خداناباوران ايرانی و «اهميت» توجه به الهيات روشن‌انديش در غرب

مذهب و جايگاه آن در جامعه ايران کماکان بحث بر انگيز است. بخش های زيادی از جامعه با قرائت های گوناگون دل در گرو دين دارند و هويت و سبک زندگی خود را بر اصول آن بنيان نهاده اند. با باور های قدسی زندگی می کنند و با توسل به دين به زيست شان معنا می بخشند.
برخی نيز سامانی ديگری به زندگی خود داده اند که از ديانت تهی است. البته بين اين دو نقاط مشترکی نيز ديده می شوند که با حفظ احترام به باور های دين باوران، خود عنايت خاصی به رعايت اصول مذهب ندارند.

خيل دينداران نيز تفاوت های ملموسی با هم دارند. از کسانی که لازمه حفظ دين را در برقراری و تداوم حکومت دينی می دانند تا جماعتی که به جدايی دين و دولت می انديشند. کسانی که اساس دين را در حوزه فردی محصور می کنند . از سنت گرايان تا نو گرايان که خود يک طيف را تشکيل می دهند.

افرادی نيز هستند که به اعمال و احکام و فرامين دينی عمل نمی کنند اما به خدا ، پيامبر و ائمه اطهار اعتقاد دارند و با ياد آنها آرامش می يابند.

اما در مقابل جمعی نيز هستند که به ضديت با دين اسلام کمر بر بسته اند. بخشی از آنها پيش از انقلاب نيز چنين باور هايی داشتند اما برخی پس از انقلاب به حاميان حذف اسلام از ايران پيوسته اند. اين جماعت به غلط فکر می کند که ريشه همه مشکلات در جامعه ايران اسلام است و بدون آن ايران گلستان خواهد شد و سودای خام ايران بدون اسلام و يکسان سازی فرهنگی مبتنی بر خدا ناباوری و يا گرايشات نژاد پرستانه ضد عربی را دنبال می کنند.

حاکم شدن استبداد دينی و عملکرد ستمگرانه و جائرانه حکومت که اعمال خود را منتسب به دين می سازد و مبنای مشروعيتش را فقه شيعه قرار داده، اوضاع را پيچيده تر ساخته و از منظری به حق اذهان بخشی از جامعه را نسبت به مذهب مسئله دار کرده است.

جامعه ايران اکنون سيمايی متنوع دارد و تفاوت هويتی و دوری از تک صدايی فرهنگی در آن روند غالب است. بر اين مبنا هم کسانی که فکر می کنند جامعه ايران يکدست و کاملا مذهبی است و انتظار دارند همه بر مبنای موازين دينی عمل کنند در خطا هستند و بخشی از مردم ايران را ناديده می گيرند و هم افرادی که با پيوند زدن اسلام و حکومت استبدادی قائل به رسميت شناختن جامعه دين داران و مدارا با آنها نيستند.

در چنين فضايی است که برخی از روشنفکران لائيک غيرت دينی و حساسيت جمعی از نوگرايان و روشنفکران دينی و اساسا جامعه متدينين ايران نسبت به عدم توهين به مقدسات شيعه را بر نتافته و در اشکال گوناگون به آن تاخته اند.

دفاع از آزادی توهين و ارزش بخشيدن به آن در قالب عملی رهايی بخش و اطلاق «ياوه گويی مقدس» به مخالفت با توهين به مقدسات، برخورد هايی بوده است که از سوی برخی از روشنفکران ابراز شده است.

واکاوی کنه اين برخورد روشن کننده ديدگاهی است که اگر چه نقطه عزيمت خود را از بار تاريخی فزونتر دينداران در توهين به خدا ناباوران شروع می کند و برخورد با متوليان رسمی مذهب را پشتوانه موضع خود قرار می دهد اما به نظر می رسد مقصد نهايی آنها رخت بر بستن ديانت از جامعه ايران است.

به سخن ديگر در تکثر گرايی فرهنگی و عقيدتی آنان جايی برای دينداران نيست. رصد کردن مواضع آنان و تداوم منطقی رويکرد آنان اراده ای را برجسته می سازد که به دنبال وارونه سازی تک صدايی موجود به نفع غير مذهبی ها است و يا می خواهد مصاديق مناسبات تبعيض آميز شهروندان درجه يک و دو کنونی را جابجا سازد.

البته اين جماعت بخشی از روشنفکران لائيک هستند و برخی ديگر از متفکرين و نيرو های سياسی خدا ناباور برخورد منطقی دارند و با دوری از ستيزه جويی با مذهب، تکثر گرايی عقيدتی را ارج می نهند. جمعی نيز در اين باب سکوت اختيار کرده اند.

همچنين در بين نيرو های مذهبی نيز کسانی هستند که از هيچ توهين و تخفيفی به نيرو های غير مذهبی فرو گزار نمی نمايند.

اما سخن پيرامون نا درستی روش خداناباوران ستزه جو زياد گفته شده است و بطلان آن نيز امر دشواری نيست. در قاموس مدنيت و تعالی اخلاقی و رفتاری جواب بد را با بد نمی دهند. کسی که حميت و حساسيت دينی افراد و تقاضا برای رعايت و مدارا با مقدسات دينی را «ياوه گويی مقدس» می خواند در اصل کلامش را به «بيهوده گويی» و «اباطيل کلامی» آلوده کرده
است.

نتيجه اين برخورد نازل و مغاير با ادب و متانت، مشروعيت بخشيدن به ياوه گويی و خصومت کلامی و فرا تر از آن گستراندن بذر خشونت و تضاد و ستيز هويتی است. بی نياز از توضيح است که هزينه اصلی چنين رويکردی برای دين نا باوران بيشتر نباشد قطعا کمتر نيست.

هيچ دينی بدون قداست موضوعيت ندارد. بر آمدن اديان در گرو ارائه و حفظ باور های قدسی است. بنابراين نسبت به اصل وجود مقدسات در حوزه دين ورزی نمی توان ايراد گرفت. بلکه می توان بر سر مصاديق مقدسات به بحث نشست.

به ویژه که متوليان رسمی دين معمولا تمايل دارند دايره مقدسات را تا جايی که توان دارند گسترش بدهند. اينکه در موضوعی که مقدس پنداشته می شود به کنکاش و اعتراض برخاست، حقی بديهی است و همه انسان ها می توانند در آن شرکت کنند. بخصوص که در برخی موارد مرز بين خرافات و مقدسات مخدوش است.

به نظر می رسد تجربه الهيات روشن انديش در غرب و برخورد قاطبه روشنفکران لائيک در قرن هجدهم با ايمان و مذهب برای روشنفکران غير مذهبی ايران آموزنده است.

قرن هجدهم در اروپا به يک معنا عصر شکاکيت دينی است. اگر چه تند ترين و گزنده ترين حملات به مذهب در اين زمانه تبلور می يابد ولی به قول ارنست کاسيرر اگر محک واقعيت منجز تاريخی را به ميدان بياوريم طولی نخواهد کشيد که فرضيه سيمای ضد دينی روشنفکران اين قرن با ترديد و چون و چرا های زيادی مواجه خواهد شد. (يک)برآيند موضع گيری های روشنفکران اين قرن در بيان ولتر خود را باز می تاباند در کنار جمله «اين موجود ننگين را سرکوب کنيد» می افزايد که «نبرد او با ايمان نيست بلکه با خرافه پرستی است ، با ديانت نيست با کليسا است.»

اما صرفنظر از برخی ديدگاه های ضد دينی چون ديدرو که تنها راه رهايی و سعادت را آزادی از يوغ دين می داند و يا هولباخ که بر دين طعنه می زند که مردمان را چنان تعليم می دهد که از جباران ناپيدا بترسند و آنها را در برابر فرمانروايان زمينی زبون و برده می سازد ،دستاورد بزرگ عصر روشن انديشی خلق الهياتی متناسب با گفتمان عقل گرايی است که به طور اساسی آئين مسيحيت را دگرگون می سازد.

پروتستان به عنوان «مذهب آزادی»در اين فضا می شود. «قوی ترين نيروی فکری روشن انديشی در رد ايمان دينی نيست بلکه در صورت تازه ايمانی است که اين جنبش اعلام می کند.» (دوم)

اين جنبش با اصل ديانت و مقدسات آن به جنگ بر نمی خيزد. بلکه سئوال جدی تر ی را مطرح می سازد که ماهيت دين و اعتقاد آن چيست و در اصل به جای سئوال در مورد احکام خاص دين اصل ماهيت ايقان دينی و کارکرد مذهب را به چالش می طلبد.

در نتيجه اين سئوال ها و چالش های نظری که بعضا با مخالفت های ظاهری با دين نيز همراه است، حوزه علوم اعم از تاريخ ، فلسفه ، علم تجربی ، حقوق ، پزشکی و ... از حوزه تسلط دين خارج می شود و عقل خود بنياد بشری ملاک داوری و معيار ارزيابی آنها می شود.

روشنفکران اين عصر نيز مانند زمانه کنونی ايران در شرايطی به سر می بردند که همه مسائل عقلی و دينی با مذهب در آميخته شده بود. اما آنها با بحث ها و ايرادات خود غير مستقيم به رشد و پالايش دينی کمک کردند و اصلاح دينی را به جلو بردند.

نتيجه کار چنين شد که مرکز ثقل تفکر در غرب جابجا شد و اين زلزله بزرگ فکری الهيات را نيز دگرگون ساخت. اگر چه شاخه های مختلف علوم انسانی و تجربی از زير بار قيموميت ارباب دين آزاد می شوند و ديگر برای توجيه و اثبات خود مشروعيت خود به مفهوم خدا و متافيزيک متوسل نمی شوند. اما خدا و دين متروک نشدند بلکه چهره و سيمای جديدی پيدا کرده و نسبت بين خدا و حقيقت نيز از بين نرفت.

در واقع جهت دين و تفکر عوض می شود. از اين پس ديگر نه تنها دين معيار علوم و سياست و رسوم اجتماعی نيست بلکه خود نيز تابع برخی قواعد می شود که عقل از سرچشمه ديگری می گيرد و به عنوان عناصر فکری در اختيار مذهب می گذارد.

اين تجربه در کشور های مختلف اروپايی مسير يکسانی را نرفت. در فرانسه به تقابل رسيد اما انديشه پروتستان در آلمان توانست با هضم ايده ها و رسوم جديد الهيات جديد را خلق کند که در پيوند با اومانيسم بشارتگر رهايی و رستگاری انسان ها باشد و با رها کردن صورت قديم مذهب پروتستان به آن شکلی آرمانی بخشيد.

چهره های برجسته متفکر عصر روشن انديشی نقطه مشترک خود با دينداران را در نفی و طرد خرافات و پيرايه ها به دين استوار کردند. آنها بدون اينکه ذات واحدی را به دين نسبت بدهند در جست وجوی شناسايی عوامل محيطی و مسائل خاص عصر نزول اديان ابراهيمی بر آمدند و لازمه جاودانگی دين را در پرهيز از نگه داشتن و تفسير متون دينی صرفا در زمانه نزول ، گفتمان و شرايط حاکم بر زيست آن زمان و قواعد زندگی دوران فوق بشمار آوردند. از نظر آنان دين برای تمامی دوران ها و اعصار است. لازمه اين امر تحول مذهب بر اساس نياز های هر عصر است.

مقايسه بين دين طبيعی با مذاهب بزرگ دنيا ديگر طريقی بود که طی کردند.

يکی از شاخص ترين روشنفکرانی که در اصلاح دينی تاثيرگزار بود، «بل» است. وی به شدت از هر نوع انتقاد صريح به ايمان و گزاره های عقيدتی خود داری می نمايد ولی به شدت مخالف آن راه و روشی بود که برای حفظ دين و دفاع از ايمان خود را مجاز می داند که از وسيله ای استفاده کند و پروای اخلاق و انسانيت را ندارد.

تلاش اين روشنفکران باعث شد که آزادی عقيده و ايمان و در راس آنها مدارا تثبيت گردد و بدينترتيب راه را برای روشن انديشی و مدرنيته هموار سازد.

در ان دوران آزادی مذهب غايت مطلوب بود نه اينکه نفی اصل دين و موجه جلوه دادن تخفيف و تحقير افراد مذهبی هدفی متعالی ترسيم شود.

ديگر دستاورد ارزشمند روشنفکران عصر روشن انديشی راه انداختن بحثی بود که دين فقط يکسری گزاره ها و قضايای عقيدتی نيست بلکه عمل و نتيجه ملموس ناشی از کردار دينی اهميت دارد که تا چه ميزان به آرامش و پارسايی افراد و گسترش اخلاق منجر می شود.

بدينگونه معيار مطلوبيت عمل دينی و صالح بودن آن فرا دينی می گردد و معيار های عام بيرون از دين در مقام داوری قرار می گيرند.

در نتيجه امکان بيرون رفتن اعمال مذهبی از حوزه انسانيت و اخلاق دشوار می شود. اين سخن مشابه همانی است که دکتر عبدالکريم سروش غايت دين را مجاهدت بر نفس و شفقت بر خلق می داند و مصطفی ملکيان در تقريری ديگر بر کاهش مرارت و افزايش آگاهی دست می گذارد.

بنابراين روشنفکران و متفکران خدا ناباور و لائيک شايسته است تا اين الگو را وجهه همت خود قرار دهند و از رهرو انتقاد و برخورد چالشی مستند و محکم فرايند اصلاح دينی در شيعه را شتاب بخشند وبا پرسش های بنيادی خود زمينه دگرگونی آن در مسير اصيل خود و شاهراه ترقی انسانی را مساعد نمايند.

الهيات مسيحی بعد از عصر روشنگری به نحوی اساسی با الهيات پيش از اين دوره تغيير پيدا کرد. اسلام و شيعه نيز چنين ظرفيتی را دارد.

مسيری که برخی از جريانات غير مذهبی می روند و می کوشند بگويند اسلام همانی است که جمهوری اسلامی ترويج و اجرا کرده و مردم را در دو راهی انتخاب بين آگاهی و ايمان، دين و آزادی، دموکراسی و باور های قدسی، رستگاری و نفی مذهب قرار می دهند، ره به نا کجا آباد می برد.

اين‌همانی(یکی کردن) بين اسلام و جمهوری اسلامی برقرار ساختن افسانه ای بيش نيست. نيرو های مذهبی اگر بيشتر از بی دينان از جمهوری اسلامی چوب نخورده باشند قطعا کمتر هزينه نداده اند.

صرفنظر از نادرست بودن اين ادعا ، چنين رويکردی مطلوب حکومت نيز است تا خو درا به ناروا مدعی انحصاری دين معرفی کند و اعتراض و روی گردانی از خود را به برخورد با اصل ديانت احاله دهد و بدين ترتيب جمعيت متدين های ايران را در پشت سر خود بسيج کند که در صورت نبودن جمهوری اسلامی ، اسلام نيز از بين خواهد رفت!

لذا برخورد مناسب از سوی متفکرين و افراد غير مذهبی کمک به پروژه اصلاح دينی و پيراسته شدن دين از مسائل محيطی، عصری و خرافات است. آنها بايد از تقابل با نو گرايان دينی و اصلاح طلبان دينی بپرهيزند.

البته آنها مسير متمايز خود را خواهند داشت. عرصه عمومی در ايران بايد از قيموميت و متولی‌گری مذهبی بيرون بيايد و نيرو های غير مذهبی نيز جايگاهی برابر با دينداران در تبليغ و بسط نظرات خود پيدا کنند ولی اين تکثر عقيدتی با حضور گرايش های دينی موضوعيت پيدا می کند نه با حذف و انکار و تخفيف آنان.

البته روشنفکری دينی از مسير باز خوانی سنت رو به جهان جديد دارد و فقيهان نو گرا و اصلاح طلب نيز می خواهند لباس نو بر فقه بپوشانند و يا برخی از فقهاء سنتی نيز می خواهند گوشه امنی برای حفظ شرع پيدا کنند و در خلوتی دلخواسته روزگار نا موافق را سپری نمايند.

راه آنان با روشنفکران لائيک که خارج از سنت به تجدد و افق های تازه می انديشند جدا است. اما اين جدايی به معنای تقابل و خصومت نيست. خصومت تنها با کسانی است که با مناسبات آمرانه می خواهند تک صدايی حاکم کنند و با استفاده از زور همه را به رنگ ايدئولوژی خود در بياورند. هم در بين مذهبی و هم در بين خدا ناباوران جماعت زور پرست وجود دارند.

دموکراسی، روشن انديشی و ترقی در ايران به صورت پايدار شکل نمی گيرد مگر اينکه اصلاح دينی متناسب با اين پارادايم ها و نظم سياسی بوجود آيد. در اين مسير بايد قدر نو گرايان و روشنفکران دينی و نو آوران فقهی چون عبدالکريم سروش، آرش نراقی، محمد مجتهد شبستری، يوسف صانعی، احمد قابل، مير حسين موسوی، سروش دباغ، يوسفی اشکوری ،عبدالعلی بازرگان و ... را دانست. آراء و عملکرد اين افراد قابل انتقاد است و نقد به آنها به شرط رعايت آداب نقد در مجموع جريان فکری در ايران ر ا فربه می سازد.

اما آنگونه که عده ای اين افراد را آماج حملات کينه توزانه قرار داده اند و تضاد اصلی خود را نه بنياد گرايان و مرتجعين مذهبی بلکه روشنفکری دينی و نو انديشان مذهبی تعريف کرده اند.

مسئله اصلی ايران دگماتيسم و خود حقيقت مطلق انگاری است. جامعه ايران زمانی به وضعيت مطلوب می رسد که تکثر گرايی سياسی ، عقيدتی و فرهنگی به رسميت شناخته شود و همه پاره های متفاوت عقيدتی وجود ديگری ر ا بپذيرند.

قائل شدن به ذات ثابت برای دين و يکسان انگاری در اين خصوص و چشم بر تنوع و سير تحولات انديشه و هويت مذهبی و جريان های متفاوت و متعارض مذهبی هيچ تناسبی با حقيقت، تاريخ و برخورد علمی ندارد.

گذار ايران از سنت به جهان جديد نيازمند مذهبی تحول يافته است و در مسير دستيابی به قرائت مناسب از مذهب متناسب با دنيای جديد که چون الهيات روشن انديش غرب راه را بر پيشرفت و زيست انسانی در شرايط کنونی بگشايد بايد همه جريان های فکری فعالانه مشارکت ورزند.

خدا ناباوران با شکاکيت طرح پرسش های جدی و نقد بيرونی و نو گرايان دينی با ارائه پاسخ های تازه، برخورد تاريخی و نقد داخلی می توانند شالوده الهيات رهايی بخش در شيعه را پی افکنند. البته اين مسير مدت ها است راه افتاده و کوشش های تازه می تواند مسير تکميل آن را سرعت بخشد.

واقعيت های جهان در قرن بيست و يکم ديگر اين فرض را قطعيت بخشيده است که مذهب از بين رفتنی نيست و کماکان به عنوان واقعيت و نيرويی جدی در صحنه زندگی بشريت موجود است.

منابع:

يکم - کتاب فلسفه روشن انديشی ، نوشته ارنست کاسيرر ، ترجمه نجف دريابندری ، ص ۱۸۶

دوم - پيشين ، ص ۱۸۸


___________________

دیدگاه های مطرح شده در این نوشته نظر نویسنده است و الزاما دیدگاه رادیو فردا نیست.