النور مارکس، جوانترین دختر کارل مارکس ـ پدر کمونیسم ـ در یک روز سرد ماه مارس سال ۱۸۹۸ پیراهن سفید تابستانی محبوبش را به تن کرد و پس از خوردن سیانید هیدروژن (ترکیبی کشنده نزدیک به سیانور) در بستر مرگش خوابید. النور ـ یا به قول دوستانش «توسی» ـ اگرچه در سایه نام بزرگ پدرش کم و بیش نادیده مانده است، خود با توجه به کتابها و مقالات و فعالیتهایش در راستای محقق شدن عدالت اجتماعی از چهرههای موثر در تاریخ سوسیالیسم بریتانیا به شمار میآید.
به عنوان دستپرورده مارکس و فریدریش انگلس، او نه تنها به چند زبان سخن میگفت که مدتی طولانی به عنوان دستیار پدر به او در نوشتن کتابهایش یاری میرساند. ترجمه و ویرایش کتاب «سرمایه» برعهده کسی نبود جز کوچکترین دختر مارکس. او به علاوه نخستین کسی بود که رمان مشهور مادام بواری اثر گوستاو فلوبر را به زبان انگلیسی ترجمه کرد.
النور مارکس؛ یک زندگی
اما چه بر سر النور مارکس آمد که ترجیح داد در ۴۳ سالگی از زندگی پر بار خود دست بکشد و برای همیشه چشم فروببندد؟ ریچل هولمز نویسنده فمینست بریتانیایی شش سال از وقت خود را صرف پاسخ دادن به این پرسش کرده است و نتیجه، زندگینامهایست ۵۰۰ صفحهایست به نام «النور مارکس: یک زندگی».
کتاب او توصیفی است دراماتیک، اندکی شیفتهوار و بیشک جذاب از خانواده مارکس و کوچکترین فرزند آنها، النور که در پس زمینه آن ماجرای سوسیالیسم در بریتانیا روایت میشود؛ ماجرایی که نویسنده معتقد است در جهان ناعادلانه امروز، هنوز هم به اندازه زمانه مارکس موضوعیت دارد.
بر شهادت کتاب هولمز، آنچه النور را به چهرهای جذاب بدل میکند، بیش از نسبتش با کارل مارکس، باور شورمندانه او به سوسیالیسم و تلاش باورنکردنیاش برای شکلگیری سندیکاهای کارگری و بهبود وضعیت معیشتی کارگران است. او از جایی به جای دیگر سفر میکرد، با کارگران ملاقات و شرایط زندگی آنها را مشاهده میکرد و با سخنرانیهای آتشین سعی میکرد آنها را به اعتراض فرا بخواند تا آنجا که یارای سخن گفتن را از دست میداد و به سختی صدایی از گلویش خارج میشد.
کتاب هولمز فهرستی بلند و بالا از سندیکاهایی ارائه میدهد که النور با سخنرانیهایش و همینطور نقشش در سازماندهی اعتصابات کارگری بنیان گذاشته است و از کارل مارکس نقل قول می کند که گفته است: «توسی خود من است!»، هرچند اگر پدر دست در کار تئوریپردازی داشت، دختر بیشتر عمر خود را درگیر عملی کردن سوسیالیسم بود.
کودکی در رویای «تغییر جهان»
النور در ۱۶ ژانویه سال ۱۸۵۵ در لندن به دنیا آمد؛ هفت سال پیش از آن پدرش مانیفست کمونیسم را منتشر کرده و کمی بعد از آن با خانوادهاش پاریس را به مقصد لندن ترک کرده بود. هرچند النور در ۱۵ سالگی به دلیل فقر خانواده، مدرسه را ترک کرد اما آموزشش متوقف نشد؛ زندگی در خانواده مارکس با تمام گفت وگوها، مهمانهای اندیشهورز و کتابها و دستنوشتههایی که در گوشه و کنار خانه در دسترس بود حکم کلاس درسی شبانه روزی را داشت.
در کنار تمام آنچه در مکتب پدرش و لابلای دود سیگارهای پشت سر هم او میآموخت، به همراه خواهرانش در زمینه ادبیات باستان تحت آموزش «پدر دوم خانواده» فریدریش انگلس قرار گرفت. به گفته نویسنده کتاب، این که بگوییم «النور ماتریالیسم تاریخی و سوسیالیسم را نفس کشیده و زندگی کرده است» نه استعاره، که توصیفی واقعی و عینی از زندگی و تربیت کوچکترین دختر مارکس است.
اما با تمام هوشمندی و عزم النور برای «تغییر جهان»، او همواره با درگیریهای روحی دست به گریبان بود واز جمله مردانی را برمیگزید که در نهایت چیزی جز دلشکستگی و بحران برایش به ارمغان نمی آورند؛ حقیقتی که البته چندان با تصویر رنگین و رویایی که نویسنده از کانون گرم خانواده مارکس ارائه میدهد سازگار نیست.
النور تنها ۱۶ سال داشت که به عنوان دستیار رسمی پدرش در کنفرانس های بین المللی او را همراهی می کرد اما منشیگری و تحقیق برای پدر او را راضی نمیکرد در نتیجه در ۱۸ سالگی شورید، خانه را ترک کرد، به معلمی روی آورد و به رغم مخالفت والدینش، معشوقی برگزید که دوبرابر خودش سن داشت: روزنامهنگار سوسیالیست فرانسوی «هیپولیت لیزاگاری».
او و لیزاگاری با هم کتابی نوشتند به نام «تاریخ کمون ۱۸۷۱» که مارکس پدر آن را پسندید و به انگلیسی ترجمه کرد ـ هرچند با رابطه دخترش و لیزاگاری همچنان مخالف بود. عشق این دو اما چندی نپایید و النور در هم شکسته و بیمار از بیوفایی معشوقش به خانه والدینش بازگشت.
بعد از این شکست بود که فعالیتهای سیاسی جدی خود را شروع کرد؛ به طرزی خستگی ناپذیر سفر میکرد، در مورد حقوق پرولتاریا سخنرانی میکرد و مقالات روشنگرانه مینوشت. او مصمم بود آنچه از پدرانش ـ مارکس و انگلس ـ آموخته بود را به بوته آزمایش بگذارد و از بریتانیای عصر ویکتوریا و البته جهان جایی عادلانهتر بسازد.
النور در کنار حلقه دوستان نزدیکش متشکل از جرج برنارد شاو، اولیو شرینر،هاولاک الیس و ویلیام موریس در زمانهای که هنوز زنان حق رای، آموزش و اشتغال به بسیاری از مشاغل را نداشتند از چهره های مطرح فکری بریتانیای قرن ۱۹ و پیشتازان سوسیالیسم در این کشور به شمار میآمد.
پس از مرگ والدینش و تا پیش از درگذشت انگلس، النور ترجمه، ویرایش و حتی تایپ نوشتههای دیگران را برعهده میگرفت تا از پس هزینههای زندگی خود برآید اما انگلس، ارثیهای قابل توجه برای النور باقی گذاشت که به او فرصت میداد با فراقت خود را وقف فعالیتهای سیاسیاش کند.
علاوه بر باور عمیق به سوسیالیسم، النور فمینیستی معتقد نیز به شمار میآمد. او برخلاف فمینیستهای بورژوا و سوسیالیستهایی که به مسایل زنان بیتفاوت بودند از حقوق زنان کارگر سخن میگفت و رعایت آن را لازمه بهبود شرایط کلی کار میدانست و بر این باور بود که طبقه بورژوا نتوانسته ـ یا نخواسته ـ به احقاق حقوق زنان طبقه کارگر کمکی کند. پیوند سوسیالیسم و فمینیسم را بیش از هرچیز میتوان در کتاب او «مسئله زن: از زاویه سوسیالیسم» دید، کتابی که او به همراهی معشوقش «ادوارد آولینگ» نوشت.
او در این کتاب استدلال میکند که تحقق جامعه عادلانه بدون رعایت عدالت در حق نیمی از اعضای آن ـ زنان ـ ممکن نیست.
آولینگ اگرچه همکار النور در نگارش یکی از مهمترین کتابهایش بود اما به شهادت تاریخ و چنان که هولمز نیز تایید میکند دلیل خودکشی او هم بود. آولینگ، بازیگر و نویسندهای سوسیالیست بود که ـ به شهادت نامههای باقیمانده ـبیشتر دوستان النور از جمله جرج برنارد شاو همواره به او بدبین و بیاعتماد بودند.
در نهایت اگرچه النور اعتبار و ثروتخود را صرف اولینگ کرد و در هنگام بیماری مدتها پرستاریش را برعهده داشت، آولینگ پس از ۱۴ سال زندگی مشترک او را فریب داد ومخفیانه با بازیگری ۲۲ ساله ازدواج کرد؛ ضربهای عاطفی که النور آن را تاب نیاورد.
البته نویسنده با تمام شیفتگیاش به خانواده مارکس، پدر النور را نیز در خودکشی او شریک جرم میداند. به زعم هولمز، انگلس پیش از مرگ خود رازی را برای کوچکترین دختر مارکس فاش کرده بود که تمامی جهان ذهنی او و تصورش از والدینش را در هم ریخت. انگلس به النور گفته بود پدرش با «لنچن» خدمتکاری که سالها با خانواده مارکس زندگی میکرد و برای فرزندان آن حکم «مادر دوم» را داشت در ارتباطی مخفیانه بود و«فردی» پسری که همه گمان میکردند فرزند انگلس است، در واقع حاصل آن رابطه نامشروع است.
هولمز استدلال میکند این دو خیانت از طرف دو مرد محبوب زندگی النور باعث شد او تسلیم شود، دست از تلاشش برای «تغییر جهان» بردارد و تاریخ سوسیالیسم یکی از چهرههای موثر و فعال خود را بر اثر افسردگی از دست بدهد.