وقتی که در يک بعد از ظهر زمستانی سال ۲۰۱۱ ميلادی، شاهزاده ای کاملا در سايه مانده و بازمانده ای بی رنگ از آخرين نظام شاهنشاهی در ايران، در آن سوی جهان، با گلوله ای در دهان، مرگی خودخواسته را بر گزيد، کمتر کسی فکر می کرد که چنين موج خبری را در ميان ايرانيان برانگيزد.
همه پيش فرض ها می گويند که واکنش طبيعی ساکنان سرزمينی پر تلاطم و پر خبر چون ايران، در برابر چنين خبری، قاعدتا بايد بی اعتنايی باشد و سکوت. اما آيا اين گونه بود؟
به روايت شواهد يک هفته گذشته، واکنش ايرانيان، با هر گرايشی، چه در داخل و چه در خارج از کشور، نسبت به اين خبر، بسيار قابل تامل و گسترده بود. حال اگر روايت نظام اسلامی را بپذيريم که نظام سياسی پيش از انقلاب با همه عناصر مرتبطش، پس از سی و دو سال ، به کلی تمام شده و از اذهان زدوده شده است، چنين واکنش های وسيعی از سوی ايرانيان- چه ستايش و چه ناسزا- حامل چه معنايی است؟
برای رسيدن به پاسخ، شايد بيش از هرچيز بايد ميزان کارکرد پروپاگاندا و تبليغات سياسی سی ساله نظام اسلامی فقاهتی ايران که متکی بر مساجد و روحانيون و مداحان و منابر و نهادهای تبليغی سنتی و نو است، و در يک کلام تشکيلات بسيار قدرتمند، گسترده و به لطف منابع نفتی ايران ثروتمند روحانيت شيعه را بررسی کرد.
اما از آنجا که همه اينها ما را ابتدا به واژه پروپاگاندا می رساند، پيش از آن ببينيم «پروپاگاندا» به چه معناست؟
دکتر شهلا شفيق جامعه شناس و پژوهشگر ساکن پاريس در اين باره می گويد:
«اين يک روش برای بسيج افکار عمومی از طريق تبليغات سياسی است. منتها اين کلمه در دانش سياسی يک بار منفی به خود گرفته است. به اين دليل که برای تهييج افکار عمومی به کار می رود و از طريق مبالغه انجام می شود. در اين مبالغه اندکی دروغ هست. حالا اين سوال پيش می آيد که در چه شرايطی اين مبالغه و دروغ می تواند کارساز باشد؟ در شرايطی که ما در يک محيط دمکراتيک نباشيم. يعنی آلترناتيوهايی که در مقابل حکومت قرار دارند و گروه های سياسی مخالف نمی توانند آزادانه حرفهايشان را بزنند و آزادی عمل لازم را داشته باشند. در آن شرايط است که اين پروپاگاندا کارکرد اصلی خودش را پيدا می کند.»
همه شواهد نشانگر آنند که نظام مبتنی بر اسلام فقاهتی در ايران، همچون بسياری از نظام های ايدئولوژيک، در همه سی سال گذشته به طور سيستماتيک و بی وقفه، نسل کاملی از ايرانيان پس از انقلاب را در تمامی عرصه هايش تحت امواج قدرتمند تبليغی و ترويجی خود داشته است.
ضمن آنکه به گفته دکتر شهلا شفيق، پروپاگاندا در نظام اسلامی ايران، ابزارهای بيشتری نسبت به ساير نظام های سياسی نيز در اختيار داشته است:
«ويژگی اين نظام در اين است که مذهب را تبديل به يک ايدئولوژی کرده است و يک سرچشمه وسيع برای پروپاگاندا ايجاد نموده است. به خاطر اينکه شما با اعتقادات و احساسات مردم سر و کار داريد. مثلا می بينيد که در طول اين دوره ۳۰ ساله نقش مداحان بسيار بزرگ شده و هر روز هم گسترده تر می شود. آنان تبديل به عوامل پروپاگاندا و تبليغ و تهييج شده اند. بعدش می بينيد که از ابزارهای مساجد و مکان های مذهبی که مردم به مناسبت های مختلف شاد و غمگين در آنجا جمع می شوند ، استفاده می شود. شما يک تريبون هايی برای گسترش اين پروپاگاندا در اختيار داريد که مهمند. اسطوره های مذهبی را شما می توانيد دستکاری کرده و از آن هم استفاده کنيد.»
اما آيا اين نظام تبليغی بسيار پرهزينه و گزاف و به شدت متکی به بودجه ها و رانت های نفتی دولتی، به اصلی ترين اهدافش دست يافته است؟ ماشين پروپاگاندايی که مهمترين هدفش جايگزينی عميق ارزش های سنتی نظام فقاهتی و ولايی با ارزش های رقيب بوده است؟
با مروری حتی گذرا بر بولتن های داخلی سپاه پاسداران، مجلس شورای اسلامی، سازمان تبليغات اسلامی و حتی نشريات و خبرگزاری های دولتی می توان مطالب بسياری از زبان ائمه جمعه، فرماندهان نظامی و انتظامی و يا مسولان قوای سه گانه جمهوری اسلامی ديد که گلايه ها و نارضايتی های عميق خود را از آنچه که «ناموفق بودن نظام در ترويج ارزش های دينی» می خوانند آشکارا بيان می کنند.
دکتر کاظم علمداری، جامعه شناس و پژوهشگر دانشگاه ايالتی کاليفرنيا، در باره دلايل اين عدم موفقيت می گويد:
«پروپاگاندا بايد با روانشناسی جامعه مطابقت داشته باشد. شما اصلا نمی توانيد بگوييد روشی که برای يک فرد پا به سن گذاشته که مثلا دلش می خواهد برود پای منبر فلان آخوند بنشيند و چند چايی بخورد، چهار نفر را ببيند و چند داستان مذهبی بشنود، برای جوانان اين نسل که با دنيای ديجيتال در ارتباطند موثر خواهد بود؟ جمهوری اسلامی در واقع دارد آنچه را که در ذهنيت قشر حاکم وجود دارد، بر کليت جامعه ای که نمی تواند با آن ارتباط روانی، اجتماعی و هنجاری ايجاد کند، تحميل می کند.»
عدم تناسب ميان روش های پروپاگاندا و جامعه جوان ايران را شايد به نوعی ديگر بتوان در سخنان محمود احمدی نژاد هم شنيد. اگرچه او با هدف کوبيدن رقبای سياسی اش چنين وقايعی را باز می گويد. او در گفت و گو با يکی از شبکه های صدا و سيما در اين باره چنين گفت:
«اينها (رقبای انتخاباتی اش) يادشان رفته وزارت کشور موتورسوارها را سازمان می داد در همين خيابان ولی عصر. موی دخترها و پسرها را می چيدند؟ لباس های آنها را پاره می کردند؟ کفش هايشان را پاره می کردند؟ يادشان رفته کراوات ها را قيچی می کردند؟ يادشان رفته مردم را کتک می زدند؟ يادشان رفته ديپلمات خارجی ايستاده بود يک دفعه کراواتش را قيچی کرده بودند و او مبهوت شده بود که اينجا چه خبر است؟...»
يکی از مهمترين اهداف پروپاگاندا در جمهوری اسلامی، طی بيش از سه دهه سيطره نظام دينی، حذف و يا دستکم مبتذل سازی ارزش ها و عناصر مرتبط با نظام سياسی پيشين ايران بوده است.
اما بازتابی که مرگ يکی از آخرين شاهزادگان تاريخ ايران در ميان هموطنانش داشت، کمترين معنايش در يک مرور ساده جامعه شناختی اين است که سوژه مورد نظر از سوی پروپاگاندای نظام دينی ايران، نه تنها پاکسازی نشده بلکه همچنان در وجدان جمعی ايرانيان به حيات پنهان و آشکار خود ادامه داده است.
دکتر شهلا شفيق جامعه شناس و نويسنده کتاب «توتاليتاريسم اسلامی، پندار يا واقعيت» در اين باره می گويد:
«وقتی که مردم با هزاران اميد و آرزو يک انقلاب را به ثمر می رسانند و بعد از آن با وضعيت بسيار دردناک و کابوس واری مواجه می شوند، درست مثل رويايی که يک باره به کابوس بدل شده است، به طور طبيعی آنچه که قبل از اين واقعه انقلاب وجود داشته را خوب نمايی می کنند. آن واقعيت پيش رو به هيچ وجه جوابگوی انتظارات مردم نيست. به همين دليل نوعی بازگشت به گذشته با حسرت رخ می دهد. اين اتفاق در ايران امروز رخ داده است. يعنی هر چه که اوضاع در جمهوری اسلامی بدتر می شود، مردم يک پرتو طلايی بر خاطرات گذشته می کشند. و يکسری حسرت ها ايجاد می شود. لطیفه ای بود که می گفتند شاه توی قبر عینک سیاه به چشم زده است از بس که مردم می گفتند نور به قبرت بباره!»»
حتی بعضی ديگر از صاحبنظران از جمله دکتر کاظم علمداری نويسنده کتاب پر تيراژ «چرا ايران عقب ماند و غرب پيش رفت؟» مساله وجود نوعی احساس گناه عمومی در ميان ايرانيان به دليل ساقط کردن نظام پيشين راهم در «اين نگاه به گذشته» از سوی جامعه امروز ايرانی دخيل می داند:
کاظم علمداری: احساس گناه به دليل ارزيابی مجددی که مردم از مقايسه دو سيستم می کنند رخ می دهد. مقايسه سيستم زمان شاه که ايران کشوری خوش نام در سطح جهان بود و اين مشکلات دوره جمهوری اسلامی که بسيار مصيب بار و عميق اند وجود نداشت. به خصوص سياسيون و نه تنها کليت مردم ايران که در سرنگونی رژيم شاه نقش ايفاء کردند، بعدها متوجه شدند با دست خودشان رژيمی را بر سر کار آوردند که مشکلات اجتماعی، سياسی و اقتصادی کشور را چندين برابر کرده است. اين باعث شد که مردم مجددا به فکر اين بيافتند کاری را که کرده اند درست و عاقلانه و خرمندانه نبوده است. به همين دليل است که اين احساس گناه در حال حاضر در ذهنيت و خرد جمعی مردم وجود دارد.»
بازتاب غير قابل پيش بينی ايرانيان به مرگ فرزند آخرين پادشاه ايران از نظر روزنامه نگار پيش کسوتی چون داريوش همايون نيز يکی از نشانه های ارزيابی مجدد گذشته از سوی ايرانيان است:
«گذشته ايران در سال ۱۳۵۷ به کلی نفی شد. تا مدتها يعنی در طول مدت ۲۰ سال از سوی اکثريت روشنفکران ايران اين گذشته به کلی نفی شد. هنوز هم آثار اين نفی را می بينيم. آنان ذره ای حاضر نبودند امتيازی به آن گذشته بدهند. بعد از اين همه مدت و سپری شدن دوران زندگی يک نسل کامل پس از انقلاب، جوان هايی که يا در آن زمان به دنيا نيامده بودند و يا بسيار کوچک بودند و حالا بزرگ شده اند و وارد فعاليت های اجتماعی شده اند، به کلی نگاه ديگری دارند. نسل گذشته ، يعنی نسل انقلاب هم، اکثريتشان، اگر چه نه به طور آشکار اما در نهان و در درون خودشان متقاعد شده اند که انقلاب کار بسيار اشتباهی بود.
ايران داشت با همه معايب و اشکالاتش، خودش را از زمين بلند می کرد و مثل همه جوامع در حال رشد، طبعا اين فرآيند، فرايندی سالم و بی نقص نبود. پر از اشکالات بود. اما ما واقعا داشتيم از زمين کنده می شديم. و اين ارزيابی دوباره بازتاب هايی دارد که ما يکی از آنها را در اين روزها (واکنش ها نسبت به مرگ عليرضا پهلوی) شاهد بوده ايم.»
کشورهای بسياری هستند که پس از تجربه های انقلاب و سرنگونی، تجربه های خوبی از نظام تازه نداشته اند با اين حال ميل به بازگشت به ارزش های پيشين را هم تجربه نکرده اند. تفاوت اين جوامع با ايران در چيست؟
دکتر کاظم علمداری جامعه شناس در دانشگاه کاليفرنيا و نويسنده کتاب «بحران جهانی و نقدی بر نظريه برخورد تمدن ها و گفت و گوی تمدن ها» در اين باره معتقد است:
«اگر به نظام هايی که در آنها انقلاب شد نگاه کنيد می بينيد که در تمام اين جوامع تغيير و تحولاتی رخ داد. اما اين تغيير و تحولات در هيچ کدام از اين جوامع برگشت به گذشته نيست. اما در مورد جمهوری اسلامی آن چيزی که در عمل اتفاق افتاد، پس گرفتن بخشی از دستاوردهايی بود که بعد از انقلاب مشروطه در ايران به دست آمده بود.
به طور مشخص خدمتتان عرض کنم، جمهوری اسلامی در همان شش ماه اول، قانون حمايت خانواده را که در زمان شاه به تصويب رسيده بود، پس گرفت. اين عقب نشينی ها در تمام زمينه ها از جمله در زمينه های حقوقی، ارث ، قضاوت و .... انجام شد.زن قبل از انقلاب می توانست قاضی باشد اما زمانی که جمهوری اسلامی به قدرت رسيد اين دستاورد را پس گرفت.»
آيا همين عقب نشينی از دستاوردهای مدنی محرکی بوده است تا به گفته داريوش همايون، بنيانگذار روزنامه آيندگان، حتی تا بازخوانی مجدد دستاوردهای رضا شاه نيز منجر شود؟
داريوش همايون: «اغلب پژوهش هايی که امروز درباره تاريخ معاصر ايران رخ می دهد، ارزيابی شان درباره اين دوران (پيش از انقلاب) مثبت است. مثلا در ايران امروز، به طور باورنکردنی شاهد زنده شدن نام رضا شاه هستيم. حتی در دوره پيش از انقلاب، رضا شاه به اين ميزان در ايران شناخته شده و قدردانی شده نبود که امروز هست. اينها همه از نتايج اقدامات جمهوری اسلامی است. ميلان کوندرا جمله پر معنايی دارد که می گويد « ما بهترين گورکن های خود هستيم» ؛ و حالا به نظر می رسد که جمهوری اسلامی ۳۰ سال تلاش کرد تا گور عميقی برای خودش بکند.»
همه اينها ما را در برابر اين پرسش قرار می دهد که اگر نظامی با پروپاگاندايی چنين بی وقفه و دامنه دار، قادر به زدودن خاطره جمعی ايرانيان از حکومتی پس از سی و دو سال سقوط نبوده است، چگونه است که با قاطعيت از مرگ ساير حرکت های اجتماعی ايرانيان از جمله آخرين آن که «جنبش سبز» نام گرفت سخن می گويد؟
همه پيش فرض ها می گويند که واکنش طبيعی ساکنان سرزمينی پر تلاطم و پر خبر چون ايران، در برابر چنين خبری، قاعدتا بايد بی اعتنايی باشد و سکوت. اما آيا اين گونه بود؟
به روايت شواهد يک هفته گذشته، واکنش ايرانيان، با هر گرايشی، چه در داخل و چه در خارج از کشور، نسبت به اين خبر، بسيار قابل تامل و گسترده بود. حال اگر روايت نظام اسلامی را بپذيريم که نظام سياسی پيش از انقلاب با همه عناصر مرتبطش، پس از سی و دو سال ، به کلی تمام شده و از اذهان زدوده شده است، چنين واکنش های وسيعی از سوی ايرانيان- چه ستايش و چه ناسزا- حامل چه معنايی است؟
برای رسيدن به پاسخ، شايد بيش از هرچيز بايد ميزان کارکرد پروپاگاندا و تبليغات سياسی سی ساله نظام اسلامی فقاهتی ايران که متکی بر مساجد و روحانيون و مداحان و منابر و نهادهای تبليغی سنتی و نو است، و در يک کلام تشکيلات بسيار قدرتمند، گسترده و به لطف منابع نفتی ايران ثروتمند روحانيت شيعه را بررسی کرد.
اما از آنجا که همه اينها ما را ابتدا به واژه پروپاگاندا می رساند، پيش از آن ببينيم «پروپاگاندا» به چه معناست؟
پروپاگاندا بايد با روانشناسی جامعه مطابقت داشته باشد. شما اصلا نمی توانيد بگوييد روشی که برای يک فرد پا به سن گذاشته که مثلا دلش می خواهد برود پای منبر فلان آخوند بنشيند و چند چايی بخورد، چهار نفر را ببيند و چند داستان مذهبی بشنود، برای جوانان اين نسل که با دنيای ديجيتال در ارتباطند موثر خواهد بود؟ جمهوری اسلامی در واقع دارد آنچه را که در ذهنيت قشر حاکم وجود دارد، بر کليت جامعه ای که نمی تواند با آن ارتباط روانی، اجتماعی و هنجاری ايجاد کند، تحميل می کند.
کاظم علمداری
«اين يک روش برای بسيج افکار عمومی از طريق تبليغات سياسی است. منتها اين کلمه در دانش سياسی يک بار منفی به خود گرفته است. به اين دليل که برای تهييج افکار عمومی به کار می رود و از طريق مبالغه انجام می شود. در اين مبالغه اندکی دروغ هست. حالا اين سوال پيش می آيد که در چه شرايطی اين مبالغه و دروغ می تواند کارساز باشد؟ در شرايطی که ما در يک محيط دمکراتيک نباشيم. يعنی آلترناتيوهايی که در مقابل حکومت قرار دارند و گروه های سياسی مخالف نمی توانند آزادانه حرفهايشان را بزنند و آزادی عمل لازم را داشته باشند. در آن شرايط است که اين پروپاگاندا کارکرد اصلی خودش را پيدا می کند.»
همه شواهد نشانگر آنند که نظام مبتنی بر اسلام فقاهتی در ايران، همچون بسياری از نظام های ايدئولوژيک، در همه سی سال گذشته به طور سيستماتيک و بی وقفه، نسل کاملی از ايرانيان پس از انقلاب را در تمامی عرصه هايش تحت امواج قدرتمند تبليغی و ترويجی خود داشته است.
ضمن آنکه به گفته دکتر شهلا شفيق، پروپاگاندا در نظام اسلامی ايران، ابزارهای بيشتری نسبت به ساير نظام های سياسی نيز در اختيار داشته است:
«ويژگی اين نظام در اين است که مذهب را تبديل به يک ايدئولوژی کرده است و يک سرچشمه وسيع برای پروپاگاندا ايجاد نموده است. به خاطر اينکه شما با اعتقادات و احساسات مردم سر و کار داريد. مثلا می بينيد که در طول اين دوره ۳۰ ساله نقش مداحان بسيار بزرگ شده و هر روز هم گسترده تر می شود. آنان تبديل به عوامل پروپاگاندا و تبليغ و تهييج شده اند. بعدش می بينيد که از ابزارهای مساجد و مکان های مذهبی که مردم به مناسبت های مختلف شاد و غمگين در آنجا جمع می شوند ، استفاده می شود. شما يک تريبون هايی برای گسترش اين پروپاگاندا در اختيار داريد که مهمند. اسطوره های مذهبی را شما می توانيد دستکاری کرده و از آن هم استفاده کنيد.»
اما آيا اين نظام تبليغی بسيار پرهزينه و گزاف و به شدت متکی به بودجه ها و رانت های نفتی دولتی، به اصلی ترين اهدافش دست يافته است؟ ماشين پروپاگاندايی که مهمترين هدفش جايگزينی عميق ارزش های سنتی نظام فقاهتی و ولايی با ارزش های رقيب بوده است؟
با مروری حتی گذرا بر بولتن های داخلی سپاه پاسداران، مجلس شورای اسلامی، سازمان تبليغات اسلامی و حتی نشريات و خبرگزاری های دولتی می توان مطالب بسياری از زبان ائمه جمعه، فرماندهان نظامی و انتظامی و يا مسولان قوای سه گانه جمهوری اسلامی ديد که گلايه ها و نارضايتی های عميق خود را از آنچه که «ناموفق بودن نظام در ترويج ارزش های دينی» می خوانند آشکارا بيان می کنند.
دکتر کاظم علمداری، جامعه شناس و پژوهشگر دانشگاه ايالتی کاليفرنيا، در باره دلايل اين عدم موفقيت می گويد:
«پروپاگاندا بايد با روانشناسی جامعه مطابقت داشته باشد. شما اصلا نمی توانيد بگوييد روشی که برای يک فرد پا به سن گذاشته که مثلا دلش می خواهد برود پای منبر فلان آخوند بنشيند و چند چايی بخورد، چهار نفر را ببيند و چند داستان مذهبی بشنود، برای جوانان اين نسل که با دنيای ديجيتال در ارتباطند موثر خواهد بود؟ جمهوری اسلامی در واقع دارد آنچه را که در ذهنيت قشر حاکم وجود دارد، بر کليت جامعه ای که نمی تواند با آن ارتباط روانی، اجتماعی و هنجاری ايجاد کند، تحميل می کند.»
عدم تناسب ميان روش های پروپاگاندا و جامعه جوان ايران را شايد به نوعی ديگر بتوان در سخنان محمود احمدی نژاد هم شنيد. اگرچه او با هدف کوبيدن رقبای سياسی اش چنين وقايعی را باز می گويد. او در گفت و گو با يکی از شبکه های صدا و سيما در اين باره چنين گفت:
«اينها (رقبای انتخاباتی اش) يادشان رفته وزارت کشور موتورسوارها را سازمان می داد در همين خيابان ولی عصر. موی دخترها و پسرها را می چيدند؟ لباس های آنها را پاره می کردند؟ کفش هايشان را پاره می کردند؟ يادشان رفته کراوات ها را قيچی می کردند؟ يادشان رفته مردم را کتک می زدند؟ يادشان رفته ديپلمات خارجی ايستاده بود يک دفعه کراواتش را قيچی کرده بودند و او مبهوت شده بود که اينجا چه خبر است؟...»
يکی از مهمترين اهداف پروپاگاندا در جمهوری اسلامی، طی بيش از سه دهه سيطره نظام دينی، حذف و يا دستکم مبتذل سازی ارزش ها و عناصر مرتبط با نظام سياسی پيشين ايران بوده است.
اغلب پژوهش هايی که امروز درباره تاريخ معاصر ايران رخ می دهد، ارزيابی شان درباره اين دوران (پيش از انقلاب) مثبت است. مثلا در ايران امروز، به طور باورنکردنی شاهد زنده شدن نام رضا شاه هستيم. حتی در دوره پيش از انقلاب، رضا شاه به اين ميزان در ايران شناخته شده و قدردانی شده نبود که امروز هست. اينها همه از نتايج اقدامات جمهوری اسلامی است. ميلان کوندرا جمله پر معنايی دارد که می گويد « ما بهترين گورکن های خود هستيم» ؛ و حالا به نظر می رسد که جمهوری اسلامی ۳۰ سال تلاش کرد تا گور عميقی برای خودش بکند.
داریوش همایون
دکتر شهلا شفيق جامعه شناس و نويسنده کتاب «توتاليتاريسم اسلامی، پندار يا واقعيت» در اين باره می گويد:
«وقتی که مردم با هزاران اميد و آرزو يک انقلاب را به ثمر می رسانند و بعد از آن با وضعيت بسيار دردناک و کابوس واری مواجه می شوند، درست مثل رويايی که يک باره به کابوس بدل شده است، به طور طبيعی آنچه که قبل از اين واقعه انقلاب وجود داشته را خوب نمايی می کنند. آن واقعيت پيش رو به هيچ وجه جوابگوی انتظارات مردم نيست. به همين دليل نوعی بازگشت به گذشته با حسرت رخ می دهد. اين اتفاق در ايران امروز رخ داده است. يعنی هر چه که اوضاع در جمهوری اسلامی بدتر می شود، مردم يک پرتو طلايی بر خاطرات گذشته می کشند. و يکسری حسرت ها ايجاد می شود. لطیفه ای بود که می گفتند شاه توی قبر عینک سیاه به چشم زده است از بس که مردم می گفتند نور به قبرت بباره!»»
حتی بعضی ديگر از صاحبنظران از جمله دکتر کاظم علمداری نويسنده کتاب پر تيراژ «چرا ايران عقب ماند و غرب پيش رفت؟» مساله وجود نوعی احساس گناه عمومی در ميان ايرانيان به دليل ساقط کردن نظام پيشين راهم در «اين نگاه به گذشته» از سوی جامعه امروز ايرانی دخيل می داند:
کاظم علمداری: احساس گناه به دليل ارزيابی مجددی که مردم از مقايسه دو سيستم می کنند رخ می دهد. مقايسه سيستم زمان شاه که ايران کشوری خوش نام در سطح جهان بود و اين مشکلات دوره جمهوری اسلامی که بسيار مصيب بار و عميق اند وجود نداشت. به خصوص سياسيون و نه تنها کليت مردم ايران که در سرنگونی رژيم شاه نقش ايفاء کردند، بعدها متوجه شدند با دست خودشان رژيمی را بر سر کار آوردند که مشکلات اجتماعی، سياسی و اقتصادی کشور را چندين برابر کرده است. اين باعث شد که مردم مجددا به فکر اين بيافتند کاری را که کرده اند درست و عاقلانه و خرمندانه نبوده است. به همين دليل است که اين احساس گناه در حال حاضر در ذهنيت و خرد جمعی مردم وجود دارد.»
بازتاب غير قابل پيش بينی ايرانيان به مرگ فرزند آخرين پادشاه ايران از نظر روزنامه نگار پيش کسوتی چون داريوش همايون نيز يکی از نشانه های ارزيابی مجدد گذشته از سوی ايرانيان است:
«گذشته ايران در سال ۱۳۵۷ به کلی نفی شد. تا مدتها يعنی در طول مدت ۲۰ سال از سوی اکثريت روشنفکران ايران اين گذشته به کلی نفی شد. هنوز هم آثار اين نفی را می بينيم. آنان ذره ای حاضر نبودند امتيازی به آن گذشته بدهند. بعد از اين همه مدت و سپری شدن دوران زندگی يک نسل کامل پس از انقلاب، جوان هايی که يا در آن زمان به دنيا نيامده بودند و يا بسيار کوچک بودند و حالا بزرگ شده اند و وارد فعاليت های اجتماعی شده اند، به کلی نگاه ديگری دارند. نسل گذشته ، يعنی نسل انقلاب هم، اکثريتشان، اگر چه نه به طور آشکار اما در نهان و در درون خودشان متقاعد شده اند که انقلاب کار بسيار اشتباهی بود.
ايران داشت با همه معايب و اشکالاتش، خودش را از زمين بلند می کرد و مثل همه جوامع در حال رشد، طبعا اين فرآيند، فرايندی سالم و بی نقص نبود. پر از اشکالات بود. اما ما واقعا داشتيم از زمين کنده می شديم. و اين ارزيابی دوباره بازتاب هايی دارد که ما يکی از آنها را در اين روزها (واکنش ها نسبت به مرگ عليرضا پهلوی) شاهد بوده ايم.»
کشورهای بسياری هستند که پس از تجربه های انقلاب و سرنگونی، تجربه های خوبی از نظام تازه نداشته اند با اين حال ميل به بازگشت به ارزش های پيشين را هم تجربه نکرده اند. تفاوت اين جوامع با ايران در چيست؟
دکتر کاظم علمداری جامعه شناس در دانشگاه کاليفرنيا و نويسنده کتاب «بحران جهانی و نقدی بر نظريه برخورد تمدن ها و گفت و گوی تمدن ها» در اين باره معتقد است:
«اگر به نظام هايی که در آنها انقلاب شد نگاه کنيد می بينيد که در تمام اين جوامع تغيير و تحولاتی رخ داد. اما اين تغيير و تحولات در هيچ کدام از اين جوامع برگشت به گذشته نيست. اما در مورد جمهوری اسلامی آن چيزی که در عمل اتفاق افتاد، پس گرفتن بخشی از دستاوردهايی بود که بعد از انقلاب مشروطه در ايران به دست آمده بود.
به طور مشخص خدمتتان عرض کنم، جمهوری اسلامی در همان شش ماه اول، قانون حمايت خانواده را که در زمان شاه به تصويب رسيده بود، پس گرفت. اين عقب نشينی ها در تمام زمينه ها از جمله در زمينه های حقوقی، ارث ، قضاوت و .... انجام شد.زن قبل از انقلاب می توانست قاضی باشد اما زمانی که جمهوری اسلامی به قدرت رسيد اين دستاورد را پس گرفت.»
آيا همين عقب نشينی از دستاوردهای مدنی محرکی بوده است تا به گفته داريوش همايون، بنيانگذار روزنامه آيندگان، حتی تا بازخوانی مجدد دستاوردهای رضا شاه نيز منجر شود؟
داريوش همايون: «اغلب پژوهش هايی که امروز درباره تاريخ معاصر ايران رخ می دهد، ارزيابی شان درباره اين دوران (پيش از انقلاب) مثبت است. مثلا در ايران امروز، به طور باورنکردنی شاهد زنده شدن نام رضا شاه هستيم. حتی در دوره پيش از انقلاب، رضا شاه به اين ميزان در ايران شناخته شده و قدردانی شده نبود که امروز هست. اينها همه از نتايج اقدامات جمهوری اسلامی است. ميلان کوندرا جمله پر معنايی دارد که می گويد « ما بهترين گورکن های خود هستيم» ؛ و حالا به نظر می رسد که جمهوری اسلامی ۳۰ سال تلاش کرد تا گور عميقی برای خودش بکند.»
همه اينها ما را در برابر اين پرسش قرار می دهد که اگر نظامی با پروپاگاندايی چنين بی وقفه و دامنه دار، قادر به زدودن خاطره جمعی ايرانيان از حکومتی پس از سی و دو سال سقوط نبوده است، چگونه است که با قاطعيت از مرگ ساير حرکت های اجتماعی ايرانيان از جمله آخرين آن که «جنبش سبز» نام گرفت سخن می گويد؟