رخدادی برای کودکان دبستانی در ايران رخ داد که ظرفيت شکستن قلب صدها ميليون نفر را داشت و دارد. کودکان يک کلاس دبستانی با آتش گرفتن يک بخاری نفتی سوختند. در ۱۵ آذر ۱۳۹۱، در شینآباد پیرانشهر ۲۹ دانش آموز دختر دچار سوختگی شدند که يکی از آنها به نام سیران یگانه در اثر سوختگی جان سپرد و جسدش در روستای زادگاهش نيز نتوانست آرام بگيرد. فراتر از چالشهای سياسی و کوتاهیهای مقامات يا نظام اجرايی و بودجه بندی، واکنش مقامات سياسی در برابر اين رخداد چه بود؟
ککشان هم نگزيد
پس از حادثه شين آباد ولی فقيه و رئیس دولت در ايران به کلی به سکوت فرو رفتند. علی خامنهای و محمود احمدی نژاد چنان رفتار کردند که گويی چنين حادثه دلخراشی در کشور اتفاق نيفتاده و خانوادههای اين جگرگوشههای مردم نيازی به همدردی و غمخواری ندارند.
آقای خامنهای خود ريشه در منطقه آذربايجان دارد و حداقل می توانست به عنوان يک هم منطقهای پيامی کوتاه به روستاییان زجر ديده بفرستد (گرچه مردم پيرانشهر کرد هستند و تنها بر اساس ملاحظات سياسی شهر آنها بخشی از آذربايجان غربی در تقسيمات کشوری در نظر گرفته شده است.)
پيام همدردی احمدی نژاد به مردم امريکا جراحتی ديگر بر زخم های حادثهی شين آباد و خانوادههای دختران سوخته است؛ کسانی که اين پيام را در ايران می شوند از خود خواهند پرسيد که «ریيس دولتی که غم مردم خود را نمی خورد چگونه مردم ديگر کشورها میتوانند همدردی وی را باور کنند؟» آنها انتظار داشتند محمود احمدینژاد به جای توصيه به ريشه يابی حادثه تیراندازی در «سندی هوک»، به ریشهيابی حادثه شينآباد بپردازد.
استهزا کردند
حمیدرضا حاجی بابایی، وزير آموزش و پرورش نيز نه تنها با داغديدگان همدلی نکرد که کادر مدرسه را مقصر شناخت. پس از فشار رسانهها و اعضای مجلس، او در مجلس حاضر شد و به تمسخر پاسخگويی و عذرخواهی پرداخت: «از الان تا قيامت بابت هر اتفاقی که در آموزش و پرورش می افتد عذرخواهی می کنم.» (مهر، ۱۹ آذر ۱۳۹۱)
وزير آموزش و پرورش اصولا به اين موضوع اشاره نکرد که می خواهد با ۱۵۰ هزار کلاس درس در ايران که از بخاری نفتی استفاده می کنند چه کند. او اشاره نکرد که اين حادثه ممکن است هر لحظه برای دهها دانش آموز ديگر رخ دهد.
تنها دغدغه وزیر آموزش و پرورش، در ديدار با خانواده دختران سوخته اين بود که آيا خانوادهها احترام وی را نگاه میدارند يا نه (ظاهرا به دليل احساس گناه انتظار داشته به او توهين کنند) و در نهايت خوشحال است از اين که به او توهين نشده است: «وی همچنين از پدرومادران دانشآموزانی که در بيمارستان بودند تشکر کرد چرا که از لحظه اول مواجهه با وزير کمال احترام را داشتند.» (مشرق نيوز، ۱۹ آذر ۱۳۹۱)
چرا سکوت کردند
سه دليل برای سکوت مقامات جمهوری اسلامی در برابر حادثه دلخراش شين آباد قابل تصور است:
اول، آن که پرداختن به اين حوادث اصولا در اولويت کاری آنها نيست. وقتی بحران سوريه در اوج خود است و مخالفان خود را آماده حمله به دمشق میکنند يا بحران غزه و پيامدهای آن مطرح است يا گرداندن ضريح امام سوم در شهرهای کشور در اولويت باشد (موضوعاتی که در نيمه آذر ذهن مقامات را به خود مشغول کرد) ديگر در کنار برنامههای روزانه جايی برای پرداختن به سوختن ۲۹ دختر در شين آباد نمی ماند. البته مديريت خُرد خامنهای و دخالت وی در همه امور کشور (در حوزههايی که وی محوری و کليدی می داند) بيشتر حکايت از بی توجهی به اين موضوع دارد تا اولويت نداشتن.
دليل دوم، میتواند شرم ناخودآگاه از مسئوليت اين حادثه باشد، مسئوليتی که مقامات نمیخواهند در برابر مردم و خبرنگاران زير بار آن بروند. اگر علی خامنهای يا محمود احمدینژاد بخواهند يا میخواستند صادقانه در مورد اين حادثه سخن بگويند و احساسات خود را با مردم و خانوادههای دختران سوخته در ميان بگذارند طبعا بايد از مردم و بالاخص خانوادههای رنج ديده برای تخصيص منابع کشور در حوزههای ديگر عذرخواهی کنند، کاری که از آنها بعيد است و نمیتوانند انجام دهند. تا اهداف مهمی مثل کشتن شهروندان اسرائيلی با موشک يا به دست آوردن دل ديکتاتورهای منطقه يا حمايت و جبران خسارات حزبالله لبنان با منابع کشور در ميان است چرا بايد به موضوعات پیش پا افتادهای مثل تاسيسات گرمايشی مدارس کشور پرداخت؟
و دليل سوم میتواند اين باشد که آنها اصولا از اين حوادث متاثر نمیشوند. آنها پيلهای پيرامون خود تنيدهاند که رنج مردم عادی (غير خودیها) نمیتواند از آن بگذرد. اگر متاثر میشدند راه بيان آنها را در عين احساس مسئوليت يا فرار از اين احساس پيدا میکردند.
شکاف ميان دولت و ملت نه فقط در مطالبات و اولويتها و خواستهها رخ داده بلکه مهم تر از آن در احساسات و دردها و رنجها واقع شده است. از حيث احساسی مقامات جمهوری اسلامی و مردم کوچه و بازار در دو دنيای متفاوت زندگی میکنند. شکنجه و کشتن مخالفان در داخل و کمک به رژيمهای جنایتکار در خارج (رژيم اسد در سوریه) آنچنان مقامات بلندپايه جمهوری اسلامی را از درون تهی کرده که ديگر نمیتوانند از رنج کودکان متاثر شوند يا حتی چنين نقشی را بازی کنند.
آيا مردم کشوری با منابع بسيار که وزير تعاون آن وام صد ميليارد تومانی قرضالحسنه دريافت میکند (احمد بخشايشی اردستانی عضو مجلس از اردستان، مهر ۲۴ آذر ۱۳۹۱)، فقط حق ماموريت وزرا و مقامات هم طراز آنها در سال سه ميليارد تومان است (به طور متوسط هر نفر حدود ۱۰۰ ميليون تومان، حسن کامران، ۲۰ آذر ۱۳۹۱) و ۳۰۰ نفر از نزديکان به مقامات حکومتی ۶۰ درصد مطالبات معوق بانکی را در اختيار دارند و نمی پردازند (حدود ۴۲ هزار ميليارد تومان، محمود احمدی نژاد، فارس، ۲۴ آذر ۱۳۹۱) حق دارند بپرسند که آيا ۱۵۰ هزار کلاس درس در ايران بايد با آتش سوزیهای مرگبار بخاریهای نفتی سر کنند؟
...........................................................................................................................
نظرات مطرح شده الزاماً بیانگر دیدگاه رادیو فردا نیست.
ککشان هم نگزيد
پس از حادثه شين آباد ولی فقيه و رئیس دولت در ايران به کلی به سکوت فرو رفتند. علی خامنهای و محمود احمدی نژاد چنان رفتار کردند که گويی چنين حادثه دلخراشی در کشور اتفاق نيفتاده و خانوادههای اين جگرگوشههای مردم نيازی به همدردی و غمخواری ندارند.
آقای خامنهای خود ريشه در منطقه آذربايجان دارد و حداقل می توانست به عنوان يک هم منطقهای پيامی کوتاه به روستاییان زجر ديده بفرستد (گرچه مردم پيرانشهر کرد هستند و تنها بر اساس ملاحظات سياسی شهر آنها بخشی از آذربايجان غربی در تقسيمات کشوری در نظر گرفته شده است.)
پيام همدردی احمدی نژاد به مردم امريکا جراحتی ديگر بر زخم های حادثهی شين آباد و خانوادههای دختران سوخته است؛ کسانی که اين پيام را در ايران می شوند از خود خواهند پرسيد که «ریيس دولتی که غم مردم خود را نمی خورد چگونه مردم ديگر کشورها میتوانند همدردی وی را باور کنند؟» آنها انتظار داشتند محمود احمدینژاد به جای توصيه به ريشه يابی حادثه تیراندازی در «سندی هوک»، به ریشهيابی حادثه شينآباد بپردازد.
استهزا کردند
حمیدرضا حاجی بابایی، وزير آموزش و پرورش نيز نه تنها با داغديدگان همدلی نکرد که کادر مدرسه را مقصر شناخت. پس از فشار رسانهها و اعضای مجلس، او در مجلس حاضر شد و به تمسخر پاسخگويی و عذرخواهی پرداخت: «از الان تا قيامت بابت هر اتفاقی که در آموزش و پرورش می افتد عذرخواهی می کنم.» (مهر، ۱۹ آذر ۱۳۹۱)
وزير آموزش و پرورش اصولا به اين موضوع اشاره نکرد که می خواهد با ۱۵۰ هزار کلاس درس در ايران که از بخاری نفتی استفاده می کنند چه کند. او اشاره نکرد که اين حادثه ممکن است هر لحظه برای دهها دانش آموز ديگر رخ دهد.
تنها دغدغه وزیر آموزش و پرورش، در ديدار با خانواده دختران سوخته اين بود که آيا خانوادهها احترام وی را نگاه میدارند يا نه (ظاهرا به دليل احساس گناه انتظار داشته به او توهين کنند) و در نهايت خوشحال است از اين که به او توهين نشده است: «وی همچنين از پدرومادران دانشآموزانی که در بيمارستان بودند تشکر کرد چرا که از لحظه اول مواجهه با وزير کمال احترام را داشتند.» (مشرق نيوز، ۱۹ آذر ۱۳۹۱)
چرا سکوت کردند
سه دليل برای سکوت مقامات جمهوری اسلامی در برابر حادثه دلخراش شين آباد قابل تصور است:
اول، آن که پرداختن به اين حوادث اصولا در اولويت کاری آنها نيست. وقتی بحران سوريه در اوج خود است و مخالفان خود را آماده حمله به دمشق میکنند يا بحران غزه و پيامدهای آن مطرح است يا گرداندن ضريح امام سوم در شهرهای کشور در اولويت باشد (موضوعاتی که در نيمه آذر ذهن مقامات را به خود مشغول کرد) ديگر در کنار برنامههای روزانه جايی برای پرداختن به سوختن ۲۹ دختر در شين آباد نمی ماند. البته مديريت خُرد خامنهای و دخالت وی در همه امور کشور (در حوزههايی که وی محوری و کليدی می داند) بيشتر حکايت از بی توجهی به اين موضوع دارد تا اولويت نداشتن.
دليل دوم، میتواند شرم ناخودآگاه از مسئوليت اين حادثه باشد، مسئوليتی که مقامات نمیخواهند در برابر مردم و خبرنگاران زير بار آن بروند. اگر علی خامنهای يا محمود احمدینژاد بخواهند يا میخواستند صادقانه در مورد اين حادثه سخن بگويند و احساسات خود را با مردم و خانوادههای دختران سوخته در ميان بگذارند طبعا بايد از مردم و بالاخص خانوادههای رنج ديده برای تخصيص منابع کشور در حوزههای ديگر عذرخواهی کنند، کاری که از آنها بعيد است و نمیتوانند انجام دهند. تا اهداف مهمی مثل کشتن شهروندان اسرائيلی با موشک يا به دست آوردن دل ديکتاتورهای منطقه يا حمايت و جبران خسارات حزبالله لبنان با منابع کشور در ميان است چرا بايد به موضوعات پیش پا افتادهای مثل تاسيسات گرمايشی مدارس کشور پرداخت؟
و دليل سوم میتواند اين باشد که آنها اصولا از اين حوادث متاثر نمیشوند. آنها پيلهای پيرامون خود تنيدهاند که رنج مردم عادی (غير خودیها) نمیتواند از آن بگذرد. اگر متاثر میشدند راه بيان آنها را در عين احساس مسئوليت يا فرار از اين احساس پيدا میکردند.
شکاف ميان دولت و ملت نه فقط در مطالبات و اولويتها و خواستهها رخ داده بلکه مهم تر از آن در احساسات و دردها و رنجها واقع شده است. از حيث احساسی مقامات جمهوری اسلامی و مردم کوچه و بازار در دو دنيای متفاوت زندگی میکنند. شکنجه و کشتن مخالفان در داخل و کمک به رژيمهای جنایتکار در خارج (رژيم اسد در سوریه) آنچنان مقامات بلندپايه جمهوری اسلامی را از درون تهی کرده که ديگر نمیتوانند از رنج کودکان متاثر شوند يا حتی چنين نقشی را بازی کنند.
آيا مردم کشوری با منابع بسيار که وزير تعاون آن وام صد ميليارد تومانی قرضالحسنه دريافت میکند (احمد بخشايشی اردستانی عضو مجلس از اردستان، مهر ۲۴ آذر ۱۳۹۱)، فقط حق ماموريت وزرا و مقامات هم طراز آنها در سال سه ميليارد تومان است (به طور متوسط هر نفر حدود ۱۰۰ ميليون تومان، حسن کامران، ۲۰ آذر ۱۳۹۱) و ۳۰۰ نفر از نزديکان به مقامات حکومتی ۶۰ درصد مطالبات معوق بانکی را در اختيار دارند و نمی پردازند (حدود ۴۲ هزار ميليارد تومان، محمود احمدی نژاد، فارس، ۲۴ آذر ۱۳۹۱) حق دارند بپرسند که آيا ۱۵۰ هزار کلاس درس در ايران بايد با آتش سوزیهای مرگبار بخاریهای نفتی سر کنند؟
...........................................................................................................................
نظرات مطرح شده الزاماً بیانگر دیدگاه رادیو فردا نیست.