قربانیان ۸۸ حکایت کسانی است که در جریان اعتراض به نتیجه یک انتخابات جانشان را از دست دادهاند. حکایت انسانهایی که پس از دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ایران، در خرداد ۱۳۸۸ زندگیشان تمام شد.
داستان شهروندانی که با شلیک مستقیم گلوله در راهپیماییهای اعتراضی، ضرب و شتم در خیابان یا زندان، استنشاق گاز اشکآور، رد شدن خودروی نیروی انتظامی از روی بدنشان، پرتاب شدن از بالای پل عابر پیاده و شیوههای خشونتآمیز دیگری کشته شدند. با مرگ هر یک نفر، زندگی یک یا چند خانواده دچار ناامنی و بحران شد.
------------------------------------------------------------------------
زین العابدین بنعلی و حسنی مبارک، رؤسای جمهور تونس و مصر، سقوط کردهاند. در تهران میرحسین موسوی و مهدی کروبی دو نامزد معترض به نتایج انتخابات خرداد ۸۸ درخواست مجوز برای راهپیمایی و اعلام حمایت از اعتراضات مصر و تونس کردهاند. این درخواست با مخالفت وزارت کشور مواجه شد. اما همین فراخوان برای معترضان ایرانی کافی است تا با هم قرار بگذارند و یک بار دیگر برای اعتراض علیه حکومت به خیابان بیایند. ۲۵ بهمن ۱۳۸۹ است.
سبزهای معترضی که در ایران رسانهای ندارند، معمولاً از طریق فیسبوک مسیرهای راهپیمایی را تعیین میکنند، پوسترهای راهپیمایی «۲۵ بهمن» را تکثیر میکنند و برخیها نیز در آخرین پستهای فیسبوکیشان شعر و شعار و جملههای کوتاه مینویسند.
Your browser doesn’t support HTML5
صدای شعار و شلیک و شیون، صدای غالب فیلمهایی است که مردم از راهپیمایی امروز تهیه و در صفحات اینترنتی منتشر کردهاند.
دختر کوچک خانه سراغ برادرش محمد را از مادر میگیرد. مادر نگران به سمت تلویزیون میرود و صدای آن را کمی بلندتر میکند. او میشنود که گویندگان اخبار از«صانع ژاله» به عنوان یک بسیجی که در راهپیمایی، به گفته آنها «توسط منافقین» کشته شده نام میبرند و بعد به خاطر میآورد که ظهر امروز محمد پیش از آنکه به راهپیمایی برود شوخی شوخی به مادرش گفته بود: بیایید بنشینیم آخرین ناهار را هم دورهم بخوریم....
محمد دیر کرده و حالا دلشوره تمام وجود پدرش را نیز فرا گرفته. اسماعیل مختاری پدر محمد کارمند بانک است. پدر محمد:
«نزدیکهای یک ساعت بعد از ظهر بود که شنیدم مردم راهپیمایی کردند و باز درگیری شده. من همانجا حس کردم، دلشوره گرفتم که محمد کجاست. سریع زنگ زدم خانه و گفتم محمد؟ گفتند از آن موقعی که رفت بیرون هنوز نیامده خونه. خب دلنگران بودم و قدم میزدم در آن شعبه، پیش خودم حس کردم ناراحتی ام بیشتر از این است که محمد آدمی نیست که جلو نرود، محمد میرود جلو.»
صفحههای فیسبوک پر شده است از عکسها و فیلمهای راهپیمایی روز ۲۵ بهمن. در میان این عکسها، عکس جوانی با پیراهن سفید و کراواتی سرخ هر از چند گاهی در صفحههای مختلف به چشم میآید. عکسهای غیرمرتبط با حوادث مربوط به راهپیمایی امروز را یا از صفحه فیسبوکم پاک میکنم یا از کنارش تند عبور میکنم تا برسم به عکسها و فیلمهایی از درگیریهای خیابان. عکس این جوان با کراواتِ سرخ، یکی از آنهاست که کنارش میزنم و میرسم به آخرین فیلم از خیابان آزادی که نشان میدهد به سمت مردم شلیک شده است.
هوا رو به تاریکی رفته است، مردمی که به خیابان آمدهاند، کمکم راه خانه را در پیش میگیرند. در شبکههای اینترنتی نام دیگری در کنار نام صانع ژاله نشسته است و خبر تیر خوردن او نیز دست به دست میچرخد. نام محمد مختاری.
لابهلای خبرها دنبال نشانهای از محمد مختاری میگردم. ناگهان در صفحه فیسبوک میبینم بالای عکس همان جوان با پیراهن سفید و کراوات سرخ که از کنارش چند باری به سرعت عبور کرده بودم تا مبادا از عکسهای درگیریهای خونین ۲۵ بهمن غافل بمانم این بار جملهای آشنا نوشته شده است:
«خدایا ایستاده مردن را نصیبم کن که از نشسته زیستن در ذلت خستهام».
این جمله محمد مختاری، صاحب همان عکس با پیراهن سفید و کراوت سرخ است. در گوشهای از صفحه فیسبوکش، پروفایل فیسبوکی اعضای خانوادهاش را میبینم. برای برادرش مجید مختاری که در آمریکا مشغول تحصیل است از طریق فیسبوک پیامی میفرستم تا ببینم آیا خبر جان باختن برادرش در راهپیمایی ۲۵ بهمن صحت دارد؟ مجید مختاری برادر محمد مختاری:
«از سر کلاس آمدم بیرون که یکی دو تا از دوستانم را دیدم تعجب کردم که به دیدنم آمدند چون دپارتمان آنها با دپارتمان من فرق میکرد. گفتم شما اینجا چکار میکنید گفتند همینجوری آمدیم سر بزنیم. همینطور پیاده داشتیم میرفتیم که من شروع کردم اس ام اس و ویسمیلها را چک کردن. اس ام اس دوم یا سوم بود که از طریق فیسبوک به موبایلم آمده بود. یکی بود ناآشنا بود که شاید از طریق دوستانِ دوستانِ محمد شاید پیام داده بود. اس ام اس زده بود که آیا محمد مختاری که شهید شده برادر تو است... یکهو ایستادم. قدمهایم سنگین شده بود. اصلاً نمیتوانستم راه بروم. دیگر دوستانم مرا کشاندند و کشاندند، فشارم افتاده بود پایین، بعد برگشتم توی آپارتمانم دیدم دایی من پشت سرم است، داییام را که دیدم فهمیدم اصلاً چی شده... بعد هیچی دیگه...»
خبر صحت دارد و به گوش خانواده محمد مختاری هم رسیده که فرزندشان در بیمارستان است. تیر به سر محمد شلیک شده بود برای همین سر و صورتش کاملاً باندپیچی شده است. محمد در همان بیمارستان چشمهایش را برای همیشه میبندد.
چند نفر از نیروهای امنیتی شبانه به خانه محمد مختاری آمدهاند. اسماعیل مختاری، پدر محمد، بعدها در مصاحبهای که با او انجام داده بودم شرح میدهد که آنها آن شب از خانوادهاش چه میخواستند:
«با ناراحتی توی خانه نشسته بودیم. ساعت دو بعد از نصف شب دیدم زنگ میزنند. رفتم پایین در دیدم سه نفر هستند. تسلیت به ما گفتند و بعد به ما گفتند اگر ممکن است یک قطعه عکس از محمد به ما بدهید تا ما او را بسیجی معرفی کنیم، گفتم بنده نمیخواهم او را جزو بسیج معرفی کنید. گفتند به نفع شماست میتوانید از امتیازاتش استفاده کنید. گفتند حالا شما با خانواده مشورت کنید، ما نیم ساعت روی نیمکتِ میدان منتظر شما مینشینیم. من آمدم بالا صحبت کردم هیچ کدام قبول نکردند. آمدم پایین دیدم آنها خودشان آمدند جلو. گفتند چی شد، گفتم نه، خانوادهام قبول نمیکنند. گفتم حالا اگر قبول نکنم چه میشود. گفتند فردا برای تحویل جنازه دچار مشکل میشوید. خیلی اصرار کردند ما زیر بار نرفتیم. دیگه اینها رفتند و صبح دوباره برگشتند اما صبح دیگر صحبتی در رابطه با اینکه عکس محمد را بدهید نکردند. من فکر میکنم شب اینها رفتند تحقیقاتی کردند وارد فیسبوک محمد شدند و دیدند اگر این کار را بکنند جواب فیسبوک را چه میتوانند بدهند. چون محمد در فیسبوکش نوشته بود خدایا ایستاده مردن را نصیبم کن که از نشسته در ذلت زیستن خسته شدم، چندین جمله دیگر هم نوشته بود. من فکر میکنم این جملههایی که نوشته بود را دیدند و دیگر اصرار نکردند.»
صبح روز ۲۷ اسفند است و نهادهای امنیتی تازه پیکر محمد را به خانه اش آوردهاند. پدر و مادر محمد مختاری از در خانهشان که بیرون آمدهاند، ناگهان چشمهایشان میافتد به چشمهای زنان چادری و سیاهپوشی که هم شعار میدهند و هم گریه میکنند. پدر و مادر محمد، زنی که در حلقه سیاه پوشِ دیگر زنان بیشتر از همه گریه میکند را نمیشناسند.
دقایقی دیگر تلویزیون رسمی ایران و خبرگزاریهای نزدیک به حکومت ایران، عکسها و صحنههایی از مراسم تشییع پیکر محمد مختاری را منتشر میکنند. این رسانهها اعلام میکنند که پیکر محمد مختاری در دستان جمعی از به گفته آنان «مردم انقلابی ایران» تشییع شده است.
دقایقی دیگر تلویزیون رسمی ایران و خبرگزاریهای نزدیک به حکومت ایران، عکسها و صحنههایی از مراسم تشییع پیکر محمد مختاری را منتشر میکنند. این رسانهها اعلام میکنند که پیکر محمد مختاری در دستان جمعی از به گفته آنان «مردم انقلابی ایران» تشییع شده است.
مجید مختاری برادر محمد که دور از خانوادهاش در خارج ایران زندگی میکند، چشم از کامپیوتر بر نمیدارد. او هم چهره کسانی که زیر تابوت محمد را گرفتهاند، نمیشناسد. مجید مختاری برادر محمد مختاری:
«سریع تابوت را بر میدارند و دور و بر تابوت میایستند و پرچم جمهوری اسلامی را میاندازند روی تابوت. این کارها واقعاً چندشآور است. یعنی این دروغ، دروغهای احمدینژاد نیست. دروغ این است که شما قاتل را میدانید چه کسی است ولی دارید دروغ میگویید، یعنی جلوی چشم مردم. یعنی این کارهایی که اینها میکنند، اینکه نمیشود اینها در روز روشن بردارند یک آدم بیگناه را بکشند. نه، او آزادی میخواست. او خسته شده بود از این مملکت.»
یک سال گذشت. مقامات ایرانی که پیشتر محمد مختاری را «شهید» معرفی کرده بودند، این بار هیچ برنامهای برای برگزاری سالگرد او ندارند. اما در مقابل پدر محمد را خواستهاند که به او میگویند حق برگزاری مراسم سالگرد را ندارد. پدر محمد مختاری:
«در یک جایی من رفتم به من جواب دادند که جنگ است، در جنگ هم که نان و حلوا خیرات نمیکنند، گفتم اگر جنگ بوده چرا زودتر نگفتید، بچه من دست خالی رفته آنجا به هر حال ما هم که تابع آنهاییم، نمیدانیم چیکار باید بکنیم همینجور ماندم که سالگرد را چه کنم.»
بهمنی دیگر از راه رسید. خیابانها سرد و ساکت است اما صفحههای فیسبوک دوباره پر شده است از عکسهای محمد مختاری. عکسهای جوانی با لباسهای رنگارنگ و صورتی پر از خنده که وقتی این عکسها صفحه به صفحه میچرخد، کسی را یاد مرگ نمیاندازد. پدرش میگوید محمد عاشق زندگی بود.