بهمن خواجوند، بخشدارمرکزی نوشهر هفته پیش در گزارشی که خبرگزاری فارس آن را منتشر کرد، اعلام کرد حضور مهاجران افغانستان در اين شهر ممنوع است. وی همچنین گفت چون شهر نوشهر توریستی شده، این تصمیم گرفته شده است. حسین قاضیان، جامعه شناس در آمریکا در گفت وگو با رادیو فردا، به ارزیابی وضعیت مهاجران در ایران و نیز سیاست های دولت در این مورد پرداخته است.
وی در مورد این که چرا دولت این طور تصمیم هایی را الان گرفته، می گوید: «تصور نمی کنم که تغييری در نگاه حکومت رخ داده باشد، چون بسياری از اين چيزهايی که ما امروز اسمش را می گذاريم حساسيت جديد حکومت، چيزهايی است که در متن قانون مندرج است و فقط افراد اجرايی و دست اندرکاران امور دارند آنها را اجرا می کنند.»
بنابر اين حساسيت دولت از قبل بوده و در متن قانون منعکس است و فقط دارد اجرا می شود. اما گويا دارد در نگاه جامعه تغييراتی رخ می دهد و از يک سری منابعی تغذيه می شود که نسبت به اين امورحساس شده است و واکنش نشان می دهد.
خروج افغان ها از مازندران که الان موضوع جديدی است، چيزی است که از سالها قبل تصويب شده و يک سری استان هايی به عنوان استان های معين انتخاب شده اند که استان مازندران جزو آنها نبوده و بنابر اين الان استاندار خواسته است اين قوانين را اجرا کند.
بنابر اين من فکر می کنم امروز نگاه ما که در رسانه هستيم با منابع ديگری از ارزش ها در اين زمينه در تماسيم، نسبت به اين موضوع حساس شده و واکنش نشان می دهد.
آقای قاضيان، در طول ۳۰ سال گذشته جدا از اينکه يک سری ناهنجاری های اجتماعی از سوی گروه کوچکی از افغان های مهاجر بر جامعه ايران اعمال شده است، اما اين گروه مهاجر خدمات زيادی به جامعه ايرانی ارائه کرده اند، به خصوص در حوزه های کار و توليد. تبعات چنين دستورالعمل های دولتی برای محدود ساختن افغان ها در ايران چه خواهد بود؟
ببينيد. اين موضوع به ايران اختصاص ندارد. خيلی از کشورها که مهاجر پذير بوده اند ، تا زمانی که از خدمات اين نيروها استفاده می کرده اند ، خوشحال و راضی بودند و به روی خودشان نمی آوردند که دارند به شکل استثنايی از خدمات اين مهاجرين استفاده می کنند.
همين اتفاقی که در مورد مهاجرين افغان در ايران رخ می دهد و به شکلی استثنايی از آنها بهره می برند.
اما وقتی جامعه به سربالايی های خودش می رسد و دچار مشکل می شود و راهی برای حل مشکلات خودش پيدا نمی کند، شروع می کند به يقه اين و آن را گرفتن و ديگران را مقصر جلوه دادن.
چيزی که اصطلاحا به آن «برون فکنی» می گويند. يعنی ديگران را مقصر جلوه دادن نسبت به مشکلاتی که خود فرد با آن مواجه است يا يک جامعه با آن رودروست. ما هم الان در همين وضعيتيم. می خواهيم مشکلات خودمان را بياندازيم گردن مهاجرين منجمله گردن افغان ها.
ولی حقيقتش افغان ها همان طور که می دانيد در بسياری زمينه ها خدماتی به مردم ايران کرده اند که خيلی از ايرانی ها حاضر نبودند آن خدمات را انجام بدهند. متاسفانه رفتار ما با آنها در قبال اين خدماتی که انجام داده اند منصفانه نبوده است.
گذشته از اين که اين خدمات در بسياری اوقات از نظر اقتصادی جنبه استثماری به خود می گرفته است و خدمات آنها با قيمت هايی بسيار ارزان تر از قيمت های بازار کار در اختيار ايرانی ها قرار می گرفته است و ايرانی ها از اين بابت بهره زيادی برده اند.
شما به رفتارهای اجتماعی ايرانيان و واکنش های آنان به حضور مهاجرين افغان در ايران اشاره کرديد. با توجه به اينکه اين مشکلات کماکان با حضور افغان ها در ايران وجود دارد، مشکل عدم تطبيق اين دو فرهنگ با همديگر در کجاست؟
من به نظرم نمی رسد که افغان ها با ما مشکلی داشته باشند. مشکل بيشتر از جانب ماست. ما مردمی هستيم که در برابر فرهنگ های فرودست تر يا افراد فرودست تر ستيز می کنيم و می خواهيم آنها را به تابعيت خودمان در بياوريم.
اما از سوی ديگر آنهايی را که برتر از ما هستند می پذيريم و زير بارشان می رويم. به يک معنا ما فرودست ستيز و فرادست پذيريم. بنابر اين در قبال افغان ها که بی دليل احساس برتری نسبت به آنها می کنيم، رفتار نادرستی نشان می دهيم. اين در حالی است که در قبال ديگر خارجيان که ممکن است از ما فرادست تر باشند، احساس پذيرايی و تحقير داريم و در اين شرايط آن برخوردی که با افغان ها داريم با خارجی های ديگر نمی کنيم.
نمونه اين رفتار خيلی واضح است. شما دقت کنيد. اگر يک دکتر افغانستانی يا پاکستانی در ايران زندگی کند، يک رفتار فرادستانه با او انجام می دهيم. و او را فرودست تر از خودمان می دانيم.
اين در حالی است که اگر يک کارگر يا کشاورز آمريکايی يا اروپايی در ايران باشد ممکن است نسبت به او احساس فرودستی کنيم.
اين برخوردی است که از جانب ما با بيگانگان اتفاق می افتد و بيشتر از آنکه مشکل از عدم تطبيق افغان ها با شرايط ايران باشد، برمی گردد به نپذيرفتن ما نسبت به بيگانگان.
وی در مورد این که چرا دولت این طور تصمیم هایی را الان گرفته، می گوید: «تصور نمی کنم که تغييری در نگاه حکومت رخ داده باشد، چون بسياری از اين چيزهايی که ما امروز اسمش را می گذاريم حساسيت جديد حکومت، چيزهايی است که در متن قانون مندرج است و فقط افراد اجرايی و دست اندرکاران امور دارند آنها را اجرا می کنند.»
بنابر اين حساسيت دولت از قبل بوده و در متن قانون منعکس است و فقط دارد اجرا می شود. اما گويا دارد در نگاه جامعه تغييراتی رخ می دهد و از يک سری منابعی تغذيه می شود که نسبت به اين امورحساس شده است و واکنش نشان می دهد.
خروج افغان ها از مازندران که الان موضوع جديدی است، چيزی است که از سالها قبل تصويب شده و يک سری استان هايی به عنوان استان های معين انتخاب شده اند که استان مازندران جزو آنها نبوده و بنابر اين الان استاندار خواسته است اين قوانين را اجرا کند.
بنابر اين من فکر می کنم امروز نگاه ما که در رسانه هستيم با منابع ديگری از ارزش ها در اين زمينه در تماسيم، نسبت به اين موضوع حساس شده و واکنش نشان می دهد.
آقای قاضيان، در طول ۳۰ سال گذشته جدا از اينکه يک سری ناهنجاری های اجتماعی از سوی گروه کوچکی از افغان های مهاجر بر جامعه ايران اعمال شده است، اما اين گروه مهاجر خدمات زيادی به جامعه ايرانی ارائه کرده اند، به خصوص در حوزه های کار و توليد. تبعات چنين دستورالعمل های دولتی برای محدود ساختن افغان ها در ايران چه خواهد بود؟
ببينيد. اين موضوع به ايران اختصاص ندارد. خيلی از کشورها که مهاجر پذير بوده اند ، تا زمانی که از خدمات اين نيروها استفاده می کرده اند ، خوشحال و راضی بودند و به روی خودشان نمی آوردند که دارند به شکل استثنايی از خدمات اين مهاجرين استفاده می کنند.
همين اتفاقی که در مورد مهاجرين افغان در ايران رخ می دهد و به شکلی استثنايی از آنها بهره می برند.
اما وقتی جامعه به سربالايی های خودش می رسد و دچار مشکل می شود و راهی برای حل مشکلات خودش پيدا نمی کند، شروع می کند به يقه اين و آن را گرفتن و ديگران را مقصر جلوه دادن.
چيزی که اصطلاحا به آن «برون فکنی» می گويند. يعنی ديگران را مقصر جلوه دادن نسبت به مشکلاتی که خود فرد با آن مواجه است يا يک جامعه با آن رودروست. ما هم الان در همين وضعيتيم. می خواهيم مشکلات خودمان را بياندازيم گردن مهاجرين منجمله گردن افغان ها.
ولی حقيقتش افغان ها همان طور که می دانيد در بسياری زمينه ها خدماتی به مردم ايران کرده اند که خيلی از ايرانی ها حاضر نبودند آن خدمات را انجام بدهند. متاسفانه رفتار ما با آنها در قبال اين خدماتی که انجام داده اند منصفانه نبوده است.
گذشته از اين که اين خدمات در بسياری اوقات از نظر اقتصادی جنبه استثماری به خود می گرفته است و خدمات آنها با قيمت هايی بسيار ارزان تر از قيمت های بازار کار در اختيار ايرانی ها قرار می گرفته است و ايرانی ها از اين بابت بهره زيادی برده اند.
شما به رفتارهای اجتماعی ايرانيان و واکنش های آنان به حضور مهاجرين افغان در ايران اشاره کرديد. با توجه به اينکه اين مشکلات کماکان با حضور افغان ها در ايران وجود دارد، مشکل عدم تطبيق اين دو فرهنگ با همديگر در کجاست؟
من به نظرم نمی رسد که افغان ها با ما مشکلی داشته باشند. مشکل بيشتر از جانب ماست. ما مردمی هستيم که در برابر فرهنگ های فرودست تر يا افراد فرودست تر ستيز می کنيم و می خواهيم آنها را به تابعيت خودمان در بياوريم.
اما از سوی ديگر آنهايی را که برتر از ما هستند می پذيريم و زير بارشان می رويم. به يک معنا ما فرودست ستيز و فرادست پذيريم. بنابر اين در قبال افغان ها که بی دليل احساس برتری نسبت به آنها می کنيم، رفتار نادرستی نشان می دهيم. اين در حالی است که در قبال ديگر خارجيان که ممکن است از ما فرادست تر باشند، احساس پذيرايی و تحقير داريم و در اين شرايط آن برخوردی که با افغان ها داريم با خارجی های ديگر نمی کنيم.
نمونه اين رفتار خيلی واضح است. شما دقت کنيد. اگر يک دکتر افغانستانی يا پاکستانی در ايران زندگی کند، يک رفتار فرادستانه با او انجام می دهيم. و او را فرودست تر از خودمان می دانيم.
اين در حالی است که اگر يک کارگر يا کشاورز آمريکايی يا اروپايی در ايران باشد ممکن است نسبت به او احساس فرودستی کنيم.
اين برخوردی است که از جانب ما با بيگانگان اتفاق می افتد و بيشتر از آنکه مشکل از عدم تطبيق افغان ها با شرايط ايران باشد، برمی گردد به نپذيرفتن ما نسبت به بيگانگان.