آیتالله خمینی در داستان اعتراض جبهه ملی به قصاص در خرداد ۱۳۶۰ گفته بود:
«یک گروهی که از اولش باطل بودند، من از آن ریشههایش میدانم، یک گروهی که با اسلام و روحانیت اسلام سرسخت مخالف بودند از اولش هم مخالف بودند اولش هم وقتی که مرحوم آیتالله کاشانی دید که اینها خلاف دارند میکنند و صحبت کرد اینها یک سگی را نزدیکی مجلس عینک به آن زدند و اسمش را آیتالله گذاشتند! این در آن زمان بود که اینها فخر میکنند به وجود او. او[مصدق] هم مسلم نبود. من در آن روز در منزل یکی از علمای تهران بودم که این خبر را شنیدم که یک سگی را عینک زدهاند و به اسم آیتالله توی خیابانها میگردانند. من به آن آقا عرض کردم که این دیگر مخالفت با شخص نیست این سیلی خواهد خورد. و طولی نکشید که سیلی را خورد. و اگر مانده بود سیلی بر اسلام میزد... اینها تفالههای آن جمعیت هستند که حالا قصاص را حکم ضروری اسلام را غیرانسانی میخوانند.» (صحیفه امام خمینی، ج ۱۴، صص ۴۵۶- ۴۵۷)
صدق و کذب داستانی که آیتالله خمینی نقل میکند بر ما روشن نیست. اما مطابق نگرش قرآن همه موجودات -از جمله سگها- آیه خداوند هستند. هیچ فرد یا صنفی هم مجاز نیست به طور «تبعیضآمیز» این «حق ویژه» را برای خود قائل شود که متکبرانه خود را «آیتالله» بخواند. اما از این مهمتر، تکفیر دکتر مصدق توسط آیتالله خمینی است. به فرض آنکه تکفیر مجاز باشد، آیتالله خمینی نه تنها هیچ شاهد و مدرکی دال با نامسلمانی مصدق در دست نداشت، بلکه وقتی در دیدار اعضای ستاد انقلاب فرهنگی دکتر علی شریعتمداری دلایل و شواهد مسلمانی مصدق را به او عرضه کرد، آیتالله خمینی که خود را در تنگنا دید، گفت که هیچ کس نباید در این کشور بزرگ یا علم شود.
اما داستان آیتالله خامنهای تا حدود زیادی متفاوت است. او به شدت متأثر از نهضت ملی کردن صنعت نفت به رهبری دکتر مصدق بود و در دوران پس از آن هم ارتباطات وثیقی با روشنفکران داشت. منتها گفتمان روشنفکری دهه سی و چهل و پنجاه ایران، گفتمان جهان سومی با ویژگیهای اختصاصی خود بود. خامنهای با محافل آنان رفت و آمد داشت و خصوصاً با جلال آلاحمد و علی شریعتی ارتباطات ویژهای داشت و پس از انقلاب هم آنان را به شدت تمام ستوده است. در نزاع مطهری و شریعتی نیز- حتی در دوران رهبریاش- گفته است که مطهری درباره شریعتی تندروی و بیانصافی کرده است. درست برعکس خمینی که در این نزاع تماماً جانب مطهری را گرفت. خامنهای با اینکه از نظرات خمینی درباره شریعتی و مطهری کاملاً آگاه بود، در سالهای آغازین انقلاب نیز به شدت تمام از شریعتی دفاع میکرد.
آیتالله خمینی به صراحت تمام گفت که مصدق «مسلم نبود و اگر مانده بود سیلی بر اسلام میزد»، اما خامنهای وقعی بر این مدعیات کاذب/دروغ/تهمت ننهاد و از مصدق- البته به شیوه خاص خود- دفاع کرد. به عنوان نمونه به موارد زیر بنگرید:
الف- در ۲۲ دی ۱۳۶۳ در مصاحبهای درباره نواب صفوی، «جبهه کاشانی- مصدق» بر میسازد که ضد استبدادی و ضد انگلیسی بود. او میگوید:
«یکى از چیزهایى که در تاریخ معاصر ما متأسفانه به کلى به دست فراموشى سپرده شده همین است که تأثیر جریان نواب و حضور نواب را در روى کار آمدن حکومت ملى دکتر مصدق ندیده گرفته. این را بدانید که اگر مرحوم نواب بود و تلاشهاى آنها نبود و ارعابى که آنها در محیط جو هیئت حاکمه به وجود آورده بودند یعنى دستگاه سلطنت، نبود ممکن نبود که به آن شکل بتوانند حکومت را بدهند به مصدق، دکتر مصدق در اوایل کارش به طور آشکار متکى بود به گروه فدائیان اسلام و مرحوم کاشانى این را آشکارا هم مىکرد البته آنها طرفدار مصدق به عنوان مصدق نبودند طرفدار آن چیزى بودند که ترکیب مصدق-کاشانى آن را ارائه مىداد یعنى یک حکومت ضداستبدادى و ضدسلطنتى دینى، این بود دیگر، ترکیب کاشانى و مصدق اینجورى بود، البته این ضدها باز هم مصداق داشت، ضدسلطنتى، ضداستبدادى، ضدانگلیسى، این خصوصیت آن چیزى بود که از مجموعه مصدق و کاشانى به وجود مىآمد و منعکس مىشد در خارج.
مرحوم کاشانى که خب مظهر این حرکت محسوب مىشد یعنى مظهر مردمى و دینى این حرکت محسوب مىشد و الا مصدق را که عامه مردم نمىشناختند، به فدائیان و شخص نواب خیلى التفاط داشت... فدائیان اسلام زیر بال مرحوم آیتالله کاشانى قرار دارند و او از آنها کاملاً حمایت مىکند و اینها هم بى دریغ به نفع حکومت مصدق و به نفع همان جهت گیرىاى که مجموعه مصدق و کاشانى گفتم به وجود مىآورد تلاش مىکردند و حرکت مىکردند و در حقیقت جریان نهضت ملى نوک تیز مسلحش فدائیان اسلام بودند تا وقتی که بین اینها و مصدق اختلاف افتاد، که آن اختلافات تاریخچه مفصلى دارد و بعد دیگر به کلى بین اینها دشمنى و نقار برقرار شد، تا اینکه حتى منتهى شد به زدن فاطمى که فاطمى را که جزو یاران نزدیک دکتر مصدق بود، فدائیان اسلامى زدند ترور کردند، به قصد کشتن البته، که خب منتهى او جان به در برد تا بعد دستگاه رژیم سلطنت او را کشتند...
این بیانى که کردم همان بود، در حقیقت بیان مصداقى از همین فعل و انفعالات بود. یعنى شما ببینید از سال ۲۹ تا ۳۲ یعنى از سال ملى شدن صنعت نفت تا سقوط دکتر مصدق، این سه سالى که بر کشور ما سه سال و خردهاى که گذشت مىدانید یکى از آن دورههاى فوقالعاده حساس کشور ماست. از لحاظ ارتباط با سیاستهاى خارجى، این دوران دورانى است که سلطه قدیمى انگلیسى یک ضربت محکم بهش مىخورد و خاطرات حکومت ملى، حکومت مردم و حضور مردم که سالیان درازى بود به کلى از ذهنها شسته و زدوده شده بود باز در ذهنها زنده مىشود، مردم ما مردم حضور در کوچه و بازارند دیگر، در مشروطیت و در همه قضایا مردم همیشه توى صحنهها حضور داشتند، آمدند، رفتند، اقدام کردند، خواستند، عمل کردند، یک چیز عجیبى است اصلاً تاریخچه حضور مردم ما در صحنه، جزو تاریخچههاى استثنایى است. روى این هم کسى کار نکرده، اگر مقایسه کنید مردم ما را با ملتهاى دیگر از لحاظ تعیینکنندگى مواقف حساس، خواهید دید که ملت ما از آن ملتهاى جالبند از این جهت، خب در دوران رضاخانى به کل، اصلاً خشکیده بود این روح، تمام شده بود دیگر اصلاً مردم هیچ کاره محض شده بودند به خاطر آن استبداد، بعد از دوران رضاخان هم مسئلهاى نبود که مردم را به میدان آزمایش بکشاند و در صحنهها حاضر کند. دوران مصدق یعنى دوران حکومت مصدق و از ۲۹ تا ۳۲، به این تعبیر، جزو دورانهایى بود که از این جهت خیلى حساس بود، ضربه به حکومت انگلیس، باز یافتن احساسات مردمى به وسیله خود مردم، و یک نگاه تند به سلطهگران و به خارجیانى که در کار ایران دخالت مىکنند، بعد تهدید کردن مقام سلطنتى که مردم از آن آنقدر نفرت داشتند اینها یک حوادث عجیبى است دیگر، یعنى جزو مقاطع کمنظیر تاریخ ماست، در این مقطع نقش فدائیان اسلام نقش به طور کامل مؤثرى بود یعنى در روى کار آوردن آن دولت در حمایت مرحوم کاشانى، پس طبعاً در قضیه خلع ید از انگلیسها، در قضیه نفت و در بقیه مسائل. پس مىبینید که این دوران ۱۰ ساله عمر سیاسى و مبارزاتى مرحوم نواب یکى از مهمترین نشانهها و آثارش حضور فعال و تأثیر فراوان در برهه سه چهار ساله بین ۲۹ تا ۳۲ است که از برهههاى تاریخى کشور هم هست.»
ب- در ۱۴ بهمن ۱۳۷۳ در خطبههای نماز جمعه گفت:
«بعد هم زمان مصدّق رسید و زمزمه "ملى شدن صنعت نفت" آغاز شد. انگلیسیها دوباره آمدند. اما این دفعه دیگر تنها نبودند؛ بلکه امریکاییها را نیز به همراه داشتند. در واقع، امریکاییها از سال ۱۳۳۲ وارد این میدان شدند... از سال ۱۳۳۲ تا زمان پیروزى انقلاب اسلامى، انگلیس و امریکا بر سرِ چاههاى نفت، و در واقع گنج نفت ایران نشستند و تا آنجا که توانستند، برداشتند و بردند. ملت ایران چگونه دلش با اینها صاف شود؟! رژیم پهلوى، سر سپرده انگلیس و امریکا بود و محمّدرضا، واقعاً مثل یک مأمورِ امریکا در ایران عمل مىکرد. یک عامل امریکا در رأس یک رژیم وابسته، وظیفهاى نداشت جز اینکه وقتى بگویند فلان نخستوزیر را بگذار و فلان نخستوزیر را بردار، اطاعت کند. آنها هر کارى مىخواستند، مىکردند. اگر هم یک وقت خودِ او مىخواست نخستوزیرى را برکنار کند و امریکاییها راضى نبودند، به امریکا مىرفت و این و آن را مىدید، تا اجازه دهند فلان نخستوزیر را بردارد یا بگذارد! وضعیت این گونه بود. سفراى امریکا و انگلیس در تهران، تعیین کننده خطوط اساسى این مملکت بودند. حال مىفهمید که چرا امریکاییها عصبانىاند؟ حال مىفهمید که وقتى دولتمردان امروز امریکا – بهخصوص آن وزیر خارجه زشت و نفرتانگیزشان - دور دنیا راه مىافتند و اینجا و آنجا مىگویند "ما مىخواهیم دولت ایران را زیر فشار بگذاریم تا سیاستهاى خود را عوض کند"، این سیاستها چیست که مىخواهند عوض شود؟.»
پ- در ۱۴ بهمن ۱۳۷۶ در پرسش و پاسخ با جوانان و نوجونان می گوید:
«من شاید ۱۵ یا ۱۶ سالم بود که مرحوم نوّاب صفوى به مشهد آمد. مرحوم نواب صفوى براى من، خیلى جاذبه داشت و به کلى مرا مجذوب خودش کرد. هر کسى هم که آن وقت در حدود سنین ما بود، مجذوب نوّاب صفوى مىشد؛ از بس این آدم، پُرشور و بااخلاص، پر از صدق و صفا و ضمناً شجاع و صریح و گویا بود. من مىتوانم بگویم که آنجا به طور جدّى به مسائل مبارزاتى و به آنچه که به آن مبارزه سیاسى مىگوییم، علاقهمند شدم. البته قبل از آن، چیزهایى مىدانستم. زمان نوجوانىِ ما با اوقات مصدّق مصادف بود. من یادم است در سال ۱۳۲۹ وقتى که مصدّق تازه روى کار آمده بود و مرحوم آیت اللَّه کاشانى با او همکارى مىکردند - مرحوم آیتاللَّه کاشانى نقش زیادى در توجّه مردم به شعارهاى سیاسى دکتر مصدّق داشتند - لذا کسانى را به شهرهاى مختلف مىفرستادند که براى مردم سخنرانى کنند و حرف بزنند. از جمله در مشهد، سخنرانانى مىآمدند. من دو نفر از آن سخنرانان و سخنرانیهایشان را کاملاً یادم است. آنجا با مسائل مصدّق آشنا شدیم و بعد، مصدّق سقوط کرد.
در سال ۱۳۳۲ که قضیه ۲۸ مرداد پیشامد کرد، من کاملاً در جریان سقوط مصدّق و حوادث آن روز بودم؛ یعنى من خوب یادم است که اوباش و اراذل، در مجامع حزبى که به دولت دکتر مصدّق ارتباط داشتند، ریخته بودند و آنجاها را غارت مىکردند. این مناظر، کاملاً جلوِ چشمم است.»
ت- در ۲۲ مهر ۱۳۷۷ در جمع دانشجویان دانشگاه تهران گفت:
«در جریان مسائل عظیم کشور، روشنفکران با همین خصوصیات حضور داشتند؛ اما در حاشیه. در قضیه ۲۸ مرداد، هیچ مبارزه حقیقى از جانب روشنفکران صورت نگرفت. البته ۲۸ مرداد نسبت به زمان ما، خیلى قدیمى و دور از دسترس است؛ لیکن شدّت عمل رژیم پهلوى در قضیه ۲۸ مرداد، با روشنفکرانى که احیاناً به دکتر مصدق یا نهضت ملى علاقهاى هم داشتند، کارى کرد که بهکل کنار رفتند و هیچ مبارزه حقیقى از طرف مجموعه روشنفکر صورت نگرفت؛ در حالى که وظیفه روشنفکرى ایجاب مىکرد که به نفع مردم و به نفع آینده آنها وارد میدان شوند، شعر بگویند، بنویسند، حرف بزنند و مردم را روشن کنند؛ اما این کارها انجام نگرفت.»
ث- در ۱۴ مهر ۱۳۷۹ در اجتماع مردم قم گفت:
«بعد، نمونه چهارم پیش آمد و آن مرداد سال ۱۳۳۲ هجرى شمسى بود. بعد از آنکه حکومت مصدق را سرنگون کردند - البته قبلاً مرحوم آیتالله کاشانى را با ترفندهاى خودشان منزوى کردند، کنار زدند و با بىتدبیریهایى که انجام گرفت کنار گذاشتند - باز سرِ کار آمدند و وارد ایران شدند و توانستند با نفوذ خود، با ایادى خود، با فعالیت خود، کودتاى ۲۸ مرداد را به وجود آورند و محمدرضا را که از ایران فرار کرده بود، به ایران برگردانند. ۲۵ سال بعد از آن، حکومت دیکتاتورى سیاه پهلوى ادامه پیدا کرد... یک ملت وقتى اجازه بدهد که یک قدرت بیگانه در دستگاههاى سیاسى او یا در دستگاههاى فرهنگى او نفوذ کند، سرنوشت این ملت همین است.»
ج- در اول مرداد ۱۳۸۰ در دیدار با اصحاب فرهنگ و هنر میگوید:
«چند روز پیش سندى از اسناد منتشرشده وزارت خارجه آمریکا درباره جریان کودتاى ۲۸ مرداد را ترجمه کرده و براى من آوردند. البته به هنگام وقوع این حادثه، سنّ من زیاد نبود - ۱۴، ۱۵ سال داشتم- چیزهاى اندکى یادم هست؛ اما از زبانها بسیار شنیدهام و در آثار هم زیاد خواندهام؛ ولى به این تفصیل هیچجا وجود ندارد. آنهایى که خودشان دستاندرکار این جریان بودند، این اسناد را نوشتند و براى وزارت خارجه و سازمان سیا فرستادند. این اسناد متعلّق به آمریکاییهاست. البته عملیات، بین امریکاییها و انگلیسیها مشترک بوده که در این گزارش کاملاً منعکس شده است. آن بخش مورد توجّه من این است: کیم روزولت مىگوید وقتى ما به تهران آمدیم، یک چمدان بزرگ پُر از مقالههایى که نوشته شده بود و باید ترجمه مىشد و در روزنامهها به چاپ مىرسید، و نیز کاریکاتورهایى را با خودمان آوردیم! شما فکرش را بکنید، دستگاه سى. آى. اىِ امریکا براى ساقط کردن حکومتى که با آنها ناسازگار بود و منافع آنها را تأمین نمىکرد؛ حکومتى که به آرای مردم متّکى بود - برخلاف همه حکومتهاى دوران پهلوى، این یک حکومت ملى بود که قانونى و با آرای مردم بر سر کار آمده بود- تحت عنوان اینکه ممکن است پشت پرده آهنین شوروى برود، از همه ابزارها - از جمله از ابزار هنر - علیه آن استفاده کرد. البته آن روز کاریکاتوریستى که هم به درد اینها بخورد و هم بتواند مورد اعتمادشان قرار گیرد، لابد نبوده است؛ لذا با خودشان کاریکاتورهاى آماده را آورده بودند! در آن اسناد آمده است که ما به بخش هنرى سازمان سیا سفارش کردیم که این چیزها را تهیه کند.»
چ- در ۲۰ آبان ۱۳۸۰ در دیدار با مردم کاشان میگوید:
«آیتاللَّه کاشانى کسى است که اگر او نبود، نهضت ملى شدن صنعت نفت یقیناً در این کشور به وقوع نمىپیوست. من به جوانان عرض مىکنم، با تاریخ گذشته نزدیک کشورتان آشنا شوید؛ چون یکى از راههاى فریب و اغواگرى، تحریف تاریخ است که امروز متأسفانه این کار بهوفور صورت مىگیرد. مرحوم کاشانى کسى است که به کمک او دکتر مصدّق و دیگر سرانِ نهضت ملى شدن صنعت نفت توانستند حمایت مردم را به این حرکت جلب کنند؛ والاّ حمایت مردم جلب نمىشد. کسى مصدّق را نمىشناخت؛ کسى معناى ملى شدن صنعت نفت را نمىدانست؛ تودههاى عظیم مردم که رأى و حضور و اقدام آنها در تحوّلات اجتماعى تعیین کننده است، در جریان وارد نبودند و براى آنها توضیح داده نشده بود. دستگاه دربار که مخالفت چیزفهمىِ مردم بود، خودش هم عامل دست انگلیسیها بود. روشنفکران و سیاسیونى که جهت حرکتشان این بود، وسیله و راهى نداشتند و مردم به آنها اعتماد نمىکردند. مرحوم آیتالله کاشانى وارد میدان شد. سابقه این مرد را، علما مىشناختند و مردم ایران هم به او ارادت داشتند. او کسى بود که به وسیله قشون غاصبِ مداخلهگرِ انگلیس در ایران، از کشور تبعید شده بود...وقتى که از تبعید به تهران برگشت، امواج احساسات و ارادت مردم نسبت به این روحانى مجاهد و مبارز، چنان توفانى به راه انداخت که همه دشمنان را پس زد و انگلیسیها و دیگران حساب کار خود را کردند و فهمیدند که مبارزه با این عالم روحانى به جایى نخواهد رسید. بعد، مرحوم آیتالله کاشانى به عنوان نماینده مردم تهران و رئیس مجلس آن روز، پشتیبان طرح ملى شدن صنعت نفت شد. نمایندگان مرحوم آیتالله کاشانى به سرتاسر کشور مسافرت مىکردند. من خودم آن وقت نوجوان بودم. نماینده مرحوم آیتالله کاشانى به مشهد آمد و منبر رفت. او چنان دلهاى مردم را مثل مغناطیس به خود جذب مىکرد که هیچ عامل دیگرى نمىتوانست جاى این حرکت را بگیرد. و به این ترتیب در سال ۱۳۲۹ شمسى -یعنى ۵۱ سال قبل که شروع نهضت ملى شدن صنعت نفت ایران است- مردم طرفدار ملىشدن صنعت نفت ایران شدند و علىرغم اینکه محمدرضا موافق نخستوزیرى مصدّق نبود، به پشتیبانى حمایت مردمى، مصدّق نخستوزیر شد. اگر مرحوم آیتالله کاشانى این حمایت عظیم مردمى را براى مصدّق به وجود نمىآورد، او نخستوزیر نمىشد. بعد در سال ۱۳۳۱ که ضدّ حمله دربار علیه مصدّق شروع شد و او از نخستوزیرى برکنار گردید، فقط یک عامل توانست مجدّداً قدرت را به مصدّق برگرداند و او مرحوم آیتالله کاشانى بود... وقتى شاه، قوامالسلطنه را به جاى مصدّق به نخستوزیرى انتخاب کرد، مرحوم آیتالله کاشانى در مقابل قوامالسلطنه اعلامیه داد؛ مردم کفن پوشیدند و در تهران و شهرهاى دیگر به خیابانها آمدند؛ لذا قوامالسلطنه سه روز بیشتر نتوانست به عنوان نخستوزیر بماند. اصلاً مگر مىشد در مقابل امواج عظیم مردم که آیتالله کاشانى راه انداخته بود، مقاومت کرد؟ لذا قوامالسلطنه کنار رفت و دوباره مصدّق بر سرِ کار آمد. انگلیسیها نفت ایران را مِلک شخصى خود به حساب آورده بودند و دهها سال استفاده غاصبانه مىکردند و مال ملت ایران را تقریباً مفتِ مفت مىبردند و دربار سلطنت هم براى اینکه چهار روز بیشتر به حکومت ننگین خود ادامه دهد، با انگلیسیها همکارى مىکرد. اما این بساط را نهضت ملى شدن صنعت نفت به هم زد، که عامل و سرچشمه اصلى جوشش در این نهضت، همین مرد بزرگ و شجاع بود: مرحوم آیتالله سید ابوالقاسم کاشانى.
بخش بسیار مهم این ماجرا این است که الان عرض مىکنم و این مطلبى است که مىخواهم بخصوص جوانان ما به آن توجّه کنند. دشمن فهمید که راز پیروزى ملت ایران چیست؛ لذا درصدد برآمد تا سیاسیون و سردمداران دولتى را از روحانیت و دین جدا کند. آنها را از آیتالله کاشانى جدا کردند و بینشان فاصله انداختند و متأسفانه موفّق هم شدند. از سى تیر ۱۳۳۱ که مرحوم آیتالله کاشانى توانست ملت ایران را آنطور به صحنه بیاورد، تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ که عوامل امریکا در تهران توانستند مصدّق را سرنگون و تمام بساط او را جمع کنند و مردم هیچ حرکتى از خود نشان ندادند، یک سال و یک ماه بیشتر طول نکشید. در این یک سال و یک ماه، با وساطت ایادى ضدّ استقلال این کشور و با توطئه دشمنان این ملت، دکتر مصدّق مرتّب فاصله خود را با آقاى کاشانى زیاد کرد، تا اینکه مرحوم آیتالله کاشانى چند روز قبل از ماجراى ۲۸ مرداد نامه نوشت -همه این نامهها موجود است- و گفت من مىترسم با این وضعى که دارید، علیه شما کودتا کنند و مشکلى به وجود آورند. دکتر مصدّق گفت: من مستظهر به پشتیبانى مردم ایران هستم! اشتباه او همینجا بود. ملت ایران را سرانگشت روحانیت -کسى مثل آیتالله کاشانى- وادار مىکرد که صحنهها را پُر کند و به میدان بیاید و جان خود را به خطر بیندازد. در ۲۸ مرداد که کاشانى منزوى و خانهنشین بود -و در واقع دولت مصدّق او را منزوى و از خود جدا کرده بود- عدم حضور او در صحنه موجب شد که مردم نیز در صحنه حضور نداشته باشند؛ لذا کودتاچیهاى مأمور مستقیم امریکا توانستند بیایند و بهراحتى بخشى از ارتش را به تصرّف درآورند و کودتا کنند. یک مشت اوباش و الواط تهران را هم راه انداختند و مصدّق را سرنگون کردند. پس از آن، دیکتاتورىِ محمدرضاشاهى به وجود آمد که ۲۵ سال این ملت زیر چکمههاى دیکتاتورى او لگدمال شد و ملى شدن صنعت نفت هم در واقع هیچ و پوچ گردید؛ چون همان نفت را به کنسرسیومى دادند که امریکاییها طرّاحى آن را کردند. هرچه دشمن خواست، همان شد؛ به خاطر جدا شدن از روحانیت و دین. اینها عبرت است.»
ح- در ۲۶ آذر ۱۳۸۲ در جمع دانشجویان قزوین گفت:
«تناقض در رفتار و گفتار غربیها و دستگاه استکبار و بخصوص امریکا - که ما امروز با امریکا کار داریم؛ با دیگران فعلاً کارى نداریم- خیلى بیش از این حرفهاست. اینها چقدر از حکومتهاى غیردموکراتیک را، یعنى حکومتهایى که براى یکبار هم در کشورشان صندوق انتخابات گذاشته نشده و از کسى رأى گرفته نشده، قبول کرده و با آنها مثل یک حکومت دموکراسى رفتار کردهاند و چقدر از دموکراسیها را با کودتاى نظامى بههم زدهاند! انشاءاللَّه عمرتان آنقدر طولانى خواهد شد که ده بیست سالِ دیگر که بتدریج اسناد کودتاهاى بیست، سى سالِ گذشته امریکاى لاتین را از آرشیوهاى وزارت خارجه امریکا بیرون مىدهند، ببینید - البته بعضى از این اسناد الان هم بیرون آمده؛ بعضىاش را هم خودِ ما بدون اینکه آنها از آرشیوشان بیرون بیاورند، مىدانیم - که در سرتاسر امریکاى لاتین شاید کشورى نماند که در آن اگر انتخاباتى شد و آزادىاى بود و اگر رئیسجمهور مورد علاقه مردمى بود، «سیا»ى امریکا وارد کار نشد و کودتا راه نینداخت؛ مزاحمت ایجاد نکرد و پدر دموکراسیهاى مردمى را درنیاورد. حالا شیلى معروف است و همه ماجراى آن کشور را مىدانند. در آفریقا و آسیا و در جاهاى مختلف دیگر هم این کار را کردند. چقدر حکومت دیکتاتورى به پشتوانهى امریکا بهوجود آمد که از نظامى در یک کشور، بىقید و شرط حمایت کردند و آنها به پشتگرمى امریکا کشتند، زدند، بردند و بیست سى سال حکومت کردند! در کشور خودِ ما حکومت طاغوت و دیکتاتورى سیاهِ دوره رضاخان را که نظیرش کمتر در تاریخ ما دیده شده، انگلیسیها سرِکار آوردند، بعد همانها محمدرضا را هم سرِکار آوردند. پس از مدت کوتاهى که دکتر مصدّق با نهضت ملى سرِ کار آمد، یکى دو سالى هر طور بود تحمّل کردند، آخر تحملشان تمام شد و خودِ امریکا و انگلیس با هم همدست شدند و کودتاى ۲۸ مرداد را راه انداختند و ۲۵ سال حکومت دیکتاتورى سیاهِ مبتنى بر کودتاى سرلشکر زاهدى را در ایران سرِپا نگه داشتند.»
خ- در سوم خرداد ۱۳۸۴ در جمع خانواده ایثارگران و شهدا گفت:
«آزادى و دمکراسىاى که انقلاب به ما داد، حتّى در دوران مصدق هم - که دوران نسبتاً آزاد و به قول خودشان دموکراسى بود - به هیچوجه نبود. دکتر مصدق مجلس شوراى آن روز را منحل کرد - یعنى چیزى که به حسب ظاهر نماد دموکراسى بود؛ که البته در آن، دموکراسى هم نبود - و گفت من اختیارات مىخواهم. اختیارات را گرفت؛ اول شش ماه، بعد شش ماه دیگر. در دو سال حکومت خودش، یک سال یا بیشتر، با اختیاراتِ مطلق زمامدارى کرد؛ خودش قانون وضع مىکرد، خودش امضا مىکرد و خودش به اجرا مىگذاشت. این کجا با نظام جمهورى اسلامى قابل مقایسه است که یک روز در این ۲۶ سال نشد که مجلس شوراى اسلامى و نمایندگانِ مردم نداشته باشد؟ در همهى این دوران، انتخابات، پىدرپى برگزار مىشد. ۲۶ سال از عمر جمهورى اسلامى دارد مىگذرد و ما حدود بیست و پنج-شش انتخابات داشتهایم؛ این فرصتى است براى ملت ایران؛ این فرصت را اسلام و انقلاب و جمهورى اسلامى به ما داد. بعضى نمک خوردهاند و نمکدان مىشکنند و نسبت به جمهورى اسلامى ناشکرى مىکنند.»
د- در اول فروردین ۱۳۸۶ در مشهد به مقایسه ملی کردن صنعت نفت و پروژه هستهای پرداخت و گفت:
«عدهاى حرف دشمن را تکرار مىکنند. همانهایى که ملى شدن نفت را که به وسیله دکتر مصدق و مرحوم آیتالله کاشانى انجام گرفت، امروز تمجید مىکنند - که آن کار، نسبت به این کار کوچک بود؛ این از او بزرگتر است- همانها امروز نسبت به انرژى هستهاى همان حرفى را مىزنند که مخالفین مصدق و کاشانى آن روز مىگفتند. اینها قابل قبول نیست. ما در این راه پیش رفتیم، با ابتکار خودمان پیش رفتیم. مسئولین کشور ما هیچ بىقانونى هم نکردند. همه فعالیتهاى ما در مقابل چشم آژانس هستهاى است، ایرادى هم ندارد؛ ما حرفى نداریم که زیر نظر آنها باشد. جنجال کردن و فشار وارد آوردن روى ملت ایران براى این مسئله، استفادهى ابزارى کردن از شوراى امنیت سازمان ملل، براى قدرتهاى مقابل ملت ایران زیان به بار خواهد آورد. این را من بگویم؛ اگر قرار باشد بخواهند از شوراى امنیت استفاده ابزارى کنند، و بخواهند این حق مسلّم را از این راه ندیده بگیرند، ما تا امروز آنچه را که انجام دادیم، برطبق قوانین بینالمللى انجام دادیم؛ اگر آنها بخواهند بىقانونى کنند، ما هم مىتوانیم بىقانونى کنیم و خواهیم کرد. اگر بخواهند با تهدید و اعمال زور و خشونت رفتار کنند، بدون تردید بدانند ملت ایران و مسئولین ایران در مقابل دشمنانى که به آنها تعرض کنند، از همه ظرفیت خود براى ضربه زدن استفاده خواهند کرد.»
ذ- در ۱۹ دی ۱۳۸۶ خطاب به مردم قم گفت:
«در انقلابهاى گوناگون، در فاصلههاى زمانى گوناگون، آن کسانى که پیشواها و به اصطلاح رهبران ملتها بودند، بالاخره درماندند؛ گفتند آقا! ما اختیارات تام و تمام میخواهیم. دکتر مصدق دو سال و خردهاى در این کشور حکومت کرد، بخش عمدهاى از این دو سال، دو مجلس آن روز را منحل کرد و اختیارات مجلس را هم در اختیار گرفت؛ گفت بدون این، نمیتوانم، حالا مصدق که یک حکومت مردمى بود، اما طاقت نیاورد؛ نتوانست.»
ر- در دهم آبان ۱۳۹۱ خطاب به دانش آموزان و دانشجویان گفت:
«در مورد سؤال اول که مبارزه از کى شروع شد؟ مبارزه از قبل از سال ۴۳ شروع شد؛ یعنى از سال ۳۲ با کودتاى ۲۸ مرداد که به وسیله آمریکایىها در ایران انجام گرفت و حکومت دکتر مصدق را سرنگون کردند. مأموران آمریکایى - که اسم و رسم و نام و خصوصیاتشان کاملاً مشخص است، همه هم آنها را میشناسند، کتابها هم در این زمینه نوشته شده - رسماً آمدند ایران، با چمدانهاى پر از دلار، الواط و اوباش و اراذل و بعضى از سیاستمداران خودفروخته را تطمیع کردند و کودتاى ۲۸ مرداد سال ۳۲ را در اینجا راه انداختند و حکومت مصدق را سرنگون کردند. جالب این است که بدانید حکومت مصدق که به وسیله آمریکایىها سرنگون شد، هیچگونه خصومتى با آمریکایىها نداشت. او در مقابله با انگلیسىها ایستاده بود و به آمریکایىها اعتماد کرده بود؛ امیدوار بود که آمریکایىها به او کمک کنند؛ با آنها روابط دوستانهاى داشت، به آنها اظهار علاقه میکرد، شاید اظهار کوچکى میکرد. با این دولت، آمریکایىها این کار را کردند. این جور نبود که دولتى که در تهران سر کار است، یک دولت ضد آمریکایى باشد؛ نه، با آنها دوست بود؛ اما منافع استکبارى اقتضا کرد، آمریکایىها با انگلیسها همدست شدند، پولها را برداشتند آوردند اینجا و کار خود را کردند. عنصر اصلى کودتا در تهران، یک فرد آمریکایى بود؛ اسمش هم معلوم است، شخصش هم مشخص است، بنده هم کاملاً اطلاع دارم، در کتابها هم نوشتهاند. بعد که کودتا را به ثمر رساندند و شاه را که فرار کرده بود، به اینجا برگرداندند، شدند همهکاره کشور؛ یعنى زمام اختیار کشور را در دست گرفت.»
ز- در ۱۹ بهمن ۱۳۹۱ در دیدار با فرماندهان و جمعی از کارکنان ارتش گفت:
«یک عدهاى هم از روى سادهلوحى بعضاً، بعضى هم از روى غرض خوشحال می شوند که بله، بیایید؛ نه، اینجور نیست، مذاکره مشکلى را حل نمی کند؛ مذاکره با آمریکا مشکلى را حل نمیکند؛ کجا اینها به وعدههاى خودشان عمل کردند؟ ۶۰ سال است که از ۲۸ مرداد ۳۲ تا امروز در هر موردى که با آمریکایىها مسئولین این کشور اعتماد کردند، ضربه خوردند. یک روزى مصدق به آمریکایىها اعتماد کرد، به آنها تکیه کرد، آنها را دوست خود فرض کرد، ماجراى ۲۸ مرداد پیش آمد که محل کودتا در اختیار آمریکایىها قرار گرفت و عامل کودتا با چمدان پُر پول آمد تهران و پول قسمت کرد بین اراذل و اوباش که کودتا را راه بیندازد؛ آمریکایى بود. تدبیر کار را خودشان هم اعتراف کردند، اقرار کردند. بعد هم حکومت ظالمانه پهلوى را سالهاى متمادى بر این کشور مسلط کردند، ساواک تشکیل دادند، مبارزان را به زنجیر کشیدند، شکنجه کردند؛ این مال آن دوره است.»
ژ- در ۳۰ تیر ۱۳۹۲ خطاب به مسئولان نظام گفت:
«بیدارى ملى است در سه مقطع. در سه مقطع، ما یک بیدارى عمومى و ملى داشتیم: اول، مقطع مشروطیت؛ دوم، مقطع نهضت ملى - آیتالله کاشانى و دکتر مصدق- و سوم، مقطع انقلاب اسلامى. در آن دو مقطع، ملت ایران شکست خورد. قیام مشروطیت، قیام مهمى بود؛ لیکن شکست خوردند. در نهضت ملى قیام کردند، شکست خوردند. حالا عوامل این شکست چیست، اینها بحثهاى طولانى و مفصلى است؛ هر کدام عواملى داشته. سوم، مقطع انقلاب اسلامى است. اینها حرکتهاى ملى است.»
درباره دیدگاههای خامنه ای درباره مصدق، ملی کردن صنعت نفت و کودتای ۲۸ مرداد چند نکته قابل تأمل وجود دارد:
یکم- خامنهای همچنان به «گفتمان جهان سومی ضد استعماری» باور دارد. منتها تمام جهد خود را کرده و می کند تا سخنان روشنفکران تولید کننده این گفتمان- خصوصاً آلاحمد و شریعتی- را به روز سازد. شناخت او از جهان غرب عمیقتر از آلاحمد و شریعتی است. برای اینکه:
اولاً: آن دو در دهه چهل و پنجاه با جهان وداع کردند و خامنهای همچنان زنده است.
ثانیاً: تعداد زیادی رمانهای غربی خوانده که تصویری از زندگی غربیان به او ارائه میکنند.
ثالثاً: شواهد و قرائن فراوان دیگری در طی چند دهه اخیر انتشار یافته است که برای تأیید آن گفتمان از آنها استفاده کرده و میکند.
دوم- مصدق یکی از نمادهای اصلی حکومت ملی، مبارزه ضد استعماری و دفاع از حقوق ملت ایران در برابر دولتهای غربی است. از این زاویه، آیتالله خامنهای همچنان از مصدق تجلیل به عمل میآورد. اگر چه معتقد است بدون حمایت روحانیت- خصوصاً آیتالله کاشانی- مصدق نمیتوانست تا آن حد پیش رود. انشقاق میان آن دو-که به دست دشمنان صورت گرفت- به شکست مصدق کمک کرد.
سوم- اگرچه دولت مصدق را دولتی دموکراتیک به شمار میآورد، اما در عین حال گوشزد میکند که حکومت دموکراتیک او با جمهوری اسلامی قابل قیاس نیست. برای اینکه مصدق مجلس را منحل کرد و با اختیارات کامل به صورت فردی حکومت میکرد، اما جمهوری اسلامی یک لحظه هم فاقد مجلس نبوده و به اندازه عمرش انتخابات برگزار کرده است.
چهارم- برای خامنهای، پروژه هستهای مانند نهضت ملی کردن صنعت نفت است. در هر دو مورد مردم ایران برای حقوق مسلم خود مبارزه کردهاند و دولتهای غربی به انکار حقوق آنها پرداختهاند. البته گوشزد میکند که پروژه هستهای برای منافع ملی ایران بسیار مهمتر از پروژه ملی کردن صنعت نفت است. به این سخنان او در اول فروردین ۱۳۸۵ در مشهد توجه کنید که گفت:
«انرژى هستهاى و توانایى تولید سوخت هستهاى، در طول سالهاى نه چندان دورِ آینده، یک نیاز مبرم و قطعى براى ملت ایران است. اگر ملت ایران امروز براى کشور خود فناورى هستهاى را تحصیل نکند، چند سال بعد، آن روزى که این جوانها وارد بازار کار و فعالیت مىشوند، آن روزى که جمعیت ملت ایران میلیونها نفر از حالا بیشتر است؛ آن روز، ملت در یکى از اساسىترین نیازهاى خود مجبور است دستش را به طرف بیگانگان و احیاناً دشمنان دراز کند. مثل اینکه امروز ما نفت نداشته باشیم؛ نفت یک منبع تمامشدنى و تجدیدناپذیر است. نفت تا ابد که باقى نمىماند؛ اگر اینطور که امروز مصرف مىشود، مصرف شود، تا ۲۰ سال، ۲۵ سال دیگر نفت ملت ایران تمام خواهد شد. دنیا به جاى نفت به سراغ انرژىهاى جایگزین رفته است که از همه مهمتر و قابل اطمینانتر، انرژى هستهاى است. اگر کشور ما ۲۰ سال دیگر انرژى هستهاى نداشته باشد، براى راهاندازى یک کارخانه، دستش به سمت کسانى دراز است که پیشرفت ملت ایران را به هیچ قیمتى نمىپسندند...آن چیزى که امریکا به ما مىگوید، این است که شما این فناورىاى را که خودتان هم به دست آوردهاید، این را بگذارید کنار، ما به شما سوخت هستهاى مىدهیم. یعنى چه؟ یعنى شما نیروگاه بسازید، بعد براى سوخت این نیروگاه بیایید سراغ ما تا ما با هر شرایط و هر قیمتى که دلمان خواست، آن را به شما بدهیم. مثل این مىماند که امروز نفت در اختیار امریکا باشد، بخواهد به ما نفت بدهد. شما فرض کنید اگر در این شرایط ما براى تولید انرژى در داخل کشور احتیاج به نفت یا گازوئیل داشتیم و مىخواستیم آن را از امریکاییها بگیریم، با ما چه رفتارى مىکردند! ملت ایران را چقدر تحقیر مىکردند! اینکه مىگویم انرژى هستهاى یا به تعبیر درستتر فناورى هستهاى، چرخه سوخت و امکان غنىسازى هستهاى حق مسلم ملت ماست، این به معناى این است که اگر این را امروز براى این ملت تأمین نکنیم، فردا این ملت دست گدایى به سوى دشمنان و مخالفین خودش دراز کند. ملت ما زیر بار این حرف نخواهد رفت. به ما مىگویند شما نفت دارید، انرژى اتمى مىخواهید چه کار کنید؛ مگر امریکا نفت ندارد؛ امریکا که نفت دارد، چرا انرژى هستهاى دارد؟ همین اخیراً رئیسجمهور امریکا گفت، ما باید براى تولید هستهاى سرمایهگذارى بیشترى کنیم. همه دنیاى پیشرفته دارند مىروند به سمت سرمایهگذارى براى تولید هستهاى، آن وقت به ملت ما مىگویند شما نداشته باشید! این حرف زور را ما قبول نکردهایم و شما ملت ایران بدانید مسئولین کشور قبول نخواهند کرد. بنده به هیچ قیمتى زیر بار این حرف زور نخواهم رفت.»
پنجم- خامنهای بر این نکته تأکید میکند که دکتر محمد مصدق نه تنها آمریکاستیز نبود، بلکه روابطی بسیار دوستانه با دولت آمریکا داشت. اما دولت آمریکا از پشت به او خنجر زد. آمریکا برای منافع خود در جبهه بریتانیا قرار گرفت و با کودتا دولت ملی و دموکراتیک مصدق را سرنگون کرد.
ششم- در پرونده هستهای نیز میگوید، افرادی که گمان میکنند از طریق مذاکره با آمریکا و دوستی با آن دولت موضوع قابل حل است، عدهای سادهلوح یا مغرض هستند. آمریکا به هیچ وجه حاضر به پذیرش استفاده صلحآمیز ایران از انرژی هستهای نیست. اگر بود، جمهوری اسلامی تمامی نظارتهای آژانس بینالمللی انرژی هستهای را در چارچوب ان پی تی پذیرفته و به آن عمل میکند. اما دولت آمریکا نه تنها این را قبول ندارد، بلکه فقط و فقط به دنبال سرنگونی جمهوری اسلامی است. خامنهای هدف تحریمهای اقتصادی را هم تغییر رژیم میداند، نه وسیلهای برای حل مشکل هستهای.
هفتم- روحانیت نقش مهمی در به صحنه آوردن مردم داشته و دارد. خطای مصدق این بود که تحت تأثیر دشمنان از آیتالله کاشانی فاصله گرفت، اما امروز جمهوری اسلامی گرفتار چنین مشکلی نیست. برای اینکه در رأس آن یک روحانی- یعنی خودش- قرار گرفته که مطابق قانون اساسی اختیارات بسیار گستردهای دارد. روحانیت در تمامی ارکان نظام حضور داشته و دارند. قوه قضائیه کاملاً تحت سلطه آنان است. رئیسجمهور جدید یک روحانی است. در مجلس نیز روحانیت حضور داشته و اساس شورای نگهبان هم با فقیهان است. به تعبیر دیگر، با «نظام سلطانی فقیهسالار» مواجه هستیم.
هشتم- نتیجه: شاید پرونده ملی کردن صنعت نفت و دکتر مصدق، منظر خوبی برای تحلیل رفتار خامنهای در پرونده هستهای به دست دهد. او به دنبال جایگاهی مشابه جایگاه دکتر مصدق در تاریخ ایران است. شاید هم جایگاهی بالاتر. اما فکر میکند که از آن رویداد تاریخی درسهای کافی آموخته تا در پرونده هستهای درست عمل کند. آیا واقعاً چنین است؟ نکند گرفتار توهم شده باشد و توهمهای او در جهان یک بام و دو هوایی کنونی- یعنی جهان تبعیضآمیز- نه تنها به زیان منافع ملی ایران منتهی شود، که موجودیت ایران و ایرانیان را به خطر بیندازد؟
تا حدی که من میفهمم، او میتواند به جایگاهی بالاتر از مصدق هم دست یابد. راهش تن دادن به فرایند گذار مسالمتآمیز ایران به دموکراسی است. دموکراتیزه کردن کل ساختار سیاسی و گشودن فضای متصلب کنونی به روی مردم تا از طریق نهادهای مدنی سازمان یافته و قدرتمند شوند، تنها راه پیش روی ایران برای عبور از این دره عمیق هولناک است. اگر راه گشای این طریق باشد، از تجربه مصدق درس گرفته و امکانی برای دفاع از منافع ملی ایران در سطح جهانی پدید خواهد آورد. دموکراسی در داخل و صلح با جهانیان تنها راهکار موجود است.
«یک گروهی که از اولش باطل بودند، من از آن ریشههایش میدانم، یک گروهی که با اسلام و روحانیت اسلام سرسخت مخالف بودند از اولش هم مخالف بودند اولش هم وقتی که مرحوم آیتالله کاشانی دید که اینها خلاف دارند میکنند و صحبت کرد اینها یک سگی را نزدیکی مجلس عینک به آن زدند و اسمش را آیتالله گذاشتند! این در آن زمان بود که اینها فخر میکنند به وجود او. او[مصدق] هم مسلم نبود. من در آن روز در منزل یکی از علمای تهران بودم که این خبر را شنیدم که یک سگی را عینک زدهاند و به اسم آیتالله توی خیابانها میگردانند. من به آن آقا عرض کردم که این دیگر مخالفت با شخص نیست این سیلی خواهد خورد. و طولی نکشید که سیلی را خورد. و اگر مانده بود سیلی بر اسلام میزد... اینها تفالههای آن جمعیت هستند که حالا قصاص را حکم ضروری اسلام را غیرانسانی میخوانند.» (صحیفه امام خمینی، ج ۱۴، صص ۴۵۶- ۴۵۷)
صدق و کذب داستانی که آیتالله خمینی نقل میکند بر ما روشن نیست. اما مطابق نگرش قرآن همه موجودات -از جمله سگها- آیه خداوند هستند. هیچ فرد یا صنفی هم مجاز نیست به طور «تبعیضآمیز» این «حق ویژه» را برای خود قائل شود که متکبرانه خود را «آیتالله» بخواند. اما از این مهمتر، تکفیر دکتر مصدق توسط آیتالله خمینی است. به فرض آنکه تکفیر مجاز باشد، آیتالله خمینی نه تنها هیچ شاهد و مدرکی دال با نامسلمانی مصدق در دست نداشت، بلکه وقتی در دیدار اعضای ستاد انقلاب فرهنگی دکتر علی شریعتمداری دلایل و شواهد مسلمانی مصدق را به او عرضه کرد، آیتالله خمینی که خود را در تنگنا دید، گفت که هیچ کس نباید در این کشور بزرگ یا علم شود.
اما داستان آیتالله خامنهای تا حدود زیادی متفاوت است. او به شدت متأثر از نهضت ملی کردن صنعت نفت به رهبری دکتر مصدق بود و در دوران پس از آن هم ارتباطات وثیقی با روشنفکران داشت. منتها گفتمان روشنفکری دهه سی و چهل و پنجاه ایران، گفتمان جهان سومی با ویژگیهای اختصاصی خود بود. خامنهای با محافل آنان رفت و آمد داشت و خصوصاً با جلال آلاحمد و علی شریعتی ارتباطات ویژهای داشت و پس از انقلاب هم آنان را به شدت تمام ستوده است. در نزاع مطهری و شریعتی نیز- حتی در دوران رهبریاش- گفته است که مطهری درباره شریعتی تندروی و بیانصافی کرده است. درست برعکس خمینی که در این نزاع تماماً جانب مطهری را گرفت. خامنهای با اینکه از نظرات خمینی درباره شریعتی و مطهری کاملاً آگاه بود، در سالهای آغازین انقلاب نیز به شدت تمام از شریعتی دفاع میکرد.
آیتالله خمینی به صراحت تمام گفت که مصدق «مسلم نبود و اگر مانده بود سیلی بر اسلام میزد»، اما خامنهای وقعی بر این مدعیات کاذب/دروغ/تهمت ننهاد و از مصدق- البته به شیوه خاص خود- دفاع کرد. به عنوان نمونه به موارد زیر بنگرید:
الف- در ۲۲ دی ۱۳۶۳ در مصاحبهای درباره نواب صفوی، «جبهه کاشانی- مصدق» بر میسازد که ضد استبدادی و ضد انگلیسی بود. او میگوید:
«یکى از چیزهایى که در تاریخ معاصر ما متأسفانه به کلى به دست فراموشى سپرده شده همین است که تأثیر جریان نواب و حضور نواب را در روى کار آمدن حکومت ملى دکتر مصدق ندیده گرفته. این را بدانید که اگر مرحوم نواب بود و تلاشهاى آنها نبود و ارعابى که آنها در محیط جو هیئت حاکمه به وجود آورده بودند یعنى دستگاه سلطنت، نبود ممکن نبود که به آن شکل بتوانند حکومت را بدهند به مصدق، دکتر مصدق در اوایل کارش به طور آشکار متکى بود به گروه فدائیان اسلام و مرحوم کاشانى این را آشکارا هم مىکرد البته آنها طرفدار مصدق به عنوان مصدق نبودند طرفدار آن چیزى بودند که ترکیب مصدق-کاشانى آن را ارائه مىداد یعنى یک حکومت ضداستبدادى و ضدسلطنتى دینى، این بود دیگر، ترکیب کاشانى و مصدق اینجورى بود، البته این ضدها باز هم مصداق داشت، ضدسلطنتى، ضداستبدادى، ضدانگلیسى، این خصوصیت آن چیزى بود که از مجموعه مصدق و کاشانى به وجود مىآمد و منعکس مىشد در خارج.
مرحوم کاشانى که خب مظهر این حرکت محسوب مىشد یعنى مظهر مردمى و دینى این حرکت محسوب مىشد و الا مصدق را که عامه مردم نمىشناختند، به فدائیان و شخص نواب خیلى التفاط داشت... فدائیان اسلام زیر بال مرحوم آیتالله کاشانى قرار دارند و او از آنها کاملاً حمایت مىکند و اینها هم بى دریغ به نفع حکومت مصدق و به نفع همان جهت گیرىاى که مجموعه مصدق و کاشانى گفتم به وجود مىآورد تلاش مىکردند و حرکت مىکردند و در حقیقت جریان نهضت ملى نوک تیز مسلحش فدائیان اسلام بودند تا وقتی که بین اینها و مصدق اختلاف افتاد، که آن اختلافات تاریخچه مفصلى دارد و بعد دیگر به کلى بین اینها دشمنى و نقار برقرار شد، تا اینکه حتى منتهى شد به زدن فاطمى که فاطمى را که جزو یاران نزدیک دکتر مصدق بود، فدائیان اسلامى زدند ترور کردند، به قصد کشتن البته، که خب منتهى او جان به در برد تا بعد دستگاه رژیم سلطنت او را کشتند...
این بیانى که کردم همان بود، در حقیقت بیان مصداقى از همین فعل و انفعالات بود. یعنى شما ببینید از سال ۲۹ تا ۳۲ یعنى از سال ملى شدن صنعت نفت تا سقوط دکتر مصدق، این سه سالى که بر کشور ما سه سال و خردهاى که گذشت مىدانید یکى از آن دورههاى فوقالعاده حساس کشور ماست. از لحاظ ارتباط با سیاستهاى خارجى، این دوران دورانى است که سلطه قدیمى انگلیسى یک ضربت محکم بهش مىخورد و خاطرات حکومت ملى، حکومت مردم و حضور مردم که سالیان درازى بود به کلى از ذهنها شسته و زدوده شده بود باز در ذهنها زنده مىشود، مردم ما مردم حضور در کوچه و بازارند دیگر، در مشروطیت و در همه قضایا مردم همیشه توى صحنهها حضور داشتند، آمدند، رفتند، اقدام کردند، خواستند، عمل کردند، یک چیز عجیبى است اصلاً تاریخچه حضور مردم ما در صحنه، جزو تاریخچههاى استثنایى است. روى این هم کسى کار نکرده، اگر مقایسه کنید مردم ما را با ملتهاى دیگر از لحاظ تعیینکنندگى مواقف حساس، خواهید دید که ملت ما از آن ملتهاى جالبند از این جهت، خب در دوران رضاخانى به کل، اصلاً خشکیده بود این روح، تمام شده بود دیگر اصلاً مردم هیچ کاره محض شده بودند به خاطر آن استبداد، بعد از دوران رضاخان هم مسئلهاى نبود که مردم را به میدان آزمایش بکشاند و در صحنهها حاضر کند. دوران مصدق یعنى دوران حکومت مصدق و از ۲۹ تا ۳۲، به این تعبیر، جزو دورانهایى بود که از این جهت خیلى حساس بود، ضربه به حکومت انگلیس، باز یافتن احساسات مردمى به وسیله خود مردم، و یک نگاه تند به سلطهگران و به خارجیانى که در کار ایران دخالت مىکنند، بعد تهدید کردن مقام سلطنتى که مردم از آن آنقدر نفرت داشتند اینها یک حوادث عجیبى است دیگر، یعنى جزو مقاطع کمنظیر تاریخ ماست، در این مقطع نقش فدائیان اسلام نقش به طور کامل مؤثرى بود یعنى در روى کار آوردن آن دولت در حمایت مرحوم کاشانى، پس طبعاً در قضیه خلع ید از انگلیسها، در قضیه نفت و در بقیه مسائل. پس مىبینید که این دوران ۱۰ ساله عمر سیاسى و مبارزاتى مرحوم نواب یکى از مهمترین نشانهها و آثارش حضور فعال و تأثیر فراوان در برهه سه چهار ساله بین ۲۹ تا ۳۲ است که از برهههاى تاریخى کشور هم هست.»
ب- در ۱۴ بهمن ۱۳۷۳ در خطبههای نماز جمعه گفت:
«بعد هم زمان مصدّق رسید و زمزمه "ملى شدن صنعت نفت" آغاز شد. انگلیسیها دوباره آمدند. اما این دفعه دیگر تنها نبودند؛ بلکه امریکاییها را نیز به همراه داشتند. در واقع، امریکاییها از سال ۱۳۳۲ وارد این میدان شدند... از سال ۱۳۳۲ تا زمان پیروزى انقلاب اسلامى، انگلیس و امریکا بر سرِ چاههاى نفت، و در واقع گنج نفت ایران نشستند و تا آنجا که توانستند، برداشتند و بردند. ملت ایران چگونه دلش با اینها صاف شود؟! رژیم پهلوى، سر سپرده انگلیس و امریکا بود و محمّدرضا، واقعاً مثل یک مأمورِ امریکا در ایران عمل مىکرد. یک عامل امریکا در رأس یک رژیم وابسته، وظیفهاى نداشت جز اینکه وقتى بگویند فلان نخستوزیر را بگذار و فلان نخستوزیر را بردار، اطاعت کند. آنها هر کارى مىخواستند، مىکردند. اگر هم یک وقت خودِ او مىخواست نخستوزیرى را برکنار کند و امریکاییها راضى نبودند، به امریکا مىرفت و این و آن را مىدید، تا اجازه دهند فلان نخستوزیر را بردارد یا بگذارد! وضعیت این گونه بود. سفراى امریکا و انگلیس در تهران، تعیین کننده خطوط اساسى این مملکت بودند. حال مىفهمید که چرا امریکاییها عصبانىاند؟ حال مىفهمید که وقتى دولتمردان امروز امریکا – بهخصوص آن وزیر خارجه زشت و نفرتانگیزشان - دور دنیا راه مىافتند و اینجا و آنجا مىگویند "ما مىخواهیم دولت ایران را زیر فشار بگذاریم تا سیاستهاى خود را عوض کند"، این سیاستها چیست که مىخواهند عوض شود؟.»
پ- در ۱۴ بهمن ۱۳۷۶ در پرسش و پاسخ با جوانان و نوجونان می گوید:
«من شاید ۱۵ یا ۱۶ سالم بود که مرحوم نوّاب صفوى به مشهد آمد. مرحوم نواب صفوى براى من، خیلى جاذبه داشت و به کلى مرا مجذوب خودش کرد. هر کسى هم که آن وقت در حدود سنین ما بود، مجذوب نوّاب صفوى مىشد؛ از بس این آدم، پُرشور و بااخلاص، پر از صدق و صفا و ضمناً شجاع و صریح و گویا بود. من مىتوانم بگویم که آنجا به طور جدّى به مسائل مبارزاتى و به آنچه که به آن مبارزه سیاسى مىگوییم، علاقهمند شدم. البته قبل از آن، چیزهایى مىدانستم. زمان نوجوانىِ ما با اوقات مصدّق مصادف بود. من یادم است در سال ۱۳۲۹ وقتى که مصدّق تازه روى کار آمده بود و مرحوم آیت اللَّه کاشانى با او همکارى مىکردند - مرحوم آیتاللَّه کاشانى نقش زیادى در توجّه مردم به شعارهاى سیاسى دکتر مصدّق داشتند - لذا کسانى را به شهرهاى مختلف مىفرستادند که براى مردم سخنرانى کنند و حرف بزنند. از جمله در مشهد، سخنرانانى مىآمدند. من دو نفر از آن سخنرانان و سخنرانیهایشان را کاملاً یادم است. آنجا با مسائل مصدّق آشنا شدیم و بعد، مصدّق سقوط کرد.
در سال ۱۳۳۲ که قضیه ۲۸ مرداد پیشامد کرد، من کاملاً در جریان سقوط مصدّق و حوادث آن روز بودم؛ یعنى من خوب یادم است که اوباش و اراذل، در مجامع حزبى که به دولت دکتر مصدّق ارتباط داشتند، ریخته بودند و آنجاها را غارت مىکردند. این مناظر، کاملاً جلوِ چشمم است.»
ت- در ۲۲ مهر ۱۳۷۷ در جمع دانشجویان دانشگاه تهران گفت:
«در جریان مسائل عظیم کشور، روشنفکران با همین خصوصیات حضور داشتند؛ اما در حاشیه. در قضیه ۲۸ مرداد، هیچ مبارزه حقیقى از جانب روشنفکران صورت نگرفت. البته ۲۸ مرداد نسبت به زمان ما، خیلى قدیمى و دور از دسترس است؛ لیکن شدّت عمل رژیم پهلوى در قضیه ۲۸ مرداد، با روشنفکرانى که احیاناً به دکتر مصدق یا نهضت ملى علاقهاى هم داشتند، کارى کرد که بهکل کنار رفتند و هیچ مبارزه حقیقى از طرف مجموعه روشنفکر صورت نگرفت؛ در حالى که وظیفه روشنفکرى ایجاب مىکرد که به نفع مردم و به نفع آینده آنها وارد میدان شوند، شعر بگویند، بنویسند، حرف بزنند و مردم را روشن کنند؛ اما این کارها انجام نگرفت.»
ث- در ۱۴ مهر ۱۳۷۹ در اجتماع مردم قم گفت:
«بعد، نمونه چهارم پیش آمد و آن مرداد سال ۱۳۳۲ هجرى شمسى بود. بعد از آنکه حکومت مصدق را سرنگون کردند - البته قبلاً مرحوم آیتالله کاشانى را با ترفندهاى خودشان منزوى کردند، کنار زدند و با بىتدبیریهایى که انجام گرفت کنار گذاشتند - باز سرِ کار آمدند و وارد ایران شدند و توانستند با نفوذ خود، با ایادى خود، با فعالیت خود، کودتاى ۲۸ مرداد را به وجود آورند و محمدرضا را که از ایران فرار کرده بود، به ایران برگردانند. ۲۵ سال بعد از آن، حکومت دیکتاتورى سیاه پهلوى ادامه پیدا کرد... یک ملت وقتى اجازه بدهد که یک قدرت بیگانه در دستگاههاى سیاسى او یا در دستگاههاى فرهنگى او نفوذ کند، سرنوشت این ملت همین است.»
ج- در اول مرداد ۱۳۸۰ در دیدار با اصحاب فرهنگ و هنر میگوید:
«چند روز پیش سندى از اسناد منتشرشده وزارت خارجه آمریکا درباره جریان کودتاى ۲۸ مرداد را ترجمه کرده و براى من آوردند. البته به هنگام وقوع این حادثه، سنّ من زیاد نبود - ۱۴، ۱۵ سال داشتم- چیزهاى اندکى یادم هست؛ اما از زبانها بسیار شنیدهام و در آثار هم زیاد خواندهام؛ ولى به این تفصیل هیچجا وجود ندارد. آنهایى که خودشان دستاندرکار این جریان بودند، این اسناد را نوشتند و براى وزارت خارجه و سازمان سیا فرستادند. این اسناد متعلّق به آمریکاییهاست. البته عملیات، بین امریکاییها و انگلیسیها مشترک بوده که در این گزارش کاملاً منعکس شده است. آن بخش مورد توجّه من این است: کیم روزولت مىگوید وقتى ما به تهران آمدیم، یک چمدان بزرگ پُر از مقالههایى که نوشته شده بود و باید ترجمه مىشد و در روزنامهها به چاپ مىرسید، و نیز کاریکاتورهایى را با خودمان آوردیم! شما فکرش را بکنید، دستگاه سى. آى. اىِ امریکا براى ساقط کردن حکومتى که با آنها ناسازگار بود و منافع آنها را تأمین نمىکرد؛ حکومتى که به آرای مردم متّکى بود - برخلاف همه حکومتهاى دوران پهلوى، این یک حکومت ملى بود که قانونى و با آرای مردم بر سر کار آمده بود- تحت عنوان اینکه ممکن است پشت پرده آهنین شوروى برود، از همه ابزارها - از جمله از ابزار هنر - علیه آن استفاده کرد. البته آن روز کاریکاتوریستى که هم به درد اینها بخورد و هم بتواند مورد اعتمادشان قرار گیرد، لابد نبوده است؛ لذا با خودشان کاریکاتورهاى آماده را آورده بودند! در آن اسناد آمده است که ما به بخش هنرى سازمان سیا سفارش کردیم که این چیزها را تهیه کند.»
چ- در ۲۰ آبان ۱۳۸۰ در دیدار با مردم کاشان میگوید:
«آیتاللَّه کاشانى کسى است که اگر او نبود، نهضت ملى شدن صنعت نفت یقیناً در این کشور به وقوع نمىپیوست. من به جوانان عرض مىکنم، با تاریخ گذشته نزدیک کشورتان آشنا شوید؛ چون یکى از راههاى فریب و اغواگرى، تحریف تاریخ است که امروز متأسفانه این کار بهوفور صورت مىگیرد. مرحوم کاشانى کسى است که به کمک او دکتر مصدّق و دیگر سرانِ نهضت ملى شدن صنعت نفت توانستند حمایت مردم را به این حرکت جلب کنند؛ والاّ حمایت مردم جلب نمىشد. کسى مصدّق را نمىشناخت؛ کسى معناى ملى شدن صنعت نفت را نمىدانست؛ تودههاى عظیم مردم که رأى و حضور و اقدام آنها در تحوّلات اجتماعى تعیین کننده است، در جریان وارد نبودند و براى آنها توضیح داده نشده بود. دستگاه دربار که مخالفت چیزفهمىِ مردم بود، خودش هم عامل دست انگلیسیها بود. روشنفکران و سیاسیونى که جهت حرکتشان این بود، وسیله و راهى نداشتند و مردم به آنها اعتماد نمىکردند. مرحوم آیتالله کاشانى وارد میدان شد. سابقه این مرد را، علما مىشناختند و مردم ایران هم به او ارادت داشتند. او کسى بود که به وسیله قشون غاصبِ مداخلهگرِ انگلیس در ایران، از کشور تبعید شده بود...وقتى که از تبعید به تهران برگشت، امواج احساسات و ارادت مردم نسبت به این روحانى مجاهد و مبارز، چنان توفانى به راه انداخت که همه دشمنان را پس زد و انگلیسیها و دیگران حساب کار خود را کردند و فهمیدند که مبارزه با این عالم روحانى به جایى نخواهد رسید. بعد، مرحوم آیتالله کاشانى به عنوان نماینده مردم تهران و رئیس مجلس آن روز، پشتیبان طرح ملى شدن صنعت نفت شد. نمایندگان مرحوم آیتالله کاشانى به سرتاسر کشور مسافرت مىکردند. من خودم آن وقت نوجوان بودم. نماینده مرحوم آیتالله کاشانى به مشهد آمد و منبر رفت. او چنان دلهاى مردم را مثل مغناطیس به خود جذب مىکرد که هیچ عامل دیگرى نمىتوانست جاى این حرکت را بگیرد. و به این ترتیب در سال ۱۳۲۹ شمسى -یعنى ۵۱ سال قبل که شروع نهضت ملى شدن صنعت نفت ایران است- مردم طرفدار ملىشدن صنعت نفت ایران شدند و علىرغم اینکه محمدرضا موافق نخستوزیرى مصدّق نبود، به پشتیبانى حمایت مردمى، مصدّق نخستوزیر شد. اگر مرحوم آیتالله کاشانى این حمایت عظیم مردمى را براى مصدّق به وجود نمىآورد، او نخستوزیر نمىشد. بعد در سال ۱۳۳۱ که ضدّ حمله دربار علیه مصدّق شروع شد و او از نخستوزیرى برکنار گردید، فقط یک عامل توانست مجدّداً قدرت را به مصدّق برگرداند و او مرحوم آیتالله کاشانى بود... وقتى شاه، قوامالسلطنه را به جاى مصدّق به نخستوزیرى انتخاب کرد، مرحوم آیتالله کاشانى در مقابل قوامالسلطنه اعلامیه داد؛ مردم کفن پوشیدند و در تهران و شهرهاى دیگر به خیابانها آمدند؛ لذا قوامالسلطنه سه روز بیشتر نتوانست به عنوان نخستوزیر بماند. اصلاً مگر مىشد در مقابل امواج عظیم مردم که آیتالله کاشانى راه انداخته بود، مقاومت کرد؟ لذا قوامالسلطنه کنار رفت و دوباره مصدّق بر سرِ کار آمد. انگلیسیها نفت ایران را مِلک شخصى خود به حساب آورده بودند و دهها سال استفاده غاصبانه مىکردند و مال ملت ایران را تقریباً مفتِ مفت مىبردند و دربار سلطنت هم براى اینکه چهار روز بیشتر به حکومت ننگین خود ادامه دهد، با انگلیسیها همکارى مىکرد. اما این بساط را نهضت ملى شدن صنعت نفت به هم زد، که عامل و سرچشمه اصلى جوشش در این نهضت، همین مرد بزرگ و شجاع بود: مرحوم آیتالله سید ابوالقاسم کاشانى.
بخش بسیار مهم این ماجرا این است که الان عرض مىکنم و این مطلبى است که مىخواهم بخصوص جوانان ما به آن توجّه کنند. دشمن فهمید که راز پیروزى ملت ایران چیست؛ لذا درصدد برآمد تا سیاسیون و سردمداران دولتى را از روحانیت و دین جدا کند. آنها را از آیتالله کاشانى جدا کردند و بینشان فاصله انداختند و متأسفانه موفّق هم شدند. از سى تیر ۱۳۳۱ که مرحوم آیتالله کاشانى توانست ملت ایران را آنطور به صحنه بیاورد، تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ که عوامل امریکا در تهران توانستند مصدّق را سرنگون و تمام بساط او را جمع کنند و مردم هیچ حرکتى از خود نشان ندادند، یک سال و یک ماه بیشتر طول نکشید. در این یک سال و یک ماه، با وساطت ایادى ضدّ استقلال این کشور و با توطئه دشمنان این ملت، دکتر مصدّق مرتّب فاصله خود را با آقاى کاشانى زیاد کرد، تا اینکه مرحوم آیتالله کاشانى چند روز قبل از ماجراى ۲۸ مرداد نامه نوشت -همه این نامهها موجود است- و گفت من مىترسم با این وضعى که دارید، علیه شما کودتا کنند و مشکلى به وجود آورند. دکتر مصدّق گفت: من مستظهر به پشتیبانى مردم ایران هستم! اشتباه او همینجا بود. ملت ایران را سرانگشت روحانیت -کسى مثل آیتالله کاشانى- وادار مىکرد که صحنهها را پُر کند و به میدان بیاید و جان خود را به خطر بیندازد. در ۲۸ مرداد که کاشانى منزوى و خانهنشین بود -و در واقع دولت مصدّق او را منزوى و از خود جدا کرده بود- عدم حضور او در صحنه موجب شد که مردم نیز در صحنه حضور نداشته باشند؛ لذا کودتاچیهاى مأمور مستقیم امریکا توانستند بیایند و بهراحتى بخشى از ارتش را به تصرّف درآورند و کودتا کنند. یک مشت اوباش و الواط تهران را هم راه انداختند و مصدّق را سرنگون کردند. پس از آن، دیکتاتورىِ محمدرضاشاهى به وجود آمد که ۲۵ سال این ملت زیر چکمههاى دیکتاتورى او لگدمال شد و ملى شدن صنعت نفت هم در واقع هیچ و پوچ گردید؛ چون همان نفت را به کنسرسیومى دادند که امریکاییها طرّاحى آن را کردند. هرچه دشمن خواست، همان شد؛ به خاطر جدا شدن از روحانیت و دین. اینها عبرت است.»
ح- در ۲۶ آذر ۱۳۸۲ در جمع دانشجویان قزوین گفت:
«تناقض در رفتار و گفتار غربیها و دستگاه استکبار و بخصوص امریکا - که ما امروز با امریکا کار داریم؛ با دیگران فعلاً کارى نداریم- خیلى بیش از این حرفهاست. اینها چقدر از حکومتهاى غیردموکراتیک را، یعنى حکومتهایى که براى یکبار هم در کشورشان صندوق انتخابات گذاشته نشده و از کسى رأى گرفته نشده، قبول کرده و با آنها مثل یک حکومت دموکراسى رفتار کردهاند و چقدر از دموکراسیها را با کودتاى نظامى بههم زدهاند! انشاءاللَّه عمرتان آنقدر طولانى خواهد شد که ده بیست سالِ دیگر که بتدریج اسناد کودتاهاى بیست، سى سالِ گذشته امریکاى لاتین را از آرشیوهاى وزارت خارجه امریکا بیرون مىدهند، ببینید - البته بعضى از این اسناد الان هم بیرون آمده؛ بعضىاش را هم خودِ ما بدون اینکه آنها از آرشیوشان بیرون بیاورند، مىدانیم - که در سرتاسر امریکاى لاتین شاید کشورى نماند که در آن اگر انتخاباتى شد و آزادىاى بود و اگر رئیسجمهور مورد علاقه مردمى بود، «سیا»ى امریکا وارد کار نشد و کودتا راه نینداخت؛ مزاحمت ایجاد نکرد و پدر دموکراسیهاى مردمى را درنیاورد. حالا شیلى معروف است و همه ماجراى آن کشور را مىدانند. در آفریقا و آسیا و در جاهاى مختلف دیگر هم این کار را کردند. چقدر حکومت دیکتاتورى به پشتوانهى امریکا بهوجود آمد که از نظامى در یک کشور، بىقید و شرط حمایت کردند و آنها به پشتگرمى امریکا کشتند، زدند، بردند و بیست سى سال حکومت کردند! در کشور خودِ ما حکومت طاغوت و دیکتاتورى سیاهِ دوره رضاخان را که نظیرش کمتر در تاریخ ما دیده شده، انگلیسیها سرِکار آوردند، بعد همانها محمدرضا را هم سرِکار آوردند. پس از مدت کوتاهى که دکتر مصدّق با نهضت ملى سرِ کار آمد، یکى دو سالى هر طور بود تحمّل کردند، آخر تحملشان تمام شد و خودِ امریکا و انگلیس با هم همدست شدند و کودتاى ۲۸ مرداد را راه انداختند و ۲۵ سال حکومت دیکتاتورى سیاهِ مبتنى بر کودتاى سرلشکر زاهدى را در ایران سرِپا نگه داشتند.»
خ- در سوم خرداد ۱۳۸۴ در جمع خانواده ایثارگران و شهدا گفت:
«آزادى و دمکراسىاى که انقلاب به ما داد، حتّى در دوران مصدق هم - که دوران نسبتاً آزاد و به قول خودشان دموکراسى بود - به هیچوجه نبود. دکتر مصدق مجلس شوراى آن روز را منحل کرد - یعنى چیزى که به حسب ظاهر نماد دموکراسى بود؛ که البته در آن، دموکراسى هم نبود - و گفت من اختیارات مىخواهم. اختیارات را گرفت؛ اول شش ماه، بعد شش ماه دیگر. در دو سال حکومت خودش، یک سال یا بیشتر، با اختیاراتِ مطلق زمامدارى کرد؛ خودش قانون وضع مىکرد، خودش امضا مىکرد و خودش به اجرا مىگذاشت. این کجا با نظام جمهورى اسلامى قابل مقایسه است که یک روز در این ۲۶ سال نشد که مجلس شوراى اسلامى و نمایندگانِ مردم نداشته باشد؟ در همهى این دوران، انتخابات، پىدرپى برگزار مىشد. ۲۶ سال از عمر جمهورى اسلامى دارد مىگذرد و ما حدود بیست و پنج-شش انتخابات داشتهایم؛ این فرصتى است براى ملت ایران؛ این فرصت را اسلام و انقلاب و جمهورى اسلامى به ما داد. بعضى نمک خوردهاند و نمکدان مىشکنند و نسبت به جمهورى اسلامى ناشکرى مىکنند.»
د- در اول فروردین ۱۳۸۶ در مشهد به مقایسه ملی کردن صنعت نفت و پروژه هستهای پرداخت و گفت:
«عدهاى حرف دشمن را تکرار مىکنند. همانهایى که ملى شدن نفت را که به وسیله دکتر مصدق و مرحوم آیتالله کاشانى انجام گرفت، امروز تمجید مىکنند - که آن کار، نسبت به این کار کوچک بود؛ این از او بزرگتر است- همانها امروز نسبت به انرژى هستهاى همان حرفى را مىزنند که مخالفین مصدق و کاشانى آن روز مىگفتند. اینها قابل قبول نیست. ما در این راه پیش رفتیم، با ابتکار خودمان پیش رفتیم. مسئولین کشور ما هیچ بىقانونى هم نکردند. همه فعالیتهاى ما در مقابل چشم آژانس هستهاى است، ایرادى هم ندارد؛ ما حرفى نداریم که زیر نظر آنها باشد. جنجال کردن و فشار وارد آوردن روى ملت ایران براى این مسئله، استفادهى ابزارى کردن از شوراى امنیت سازمان ملل، براى قدرتهاى مقابل ملت ایران زیان به بار خواهد آورد. این را من بگویم؛ اگر قرار باشد بخواهند از شوراى امنیت استفاده ابزارى کنند، و بخواهند این حق مسلّم را از این راه ندیده بگیرند، ما تا امروز آنچه را که انجام دادیم، برطبق قوانین بینالمللى انجام دادیم؛ اگر آنها بخواهند بىقانونى کنند، ما هم مىتوانیم بىقانونى کنیم و خواهیم کرد. اگر بخواهند با تهدید و اعمال زور و خشونت رفتار کنند، بدون تردید بدانند ملت ایران و مسئولین ایران در مقابل دشمنانى که به آنها تعرض کنند، از همه ظرفیت خود براى ضربه زدن استفاده خواهند کرد.»
ذ- در ۱۹ دی ۱۳۸۶ خطاب به مردم قم گفت:
«در انقلابهاى گوناگون، در فاصلههاى زمانى گوناگون، آن کسانى که پیشواها و به اصطلاح رهبران ملتها بودند، بالاخره درماندند؛ گفتند آقا! ما اختیارات تام و تمام میخواهیم. دکتر مصدق دو سال و خردهاى در این کشور حکومت کرد، بخش عمدهاى از این دو سال، دو مجلس آن روز را منحل کرد و اختیارات مجلس را هم در اختیار گرفت؛ گفت بدون این، نمیتوانم، حالا مصدق که یک حکومت مردمى بود، اما طاقت نیاورد؛ نتوانست.»
ر- در دهم آبان ۱۳۹۱ خطاب به دانش آموزان و دانشجویان گفت:
«در مورد سؤال اول که مبارزه از کى شروع شد؟ مبارزه از قبل از سال ۴۳ شروع شد؛ یعنى از سال ۳۲ با کودتاى ۲۸ مرداد که به وسیله آمریکایىها در ایران انجام گرفت و حکومت دکتر مصدق را سرنگون کردند. مأموران آمریکایى - که اسم و رسم و نام و خصوصیاتشان کاملاً مشخص است، همه هم آنها را میشناسند، کتابها هم در این زمینه نوشته شده - رسماً آمدند ایران، با چمدانهاى پر از دلار، الواط و اوباش و اراذل و بعضى از سیاستمداران خودفروخته را تطمیع کردند و کودتاى ۲۸ مرداد سال ۳۲ را در اینجا راه انداختند و حکومت مصدق را سرنگون کردند. جالب این است که بدانید حکومت مصدق که به وسیله آمریکایىها سرنگون شد، هیچگونه خصومتى با آمریکایىها نداشت. او در مقابله با انگلیسىها ایستاده بود و به آمریکایىها اعتماد کرده بود؛ امیدوار بود که آمریکایىها به او کمک کنند؛ با آنها روابط دوستانهاى داشت، به آنها اظهار علاقه میکرد، شاید اظهار کوچکى میکرد. با این دولت، آمریکایىها این کار را کردند. این جور نبود که دولتى که در تهران سر کار است، یک دولت ضد آمریکایى باشد؛ نه، با آنها دوست بود؛ اما منافع استکبارى اقتضا کرد، آمریکایىها با انگلیسها همدست شدند، پولها را برداشتند آوردند اینجا و کار خود را کردند. عنصر اصلى کودتا در تهران، یک فرد آمریکایى بود؛ اسمش هم معلوم است، شخصش هم مشخص است، بنده هم کاملاً اطلاع دارم، در کتابها هم نوشتهاند. بعد که کودتا را به ثمر رساندند و شاه را که فرار کرده بود، به اینجا برگرداندند، شدند همهکاره کشور؛ یعنى زمام اختیار کشور را در دست گرفت.»
ز- در ۱۹ بهمن ۱۳۹۱ در دیدار با فرماندهان و جمعی از کارکنان ارتش گفت:
«یک عدهاى هم از روى سادهلوحى بعضاً، بعضى هم از روى غرض خوشحال می شوند که بله، بیایید؛ نه، اینجور نیست، مذاکره مشکلى را حل نمی کند؛ مذاکره با آمریکا مشکلى را حل نمیکند؛ کجا اینها به وعدههاى خودشان عمل کردند؟ ۶۰ سال است که از ۲۸ مرداد ۳۲ تا امروز در هر موردى که با آمریکایىها مسئولین این کشور اعتماد کردند، ضربه خوردند. یک روزى مصدق به آمریکایىها اعتماد کرد، به آنها تکیه کرد، آنها را دوست خود فرض کرد، ماجراى ۲۸ مرداد پیش آمد که محل کودتا در اختیار آمریکایىها قرار گرفت و عامل کودتا با چمدان پُر پول آمد تهران و پول قسمت کرد بین اراذل و اوباش که کودتا را راه بیندازد؛ آمریکایى بود. تدبیر کار را خودشان هم اعتراف کردند، اقرار کردند. بعد هم حکومت ظالمانه پهلوى را سالهاى متمادى بر این کشور مسلط کردند، ساواک تشکیل دادند، مبارزان را به زنجیر کشیدند، شکنجه کردند؛ این مال آن دوره است.»
ژ- در ۳۰ تیر ۱۳۹۲ خطاب به مسئولان نظام گفت:
«بیدارى ملى است در سه مقطع. در سه مقطع، ما یک بیدارى عمومى و ملى داشتیم: اول، مقطع مشروطیت؛ دوم، مقطع نهضت ملى - آیتالله کاشانى و دکتر مصدق- و سوم، مقطع انقلاب اسلامى. در آن دو مقطع، ملت ایران شکست خورد. قیام مشروطیت، قیام مهمى بود؛ لیکن شکست خوردند. در نهضت ملى قیام کردند، شکست خوردند. حالا عوامل این شکست چیست، اینها بحثهاى طولانى و مفصلى است؛ هر کدام عواملى داشته. سوم، مقطع انقلاب اسلامى است. اینها حرکتهاى ملى است.»
درباره دیدگاههای خامنه ای درباره مصدق، ملی کردن صنعت نفت و کودتای ۲۸ مرداد چند نکته قابل تأمل وجود دارد:
یکم- خامنهای همچنان به «گفتمان جهان سومی ضد استعماری» باور دارد. منتها تمام جهد خود را کرده و می کند تا سخنان روشنفکران تولید کننده این گفتمان- خصوصاً آلاحمد و شریعتی- را به روز سازد. شناخت او از جهان غرب عمیقتر از آلاحمد و شریعتی است. برای اینکه:
اولاً: آن دو در دهه چهل و پنجاه با جهان وداع کردند و خامنهای همچنان زنده است.
ثانیاً: تعداد زیادی رمانهای غربی خوانده که تصویری از زندگی غربیان به او ارائه میکنند.
ثالثاً: شواهد و قرائن فراوان دیگری در طی چند دهه اخیر انتشار یافته است که برای تأیید آن گفتمان از آنها استفاده کرده و میکند.
دوم- مصدق یکی از نمادهای اصلی حکومت ملی، مبارزه ضد استعماری و دفاع از حقوق ملت ایران در برابر دولتهای غربی است. از این زاویه، آیتالله خامنهای همچنان از مصدق تجلیل به عمل میآورد. اگر چه معتقد است بدون حمایت روحانیت- خصوصاً آیتالله کاشانی- مصدق نمیتوانست تا آن حد پیش رود. انشقاق میان آن دو-که به دست دشمنان صورت گرفت- به شکست مصدق کمک کرد.
سوم- اگرچه دولت مصدق را دولتی دموکراتیک به شمار میآورد، اما در عین حال گوشزد میکند که حکومت دموکراتیک او با جمهوری اسلامی قابل قیاس نیست. برای اینکه مصدق مجلس را منحل کرد و با اختیارات کامل به صورت فردی حکومت میکرد، اما جمهوری اسلامی یک لحظه هم فاقد مجلس نبوده و به اندازه عمرش انتخابات برگزار کرده است.
چهارم- برای خامنهای، پروژه هستهای مانند نهضت ملی کردن صنعت نفت است. در هر دو مورد مردم ایران برای حقوق مسلم خود مبارزه کردهاند و دولتهای غربی به انکار حقوق آنها پرداختهاند. البته گوشزد میکند که پروژه هستهای برای منافع ملی ایران بسیار مهمتر از پروژه ملی کردن صنعت نفت است. به این سخنان او در اول فروردین ۱۳۸۵ در مشهد توجه کنید که گفت:
«انرژى هستهاى و توانایى تولید سوخت هستهاى، در طول سالهاى نه چندان دورِ آینده، یک نیاز مبرم و قطعى براى ملت ایران است. اگر ملت ایران امروز براى کشور خود فناورى هستهاى را تحصیل نکند، چند سال بعد، آن روزى که این جوانها وارد بازار کار و فعالیت مىشوند، آن روزى که جمعیت ملت ایران میلیونها نفر از حالا بیشتر است؛ آن روز، ملت در یکى از اساسىترین نیازهاى خود مجبور است دستش را به طرف بیگانگان و احیاناً دشمنان دراز کند. مثل اینکه امروز ما نفت نداشته باشیم؛ نفت یک منبع تمامشدنى و تجدیدناپذیر است. نفت تا ابد که باقى نمىماند؛ اگر اینطور که امروز مصرف مىشود، مصرف شود، تا ۲۰ سال، ۲۵ سال دیگر نفت ملت ایران تمام خواهد شد. دنیا به جاى نفت به سراغ انرژىهاى جایگزین رفته است که از همه مهمتر و قابل اطمینانتر، انرژى هستهاى است. اگر کشور ما ۲۰ سال دیگر انرژى هستهاى نداشته باشد، براى راهاندازى یک کارخانه، دستش به سمت کسانى دراز است که پیشرفت ملت ایران را به هیچ قیمتى نمىپسندند...آن چیزى که امریکا به ما مىگوید، این است که شما این فناورىاى را که خودتان هم به دست آوردهاید، این را بگذارید کنار، ما به شما سوخت هستهاى مىدهیم. یعنى چه؟ یعنى شما نیروگاه بسازید، بعد براى سوخت این نیروگاه بیایید سراغ ما تا ما با هر شرایط و هر قیمتى که دلمان خواست، آن را به شما بدهیم. مثل این مىماند که امروز نفت در اختیار امریکا باشد، بخواهد به ما نفت بدهد. شما فرض کنید اگر در این شرایط ما براى تولید انرژى در داخل کشور احتیاج به نفت یا گازوئیل داشتیم و مىخواستیم آن را از امریکاییها بگیریم، با ما چه رفتارى مىکردند! ملت ایران را چقدر تحقیر مىکردند! اینکه مىگویم انرژى هستهاى یا به تعبیر درستتر فناورى هستهاى، چرخه سوخت و امکان غنىسازى هستهاى حق مسلم ملت ماست، این به معناى این است که اگر این را امروز براى این ملت تأمین نکنیم، فردا این ملت دست گدایى به سوى دشمنان و مخالفین خودش دراز کند. ملت ما زیر بار این حرف نخواهد رفت. به ما مىگویند شما نفت دارید، انرژى اتمى مىخواهید چه کار کنید؛ مگر امریکا نفت ندارد؛ امریکا که نفت دارد، چرا انرژى هستهاى دارد؟ همین اخیراً رئیسجمهور امریکا گفت، ما باید براى تولید هستهاى سرمایهگذارى بیشترى کنیم. همه دنیاى پیشرفته دارند مىروند به سمت سرمایهگذارى براى تولید هستهاى، آن وقت به ملت ما مىگویند شما نداشته باشید! این حرف زور را ما قبول نکردهایم و شما ملت ایران بدانید مسئولین کشور قبول نخواهند کرد. بنده به هیچ قیمتى زیر بار این حرف زور نخواهم رفت.»
پنجم- خامنهای بر این نکته تأکید میکند که دکتر محمد مصدق نه تنها آمریکاستیز نبود، بلکه روابطی بسیار دوستانه با دولت آمریکا داشت. اما دولت آمریکا از پشت به او خنجر زد. آمریکا برای منافع خود در جبهه بریتانیا قرار گرفت و با کودتا دولت ملی و دموکراتیک مصدق را سرنگون کرد.
ششم- در پرونده هستهای نیز میگوید، افرادی که گمان میکنند از طریق مذاکره با آمریکا و دوستی با آن دولت موضوع قابل حل است، عدهای سادهلوح یا مغرض هستند. آمریکا به هیچ وجه حاضر به پذیرش استفاده صلحآمیز ایران از انرژی هستهای نیست. اگر بود، جمهوری اسلامی تمامی نظارتهای آژانس بینالمللی انرژی هستهای را در چارچوب ان پی تی پذیرفته و به آن عمل میکند. اما دولت آمریکا نه تنها این را قبول ندارد، بلکه فقط و فقط به دنبال سرنگونی جمهوری اسلامی است. خامنهای هدف تحریمهای اقتصادی را هم تغییر رژیم میداند، نه وسیلهای برای حل مشکل هستهای.
هفتم- روحانیت نقش مهمی در به صحنه آوردن مردم داشته و دارد. خطای مصدق این بود که تحت تأثیر دشمنان از آیتالله کاشانی فاصله گرفت، اما امروز جمهوری اسلامی گرفتار چنین مشکلی نیست. برای اینکه در رأس آن یک روحانی- یعنی خودش- قرار گرفته که مطابق قانون اساسی اختیارات بسیار گستردهای دارد. روحانیت در تمامی ارکان نظام حضور داشته و دارند. قوه قضائیه کاملاً تحت سلطه آنان است. رئیسجمهور جدید یک روحانی است. در مجلس نیز روحانیت حضور داشته و اساس شورای نگهبان هم با فقیهان است. به تعبیر دیگر، با «نظام سلطانی فقیهسالار» مواجه هستیم.
هشتم- نتیجه: شاید پرونده ملی کردن صنعت نفت و دکتر مصدق، منظر خوبی برای تحلیل رفتار خامنهای در پرونده هستهای به دست دهد. او به دنبال جایگاهی مشابه جایگاه دکتر مصدق در تاریخ ایران است. شاید هم جایگاهی بالاتر. اما فکر میکند که از آن رویداد تاریخی درسهای کافی آموخته تا در پرونده هستهای درست عمل کند. آیا واقعاً چنین است؟ نکند گرفتار توهم شده باشد و توهمهای او در جهان یک بام و دو هوایی کنونی- یعنی جهان تبعیضآمیز- نه تنها به زیان منافع ملی ایران منتهی شود، که موجودیت ایران و ایرانیان را به خطر بیندازد؟
تا حدی که من میفهمم، او میتواند به جایگاهی بالاتر از مصدق هم دست یابد. راهش تن دادن به فرایند گذار مسالمتآمیز ایران به دموکراسی است. دموکراتیزه کردن کل ساختار سیاسی و گشودن فضای متصلب کنونی به روی مردم تا از طریق نهادهای مدنی سازمان یافته و قدرتمند شوند، تنها راه پیش روی ایران برای عبور از این دره عمیق هولناک است. اگر راه گشای این طریق باشد، از تجربه مصدق درس گرفته و امکانی برای دفاع از منافع ملی ایران در سطح جهانی پدید خواهد آورد. دموکراسی در داخل و صلح با جهانیان تنها راهکار موجود است.