کتابسازی، موضوعی رایج در ایران بوده اما در سالهای اخیر بیشتر بهچشم میآید. رادیو فردا در این خصوص، با فتحالله بینیاز، نویسنده و منتقد و کارشناس حوزه کتاب در تهران، گفت وگو کرده است.
Your browser doesn’t support HTML5
خیلی خوش آمدید آقای بینیاز به برنامه نمای دور نمای نزدیک این هفته که موضوع آن تمرکزی است بر بحث کتاب سازی یا کتابهایی که تولید نمیشوند اما به گونهای وانمود میشود که به وسیله نویسنده یا مترجم تولید شده. اولین پرسشم این است که تعریف شما از کتاب سازی چیست؟ به خاطر اینکه در مصادیق این که چه کتابی کتابسازی است و چه کتابی گرته برداری یا استفاده از متن اصلی است. تعریف شما به عنوان یک کارشناس کتاب و منتقد کتاب از کتاب سازی به طور مشخص چیست؟
بعضی از نویسندهها میآیند تعدادی از کتابهایی که مطرح است و یا حتی مطرح نشده را میخوانند. یا قصه خلاصه شده اینها را. که الان هم باب شده خلاصهای از فلان کتاب در میآید. اینها را میخوانند و خط و خطوط داستان را پیدا میکنند. ضمن اینکه بعضی از شخصیتهای داستان جذاب هستند. حوادث این کتابها، شخصیتها و هم به نوعی قصهها که تکههای پاره شده از اینها است که در بعضی از کتابها به طرز استادانهای (نمیشود انکار کرد) آمده، قصهها را با خلاقیت به هم پیوند دادهاند.
ولی در بعضی دیگر این پیوندها به قدری مکانیکی و غیر ارگانیک است که خواننده تشخیص میدهد نویسنده اینها را به هم وصل کرده. در مجموع من هیچگونه خلاقیتی را که یک نویسنده باید از خودش نشان دهد و چیزی بیافریند در این کتابها ندیدهام.
آیا این کتابسازی یا پدیده کتاب سازی در ایران به طور مشخص در سطح نویسندگان درجه چندم یا مترجمان درجه چندم متوقف مانده و آثار نازل را فقط در برگرفته یا آثاری که مدعی یک کار و اثر جدی هم هستند را میشود در بین این کتاب سازیها در تولیدات کتاب دید؟
بدبختانه به عرصه ادبیات جدی هم وارد شده. یعنی بسیاری از نویسندگانی که خودشان را پیشرو میدانند هم از لحاظ معناگرایی و هم تکنیک، میبینیم قصهای که نوشتهاند نه تنها از نظر خود داستان و پلات آن که از نظر برخی رخدادهها و شخصیتها از چندین کتاب گرفته شده است.
این دو پارامتر که اسم بردید متاسفانه از فجایع و مصایب ادبیات ما هست. یعنی فقدان نقد و فقدان ویراستار قوی. ویراستار نه در حد جمله درست کردن یا واژه را درست کردن. در حد این که فصلها را عوض کند، شخصیتها را کم کند یا حذف کند و یا دیالوگهایشان رافتح الله بی نیاز
من اگر آدرس دهی بکنم خیلیها روی بعضی از کتابها تمرکز پیدا میکنند. و من دلم نمیخواهد این اتفاق بیافتد. چون مسئله شخصی میشود. ولی من بیش از سی تا کتاب خواندهام که دقیقا کپی برداری بوده از چندین و چند داستان بلند، رمان و یا داستان کوتاه.
در چه حوزهای این بیشتر دیده میشود؟ در حوزه ادبیات داستانی که شما به طور مشخص با آن سروکار دارید چگونه بوده؟ سابقهاش چیست و الان در ایران در چه وضعیتی است؟
قبلا هم بوده. میدانم اطلاع دارید یک سری کتاب سازی میشد هم در ترجمه که بیشتر در حوزه ناشران خیابان ناصرخسرو اتفاق میافتاد. یک سری کتاب هم که کلا کپی سازی بود. مثلا به خصوص از آثار آگاتا کریستی، و نویسندگانی شبیه آن.
بعضی از کتابهای الکساندر دوما کپی سازی شد. از خود نویسندگان ایران. مثلا نویسندگان اولیه که بیشتر در حوزه تاریخ کتاب مینوشتند. مثل مستعان و سعید نفیسی و حجازی. از آنها هم یک سری کتاب کپی شد. منتها با تکنیکهای جدید نوشته شد که حتی عدهای از منتقدان روی آنها انگشت گذاشتند. الان یک کتاب منحصر نمیکند به برداشت از این کتاب خارجی یا آن کتاب ایرانی یا آن داستان بلند.
تا جایی که نویسنده تحت تاثیر قرار میگیرد هیچ حرفی نداریم. تمام نویسندگان تحت تاثیر دیگران هستند. این جدا از این مسئله است که من بردارم شخصیتهای رمان در ستایش مرگ ساراماگو را بیاورم در قصهای مثل از کافکا و با رویدادهای هیجان انگیز داستانهای فالکنر و بعد هم بیایم از دو سه بازی با فرم استفاده کنم و زاویه دید را هی عوض کنم و یک کتاب تازهای خلق کنم.
ولی این خلق یا آفرینش نیست. این همانطور که شما به درستی اسمش را گذاشتید «کتاب سازی» است. یک موضوع تاریخی را من شاید در شش کتاب دیدهام. آیا هر کس از اینها مستقل نشسته و این موضوع را بررسی کرده؟ من یک کم تردید دارم.
اگر همین واقعه تاریخی از زاویههای مختلف به وسیله رماننویسان مختلف داستانهایی از درون آن کشیده شود آیا باز هم کتاب سازی است؟ یا منظورتان این است که اگر از روی دست هم نوشته شود کتاب سازی است؟
اشکال ندارد به دوره ۱۳۲۰ ما پرداخته شود. ولی این چیست؟ شما میروید توی مقطع ۱۳۲۰ و حتی شخصیتها را به هم نزدیک میبینید و خود قصه را. من اینجا یک مقدار دچار تردید میشوم. اگر فاصله روایی و اگر پلات واقعا تفاوت بنیادی داشته باشد، شما هیچ مشکلی ندارید.
مثلا «برده داری» را نگاه کنید. بیشتر کارهای فالکنر، هم ۹۱ داستان کوتاهش و هم ۱۹ رمان او و خانم «هاریت بیچر استار» کلبه عموتوم را نوشت یا خانم «مارگارت میچل» که برباد رفته را نوشت و بعد میرسیم به الان که خانم «تونی موریسون» یک بخشش را مینویسد. همه راجع به برده داری است و همینطور جزیره زیردریای خانم «ایزابل آلنده». همه راجع به برده داری اند. ولی تفاوت ژانرها و پلاتها و نوع زاویه دید و تغییر زاویه دید، شخصیتها، همه اینها، چه کلاسیک باشند و چه مدرنیستی، با هم متفاوتاند.
فکر میکنید آنچه نویسندگانی را در جامعه ما به سمت این فرم از کتاب سازی سوق میدهد، چیست؟ فقدان نقد فعال یا فقدان ویراستاران هوشمند در انتشاراتیها یا مسائل شخصی و پرنسیپهای نداشته است که بعضی نویسندگان یا مترجمان را به این سمت میبرد؟ چه چیزی را شما در کتاب سازی عامل اصلی میبینید؟
این دو پارامتر که اسم بردید متاسفانه از فجایع و مصایب ادبیات ما هست. یعنی فقدان نقد و فقدان ویراستار قوی. ویراستار نه در حد جمله درست کردن یا واژه را درست کردن. در حد این که فصلها را عوض کند، شخصیتها را کم کند یا حذف کند و یا دیالوگهایشان را. این دو پارامتر سرجایش هست.
ولی عامل سوم به نظر من تجربه زیست و دانش و اطلاعات خود نویسنده است. مثلا نویسندگانی میخواهند بروند سراغ موضوع جنگ. جنگ را با دید انتقادی نگاه کنند. یعنی مورد تایید قرار ندهند. خب این امر مثبتی است. ولی شما وقتی نگاه میکنید چه در داستان کوتاه و چه رمان و چه داستان بلند و نوولهت [رمان کوتاه] اکثر اینها شبیه هم شدهاند. چرا اکثر اینها شباهت عجیبی به هم دارند؟ نزدیکی به این موضوع چرا یک نوع داستان خاص را به وجود میآورد؟
آیا مال این نیست که این حاضر نشده بیشتر بخواند چه در عرصه ادبیات داستانی داخل و خارج و چه موضوع تجربه. بعد کسب اطلاعات. خود جبهههای جنگ چطوری بوده؟ چه کسانی بودند؟ چقدر فداکاری کردند؟ چقدر نکردند. یعنی هر سه عامل خیلی نقش دارد. بعد خود تجربه شخصی این فرد چه بوده؟ اینها هستند که باعث میشود داستان کوتاه یا بلند جدیدی که فلان نویسنده مینویسد از آنها وجه تشخص پیدا کند و بفهمیم یک کار نو است.