طرح مسئله: رد صلاحیت اکبر هاشمی رفسنجانی به دلیل سن بالا و ناتوانی از انجام وظایف اجرایی در ۷۹ سالگی- اگر واقعاً همین امر دلیل رد صلاحیت باشد، با اینکه میدانیم چنین نیست- مباحث زیادی حول این محور توسط اصولگرایان و مریدان آیتالله علی خامنهای ایجاد کرد.
این مدعا که فرد باید قادر به انجام وظایف قانونی باشد، مدعایی درست است. اگر وضعیت جسمانی هاشمی رفسنجانی واقعاً به گونهای باشد که قادر به انجام وظایف ریاست جمهوری نباشد، به طور طبیعی او نمیتواند نامزد ریاست جمهوری شود. اما این حکم فقط و فقط شامل حال هاشمی نمیشود. آیا نمیتوان همین مدعا را درباره آیتالله خامنهای مطرح کرد؟
آیتالله علی خامنهای، متولد فروردین ۱۳۱۸، پس از هشت سال ریاست جمهوری (۱۳۶۰ تا ۱۳۶۸)، در ۱۴ خرداد ۶۸، به عنوان جانشین آیتالله روح الله خمینی توسط مجلس خبرگان رهبری برگزیده شد. بدین ترتیب، این فرد ۷۴ ساله، پس از هشت سال ریاست جمهوری، ۲۴ سال است که «قدرت مطلقه» را در دست دارد. در مقاله «در انتظار سومین گریه آیتالله خامنهای» به تحلیل گریه اول و دوم او پرداختیم. در آن مقاله گفته شد که آیتالله خامنهای با چشمانی گریان، به خطبههای نماز جمعه ۲۹ خرداد ۱۳۸۸، این گونه پایان داد:
با توجه به این سخنان، دلایل رد صلاحیت خامنهای به شرح زیر است:
یکم- روحی بیمار: جسم ناقص، ناظر به ترورش توسط سازمان مجاهدین خلق در ششم تیرماه ۱۳۶۰ در مسجد ابوذر تهران است. اما آن عمل تروریستی نقص جسمانیای پدید نیاورد که وی را ناتوان سازد. بیماری او که وی را ناتوان از انجام وظیفه رهبری کرده، بیماری روحی و روانی است.
او دائماً در حال «ترس» زندگی میکند. ترس از دشمنان خارجی و داخلی. بیماری روانی آیتالله خامنهای در «گفتمان دشمن» او تجلی یافته است. همه مسائل و مشکلات کشور را به گردن دشمنان خارجی و مزدوران داخلیشان میاندازد. «دشمنتراشی» و «بیگانههراسی» نوعی بیماری روانی است.
به یاد داریم که آیتالله حسینعلی منتظری در سال ۱۳۷۶ زمامداری سلطنتی او را مورد نقد قرار داد. آیتالله خامنهای در پنجم آذر ۱۹۷۶ در اجتماع بسیجیان ضمن بدترین اهانتهای ممکن به آیتالله منتظری، مدعی شد که دشمنان [آمریکا و اسرائیل، و ...] از آیتالله منتظری به عنوان فرد سادهلوح و فریبخورده استفاده کرده و آن سخنان را بر زبان او جاری ساختهاند. سپس خطاب به بسیجیان گفت:
پس از حمله وحشیانه به بیت آیتالله منتظری، آن مرحوم را پنج سال در منزلش زندانی کرد. به مخالفان به صراحت میگوید که وقتی رهبری را پذیرفت، با خود قرار نهاد که با قوت تمام حکومت کند. در ۱۹ تیرماه ۷۹ خطاب به مسئولان نظام گفت:
«وقتى مسئولیت آمد، گفتم: «خذها بقوّة». آدمى نیستم که اگر مسئولیت بر دوش من گذاشته شد، بخواهم درباره انجام این مسئولیت، ضعف نشان بدهم؛ نه، این وظیفه من است و این وظیفه را به فضل الهى و به توفیق و هدایت او انجام خواهم داد.»
در پنجم مرداد ۱۳۸۱، انتقاد از رهبری را کار استکبار جهانی و عوامل داخلیاش قلمداد میکند:
در ۱۴ تیرماه ۱۳۶۸ حکم عمومی خطاب به همه مسلمانان صادر میکنند که اهانتکنندگان به مقدسات را به قتل برسانید:
آیا فردی که چنین حکمی صادر میکند از سلامت روانی برخوردار است؟
دوم- قدرت مطلقه روح بیمار: مطابق اصل ۵۷ قانون اساسی، همه قوا و نهادها تحت امر «ولایت مطلقه فقیه» قرار دارند. در عمل، حتی سیاست خارجی و مسئله هستهای در چنگال او قرار دارد. آیا روحی بیمار که دائماً در حال «دشمنتراشی» است و در ۷۴ سالگی اکثر دولتهای خارجی را دشمن ایران کرده و اکثر نیروهای سیاسی داخلی را نیز دشمن خود ساخته، قادر به اعمال قدرت مطلقه (دخالت خودسرانه در همه امور) است؟ البته که اعمال میکند، اما چگونه و نتیجه آن برای ایران و ایرانیان چه بوده است؟
سوم- سمتهای محدود زمانی: آیتالله خامنهای از وقتی به رهبری منصوب شد، کلیه احکامی که برای فرماندهان نظامی و مقامات صادر کرده و میکند، سه ساله و پنج ساله است. معمولاً آن احکام را بیش از یک بار تمدید نمیکند. قطعاً منطقی پشتوانه این کنش است. تغییر زمامداران سیاسی و چرخش قدرت راهکار خوبی برای ممانعت از برساختن دیکتاتوری است.
البته صدور احکام زمانمند توسط خامنهای برای آن است که افراد جای پای خود را محکم نسازند و به فکر ساختن قدرت مستقل نیفتند. خصوصاً او به شدت نگران نظامیان است و دائماً آنان را جابهجا میکند. حال به این واقعیت بنگرید که آیتالله خامنهای ۲۴ سال است که زمام قدرت مطلقه را در اختیار داشته و زمامدار مادامالعمر است. آیا هیچ منطقی زمامداری مادامالعمر را موجه میسازد؟ آیا اگر خامنهای ۱۶ سال دیگر زنده باشد، ۱۶ سال دیگر نیز باید زمام قدرت را در دست داشته و ۴۰ سال بر ایران حکمرانی کند؟
چهارم- جوانگرایی: خامنهای- تقریباً به استثنای شورای نگهبان- دست به جوانگرایی زده و افراد نسبتاً جوان را به کار میگمارد. اگر این رویکرد دارای پشتوانه منطقی است، چرا شامل خود او نمیشود؟
پنجم- رد صلاحیت اسفندیار رحیم مشایی، رد صلاحیت خامنهای: اینک همگان به خوبی آگاهند که محمود احمدینژاد را آیتالله خامنهای رئیسجمهور کرد. از هیچکس به اندازه او حمایت به عمل نیاورد. دولت او را بهترین دولت از مشروطه تاکنون قلمداد کرد. گفت که احمدینژاد قطار انقلاب را به روی ریلش باز گرداند. در نماز جمعه ۲۹ خرداد ۱۳۸۸ ضمن اشاره به اختلافات بنیادین سیاسی و فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی هاشمی رفسنجانی و محمود احمدینژاد گفت: نظرات آقای رئیسجمهور به نظرات من نزدیکتر است. صدها شاهد دیگر نیز برای این مدعا میتوان عرضه کرد.
از سوی دیگر طی دو سال اخیر مراجع تقلید، فقیهان، ائمه جمعه، اصولگرایان، نظامیان و...بارها گفتهاند که احمدینژاد چون مومی در دستان مشایی است. مشایی احمدینژاد را سحر کرده است. محمود احمدینژاد از یک سو مشایی را تا آسمان بالا برد و مقامی قدسی برای او ساخت، از سوی دیگر در روز ثبتنام دستان مشایی را در دست گرفت و بالا برد و گفت: «احمدینژاد مشایی است، مشایی احمدینژاد است».
با توجه به آنچه در این بند گفته شد، اینک به گزارههای زیر بنگرید:
اول- خامنهای احمدینژاد است، احمدینژاد خامنهای است.
دوم- احمدینژاد مشایی است، مشایی احمدینژاد است.
نتیجه: خامنهای مشایی است، مشایی خامنهای است.
بدین ترتیب، رد صلاحیت مشایی توسط شورای نگهبان، معنایی جز رد صلاحیت خامنهای ندارد.
ششم- منعزل شدن قطعی خامنهای: خامنهای بارها گفته است که ولی فقیه اگر شرایطش را از دست دهد، یا اگر مرتکب گناهی شود، خود به خود، بدون نظر مجلس خبرگان رهبری، منعزل است. آیا آن همه حمایت بیدریغ از احمدینژاد و سخنانش علیه قعطنامههای شورای امنیت سازمان ملل و پرونده هستهای، نشانه درایت آیتالله خامنهای بود؟ مگر او نمیگوید سلب ضابطه درایت به عزل خود به خودی ولی فقیه منتهی میشود؟
در چهارم اسفند ۷۷ گفته است:
در ۱۴ خرداد ۸۳ گفته است:
«کسی که نقش رهبری و نقش ولیفقیه را بر عهده گرفته، اگر ضابطه علم یا ضابطه تقوا یا ضابطه درایت از او سلب شد، چنانچه مردم او را بخواهند و به نامش شعار هم بدهند، از صلاحیت میافتد و نمیتواند این مسئولیت را ادامه دهد.»
در ۱۴ خرداد ۸۵ گفته است:
در ۲۴ مهر ۱۳۹۰ گفته است:
آیا رفتار آیتالله خامنهای با آیتالله منتظری، میرحسین موسوی، زهرا رهنورد، مهدی کروبی و صدها زندانی دیگر عادلانه بوده است؟ آیا رفتار او با هاشمی رفسنجانی که او را به قدرت رساند عادلانه است؟ آیا شکنجه زندانیان و کشتن مردم در خیابانها نشانه عدالت است؟ آیا مزدور دشمنان قلمداد کردن منتقدان و مخالفان رعایت ضابطه تقوا است؟ خامنهای خود به خود منعزل است و حتی اگر نظریه بلادلیل فقیهان درباره حکومت را بپذیریم، حکومت او اینک، حکومت غصبی است.
این امری روشن و مسلم است که قتلهای زنجیرهای و ترور مخالفان در خارج از کشور با حکم شخص او صورت گرفت. با این همه در ۳۱ مرداد ۸۹ خطاب به دانشجویان میگوید:
آیا این مدعا دروغگویی به قصد فریب دیگران نیست؟
هفتم- سرکوب کارشناسان: در طول دوران زمامداری آیتالله خامنهای کارشناسان بسیاری به دلیل ارائه نظراتی مخالف نظر آیتالله خامنهای حذف و زندانی شدهاند. خود او با معتقدان به رابطه با آمریکا چگونه برخورد کرده است؟ یا با افرادی که در مورد پرونده هستهای نظر کارشناسانه دیگری دارند، چه کردهاند؟ آیا اگر در این زمینه به سخنان کارشناسان گوش داده میشد، اینک ایران در وضعیتی قرار میگرفت که در جاده تحریمهای فلجکننده، جنگ و تجزیه قرار بگیرد (رجوع شود به مقاله «خامنهای نمیفهمد، هاشمی رفسنجانی بفهمد»).
خامنه ای در ۱۶ مرداد ۹۱ خطاب به دانشجویان گفته است:
آیا خامنهای در اینجا راست میگوید یا در حال دروغگویی است؟ آیا سلب ضابطه راستگویی به عزل خود به خودی خامنهای منتهی نشده است؟
مگر آیتالله خامنهای در موارد دیگر انتقاد از رهبری را تحت عنوان عیبجویی رد نکرده است؟ در چهارم اسفند ۷۷ خطاب به دانشجویان میگوید:
هشتم- نتیجه: آیتالله خامنهای نه تنها خود به خود منعزل است، بلکه توسط شورای نگهبان رد صلاحیت شده است. چرا؟ الف- به دلیل ناتوانی روحی و روانی. ب- به دلیل رد صلاحیت مشایی. پ- به دلیل تأیید صلاحیت سعید جلیلی (رجوع شود به مقاله «با رئیسجمهور شدن جلیلی چه از ایران باقی میماند؟»).
ترسی که سراپای خامنهای را فراگرفته است، به روحی دشمنساز مبدل شده است. همه منتقدان و مخالفان را مزدوران فریبخورده دشمنان به شمار میآورد. اما خود بیش از همه در دام دشمنانی افتاده است که به فکر سوریهای کردن و تجزیه ایران اند. هر قدر فضای داخلی را بیشتر ببندد، بیشتر به دشمنان موجودیت ایران خدمت کرده است. راه حل، آزادی کلیه زندانیان سیاسی و احزاب و رسانهها و تن دادن به آرای آزاد مردم است.
مراجع تقلید و کل روحانیت، با سکوت در برابر اقدامات این روح بیمار، نابودی ایران و ایرانیان را به نام خود و اسلام ثبت خواهند کرد. به میلیونها کودکی بیندیشید که باید زندگی کنند، به دختران ایران زمین بیندیشید که باید با عفت زندگی کنند. وضع کودکان سوریه را ببینید. به آن دسته از دختران سوریه فکر کنید که اینک آواره شده و مجبور به تنفروشی برای بقا شدهاند. راهی که خامنهای میرود، چنین سرنوشتی را برای مردم ایران رقم خواهد زد. آنان که خود را ذخیرههای اسلام برای روز مبادا به شمار میآورند، قرار است کی زبان به دفاع از اسلام و بندگان خدا بگشایند؟
چرا افرادی چون آیتالله علی سیستانی و دیگر مراجع تقلید سکوت کردهاند؟ آیا تمام شجاعت مرجعیت شیعی در این حد است که پیغامی خصوصی ارسال کند؟ مگر قرار است چند سال دیگر عمر کنید؟ بخواهید یا نخواهید، نابودی ایران و ایرانیان به نام روحانیت و اسلام به ثبت خواهد رسید. برای اینکه حکومت جنایتکار سوریه سکولار است، اما رژیم سرکوبگر ایران، به نام اسلام سرکوب و ویران میکند. زبان بگشایید و بگویید که خامنهای فاقد صلاحیت رهبری است.
این مدعا که فرد باید قادر به انجام وظایف قانونی باشد، مدعایی درست است. اگر وضعیت جسمانی هاشمی رفسنجانی واقعاً به گونهای باشد که قادر به انجام وظایف ریاست جمهوری نباشد، به طور طبیعی او نمیتواند نامزد ریاست جمهوری شود. اما این حکم فقط و فقط شامل حال هاشمی نمیشود. آیا نمیتوان همین مدعا را درباره آیتالله خامنهای مطرح کرد؟
آیتالله علی خامنهای، متولد فروردین ۱۳۱۸، پس از هشت سال ریاست جمهوری (۱۳۶۰ تا ۱۳۶۸)، در ۱۴ خرداد ۶۸، به عنوان جانشین آیتالله روح الله خمینی توسط مجلس خبرگان رهبری برگزیده شد. بدین ترتیب، این فرد ۷۴ ساله، پس از هشت سال ریاست جمهوری، ۲۴ سال است که «قدرت مطلقه» را در دست دارد. در مقاله «در انتظار سومین گریه آیتالله خامنهای» به تحلیل گریه اول و دوم او پرداختیم. در آن مقاله گفته شد که آیتالله خامنهای با چشمانی گریان، به خطبههای نماز جمعه ۲۹ خرداد ۱۳۸۸، این گونه پایان داد:
«یک خطاب آخرى هم عرض کنم به مولامان و صاحبمان، حضرت بقیةالله: اى سید ما! اى مولاى ما! ما آنچه باید بکنیم، انجام میدهیم؛ آنچه باید هم گفت، هم گفتیم و خواهیم گفت. من جان ناقابلى دارم، جسم ناقصى دارم، اندک آبرویى هم دارم که این را هم خود شما به ما دادید؛ همه اینها را من کف دست گرفتم، در راه این انقلاب و در راه اسلام فدا خواهم کرد؛ اینها هم نثار شما باشد. سید ما، مولاى ما، دعا کن براى ما؛ صاحب ما تویى؛ صاحب این کشور تویى؛ صاحب این انقلاب تویى؛ پشتیبان ما شما هستید؛ ما این راه را ادامه خواهیم داد؛ با قدرت هم ادامه خواهیم داد؛ در این راه ما را با دعاى خود، با حمایت خود، با توجه خود، پشتیبانى بفرما.»
با توجه به این سخنان، دلایل رد صلاحیت خامنهای به شرح زیر است:
یکم- روحی بیمار: جسم ناقص، ناظر به ترورش توسط سازمان مجاهدین خلق در ششم تیرماه ۱۳۶۰ در مسجد ابوذر تهران است. اما آن عمل تروریستی نقص جسمانیای پدید نیاورد که وی را ناتوان سازد. بیماری او که وی را ناتوان از انجام وظیفه رهبری کرده، بیماری روحی و روانی است.
او دائماً در حال «ترس» زندگی میکند. ترس از دشمنان خارجی و داخلی. بیماری روانی آیتالله خامنهای در «گفتمان دشمن» او تجلی یافته است. همه مسائل و مشکلات کشور را به گردن دشمنان خارجی و مزدوران داخلیشان میاندازد. «دشمنتراشی» و «بیگانههراسی» نوعی بیماری روانی است.
به یاد داریم که آیتالله حسینعلی منتظری در سال ۱۳۷۶ زمامداری سلطنتی او را مورد نقد قرار داد. آیتالله خامنهای در پنجم آذر ۱۹۷۶ در اجتماع بسیجیان ضمن بدترین اهانتهای ممکن به آیتالله منتظری، مدعی شد که دشمنان [آمریکا و اسرائیل، و ...] از آیتالله منتظری به عنوان فرد سادهلوح و فریبخورده استفاده کرده و آن سخنان را بر زبان او جاری ساختهاند. سپس خطاب به بسیجیان گفت:
«من هم مثل یکى از شما، از نظام اسلامى، از رهبرى اسلامى و از ولایت فقیه به عنوان ستون فقرات این نظام، باید دفاع کنم. وظیفه من است. تکلیف شرعى است؛ مسئله شخصى نیست. به خاطر مسئولیت سنگینى که من دارم، از همه کسانى که در این برهه، قدم در میدان گذاشتند تا حرف دشمن [آیتالله منتظری] را در گلوى او خفه کنند و مشت به دهان دشمن بکوبند، صمیمانه تشکر مىکنم».
پس از حمله وحشیانه به بیت آیتالله منتظری، آن مرحوم را پنج سال در منزلش زندانی کرد. به مخالفان به صراحت میگوید که وقتی رهبری را پذیرفت، با خود قرار نهاد که با قوت تمام حکومت کند. در ۱۹ تیرماه ۷۹ خطاب به مسئولان نظام گفت:
«وقتى مسئولیت آمد، گفتم: «خذها بقوّة». آدمى نیستم که اگر مسئولیت بر دوش من گذاشته شد، بخواهم درباره انجام این مسئولیت، ضعف نشان بدهم؛ نه، این وظیفه من است و این وظیفه را به فضل الهى و به توفیق و هدایت او انجام خواهم داد.»
در پنجم مرداد ۱۳۸۱، انتقاد از رهبری را کار استکبار جهانی و عوامل داخلیاش قلمداد میکند:
«اینکه بوقهاى تبلیغاتى استکبارى علیه رهبرى بسیج شوند و بعضى از عوامل داخلى از روى غفلت یا خداى نخواسته از روى آگاهى با آنها همصدا شوند، موجب نمىشود که انسان این مسئولیت عظیم الهى را از یاد ببرد».
در ۱۴ تیرماه ۱۳۶۸ حکم عمومی خطاب به همه مسلمانان صادر میکنند که اهانتکنندگان به مقدسات را به قتل برسانید:
«البته وظیفه عمومى همگان در برابر اهانت به مقدسات اسلامى، روشن و واضح است و حکم امام فقید به واجبالقتل بودن نویسنده مرتد و پلید آیات شیطانى، تکلیف همه را نسبت به موارد مشابه روشن مىسازد.حکم امام امت درباره آن نویسنده نگونبخت به قوّت خود باقى است و او باید همچنان در انتظار اجراى آن تا لحظه مقدر بماند».
آیا فردی که چنین حکمی صادر میکند از سلامت روانی برخوردار است؟
دوم- قدرت مطلقه روح بیمار: مطابق اصل ۵۷ قانون اساسی، همه قوا و نهادها تحت امر «ولایت مطلقه فقیه» قرار دارند. در عمل، حتی سیاست خارجی و مسئله هستهای در چنگال او قرار دارد. آیا روحی بیمار که دائماً در حال «دشمنتراشی» است و در ۷۴ سالگی اکثر دولتهای خارجی را دشمن ایران کرده و اکثر نیروهای سیاسی داخلی را نیز دشمن خود ساخته، قادر به اعمال قدرت مطلقه (دخالت خودسرانه در همه امور) است؟ البته که اعمال میکند، اما چگونه و نتیجه آن برای ایران و ایرانیان چه بوده است؟
سوم- سمتهای محدود زمانی: آیتالله خامنهای از وقتی به رهبری منصوب شد، کلیه احکامی که برای فرماندهان نظامی و مقامات صادر کرده و میکند، سه ساله و پنج ساله است. معمولاً آن احکام را بیش از یک بار تمدید نمیکند. قطعاً منطقی پشتوانه این کنش است. تغییر زمامداران سیاسی و چرخش قدرت راهکار خوبی برای ممانعت از برساختن دیکتاتوری است.
البته صدور احکام زمانمند توسط خامنهای برای آن است که افراد جای پای خود را محکم نسازند و به فکر ساختن قدرت مستقل نیفتند. خصوصاً او به شدت نگران نظامیان است و دائماً آنان را جابهجا میکند. حال به این واقعیت بنگرید که آیتالله خامنهای ۲۴ سال است که زمام قدرت مطلقه را در اختیار داشته و زمامدار مادامالعمر است. آیا هیچ منطقی زمامداری مادامالعمر را موجه میسازد؟ آیا اگر خامنهای ۱۶ سال دیگر زنده باشد، ۱۶ سال دیگر نیز باید زمام قدرت را در دست داشته و ۴۰ سال بر ایران حکمرانی کند؟
چهارم- جوانگرایی: خامنهای- تقریباً به استثنای شورای نگهبان- دست به جوانگرایی زده و افراد نسبتاً جوان را به کار میگمارد. اگر این رویکرد دارای پشتوانه منطقی است، چرا شامل خود او نمیشود؟
پنجم- رد صلاحیت اسفندیار رحیم مشایی، رد صلاحیت خامنهای: اینک همگان به خوبی آگاهند که محمود احمدینژاد را آیتالله خامنهای رئیسجمهور کرد. از هیچکس به اندازه او حمایت به عمل نیاورد. دولت او را بهترین دولت از مشروطه تاکنون قلمداد کرد. گفت که احمدینژاد قطار انقلاب را به روی ریلش باز گرداند. در نماز جمعه ۲۹ خرداد ۱۳۸۸ ضمن اشاره به اختلافات بنیادین سیاسی و فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی هاشمی رفسنجانی و محمود احمدینژاد گفت: نظرات آقای رئیسجمهور به نظرات من نزدیکتر است. صدها شاهد دیگر نیز برای این مدعا میتوان عرضه کرد.
از سوی دیگر طی دو سال اخیر مراجع تقلید، فقیهان، ائمه جمعه، اصولگرایان، نظامیان و...بارها گفتهاند که احمدینژاد چون مومی در دستان مشایی است. مشایی احمدینژاد را سحر کرده است. محمود احمدینژاد از یک سو مشایی را تا آسمان بالا برد و مقامی قدسی برای او ساخت، از سوی دیگر در روز ثبتنام دستان مشایی را در دست گرفت و بالا برد و گفت: «احمدینژاد مشایی است، مشایی احمدینژاد است».
با توجه به آنچه در این بند گفته شد، اینک به گزارههای زیر بنگرید:
اول- خامنهای احمدینژاد است، احمدینژاد خامنهای است.
دوم- احمدینژاد مشایی است، مشایی احمدینژاد است.
نتیجه: خامنهای مشایی است، مشایی خامنهای است.
بدین ترتیب، رد صلاحیت مشایی توسط شورای نگهبان، معنایی جز رد صلاحیت خامنهای ندارد.
ششم- منعزل شدن قطعی خامنهای: خامنهای بارها گفته است که ولی فقیه اگر شرایطش را از دست دهد، یا اگر مرتکب گناهی شود، خود به خود، بدون نظر مجلس خبرگان رهبری، منعزل است. آیا آن همه حمایت بیدریغ از احمدینژاد و سخنانش علیه قعطنامههای شورای امنیت سازمان ملل و پرونده هستهای، نشانه درایت آیتالله خامنهای بود؟ مگر او نمیگوید سلب ضابطه درایت به عزل خود به خودی ولی فقیه منتهی میشود؟
در چهارم اسفند ۷۷ گفته است:
«در نظام اسلامى، آن کسى که بهعنوان ولىفقیه مشخص مىشود، چون اساساً مسئولیت او مبتنى بر معیارهاست، چنانچه این معیارها را از دست داد، به خودى خود ساقط مىشود. وظیفه مجلس خبرگان، تشخیص این قضیه است. اگر تشخیص دادند، مىفهمند که بله؛ ولىفقیه ندارند. تا فهمیدند که این معیارها در این آقا نیست، مىفهمند که ولىفقیه ندارند؛ باید بروند دنبال یک ولىفقیه دیگر. محتاج نیست عزلش کنند؛ خودش منعزل مىشود».
در ۱۴ خرداد ۸۳ گفته است:
«کسی که نقش رهبری و نقش ولیفقیه را بر عهده گرفته، اگر ضابطه علم یا ضابطه تقوا یا ضابطه درایت از او سلب شد، چنانچه مردم او را بخواهند و به نامش شعار هم بدهند، از صلاحیت میافتد و نمیتواند این مسئولیت را ادامه دهد.»
در ۱۴ خرداد ۸۵ گفته است:
«آن کسى که در رتبه رهبرى نشسته است، اگر نسبت به آرمانهاى اسلامى، نسبت به قوانین اسلامى از لحاظ نظرى یا عملى، بىقید شود، از مشروعیت مىافتد و دیگر اطاعت او بر کسى واجب نیست، بلکه جایز نیست. این، در خود قانون اساسى، یعنى در خود سند اصلى انقلاب، ثبت شده است.»
در ۲۴ مهر ۱۳۹۰ گفته است:
«در نظام جمهورى اسلامى، رهبرى فقط تابع این نیست که کسى او را به خاطر این که شرائط را از دست داده، عزل کند؛ اگر این شرائط در او وجود نداشته باشد، خودش به خودى خود عزلشده است؛ این خیلى چیز مهمى است.»
آیا رفتار آیتالله خامنهای با آیتالله منتظری، میرحسین موسوی، زهرا رهنورد، مهدی کروبی و صدها زندانی دیگر عادلانه بوده است؟ آیا رفتار او با هاشمی رفسنجانی که او را به قدرت رساند عادلانه است؟ آیا شکنجه زندانیان و کشتن مردم در خیابانها نشانه عدالت است؟ آیا مزدور دشمنان قلمداد کردن منتقدان و مخالفان رعایت ضابطه تقوا است؟ خامنهای خود به خود منعزل است و حتی اگر نظریه بلادلیل فقیهان درباره حکومت را بپذیریم، حکومت او اینک، حکومت غصبی است.
این امری روشن و مسلم است که قتلهای زنجیرهای و ترور مخالفان در خارج از کشور با حکم شخص او صورت گرفت. با این همه در ۳۱ مرداد ۸۹ خطاب به دانشجویان میگوید:
«چند سال قبل که یک قتلى اتفاق افتاده بود و دشمنان جنجال کردند، تبلیغات کردند و گفتند اینها فتوا داشتند، دستور داشتند، و میخواستند یک جورى پاى رهبرى را میان بکشند، توى نماز جمعه گفتم: اگر من یک وقتى اعتقاد پیدا کنم که یک نفرى واجبالقتل است، این را توى نماز جمعه علنى خواهم گفت. نه جایز است، نه شایسته است که مواضع دیگرى غیر از آنچه که رهبرى به صورت علنى و صریح به عنوان مواضع خودش اعلام میکند، وجود داشته باشد؛ نه، همینى است که دارم میگویم... به نظر ما -همین طور که گفتیم- حفظ نظام واجب است و اوجب از همه امور است.»
آیا این مدعا دروغگویی به قصد فریب دیگران نیست؟
هفتم- سرکوب کارشناسان: در طول دوران زمامداری آیتالله خامنهای کارشناسان بسیاری به دلیل ارائه نظراتی مخالف نظر آیتالله خامنهای حذف و زندانی شدهاند. خود او با معتقدان به رابطه با آمریکا چگونه برخورد کرده است؟ یا با افرادی که در مورد پرونده هستهای نظر کارشناسانه دیگری دارند، چه کردهاند؟ آیا اگر در این زمینه به سخنان کارشناسان گوش داده میشد، اینک ایران در وضعیتی قرار میگرفت که در جاده تحریمهای فلجکننده، جنگ و تجزیه قرار بگیرد (رجوع شود به مقاله «خامنهای نمیفهمد، هاشمی رفسنجانی بفهمد»).
خامنه ای در ۱۶ مرداد ۹۱ خطاب به دانشجویان گفته است:
«بعضىها نظرات کارشناسى می دهند، با نظر رهبرى مخالف است، میگویند آقا این ضد ولایت است. من به شما عرض بکنم؛ هیچ نظر کارشناسىاى که مخالف با نظر این حقیر باشد، مخالفت با ولایت نیست؛ دیگر از این واضحتر؟! نظر کارشناسى، نظر کارشناسى است. کار کارشناسى، کار علمى، کار دقیق به هر نتیجهاى که برسد، آن نتیجه براى کسى که آن کار علمى را قبول دارد، معتبر است؛ به هیچ وجه مخالفت با ولایت فقیه و نظام هم نیست. البته گاهى اوقات میشود که این حقیر خودش در یک زمینهاى کارشناس است؛ بالاخره ما هم در یک بخشهایى یک مختصر کارشناسىاى داریم؛ این نظر کارشناسى ممکن است در مقابل یک نظر کارشناسى دیگر قرار بگیرد؛ خیلى خوب، دو تا نظر است دیگر؛ کسانى که میخواهند انتخاب کنند، انتخاب کنند. در زمینههاى فرهنگى، در زمینههاى آموزشى - در بخشهاى مخصوصى- بالاخره ما یک مختصرى سررشته داریم، یک قدرى کار کردیم؛ این میشود نظر کارشناسى. به هر حال هیچگاه اعلام نظر کارشناسى و نظر علمى، معارضه و مبارزه و مخالفت و اعلام جدایى از رهبرى و ولایت و این حرفها به حساب نمىآید و نباید بیاید.»
آیا خامنهای در اینجا راست میگوید یا در حال دروغگویی است؟ آیا سلب ضابطه راستگویی به عزل خود به خودی خامنهای منتهی نشده است؟
مگر آیتالله خامنهای در موارد دیگر انتقاد از رهبری را تحت عنوان عیبجویی رد نکرده است؟ در چهارم اسفند ۷۷ خطاب به دانشجویان میگوید:
«شما مىگویید چرا به رهبرى انتقاد نمىکنند! اولاً که عیبجویى از رهبرى مگر چه حُسنى دارد؟ رهبرىاى که در نظام جمهورى اسلامى اشاره انگشتش باید بتواند در یک لحظه خطرناک و حسّاس، مردم را به جانفشانى وادار کند، آیا این مصلحت است که یک نفر به میل خودش بیاید بایستد و بدون حق و بدون موجب، نسبت به او بدگویى کند؟! آیا این به نظر شما کار خیلى خوبى است؟! این کار بد است؛ رواج نداشته باشد، بهتر است... انتقاد کردن به معناى عیبجویى کردن، یک ارزش نیست که ما حالا بگوییم این در جامعه ما نیست. البته این هست و متأسّفانه به شکل غیرمنطقىاش هم هست.»
هشتم- نتیجه: آیتالله خامنهای نه تنها خود به خود منعزل است، بلکه توسط شورای نگهبان رد صلاحیت شده است. چرا؟ الف- به دلیل ناتوانی روحی و روانی. ب- به دلیل رد صلاحیت مشایی. پ- به دلیل تأیید صلاحیت سعید جلیلی (رجوع شود به مقاله «با رئیسجمهور شدن جلیلی چه از ایران باقی میماند؟»).
ترسی که سراپای خامنهای را فراگرفته است، به روحی دشمنساز مبدل شده است. همه منتقدان و مخالفان را مزدوران فریبخورده دشمنان به شمار میآورد. اما خود بیش از همه در دام دشمنانی افتاده است که به فکر سوریهای کردن و تجزیه ایران اند. هر قدر فضای داخلی را بیشتر ببندد، بیشتر به دشمنان موجودیت ایران خدمت کرده است. راه حل، آزادی کلیه زندانیان سیاسی و احزاب و رسانهها و تن دادن به آرای آزاد مردم است.
مراجع تقلید و کل روحانیت، با سکوت در برابر اقدامات این روح بیمار، نابودی ایران و ایرانیان را به نام خود و اسلام ثبت خواهند کرد. به میلیونها کودکی بیندیشید که باید زندگی کنند، به دختران ایران زمین بیندیشید که باید با عفت زندگی کنند. وضع کودکان سوریه را ببینید. به آن دسته از دختران سوریه فکر کنید که اینک آواره شده و مجبور به تنفروشی برای بقا شدهاند. راهی که خامنهای میرود، چنین سرنوشتی را برای مردم ایران رقم خواهد زد. آنان که خود را ذخیرههای اسلام برای روز مبادا به شمار میآورند، قرار است کی زبان به دفاع از اسلام و بندگان خدا بگشایند؟
چرا افرادی چون آیتالله علی سیستانی و دیگر مراجع تقلید سکوت کردهاند؟ آیا تمام شجاعت مرجعیت شیعی در این حد است که پیغامی خصوصی ارسال کند؟ مگر قرار است چند سال دیگر عمر کنید؟ بخواهید یا نخواهید، نابودی ایران و ایرانیان به نام روحانیت و اسلام به ثبت خواهد رسید. برای اینکه حکومت جنایتکار سوریه سکولار است، اما رژیم سرکوبگر ایران، به نام اسلام سرکوب و ویران میکند. زبان بگشایید و بگویید که خامنهای فاقد صلاحیت رهبری است.