به همین دلیل هم هست که آنها به جای بازاندیشی انتقادی پیرامون فلسفه آنچه را که خود اسلامی کردن مدارس و دانشگاهها مینامند بر آنند که گویا مدارس و یا دانشگاهها به اندازه کافی اسلامی نیستند.
گناهان آغازین جمهوری اسلامی
درک نادرست و سنتی مسئولین از آموزش بیش از هر چیزی به معنای آموزش و جایگاه و نقش یادگیرنده در مدرسه و دانشگاه باز میگردد. برای بسیاری از آنها آموزش، کنشی یکسویه و انتقال منفعل دانش از سوی معلم و استاد به یادگیرنده جوان است. در حالی که یادگیرنده (دانشآموز و دانشجو) به گونهای فعال در روندهای یادگیری خود شرکت میکند و آموختههای او ساخته و پرداخته تجربه، درک و معنایی است که او به درس و مدرسه و یادگیری میدهد. جوانان نه فقط در مدرسه که در خانواده و جامعه، در تجربههای زندگی و از طریق رابطه با دنیای بیرونی، فناوری اطلاعات و ارتباطات و رسانهها چیزهای فراوانی میآموزند و پیرامون آنچه که در مدرسه و دانشگاه به آنها گفته میشود چند و چون میکنند. نادیده گرفتن فعالیت ذهنی مستقل و سوبژکتیویته دانشآموز و یا دانشجو سبب میشود که کار آموزش به انتقال ساده دانستهها و ارزشها فرو کاسته شود و این همان خطایی است که همه نظامهای ایدئولوژیک در دنیا مرتکب میشوند و میخواهند آموزش را به دستگاه شستشوی مغزی و تربیت جوانانی مطیع تبدیل کنند.
اشتباه بزرگ دیگر مسئولین نگاه ابزاری به دین و معنویت است. چنین خوانشی از دین و معنویت در عمل آموزش دینی و معنویت را از معنای آن تهی میکند چرا که جوانان از حق انتخاب دین و معنویت خود محروم میشوند و مدرسه و مسئولین به جای آنها تصمیم میگیرند چه خوانشی از دین و چه نظام اخلاقی مشروع است.
دین و معنویت را نمیتوان با درس و مشق و مجازات به یک نسل تحمیل کرد، رابطه با دین و معنویت نوعی زیستن در این دنیا و نوعی رابطه با خود، دیگری و دنیاست. درست به همین خاطر هم آگاهی و اختیار در انتخاب دین و معنویت اهمیت مرکزی دارند. در ایران حق انتخاب دین و سبک و سیاق دینداری (یا بیدینی) از جوانان سلب میشود و بخشی از مقاومت آنها پاسخی است به رفتار آمرانه و زورگویی مذهبی نظام آموزشی.
سومین خطای بزرگ مسئولین به کارگیری روشهای آمرانه و سختگیریهای ایدئولوژیک غیر قابل تحمل در محیطهای آموزشی بویژه در مورد دختران است. سختگیریها، ممنوعیتها و اشکال گوناگون تحمیل مصداقهای اشکال گوناگون خشونت مستقیم و نمادین علیه معلمان، کودکان و نوجوانان و خانوادههای آنها هستند. مدارس ایران در مقایسه با سایر کشورها به صورت امپراطوری ممنوعیتها درآمدهاند.
خشونت دوگانه علیه اقلیتها
در نظام آموزشی که هویت خود را به یک دین خاص مربوط میکند پیروان ادیان دیگر بویژه ادیان به رسمیت شناخته نشده مانند بهائیان و جوانان بیدین و یا کسانی که رابطه متفاوتی با دین دارند بزرگترین قربانیان تبعیض دینی هستند. با آنکه پیروان ادیان رسمی (سنیها، مسیحیان، یهودیان و زرتشتیها) دارای آموزش دینی خاص خود هستند اما تبلیغات و فعالیتهای مذهبی شیعه بسیار فراتر از کلاس دینی میروند و بخش قابل توجهی از فعالیتهای آموزشی را در بر میگیرند.
نتیجه مستقیم تبعیض و تحمیل یک دین خاص فشارها و رنجهایی است که جوانان از اولین سالهای زندگی خود با آنها دستوپنجه نرم میکنند. در این میان جوانانی که باورهای دینی یا فرهنگیشان مورد بیتوجهی و یا حتا تحریف و اهانت قرار میگیرند رنجهای مضاعفی را زندگی میکنند. پیامد این سیاستهای ایدئولوژیک و تبلیغاتی در مدارس ایران شکلگیری رابطه آسیبشناسانه دانشآموزان با دین و معنویت و اخلاق است. آنها در مدارس بیشتر تظاهر، دورویی و «تقیه» را یاد میگیرند تا رابطه سالم با دین و معنویت.
آموزش در خدمت دمکراسی و جامعه باز
بسیاری از مسئولین هنگام سخن گفتن از آموزش به دستاوردهای کمی آن و افزایش شمار دانشآموزان و دانشجویان اشاره میکنند. پیشرفتهای کمی در آموزش پدیدهای جهانی است و در همه کشورها کموبیش وجود دارد. پرسش اساسی در درون یک حکومت مذهبی به محتوا و پیام و کیفیت این آموزش باز میگردد. ۴۰ سال است آموزش و تربیت نسل جوان ایران گروگان سیاستهای دین دولتی است که نظام آموزشی را به محل تبلیغات و القای ایدئولوژی دینی خود تبدیل کرده است.
برای آنها آموزش ملک خصوصی و حوزه فعالیت انحصاری دولت است و هم اوست که تصمیم میگیرد کدام آموزشی خوب و مطلوب است، چگونه باید نسل جدید را برای آینده آماده ساخت، چه چیزی باید یاد گرفت و چه چیزهایی را هم نباید آموزش داد.
در این نگاه قیمگونه بازیگران اصلی نظام آموزشی از معلمان، مادران و پدران گرفته تا کارشناسان و پژوهشگران در حوزههای گوناگون تربیتی حق دخالت در چند و چون در محتوای و روشهای آموزشی ندارند و دولت تصمیم گیرنده انحصاری در زمینه سمتگیریهای آموزش و مطالب درسی است. با چنین نگاهی است که جمهوری اسلامی در همه ۴۰ سال گذشته به جای دعوت به مشارکت مدنی و علمی در یک گفتوگوی باز و سنجشگرانه ملی پیرامون بحران و آسیبهای پرشمار نظام آموزشی به سیاستگذاری پشت درهای بسته ادامه میدهد.
آموزش برای جامعه باز و انسانی قرن بیستویکم باید در خدمت گسترش آزادی اندیشه، آزادی وجدان و باورهای مذهبی و تربیت شهروندان پرسشگر، خلاق، آزاداندیش، سنجشگر باشد. آموزشی که با تعصب، نگاه بسته، دشمنی با دیگری متفاوت و اطاعت کورکورانه مخالف است و فرهنگ همزیستی هویتها و فرهنگهای گوناگون را در میان نسل جوان گسترش میدهد.
بوجود آوردن چنین آموزشی با مشارکت جامعه مدنی، رسانههای مستقل و آزاد، محیطهای علمی و بازیگران نظام آموزشی میسر میشود. به همین دلیل است که پس از چهار دهه سیاستهای ضد آموزشی و مخرب خارج شدن انحصار آموزش از دست دولت و دیگر نهادهای حکومتی باید به بخشی از مبارزه برای جامعه باز و دمکراسی در ایران تبدیل شود.
-----------------------------------------------------------------------------------------
*نظرات نویسنده این یادداشت الزاما بازتابدهنده دیدگاههای رادیو فردا نیست.