« اهدای نوبل ادبی به لوکلزيو، پاسخ اروپا به آمريکا بود»

  • مهرداد قاسمفر

ژان ماری گوستاو لوکلزيو، يکصد و پنجمين نفری است که جايزه يک ميليون و چهارصد هزار دلاری نوبل ادبی را دريافت کرده است.(عکس:AFP)

ژان ماری گوستاو لوکلزيو، نويسنده نسبتا گوشه گير، اما خوشبختی بود که امسال، تاج نوبل ادبی را بر سر نهاد.


آقای لوکلزيو که اتفاقا سی و نهمين رمانش به نام «دايره گرسنگی» همين يکی دو هفته اخير در پاريس منتشر شد، از طرف آکادمی نوبل به عنوان نويسنده « گسست ها، ماجراهای شاعرانه، شور و احساسات و نيز کاشف انسانيتی فراتر از مدرنيت حاکم بر جهان» توصيف شد.


از او که هم اکنون يکصد و پنجمين نفری است که جايزه يک ميليون و چهارصد هزار دلاری نوبل ادبی را دريافت کرده، چند رمان و از جمله يکی از رمان های مهم او، رمان « بيابان» يا « صحرا»، به فارسی ترجمه شده است .


مطبوعات فرانسوی که تا پيش از تعلق اين جايزه، او را چندان در مرکز توجه خود نداشتند، بلافاصله پس از دريافت نوبل ادبی، از او به عنوان نويسنده ای بزرگ نام بردند.


خانم سرور کسمايی، نويسنده و مترجم ايرانی ساکن فرانسه، درباره آثار و زندگی اين نويسنده، با « رادیو فردا» گفت و گو کرده است .


خانم کسمايی تا کنون دو رمان به زبان فرانسه تاليف و منتشر کرده است که دومين رمان او به نام «دره عقاب ها» موفق به کسب جايزه ادبی انجمن نويسندگان فرانسه در سال ۲۰۰۶شد. وی پس از داريوش شايگان که همين جايزه را در سال ۲۰۰۴ دريافت کرد، دومين ايرانی برنده اين جايزه است. رمان سوم خانم کسمایی نيز به زودی به زبان فرانسه منتشر خواهد شد.


راديو فردا: خانم کسمايی! بعد از بيست و اندی سال، سرانجام، نوبل ادبی باز هم گذرش به فرانسه افتاد؛ با اهدای اين جايزه به « ژان ماری گوستاو لوکلزيو»....


سرور کسمایی: بله؛ لوکلزيو، نويسنده ۶۸ ساله فرانسوی که از سال ۱۹۶۳ با اولين کتابش به نام « صورت جلسه» وارد عرصه ادبيات فرانسه شد، تا امروز، حدود ۴۰ کتاب نوشته که معروف ترين آنها « صحرا، جوينده طلا و رمان آفريقايی» بوده است .


لوکلزيو بيشتر چه سوژه ها يی را دستمايه آثارش قرار می دهد؟


سوژه های اصلی آثار او را می توان به چهار دسته متفاوت قسمت کرد: سفر، بيگانگی، نوستالژی و رويارويی فرهنگ ها. اما شايد مهم ترين آنها، «سفر» است؛ سفر در دنيای امروز و در پنج قاره جهان.



  • « لوکلزيو به جز آمريکا واروپا، آفريقا، آمريکای مرکزی، مکزيک، تايلند و شرق دور را هم در نور ديده و خوب می شناسد و در تمام آثارش، اين دنياهای متفاوت و فرهنگ های مختلف را دستمايه کارش قرار داده است.»
سرور کسمایی، نویسنده و مترجم ایرانی در پاریس

او که اصل و نسبش به جزيره موريس برمی گردد، به عنوان نويسنده « مسافر» يا نويسنده ای «جهانگرد يا چادرنشين» نيزشهرت عام يافته است.


لوکلزيو به جز آمريکا واروپا، آفريقا، آمريکای مرکزی، مکزيک، تايلند و شرق دور را هم در نور ديده و خوب می شناسد و در تمام آثارش، اين دنياهای متفاوت و فرهنگ های مختلف را دستمايه کارش قرار داده است.


طی اين سفرها است که لوکلزيو با پديده «بيگانگی » روبرو شده و همين بيگانگی، تبديل به تم اصلی کارهايش شده است. به همين دليل نيز تلفيق سفر و بيگانگی، نوعی رنگ و لعاب نوستالژيک به آثارش می دهد. برخی اصولا او را نويسنده ای نوستالژيک هم می دانند.


و بالاخره، يکی از نقاط اوج آثار لوکلزيو؛ در همه کارهايش، نوعی رويارويی فرهنگ هاست. البته اين رويا رويی آن طور که در دنيای امروز ما متاسفانه مرسوم است، خصمانه نيست، بلکه او به رويارويی فرهنگ ها به عنوان دستاورد مشترک بشريت در آثارش می پردازد.


شايد به همين دلايل است که آکادمی نوبل در اطلاعيه خود، اورا به عنوان: « نويسنده گسست ها، ماجراهای شاعرانه، شور و احساسات، پژوهشگر انسانيت و منتقد تمدن ماترياليسم حاکم » معرفی کرده است .


ظاهرا او دوره های مختلف و متفاوتی را هم در مسير نويسندگی اش تجربه کرده است؟


بله؛ می شود کل زندگی او را تا اينجا به دو دوره مجزا تقسيم کرد. دوره نخست کارهايش که با مشخصه « طغيان و جستجوی فرم » تعريف می شود. از سال های نخست دهه شصت تا اواخر دهه هفتاد ميلادی، حتی می توان آثار او را با جريان رمان نو فرانسه خويشاوند دانست؛ يعنی در اين دوره است که در محتوا به دنبال تم های جديد است و در فرم، طغيان می کند.


اما از آغاز دهه هشتاد، اين گرايش کم کم در آثار او کمرنگ تر می شود و گرايش های کلاسيک تری جای آن را می گيرد. از اين مرحله، آثار او در محتوا نيز جنبه معنوی تری پيدا می کنند. می توان دوره دوم آثارش را به عنوان دوره « بهشت گمشده، دنيای کودکی و بيان سرگذشت خانواده اش» تعريف کرد .


همان طور که گفتم اصالت او به جزيره موريس تعلق داشت و در نتيجه،از خانواده آواره ای بوده که تمام ماجراهای قرن بيستم را نيز از سر گذرانده است .


در مورد آثار او گفته می شود که به نوعی سعی می کند مکاشفه انسان در طبيعيت و رمز و راز زندگی بدوی را در برابر جامعه متمدن مصرفی نشان دهد.


بله ؛ به جز اين دوره بيان سرگذشت خانوادگی، دوره هايی هست که در مکزيک به دنبال آثار تمدن « مايا» می گردد و به طور خيالی سعی می کند اين تمدن را به تمدن سرخپوستان آمريکا نزديک کند، ولی همه اين اتفاقات در عرصه خيال روی می دهد و يا چون کودکی اش را در نيجريه گذرانده است، فرهنگ آفريقا را به خوبی می شناسد.


شايد رمان «بيابان» که به فارسی هم ترجمه و چندين بار نيز تجديد چاپ شده، بازتابی از همان دوران کودکی نويسنده درآفريقا باشد؟ ظاهرا او هر دوره ايی را که در هر کجا گذرانده، بعدا به طور مستقيم در آثارش منعکس کرده است.


بله، در واقع، هر رمان او، چکيده يک سفر يا يک تجربه شخصی در يک گوشه دنياست؛ اما من مايلم به توضيح بيشتر ويژگی های دوره دوم آثار لوکلوزيو برگردم؛ برای اين که فکر می کنم او در اين دوره، ديگر تمام دنيا را گشته و از تمام جوامع بدوی وتمدن های ماترياليستی نيز گذر کرده است؛ او در اين دوره است که به روايت کردن سرگذشت خانواده اش رجعت می کند .


او در کتاب «جوينده طلا»، سرگذشت پدر بزرگش را که به جزيره موريس کوچ می کند، دستمايه کارش قرار می دهد و در رمان «آفريقايی» به سرگذشت پدرش نگاهی دارد و در آخرين رمان خود به نام «دايره گرسنگی » که به تازگی وارد بازارکتاب فرانسه شد، درباره سرگذشت مادرش قلم می زند. اما برخلاف گرايش نويسندگان امروز فرانسه که همه اتفاقات واقعی را عينا نقل می کنند، او در اين روايت ها به عرصه تخيل وارد می شود.


برخی منتقدان و نويسندگان فرانسوی از او به عنوان « نويسنده ای مرتجع يا واپس گرا » ياد کرده اند. به نظر شما علت اينکه او را با چنين عنوانی می شناسند فقط ميل او به دوری از تکنولوژی و دنيای مدرن در آثارش است يا اينکه دلايل ديگری دارد؟


ببينيد ؛ واقعيت اين است که در فرانسه هيچ نويسنده ای، نويسنده ديگری را قبول ندارد و به همين دليل، هم هر نويسنده ای برای نويسنده ديگر، اتيکت ها و عنوان های مختلفی به کار می برد، اما مهم ترين خصلت لوکلزيو اين است که به دور از هياهو وسر و صدای دنيای امروزی زندگی می کند. او در حال حاضر اصلا در فرانسه زندگی نمی کند و ساکن نيومکزيکو آمريکا است. همانجا نيز در دانشگاه تدريس می کند و اصولا از هر گونه جنجال و سرو صدا به دور است .


من تصور می کنم از آنجا که ادبيات و فرهنگ معاصر فرانسه به دنبال فرم و محتوا و تم های جديد است، و از طرفی، لوکلزيو به ادبيات کلاسيک برگشته است، شايد يکی از دلايل اين سرزنش ها نيز همين نکته باشد.


اما خودم به شخصه تصور می کنم نبايد اين گونه سرزنش ها را در فرانسه جدی تلقی کرد، چون از زمانی که از لوکلوزيو به عنوان برنده جايزه نوبل نام برده شده است، در فرانسه ديگرهيچ انتقادی از او شنيده نمی شود و حتی به عنوان بزرگترين نويسنده امروز فرانسه از او ياد می شود.


اينکه می گوييد «بازگشت به ادبيات کلاسيک»، منظورتان ارجاع به چه دوره ای از ادبيات فرانسه است ؟


نه نه، منظورم بازگشت به شکل و فرم ادبيات کلاسيک است .


منظورتان «فرم های روايی» است ؟


بله؛ در ماه های اخير و پس از آنکه جوامع فرهنگی و نشريات آمريکايی از «مرگ ادبيات فرانسه » سخن گفتند، بحث و جنجال زيادی مابين جوامع ادبی امريکا و اروپا درافتاد.


چندی پيش، در آمريکا، هفته نامه « تايم» تيتر روی جلد خود را به اين بحث اختصاص داده بود که «آيا فرهنگ فرانسه هنوز هم پويايی گذشته را دارد يا خير؟» و در زمينه های مختلفی از جمله زمينه های فرهنگی و ادبيات نيز تحليلی داده بود که مثلا آمار رمان های فرانسوی که به زبان انگليسی در آمريکا ترجمه و منتشر می شوند، بسيار ناچيز است، در حالی که رمان های خوب آمريکايی، بازار مهمی درفرانسه دارند.


به نظر من، اعطا جايزه نوبل به يک نويسنده فرانسوی زبان در شرايط فعلی بيشتر به نوعی پاسخگويی آکادمی نوبل به اين بحث و مناقشه بين اروپا و آمريکا بوده است .


در اطلاعيه ای که چند روز پيش از اهدای جايزه نوبل به لوکلوزيو، از سوی دبيرخانه دائمی آکادمی نوبل صادر شد، از آمريکا انتقاد شديدی شده بود که چشمش را بر روی ادبيات جهان بسته است و همان جا نيز اضافه کرده بود که اگرچه درهمه فرهنگ های بزرگ امروز دنيا ، ادبيات به طور جدی و سنگين وپويا حضور دارد، اما دراروپا است که قلب ادبيات جهان امروز می تپد.


با دادن اين جايزه به يک نويسنده فرانسوی زبان (که البته او خودش را اهل جزيره موريس نيز می داند و بعد از دريافت جايزه گفته است که برای جزيره موريس خيلی خوشحال است که برای اولين بار اين جايزه به آن تعلق می گيرد) تصور من بر اين است که آکادمی نوبل به اين نکته ها توجه داشته است .


به عبارتی، اهدای اين جايزه به لوکلوزيو، به گمان شما، واکنش آکادمی نوبل در مواجهه فرهنگی اخير مابين اروپا و آمريکا بوده است ونوعی پاسخگويی به فرهنگ سيطره يافته آمريکا بر ساير نقاط دنيا؛ يعنی يک جورشوک؟


اينطور به نظرم می رسد؛ خصوصا از متن اطلاعيه ای که صادر اينطور برداشت می کنم که اين اقدام، واکنشی در برابر بحث های چند ماه اخير درخصوص تقابل فرهنگی اروپا و آمريکا بوده که به نوعی در فرانسه نيز بازتاب داشته است.