با نام «کاظم گیلانپور» در دوران نوجوانی آشنا شدم. سیکل دوم دبیرستان بودم و دو سه جمعه در میان زمستانها با دوستان اگر پول توجیبی کفایت میکرد به آبعلی میرفتیم. اهلی اسکی نبودم ولی فضا و محیط آنجا را دوست داشتم و به جای اسکی، لوژسواری میکردیم. لوژهای چوبی که برخی نیز لقولوق بود و معلق میکرد.
گیلانپور آنجا معلم اسکی بود و سرش خیلی شلوغ. معلمی که دوره مربیگری را در شامونی فرانسه (چمونیکس) گذرانده بود. اولین تلهاسکی (بالابر) را در آبعلی راهاندازی کرده بود. هم سوکسه داشت، هم سرش شلوغ بود. کوهنورد خوبی بود و در این زمینه هم استاد. صعود از تیغه شمالی به قله دماوند اعتبارش را دو چندان کرده بود. اینها همه باز میگردد به سالهای ۱۳۳۰ به بعد.
«کیهان ورزشی» را با صدرالدین الهی که هنوز دکترای خود را از فرانسه نگرفته بود راهاندازی کرد، نخستین مجله ورزشی بدون وابستگی به باشگاه یا سازمانی. این را بردند روی پیشخوان روزنامه فروشها در ۱۲ صفحه به قیمت سه ریال (۱۳۳۴) .
گیلانپور زبان انگلیسی و فرانسه را خوب میدانست. او کسی بود که روزنامه معروف ورزشی «اکیپ» چاپ فرانسه را به اهل ورزش در ایران معرفی کرد.
گیلانپور در مدت بیش از ۲۰ سال در «کیهان ورزشی» در سمتهای گوناگون از سردبیر و مفسر و گزارشگر و خبرنگار گرفته تا باز هم سردبیر، بیوقفه قلم میزد.
سفر چین!
در سفر چین با هم بودیم. اولین سفر یک کاروان ورزشی از ایران به چین در سال ۱۹۷۱ میلادی انجام گرفت: دیپلماسی پینگ پونگ...
سه روزنامهنگار هم همراه هیات اعزامی بود: کاظم گیلانپور از کیهان، جعفر دهقان از اطلاعات و من از رادیو و تلویزیون. در این سفر بیشتر او را شناختم. مردی جدی و کنجکاو در کارش. یادداشت بدست یا مینوشت یا عکس میگرفت و یا مصاحبه میکرد و در فراغت سفر با من و دهقان گپ میزد. تنها زمانی بود که این مرد آرام و کمحرف را به حرف میکشیدیم. از خاطراتش میگفت و سختیهایی که برای شکل دادن به پیست اسکی آبعلی و راهاندازی «تلهاسکی» کشیده. از «ادموند هیلاری» نخستین انسانی که «اورست» بام دنیا را فتح کرده بود میگفت. وقتی از کوه و کوهستان و سردی و سپیدی برف میگفت، گرمای قلبش را حس میکردی!
یک خاطره!
سال ۱۹۷۲ میلادی تیم ملی فوتبال ایران به کره شمالی میرفت. بازیهای مقدماتی المپیک مونیخ برای انتخاب نماینده فوتبال آسیا.
روزی عبدالستار دلدار دوست و همکار مشترکمان که هم در رادیو و تلویزیون بود و هم در کیهان ورزشی، نزد من آمد و گفت آقای گیلانپور میخواهد تو زحمت بکشی و در سفر کره شمالی برای کیهان ورزشی هم گزارش بفرستی. تعجب کردم، زنگ زدم به دفتر گیلانپور و پرسیدم ماجرا چیست، گفت ساواک به «مهدی دری» اجازه نداده در این سفر همراه تیم ملی باشد و بنابراین کیهان ورزشی در کره شمالی خبرنگار نخواهد داشت و ما فقط اجازه باقر زرافشان عکاسمان را برای این سفر گرفتهایم.
پاسخ دادم من به خرج رادیو و تلویزیون میروم و درست نیست که نام من در گزارشهای مربوط به این سفر در کیهان درج شود. گفت مسئلهای نیست، گزارشها را با نام باقر بنویس و ارسال کن. موافقت کردم ولی سئوال کردم چرا به خودم مستقیم نگفتی و دلدار را واسطه کردی؟
گفت اولاً ملاحظه و رودر بایستی کردم ثانیاً میخواستم اگر قصد داری جواب منفی بدهی راحت باشی و به دلدار بگویی!
گیلانپور آدمی بود آرام، ملاحظهکار، خجول و تودار. من تا سالهای آخر نمیدانستم یک پسر و یک دختر دارد. تا زمانی که با خانم لاله تلفنی صحبت کردم و حال بابا را پرسیدم و او گوشی را داد به گیلانپور.
با پسر، کاوه هم زمانی صحبت کردم که دیگر صدای گیلانپور را پای تلفنی نشنیدم. کاوه گفت پدرم دیگر اینجا نیست، صلاح نبود در خانه بماند. در خانه سالمندان است...
همین آدم آرام و خجول وقتی پای ورزش و انتقاد از نابسامانی به میان میآمد قلمی تند و رک و بیپروا داشت بدون ملاحظهکاری. . .
مرد آرام، در کشور کوچک «آندورا» در ۹۵ سالگی آرام گرفت. مردی که آخرین آرزویش پاشیدن خاکسترش بر بلندای دماوند بود.