آلفرد یعقوبزاده جوان بود که در جریان انقلاب سال ۱۳۵۷ برای اولین بار با دوربین عکاسی آشنا شد و آن طور که خود میگوید در تمام تظاهراتهای آن دوران به عنوان ناظر حاضر بود و عکسهایی را هم برای خودش میگرفت.
همین باعث آشنایی او با اصغر بیچاره، عکاس سینما، شد که همسایهشان بود تا بتواند عکسهای خود را در تاریکخانه متعلق به او ظهور و چاپ کرده و از راهنماییهای وی استفاده کند.
آلفرد در ادامه فعالیتش، به مدت سه سال از جنگ ایران و عراق عکاسی کرد. او اکنون ساکن پاریس است و در طول ۳۶ سال گذشته بسیاری از رویدادهای خبری در اقصی نقاط دنیا را از دریچه دوربینش پوشش داده است.
با او درباره عکاسی از جنگ ایران عراق به گفتوگو نشستهام.
چقدر توانستی از جنگ ایران و عراق عکاسی کنی؟
شانسی که من داشتم این بود که توانستم راه تماس دکتر چمران را پیدا کنم و او هم به عکاسی خیلی علاقه داشت برای همین به من امکانات بیشتری داد که بتوانم به جبهه بروم. بار اول من برای شش ماه به خانه نرفتم، چون باید در رفت و آمد باشی و ممکن است در ایست بازرسی دستگیر شوی.
اولین بار، کی به جبهه رفتی؟
روزی که تهران را بمباران کردند، ما در دفتر خبرگزاری آسوشیتدپرس در حال صرف ناهار بودیم که ناگهان چیزی در هوا پرید و ما همگی پریدیم. چند دقیقه بعد که رادیو را گوش دادیم گفته شد که فرودگاه را بمباران کردهاند. من خودم را به فرودگاه مهرآباد رساندم و دیدم همه چیز خراب شده و ملت در حال دویدن هستند. دو روز بعد، وقتی خرمشهر سقوط کرده بود، به هر راهی بود با اتوبوس و کامیون به خرمشهر و آبادان رفتم و شروع به عکاسی کردم که شنیدم گفتند آنها که در این مناطق عکاسی میکنند خبرنگارند و جاسوسند. دوباره مجبور شدم کامیون و اتوبوس بگیرم و به تهران برگردم.
پس از مرگ چمران، تا سال ۱۹۸۳ در ایران ماندم. وقتی دیدم هیچ راه دیگری برای کار نیست و کار برای خبرنگارها خیلی مشکل است از ایران رفتم.
در جبهه کجاها را عکاسی کردی و چه محدودیتی داشتی؟
در جبهه محدودیتی نداشتم. یک بار مجاهدین یک سری عکس چاپ کرده بودند که کیفیتی هم نداشت و واضح نبود. مجله تایم آنها را منتشرکرده بود که میگفت ایرانیان اسرا را اعدام میکنند. وزارت ارشاد سراغ ما آمد و برایمان مشکل ایجاد کرد. سه ماهی بازجویی داشتم و بعد از این که روشن شد مسئلهای نداشتم دوباره به جبهه بازگشتم.
اما در جبهه هیچ محدودیتی وجود نداشت. اوایل تجربهای نداشتم، حتی سمت ارتش هم که میرفتم مسئلهای وجود نداشت. آن زمان با تیمسار فلاحی که فرمانده نیروهای زمینی بود آشنا بودم. همچنین زمانی که بنیصدر فرمانده کل قوا بود توانستم از طریق آنها در جبهه کار کنم.
هیچ تماس رسمی با تو صورت گرفته شد که بخواهند از عکسهای تو استفاده کنند؟
الان نه، اما زمانی که جنگ بود از عکسهای ما استفاده زیاد میشد. پوستر درست میکردند و در خیابانها نصب میکردند. اما حقیقتش جنگ گذشت، رزمندههای خوب همه کشته شدند. الان یک سری فرصتطلب آمدهاند و میگویند چطور یک بچه ارمنی کافر، در ثبت جنگ موفقیت داشته باشد ولی ما در جبهه بودیم ولی هیچ عکسی نداریم.
یعنی این افراد عکاس بودند؟
یک سری آخر سر عکاس شدند و در رادیو و تلویزیون و جاهای دیگر مشغول به کارند و به کار من احترام زیادی نمیگذارند. یک سری میگویند ساختگی است و این عکسها را مثلاً در آشپزخانه خانهاش درست کرده است. چون بیشتر مسئله حزبی است تا حرفهای. عکس من در بعلبک روی دیوار فرماندهی حزبالله نقاشی شده یا تابلو شده است اما از من اجازه نگرفتند. مسنترها میگویند عکسهایت در کتابهای مدرسه بود و ما عکس را دوست داشتیم اما نمیدانستیم مال توست. میدانم بخشی از آن مسئله حسادت است.
تو از جنگ زیاد عکاسی کردهای. وجه تمایز جنگ ایران و عراق با بقیه جنگها چه بود؟
تعداد انسانهایی که در این جنگ حضور داشتند و تمام ادوات نظامی و مکانیکی عجیب بود. مثلاً (نیروهای) صدام حسین کاتیوشا که میزدند بیابانی درست میکرد. میدیدی ناگاه هزاران کاتیوشا میزد. در حملههای بزرگ، ایران هزاران رزمنده میفرستاد. سنگر، با پوست و گوشت انسانها ساخته میشد. جنگهای دیگر سنگربندی است و نیروها با هم قاطی نیستند. اما [در طرف] ایران گاهی سی هزار، چهل هزار نفر یک شبه حمله میکردند. ممکن بود پنج هزارنفر یا ده هزار نفر یک شبه کشته شوند.
معمولاً در جنگهای دیگر تاکتیکی پیش میروند و سعی میکنند تلفات کمتری داشته باشند. جنگ ایران و عراق آن طور که من خواندهام بیشتر شبیه جنگ اول جهانی بود، نه جنگ دوم جهانی. هر دو طرف میلیونها نیرو فرستادند. اروپا و متفقین و آلمان و اوکراین. ولی جنگ ایران یک جنگ انسانی بود.
تصویر ویژهای که در ذهنت مانده چیست؟ تصویری که خواستی عکاسی کنی، نتوانستی یا عکاسی کردی و آن را الان داری؟
ما عکاسها همیشه تشنهایم و بیشتر میخواهیم عکاسی کنیم. اگر هشت سال جنگ را هم عکاسی میکردم باز حس میکردم کم آوردهام. برای من جنگ هم چیز تازهای بود. الان دقیقاً در ذهنم نیست که بگویم مثلاً چه چیزی را میخواستم عکاسی کنم و نکردم. از مسائل نظامی، جنگی و مسائل انسانی و مسئله آوارهها و یا تغییر طبیعت و... عکس دارم و انتظار دیگری ندارم اما از شروع جنگ تا وقتی که ایران را ترک کردم، جنگ برای من تازه بود. کمکم صدای خمپاره را شناختم، فهمیدم این صدا صدای توپ است، این کلاشینکف هست. تمام این سیر و مسیر برای من یک مدرسه بود، یک کلاس بود.