آیا کارنامه دولت محمد مصدق بیکم و کاست بود؟ آیا مصدق با برخوردی متفاوت به حامیان اولیه و مخالفان بعدی (مثل مظفر بقایی، حسین مکی، سید ابوالحسن حائریزاده و آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی) میتوانست از همدست شدن انان با مخالفان اصلی خارجی و داخلی دولت خود جلوگیری کند؟ آیا کودتای ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ و بعد سقوط دولت مصدق سه روز بعد در ۲۸ مرداد قابل اجتناب بود یا سرنوشتی محتوم؟
این پرسشها را با امیر پیشداد پیرو و یار و یاور خلیل ملکی رهبر فکری «حزب زحمتکشان ملت ایران (نیروی سوم)» در میان گذاشتهایم که از نقد حامیانه دولت مصدق ابایی نداشت؛ سهل است، سیاست اتحاد و انتقاد را برای تقویت دولت مصدق و پیشبرد «نهضت ملی ایران» ضروری میدانست.
دکتر امیر پیشداد، پزشک مقیم پاریس، در فاصله سال ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۲ دانشجوی دانشکده پزشکی دانشگاه تهران، ابتدا مسئول کمیته دانشجویی «حزب زحمتکشان ملت ایران» و عضو هیئت تحریریه ارگان هفتگی شاخه جوانان این حزب به نام «نیروی سوم» بود.
بعد از بروز اختلاف نظر جدی و انشعاب میان حامیان مظفر بقایی رهبر سیاسی و حامیان خلیل ملکی رهبر فکری حزب زحمتکشان بر سر عدم حمایت یا حمایت از دولت مصدق، امیر پیشداد در کنار اکثریت اعضای حزب به حمایت از خلیل ملکی و دولت محمد مصدق ادامه داد.
در این دوره امیر پیشداد علاوه بر عهده دار بودنِ مسئولیت کمیته دانشجویی «نیروی سوم» در دانشکده پزشکی، گوینده حوزه حزبی برای نوجوانان دبیرستانی شد. امیر پیشداد همچنین پس از جلال آل احمد، از سن ۲۲ سالگی تا روز ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، سردبیر مجله «علم و زندگی» نشریه روشنفکری حزب زحمتکشان ملت ایران (نیروی سوم) بود.
Your browser doesn’t support HTML5
آقای دکتر پیشداد، آیا شکست دولت محمد مصدق در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ شصت سال پیش از این اجتنابناپذیر بود؟
به نظر من بدبختانه آری، اجتنابناپذیر بود. به چند دلیل: یکی اینکه ما هواداران نهضت ملی، سربازان ساده نهضت ملی و حتی رهبری ملی و یا رهبر نهضت ملی از این اصل اساسی غافل بودیم و آن را نادیده گرفتیم یا نتوانستیم آن را از قوه به فعل آوریم، و آن اصل این است که هیچ نهضتی، هیچ جنبشی بدون داشتن این سه عامل به هدف و هدفهای خود نخواهد رسید.
این سه عامل عبارتند از برنامه، سازمان برای اجرای برنامه و رهبری. نه «رهبر»، «رهبری» که باید کلکتیو یا دسته جمعی باشد. ما این را متأسفانه در نهضت ملی نداشتیم. یک شخصیت عظیم مثل دکتر مصدق داشتیم که با پشتوانه ۵۰ سال مبارزه برای استقرار آزادی و دموکراسی از محبوبیت فوقالعادهای برخوردار بود، و وقتی تشکیل دولت را قبول کرد فوقالعاده مورد پشتیبانی توده مردم قرار داشت.
این متأسفانه از آن سه عاملی که نام بردم نه برنامه ای داشت... چون ملی کردن نفت هدف ما بود، برای دست یافتن به استقلال سیاسی و اقتصادی... نه سازمانی که بتواند این برنامه را اجرا کند، مثلاً جبهه ملی تا زمانی که دکتر مصدق در خارج از مجلس شانزدهم مبارزه میکرد جبهه ملی پشتیبانش بود، ولی وقتی رئیس دولت شد طبق طرز تفکر خاصی که داشت دیگر با جبهه ملی کاری نداشت. میگفت رئیس دولت، نخستوزیر باید مستقل از احزاب باشد.
به همین جهت یواش یواش جبهه ملی تحلیل رفت و نتوانست نقش یک سازمان نیرومند را برای پشتیبانی از دکتر مصدق به عهده بگیرد. البته این انتقادی که من میکنم انتقاد دوستانه و سازنده است و من هیچ نوع فکر بدی درباره جبهه ملی ندارم. من عضو جبهه ملی نبودم برای اینکه متأسفانه نیروهای ملی پراکنده بودند در سه حزب عمده: حزب ایران که عمدتاً جبهه ملی را تشکیل میداد، حزب ملت ایران به رهبری داریوش فروهر و حزب زحمتکشان ملت ایران به رهبری دکتر مظفر بقایی کرمانی و خلیل ملکی. متأسفانه یاران متفرق بودند و دشمنان متحد و نیرومند. به این جهت به نظر من شکست دولت مصدق در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ اجتنابناپذیر بود.
شما طی این شش دهه اینجا و آنجا مطالبی نوشتید که نشان میدهد بر این باورید که شکست دولت مصدق ناشی از اشتباهاتی هم بوده. کارهای نادرست دولت را در آن زمان به طور مختصر چگونه میشود ردهبندی کرد؟
کار بسیار دشواری است. چون در حال حاضر به علت بلایی که بر سر دکتر مصدق آوردند و به علت محبوبیتی که همچنان الان در ایران و خارج از ایران برخوردار است اشاره به کارهای نادرست و اشتباهاتش دشوار است. ولی چون من خودم از ارادتمندان و علاقهمندان بیقید و شرط دکتر مصدق هستم میتوانم اشاره کنم به اینکه هیچ نخستوزیری، هیچ سیاستمداری نمیتواند مسئولیتهای سنگینی مثل مسئولیتهایی که دکتر مصدق به عهده گرفت، به عهده بگیرد و اشتباه نکند.
به عنوان نمونه یکی از اشتباهاتی که منجر شد به کودتای ۲۸ مرداد این بود که از ترس اینکه مبادا در مجلس اکثریتی مخالف او پیدا شوند... در حالی که این طور نبود، تا آنجا که ما اطلاع داریم تا اواسط مرداد ماه چنین چیزی وجود نداشت. ولی چون دکتر مصدق بیش از همه یک پارلمانتاریست بود، یک نماینده مجلس در گذشته بود این بود که بیشتر ترسش از این بود که در مجلس او را در اقلیت قرار دهند، بنابراین با وجود اینکه خودش انتخابات مجلس هفدهم را تشکیل داده بود و مجبور شد که وسط راه وقتی تعداد نمایندگان انتخابی به ۸۰ رسید جلوگیری کند به علت زد و خوردها و کشت و کشتارها، دخالت ارتش، دخالت شاه و دربار، با همان ۸۰ نماینده که در مجلس هفدهم بود میتوانست به کارها ادامه دهد.
ولی نمیدانم به چه دلایلی، چون خودش در خاطرات و تالمات اشاره نکرده و دوستاران بی قید و شرطش که حاضر نیستند کوچکترین انتقادی درباره او بشود میگویند نه، انگلیس شروع کرده بود به خریدن عدهای از وکلا و داشتند ترتیبی میدادند که مصدق را در مجلس از بین ببرند. به این جهت تصمیم گرفت که با همه پرسی مجلس هفدهم را تعطیل کند.
مقصودتان این است که به رغم اینکه انگلیس یک چنین برنامهای داشت ولی میتوانست که پیش ببرد هدفهای خودش را؟
چندین بار دکتر مصدق تقاضای اختیارات کرده بود از مجلس و بسیاری از حتی کسانی که خیلی به او دلبسته نبودند مجبور بودند از نظر اخلاقی، از نظر عاطفی، از نظر ترس از توده مردم که پشتیبان مصدق بودند با دادن اختیارات توافق کنند. بنابراین هنوز آن اکثریتی که بتواند مصدق را از مسئولیت دولتی برافکند وجود نداشت.
بنابراین تصمیم به انحلال مجلس به نظر من یکی از اشتباهات و کارهای نادرست دکتر مصدق بود. اگر حوصله داشته باشید برایتان به اختصار تعریف میکنم که از میان آن سه حزبی که نام بردم که رهبرش در آن سال دکتر سنجابی بود، حزب ملت ایران که رهبرش داریوش فروهر بود و حزب زحمتکشان ملت ایران (نیروی سوم) به رهبری خلیل ملکی با هم تماس گرفتند که برویم پیش دکتر مصدق و بگوییم این کار را نکند.
اگر اشتباه نکنم در دوازدهم مرداد ماه تقاضای زیارت دکتر مصدق را کردند و رفتند به دیدن او. وقتی وارد شدند فروهر و سنجابی ملکی را هول دادند که شما صحبت کنید. چون قبلاً ملکی در تلفن پیشنهاد او بود برای رفتن پیش دکتر مصدق. ملکی شروع کرده بود در حدود یک ساعت توضیح دادن که این کار کار نادرستی است، میدانید که ما از پشتیبانان بیقید و شرط شما هستیم، این کار را نکنید چون شاه در دوران تعطیلی مجلس که میگویند فترت، میتواند نخستوزیر راعزل کند. و این کار را کرده.
دکتر مصدق میگوید جرئت نخواهد کرد. ملکی میگوید آنهایی که قدرتهای خارجی که ازش پشتیبانی میکنند این جرئت را به او خواهند داد. از جا برمیخیزد و فروهر و سنجابی هم بر میخیزند. قبل از رفتن ملکی به مصدق میگوید آقای دکتر مصدق، میدانید که ما همچنان پشتیبان شما هستیم، راهی که شما میروید با تعطیل مجلس به جهنم است، ولی ما تا جهنم هم با شما خواهیم آمد.
این را میگویند و میآیند بیرون و همهپرسی صورت میگیرد و مجلس تعطیل میشود و تعطیلی مجلس در روز ۲۵ مرداد حکم عزل دکتر مصدق به دست سرهنگ نصیری که بعدها شد رئیس ساواک نیمه شب به خانه دکتر مصدق با چند تا تانک برده میشود. بنابراین این یکی از کارهایی بود که شاید میشود گفت نادرست بود. چون منجر شد به پیشبرد برنامههایی که کودتاچیان ترتیب داده بودند و منتظر بودند که دکتر مصدق اشتباه کند تا از این اشتباه سوءاستفاده کنند.
بروز اختلاف میان مصدق و جمعی از حامیان پیشین او تا چه حد در تضعیف دولت او مؤثر بود؟
خیلی. البته این تنها عامل نبود. ولی یکی از عوامل تضعیف دولت مصدق که تدریجی صورت گرفت همین دور شدن، جدایی، مخالفت کسانی بود که قبل از دکتر مصدق مبارزه برای جلوگیری از قراردادهای الحاقی را در مجلس پانزدهم با موفقیت به انجام رسانده بودند. بنابراین چیزی به دکتر مصدق مدیون نبودند. برای خودشان شخصیتی داشتند. مثل دکتر بقایی، مثل حسین مکی، مثل حایری زاده و انتظار داشتند وقتی با دکتر مصدق در نهضت ملی همکاری میکنند سهمی هم برده شود از این همکاری.
نه اینکه دکتر مصدق طبق طرز تفکری که خودش داشت. طرز تفکرش این بود که ما همه نوکر ملت ایران هستیم. و صاحبان اصلی این مملکت ملت ایران اند. آنچه ما میکنیم بدون چشمداشت است. وظیفه ماست که که این کار را انجام دهیم. بنابراین قبول نمیکرد که دکتر بقایی که مرد فوقالعادهای بود، یک سروگردن از همگنان خودش بزرگتر بود.
من یک سال هفتهای یک بار با او گفتوگو داشتم برای اینکه وقتی عضو حزب زحمتکشان ملت ایران شدم در ۱۳۳۰ چون دانشجوی دانشکده پزشکی بودم مسئولیت کمیته دانشگاه را به عهده من گذاشتند. دکتر بقایی برای اینکه از ملکی عقب نیافتد در حزب رهبر سیاسی حزب بود. ملکی رهبر ایدئولوژیک حزب بود. تقاضا کرده بود اینهایی که... چون نه فقط در دانشگاه در مؤسسات بزرگ دولتی کمیتههایی بود که متعلق به حزب بود و حزب کوشش میکرد که در آنجا سربازگیری کند.
من چون مسئول کمیته دانشگاه بودم دکتر بقایی از طریق مسئول تشکیلات تهران به من پیغام داده بود که هفتهای یک بار (مثلاً چهارشنبه ساعت ۵ بعد از ظهر) بیایید به دفتر من (در همان باشگاه حزب خیابان اکباتان نزدیک میدان بهارستان) و گزارش بدهید که در دانشگاه تاکنون چه کردید و چه میگذرد و این حرفها. بنابراین من با او ارتباطی از این قبیل داشتم. نه اینکه پیرو سیاسی و یا عاشق چشم و ابروی او باشم. ولی در همین دیدارها تشخیص دادم که مرد فوقالعاده فهمیده، باسواد، تحصیلکرده فرانسه، این حرفها و...
ولی در کنار محاسنی که نام بردم به تدریج ما پی بردیم که معایب بسیار بزرگی دارد که بزرگترین آن جاهطلبی بود، قدرتپرستی بود و کمترین انتظارش از دکتر مصدق این بود که مثلاً قرار شد یک وزیر جدیدی برای وزارت فرهنگ تعیین کند و ما همه فکر میکردیم بهترین کاندیدا برای این پست دکتر بقایی است. چون به حد کافی زحمت کشیده و الان بایستی یک پاداشی از این زحمات بگیرد. ولی دکتر مصدق عقیدهاش این نبود. میگفت تمام زحماتی که کشیده وظیفهاش بوده. چون وظیفه همه ما خدمت به ملت ایران است. این به نظر من یکی از دلایل اختلافی بود که به تدریج بین دکتر بقایی و دکتر مصدق پیدا شد.
آیا مصدق میتوانست از پیوستن بقایی به مخالفان جلوگیری کند یا بقایی به هر حال در مخالفت با مصدق مصر بود؟
من این طور فکر میکنم و این نکتهای که خواهم گفت به هیچ وجه انتقاد کینهتوزانه از دکتر مصدق نیست. چون من هیچ نوع عشق و علاقهای به دکتر بقایی نداشتم. عشق و علاقه من به دکتر مصدق و خلیل ملکی بود. ولی اگر دکتر مصدق با انعطاف بیشتری با دوستان دیرین خود با کسانی که به هر حال در پیروزی او برای نخستوزیر شدن سهمی داشتند که دکتر بقایی یکی از آنها بود، مکی یکی از آنها بود، اگر انعطاف بیشتری نشان داده بود شاید این اختلافات به این صورت پیش نمیآمد.
یک علت دیگر هم وجود دارد و آن بعد از قیام ملی سی تیر هست که ما به تدریج احساس کردیم که دکتر بقایی یواش یواش از ما از بدنهای که بیشتر به خلیل ملکی پیوسته بود فاصله میگرفت، و دوستان خودش را دعوت میکند هفتهای یک بار در دفترش و با آنها گفتوگو میکند که یکی از آنها دکتر عیسی سپهبدی بود، که استاد زبان فرانسه در دانشکده ادبیات بود و در مرداد ماه اطلاع دادند که دکتر بقایی در یک کلینیک خصوصی بستری شده.
آنجا بستری شد برای اینکه بتواند ملاقاتهای خصوصی و محرمانه داشته باشد. گویا در یکی از این ملاقاتها از طرف دربار به او پیغام داده بودند که شما خودتان را اسیر دکتر مصدق نکنید. اینها با شکست روبهرو خواهند شد. چرا شما شکست بخورید. شما در این جوانی آینده درخشانی در پیش دارید. مثلاً هیچ بعید نیست که بعد از برکناری دکتر مصدق شما بشوید نخست وزیر. به این مناسبات از ملکی تقاضا کرده بود که برود مشورت کند.
البته همه این مطالب را به ملکی نگفته بود. ولی به ملکی گفته بود آقای ملکی شما که بهتر از من تجزیه تحلیل میکنید اوضاع احوال را، میدانید که ما در راهی قدم گذاشتهایم که رو به شکست است. چرا ما و حزب ما با این شکست شریک و سهیم باشد؟ چرا انتقادهای تند و تیزتری از دکتر مصدق نکنیم. چون ملکی در سرمقالههایی که برای علم و زندگی مینوشت، انتقادهای دوستانه و سازنده میکرد ولی نه انتقادهای دشمنانه. ملکی گفته بود آقای دکتر بقایی، شما از من جوانترید. نوبت شما خواهد رسید. در حال حاضر انتقاد آری ولی مخالفت با دکتر مصدق نه. نه به صلاح شماست نه به صلاح حزب زحمتکشان ملت ایران و من هرگز موافقت نخواهم کرد که حزب تبدیل شود به یک سازمان مخالف نهضت ملی ایران. گفته بود و خداحافظی کرده بود.
وقتی دکتر بقایی از آن کلینیک برگشت اوایل مهرماه ۱۳۳۱ بود تقاضا کرد یک جلسه فوقالعاده تشکیل شود. اسمش بود شورای فعالان. سرتان را درد نمیآورم. در شورای فعالان ابتدا دکتر بقایی نیم ساعت صحبت کرد. بعد خلیل ملکی نیم ساعت صحبت کرد. هر دو عقاید خودشان را گفتند و اکثریت مطلق شورای فعالان که در حدود ۱۰۰ نفر بودند شاید ۹۵ نفر (اغراق نمیکنم، عین واقعیت است) با نظریات ملکی یعنی ادامه به پشتیبانی از دکتر مصدق عقیده خودشان را به این صورت ابراز کردند.
وقتی دکتر بقایی دید که در اقلیت محض قرار گرفته... فرض کنید در حدود ۵ درصد از کسانی که آنجا بودند با حرفهای او موافق بودند... جلسه را کج کرد و قبل از اینکه در سالن را ببندد با صدای رسا و با خشم فریاد زد که هر کس با من است بیاید بیرون. همان پنج نفری که با او موافقت کرده بودند رفتند. بقیه نشستند و جلسه ادامه یافت که بله ما باید از نهضت ملی پشتیبانی کنیم برای اینکه اگر ما در موضع مخالفت جدی قرار گیریم این خنجری است که ما از پشت به نهضت ملی میزنیم بدون این که کمترین سودی نصیب ملت ایران شود. این بود داستان جدایی دکتر بقایی. به اختصار البته. علاوه بر جاه طلبی این ترس از شکست و شریک شدن و سهیم شدن در این شکست.
تحلیل بقایی در مورد شکست منتها الان که به گذشته نگاه میکنیم درست بود. آیا ملکی هم میدانست که این شکست یک خطر بزرگ است ولیکن معتقد بود که با این حال باید پشت مصدق ایستاد؟
نه. معتقد بود که اگر دکتر مصدق با همین «لیبرالیسم»... اسمش را گذاشته بود [لیبرالیسم]... در سرمقاله علم و زندگی یک مقاله مفصل نوشته بود؛ لیبرالیسم قرن نوزدهم که اشارهاش به سیاست یا سیاستهای مصدق بود که دست مثلاً حزب توده را باز گذاشته بود و ملکی میگفت همه دانشآموزان میدانند که به سوی آینده ارگان رسمی حزب توده است، ولی دکتر مصدق میگوید چون بالایش ننوشتهاند من نمیتوانم بگویم این مال حزب توده است، یا مثلاً یک کار دیگر کرده بود که ملکی بهش یادآوری کرده بود که این کار را نکنید، شما فکر میکنید به علت دموکرات بودن این کار را انجام میدهید ولی دشمنان ما سوء استفاده میکنند.
یک جمعیتی تشکیل شده بود تحت عنوان «جمعیت ملی مبارزه با استعمار» و ما اسمش را گذاشته بودیم «جمعیت ضد ملی مبارزه با ضد استعمار». (میخندند) رحیم نامور که خدا بیامرزد، رئیس این جمعیت بود. این جمعیت ظاهراً مستقل از حزب توده بود. ولی خب همه ما میدانستیم که این یکی از زواید حزب توده است.
[این جمعیت] از دکتر مصدق تقاضای ملاقات میکند و دکتر مصدق هم قبول میکند، خب یک جمعیتی است و یک عده آنجا شرکت میکنند. میگویند ما با استعمار مبارزه میکنیم. ملکی آتش گرفته بود. میگفت که این تمام کوششی که ما کردیم که دولت آمریکا به دامن انگلیس نیافتد... چون انگلیسها اول تصمیم گرفته بودند به هیچ قیمتی با دکتر مصدق کنار نیایند... ولی آمریکاییها بدشان نمیآمد که یک راه حل مسالمتآمیز به وجود بیاید.
ولی وقتی به تدریج انگلیسها گفتند که میبینید که اینها دارند یواش یواش میافتند به دامن کمونیسم، آمریکاییها را با خود متحد ساختند. به این ترتیب دشمنان متحد و نیرومند چه در داخل و چه در خارج... منظور من این نیست که فقط انگلیس و آمریکا از دشمنان نهضت ملی بودند و کودتا را به راه انداختند. شاه و دربار و دار و دسته آنها از یک طرف، بسیاری از ثروتمندان و زمینداران بزرگ، مالکان بزرگ و بخشی از روحانیت مرتجع از نیروهای داخلی دشمن نهضت ملی بودند. آن قدرتهای خارجی به کمک نیروهای داخلی موفق شدند کودتای ۲۸ مرداد را اجتنابناپذیر کنند.
علت بروز اختلاف میان آیتالله کاشانی و مصدق چه بود؟
آن هم دلایل بیشتر پیش پا افتاده داشت. علت سیاسی وجود نداشت. یعنی برخلاف دکتر بقایی او [آیتالله کاشانی] ترسی از این نداشت که اگر شکست خورد نهضت ملی، شکست دامنگیر او هم بشود. ولی یک عده میرفتند پیش او به عنوان آیتالله و ازش تقاضا میکردند که یک سفارشنامههایی بدهد که اینها کار پیدا کنند در ادارهها. از جمله یک بار یک خانمی رفته بود که خیلی آه و ناله کرده بود و گریه و زاری که من هفت تا فرزند دارم و پول ندارم و سر بیشام بر بستر میگذاریم و اینها، خواهش میکنم... اسم و رسمش را هم داده بود... یک تقاضای کار برای این خانم صادر شده بود.
دو روز بعد به سوی آینده عکس این خانم را منتشر کرد که از شهرنو بود و رفته بود آیتالله را فریب داده بود. خب این خیلی باعث خجالت و شرمندگی بود برای نهضت ملی. دکتر مصدق رک و راست بهش پیغام داد که نکنید. من به ادارههای تحت نظرم دستور دادهام که از این پس هیچیک از تقاضاهایی که شما برای استخدام به این و آن میدهید قبول نکنند. آیتالله به غیرتش برخورده بود که اگر این طور است من با شما کاری ندارم و رفت در میان مخالفان جدی. این البته یکی از عوامل بود. حتماً دلایل دیگری هم وجود دارد که من از آن ناآگاهم.
آیا راهی بود که مصدق مانع پیوستن کاشانی به مخالفانش شود، با دادن امتیازاتی؟
نه. برای اینکه آن کارهایی که کاشانی میکرد صد در صد با طرز تفکر دکتر مصدق تفاوت داشت. فرق عظیم داشت. دکتر مصدق هرگز حاضر نبود به برادر خودش مثلاً گواهی بدهد برای پیدا کردن کار. این است که به کلی طرز تفکرها متفاوت بود. با این کارهای آیتالله موافق نبود و کارشان به جاهای باریک کشید و از هم جدا شدند.
چه شد حسین مکی راهش را از حامیان مصدق جدا کرد؟
مال او شاید مضحکتر از اینها باشد. حسین مکی خیلی به دکتر مصدق علاقه داشت. برخلاف دکتر بقایی که اهل تجزیه و تحلیل سیاسی و این حرفها بود. مکی واقعاً عاشق مصدق بود. من بارها به دیدنش رفته بودم. چون ملکی ما را میفرستاد پیش اینهایی که محبوبیت عامه داشتند یعنی توی توده مردم محبوبیت داشتند که اینها را جلب کنیم به حزب.
ما دو سه بار رفتیم به خانه مکی که یک خانه محقر بود در یکی از کوچه پسکوچههای خیابان مولوی. و خب خیلی مرد عامی بود. میدانید. البته یک کار عظیمی کرد تحت عنوان اسناد بیست ساله. ولی خودش به تنهایی نکرد. کمکش کردند. به هر حال کار عمدهای نبود. این ور و آن ور گشته بود و من البته خیلی استفاده کردم. ولی موقعی که ما با او بحث میکردیم اهل تجزیه و تحلیل سیاسی نبود.
آخرین دیداری که ما با او داشتیم فوقالعاده از دست دکتر مصدق ناراحت بود. زمانی بود که دکتر مصدق رفته بود برای شرکت در شورای امنیت و او را فراموش کرده بود یا گفته بود... گویا... یکی از شوخیهایی که میکردند این است که به همراهانش گفته بود چون مکی انگلیسی بلد نیست چه فایدهای دارد با ما بیاید. هزینه ما سنگین تر خواهد شد، و این خیلی خیلی برای مکی که مسئله عاطفی بود نه فقط سیاسی. خیلی برایش سنگین بود.
من فکر میکنم یکی از عوامل مهمی بود در جداشدن از دکتر مصدق. البته شاید هزار و یک عامل دیگر هم در این جداییاش شرکت داشت. ولی این عامل را من به چشم دیدم و شنیدم.
آقای دکتر پیشداد، علاوه بر مظفر بقایی، حسین مکی و آیتالله کاشانی، حایریزاده هم از کسانی بود که حامی محمد مصدق بود در اوایل کار. به طور کلی میشود گفت که چه شد این حامیان پرنفوذ که هر کدامشان برای خودشان آدم شناختهای شدهای بودند ناگهان به صفوف مخالفان محمد مصدق و دولتش پیوستند؟
به همان دلایلی که به اختصار اشاره کردم اینها انتظار داشتند که در مقابل خدمتی که در مجلس پانزدهم کردند و از تصویب آن لایحه الحاقی جلوگیری کردند: «گس گلشائیان» یک لایحهای بود که میخواستند به تصویب برسد و این لایحه صد در صد به سود استعمار انگلیس و به زیان ما بود. و اینها برای خودشان یک سهمی از این پیروزی میخواستند. چون دکتر مصدق عقیدهاش این بود که این کارهایی که شما کردید خدمت به ملت ایران است و بنابراین شما برای رسیدن به قدرت که نکردید.
اختلافات سر همین مسایل بود. البته در مورد دکتر بقایی گفتم که تجزیه و تحلیل سیاسیاش این بود که این جریان شکست میخورد و چرا من در این شکست شریک و سهیم شوم. بهتر است حساب خودم را جدا کنم. که این یکی از بزرگترین اشتباهات زندگی او بود. چون هیچ چیز نصیبش نشد. همچنان که کاشانی هم با همه زهری که در مخالفت با دکتر مصدق ریخت هرگز بعد از کودتای ۲۸ مرداد چیزی نصیبش نشد.