اسلامگرايان ایران؛ پايان دوزخ و جهنم ناشايستگی

اصل و فرعی از اسلام نيست که اسلامگرايان شيعه در ايران برای بالا رفتن از نردبان قدرت و تحکيم آن و سپس اختصاصی کردن قدرت، ثروت و منزلت جامعه مورد استفاده (يا به بيان مخالفان آنها، مورد سوء استفاده) قرار نداده باشند به جز باور به روز جزا و رستاخيز.

اسلامگرايان شيعه در رقابت با مارکسيسم و فاشيسم- برای عقب نماندن از آنها- توحيد را به جامعه‌ی بی طبقه‌ی توحيدی، عدل الهی را به خواست خداوند برای عدالت اجتماعی، انتظار را به سازماندهی نيروهای ميليشا برای کسب قدرت و تاسيس حکومت برای زمينه سازی ظهور، امامت را به حکومت مطلقه‌ی ولايت فقيه (پيشوا)، امر به معروف و نهی از منکر را به دخالت نهادينه و گسترده و هر روزه‌ی حکومت در زندگی خصوصی شهروندان (تماميت خواهی اجتماعی)، و احکام شريعت را به نظام حقوقی اسلامی تعبير و تفسير کرده‌اند. اما دوزخ و رستاخيز کمتر مورد بهره برداری اسلامگرايان واقع شده است.

آنها در سخنرانی‌های روزانه و هشدارهای شان مخالفان را به روز جزا احاله نمی دهند؛ آنها را از آتش دوزخ نمی ترسانند؛ به دشمنان خود وعيد جهنمی با هفت يا هفتاد طبقه از گدازه‌های آتش نمی دهند؛ به هنگام اعدام افراد، خود را اعزام کننده‌ی گناهکاران به جهنم معرفی نمی کنند؛ و اصولا دوزخ و رستاخيز از دايره‌ی ادبيات سياسی/مذهبی اسلامگرايان بيرون است. چرا؟

به چهار دليل نيازی به اسلاميزه کردن دوزخ در چارچوب حکومت دينی ديده نشده است:

نشانه‌ی ضعف

اين مخالفان و مردمان زخم خورده و رنج ديده از حکومت‌اند که در برابر ظلم و فساد و جنايات حکومت، تنبيه مقامات را به روز جزا واگذار می کنند چون چاره ای ندارند. مادران سعيد زينالی، ستار بهشتی يا اميدرضا مير صيافی يا خواهران کشته‌های پس از انتخابات، علی خامنه‌ای و عناصر ماشين سرکوب وی را به عدل الهی در روز رستاخيز احاله می دهند چون به دستگاه قضایی جمهوری اسلامی برای اجرای عدالت اميدی ندارند اما اگر حاکمان به همان ادبيات تمسک پيدا کنند نشانه‌ی ضعف آنها تلقی خواهد شد.

در فرهنگ عامه در ايران که حکومت‌های استبدادی و عدم استقلال دستگاه قضا نيز در آن دستکاری کرده‌اند، افراد وقتی ديگران را به عدالت الهی و جزا و پاداش اخروی احاله می دهند معنی آن اين است که دست شان از قدرت دنيوی کوتاه است. مقامات جمهوری اسلامی خود داغ و درفش و آتش و شکنجه و ديگر ابزار و آلات زجر دادن افراد را در اختيار دارند و نيازی نمی بينند به دوزخ و ناملايمات آن تمسک بجويند. آنها حتی در برابر دشمنان توهمی خارجی خود به اين ادبيات تمسک نمی جويند چون تصور می کنند اين به معنی ضعف آنها گرفته خواهد شد.

ترس ناخودآگاه از عقوبت

غربيان با خلاصی از قدرت قاهره‌ی دستگاه کليسا و نفی آتش زدن ساحران و مخالفان توسط آن و نيز رفتن به دنبال مديريت علمی و عقلانی جوامع، مفاهيمی مثل دوزخ و رستاخيز را از حوزه‌ی اداره و سياستگزاری و تصميم گيری عمومی اخراج کردند و آن را در حيطه‌ی دين و ادبيات و هنر به دليل کشش‌ها و تعليقاتش نگاه داشته‌اند. اما در ايران اين حکومت دينی است که به دليل ترس از عقوبت ناشی از قساوت‌ها و جنايت‌ها و فسادها آن را از حيطه‌ی عمومی به کناری نهاده‌ است.

مقامات جمهوری اسلامی به دليل تربيت در مدارس و مجالس مذهبی به خوبی آگاهند که اگر داوری به مرجعی غير از حکومت واگذار شود احدی از آنان بری از کيفرهای سخت باقی نمی ماند. آنها خود می دانند مرتکب بزرگترين گناهان يعنی دروغ و تقلب و آدمکشی و آدم فروشی يا حداقل سکوت در برابر اين گناهان شده‌اند و از مواهب ارتکاب به اين گناهان يا سکوت در برابر انها برخوردار. به همين دليل اصولا نمی خواهند پای داوری الهی را به ميان کشند.

دوزخ کاربرد ندارد

مقامات و ايدئولوگ‌های جمهوری اسلامی به دوزخ نه به عنوان "رنج حتمی در آينده"، نه به عنوان محرکی برای تغيير رفتار کودکان و نوجوانان، و نه به عنوان عاملی برای تسکين رنج ديدگان باورمند (با به دوزخ رفتن دشمنان مذهبی آنان) نياز دارند. آنان می دانند که جهنم ديگر به سختی برای جامعه‌ی ايران هشدار دهنده است. ترس از ماموران بسيج و لباس شخصی برای مردم ايران بسيار ملموس تر از ترس از خدا و روز جزاست. به همين دليل حکومت از چاقوی نقد استفاده می کند و نه از شمشير نسيه.

شهروندان ايرانی سال هاست که ديگر قصه‌هايی از دوزخ برای فرزندان خود نمی گويند، جايی که آتش به دهان افراد می ريزند، نجاست به حلق شان فرو می کنند، و ۷۰ لايه آتش جهنم بر روی هم انباشته شده‌اند؛ در لايه لايه‌ی طبقات زير زمين است؛ يا با سيخ و درفش به جان شان می افتند. آنها حتی شيطان افسانه‌ای را نيز فراموش کرده‌اند چون با نوع واقعی آن هر روز دمخورند. جالب اينجاست که رهبران و مبلغان دينی شيعه که اساس کارشان بر ترس است ديگر به دوزخ کاری ندارند چون حکومت ايده‌ال و مورد تاييد آنها دوزخ را بر روی زمين برای دينداران و غير دنيداران هر دو به تساوی به ارمغان آورده است.

در ايران ديگر سکوت در باب دوزخ به بی دينان و اپيکوريان اختصاص ندارد بلکه روحانيت حاکم و وفاداران به حکومت نيز يادی از باور خود به دوزخ نمی کنند. اسلامگرايان حاکم نمی توانند به دوزخ باور داشته باشند چون با اين باور کسب و کار روزمره شان که ارتزاق از اموال عمومی بدون رضايت آنهاست معطل می ماند. در برنامه‌های مذهبی رسانه‌های دولتی ۳۴ سال است که يادی از آيات و روايات مربوط به رستاخيز همانند آيات و روايات مربوط به دروغ گويی نمی شود.

دوزخ را در ايران نه تناقض‌های درونی‌اش (که در همه‌ی اديان وجود دارد)، بلکه بهشت برساخته‌ی حکومت دينی که همانا دوزخ است، به قعر دريای اعتقادات فرستاد. در اين دوزخ نمايندگان خدا دست دوزخيان را نمی گيرند تا آنها را همانند عيسای مسيح از دوزخ بيرون کشند (کاری که می گويند مسيح با آدم و حوا و موسی و نوح و ديگران کرد) بلکه آنها را بيشتر و بيشتر به درون آتش هل می دهند.

جهنم ناشايستگی

جهنم برای ايرانيان ديگر نه مکانی پر از آتش و رنج در آينده بلکه محقق شده در پيش چشمان آنهاست. جهنم برای شهروندان ايرانی خيابان‌ها و جاده‌های ايران است که سالانه بيش از بيست هزار نفر در آنها کشته می شوند؛ جهنم فضای آلوده و پر از پارازيت شهرهاست که سالانه هزاران نفر از سم رها شده در آن می ميرند و هزاران کودک معلول و سقط شده به بار می آورد. جهنم جامعه‌ای است که جوانان آن فوج فوج به اعتياد و سيگار پناه می آورند و دود سالانه هزاران نفر را به کام خود می کشد و حکومت هيچ کاری برای اين خودکشی جمعی نمی کند.

جهنم جايی است که: هر روز يک مادر به هنگام وضع حمل، هر هفت دقيقه يک سيگاری و هر دو ساعت يک معتاد می ميرد؛ هر لحظه انسان‌ها را به دليلی متفاوت تحقير می کنند؛ و حتی نمی توان از آن گريخت چون در دست داشتن گذرنامه‌ی ايرانی يعنی عدم مجوز ورود به بسياری از کشورهای دنيا. در اين حال مردم را از دوزخ ترساندن تنها به يک لطيفه می ماند.

جامعه‌ی دينی؟

اتفاقاً دينی و مذهبی بودن جامعه‌ی ايران را نه با آمار کارمندان دولتی که به نمازخانه‌ها يا ديگر مراسم مذهبی در اداره می روند (تا سر ماه از مدير روابط عمومی چند هزار تومانی پاداش بگيرند) يا متراژ چادرهای وارداتی (که در ادارات توزيع می شود)، يا شرکت در حج عمره و واجب با سوبسيدهای دولتی بلکه در ترس از دوزخ بايد اندازه گرفت.

وقتی دوزخ به طور کلی از ادبيات اسلامگرايان و نيز شهروندان حذف شده و جامعه و دولت احساس نيازی بدان نمی کنند چطور می توان جامعه را معتقد به باورهای بنيادين مذهبی تلقی کرد؟
---------------------------------------------------------------------------------------------------
* نظرات مطرح شده در این مقاله الزاما بازتای دهنده دیدگاه های رادیو فردا نیست.