پس از سالها ممنوعیت موسیقی پاپ در ایران، با آغاز دهه هفتاد خورشیدی این موسیقی آغازی دوباره را تجربه کرد و در همین دهه بود که اولین جشنواره موسیقی پاپ پس از انقلاب بهمن ۱۳۵۷ در ایران برگزار شد.
جشنواره ای که در نوع خودش، بینظیر و عجیب و غریب بود. ترکیب داوران این فستیوال هم ترکیب شگفتانگیزی بود. مسعود کیمیایی کارگردان سینما و احمدرضا احمدی شاعر نوپرداز در غیاب چهرهها و نامهای آشنای موسیقی ایران از جمله داوران اولین و آخرین دوره فستیوال موسیقی پاپ پس از انقلاب بودند.
جشنواره ای که در نوع خودش، بینظیر و عجیب و غریب بود. ترکیب داوران این فستیوال هم ترکیب شگفتانگیزی بود. مسعود کیمیایی کارگردان سینما و احمدرضا احمدی شاعر نوپرداز در غیاب چهرهها و نامهای آشنای موسیقی ایران از جمله داوران اولین و آخرین دوره فستیوال موسیقی پاپ پس از انقلاب بودند.
نام بابک امینی در آن هنگامه بر سر زبانها افتاد او در طول برگزاری این جشنواره به همراه بسیاری از گروهها به روی صحنه رفت و به نوازندگی پرداخت. بابک امینی در این جشنواره به همراه کاوه یغمایی، با گروه بابک و کاوه در فستیوال حضور یافتند و ستاره طلایی این فستیوال را از آن خود کردند.
در برنامه نگاه تازه به سراغ بابک امینی رفتهایم و با او درباره آثار و فعالیتهایش گفتوگو کردهایم.
در برنامه نگاه تازه به سراغ بابک امینی رفتهایم و با او درباره آثار و فعالیتهایش گفتوگو کردهایم.
رادیو فردا: آقای امینی چطور شد که تصمیم گرقتید در اولین فستیوال موسیقی پاپ پس از انقلاب شرکت کنید؟
بابک امینی: به خاطر اینکه تنها فستیوال موسیقی بود. و ما میخواستیم هر جور شده در آن شرکت کنیم. برای این کار باید حتماً یک گروه تشکیل میدادیم و نامی برای آن انتخاب میکردیم. برای این کار من و کاوه یغمایی گروهی به نام «بابک امینی و کاوه یغمایی» درست کردیم تا بتوانیم به طور رسمی در آن شرکت کنیم. برای همین هم بود که حتی آخرین کارهای ما هم در همان سالن تلویزیون انجام گرفت. جوازمان را هم در همان موقع گرفتیم. این نخستین فستیوالی بود که اجازه داده بودند که در آن موسیقیدانان و آهنگسازان به طور رسمی باهمدیگر رقابت کنند.
آن طوری که در کارنامه هنری شما دیده میشود، شما هم تنظیم آهنگ میکنید، هم ساز مینوازید و هم بعضی اوقات آواز میخوانید. شما خودتان، «بابک امینی» را چگونه تعریف میکنید و کدام یک از هنرهایش را در اولویت قرار میدهید؟
برای من نوازندگی و تدریس در اولویت قرار دارند. تدریس برای من خیلی مهم است. من الآن هیجده - نوزده سال است که تدریس میکنم. همیشه هم تعداد زیادی شاگرد داشتم. از ۱۸ سالگی تدریس میکنم.
چرا؟
من رابطه بسیار خوبی با شاگردانم دارم و فکر میکنم وظیفهام هست که به شاگردانم یاد بدهم. همیشه از معلمهایی که داشتم خوشم نمیآمده و در رنج بودم. حالا کوشش میکنم که آن مشکلات بین من و شاگردانم وجود نداشته باشد. آهنگسازی و تنظیم (آرانژمان) هم البته جزو کار های من هست. نوازندگی را هم از بچگی شروع کنم و نیز آهنگسازی را.
چه شد که «بابک امینی» لس آنجلسی نشد؟ شما همواره در کانادا مقیم هستید و کارهایتان را از شهر تورنتو ادامه میدهید؟
چه شد که «بابک امینی» لس آنجلسی نشد؟ شما همواره در کانادا مقیم هستید و کارهایتان را از شهر تورنتو ادامه میدهید؟
من خودم سه سال در لس آنجلس زندگی کردم. هنوز هم آنجا میروم و میآیم. آنجا تعداد ایرانیان خیلی بیشتر است و اگر هنرمندی بخواهد که با جامعه ایرانی هم، کار بکند، لس آنجلس محل بسیار مناسبی است. به غیر از موسیقیدانان ایرانی، لسآنجلس شهری است که از تمام دنیا، هر نوع هنرمندی به آن شهر میرود تا جذب کار بشود. ولی من تورنتو را هم خیلی دوست دارم. جای آرامی است و مردمان بسیار مهربانی دارد. اینجا انسان احساس غریب بودن نمیکند. به خاطر اینکه اینجا همه مهاجر هستند.
گفتهاند که هنرمند معمولاً مواد خام خود را از جامعهای که در آن زندگی میکند کسب میکند، شما این موضوع را چگونه میبینید؟
این مشکلات را حتی هنرمندانی که در ایران هم زندگی میکنند دارند. برای این که مملکت ما برای مردم ما آزاد نیست. در باره موسیقی نظرهای متفاوتی هست و آخر سر، چند نفری که در وزارت ارشاد هستند نظرشان را اعمال میکنند. مگر این که گروه موسیقی بخواهند به طور زیرزمینی فعالیت کند و کار هنری تولید کند. به ویژه این که موسیقی پاپ باید در آزادی کامل اتفاق بیفتد و بچههایی که در ایران فعالیت میکنند این مشکل را دارند.
در کشورهای همسایه ما مانند ترکیه، میبینیم که به خاطر آزاد بودن هنرمند موسیقی پاپ در آنجا کاملا شکل گرفته است. ما در محیط ایران رنج می کشیم که فضای آزادی برای آفرینش موسیقی نداریم. بنابراین هنوز ما اینجا یک جامعه شکل گرفته نداریم و آنجا هم فضا باز نیست و محدودیت بسیار است.
در کشورهای همسایه ما مانند ترکیه، میبینیم که به خاطر آزاد بودن هنرمند موسیقی پاپ در آنجا کاملا شکل گرفته است. ما در محیط ایران رنج می کشیم که فضای آزادی برای آفرینش موسیقی نداریم. بنابراین هنوز ما اینجا یک جامعه شکل گرفته نداریم و آنجا هم فضا باز نیست و محدودیت بسیار است.
اگر موقعیت همکاری با خانم گوگوش برایتان پیش نیامده بود، باز هم به خارج مهاجرت میکردید؟
چرا، من چندین سال بود که در فکر مهاجرت بودم. می خواستم از ایران خارج شوم. شرایط روحی بسیار بدی داشتم به جائی رسیده بودم که دیگر نمیتوانستم. حتی با تلاشهای شبانهروزی نمیتوانستم به جلو بروم و هر برنامه و کنسرتی که میگذاشتم جلوگیری میکردند اجازه نمیدادند آلبوم منتشر کنم.
با اینکه برایم دور بودن از ایران خیلی سخت و عاشق ایران هستم و میخواهم بروم به زادگاهم، جایی که پدر و مادرم در آنجا زندگی میکنند و تمام خاطراتم در آنجاست، ولی از اینکه اینجا هر روز میتوانم چیزی یاد بگیرم و به راحتی کنسرت بگذارم و اگر آهنگی بسازم مجبور نیستم دنبال مجوز بروم و از کسی اجازه بگیرم.
ترجیح میدهم همین جا بمانم. نیز با جامعه غیرایرانی اینجا هم به راحتی کار میکنم و افتخار آن را داشتهام که با بهترین و بزرگترین موسیقیدانان دنیا همکاری کنم و ساز بزنم.
با اینکه برایم دور بودن از ایران خیلی سخت و عاشق ایران هستم و میخواهم بروم به زادگاهم، جایی که پدر و مادرم در آنجا زندگی میکنند و تمام خاطراتم در آنجاست، ولی از اینکه اینجا هر روز میتوانم چیزی یاد بگیرم و به راحتی کنسرت بگذارم و اگر آهنگی بسازم مجبور نیستم دنبال مجوز بروم و از کسی اجازه بگیرم.
ترجیح میدهم همین جا بمانم. نیز با جامعه غیرایرانی اینجا هم به راحتی کار میکنم و افتخار آن را داشتهام که با بهترین و بزرگترین موسیقیدانان دنیا همکاری کنم و ساز بزنم.
چطور شد که گوگوش شما را برای نوازندگی و آهنگسازی و حتی رهبری ارکستر انتخاب کرد؟
قبل از اینکه جشنواره آغاز بشود با آقای کیمیایی آشنا بودم. در جشنواره هم ایشان جزو هیئت ژوری بود و من البته همچنان که اشاره شد، یک گروه هم داشتم به نام بابک امینی و کاوه یغمایی. با شش تا گروه دیگر هم در همان جشنواره همکاری داشتم. مثلاً با خشایار اعتمادی هم در یکی از آن گروهها همکاری داشتم. در پایان جشنواره آقای کیمیایی به من گفت که میخواهم تو را به یک نفر معرفی بکنم.
البته ایشان گوگوش بود و از آن به بعد با خانم گوگوش همکاری کردم و افتخار داشتم که در ۲۴ کنسرت همکار ایشان باشم.
البته ایشان گوگوش بود و از آن به بعد با خانم گوگوش همکاری کردم و افتخار داشتم که در ۲۴ کنسرت همکار ایشان باشم.
آهنگهایی که شما برای گوگوش ساختید با کارهای سابقایشان بسیار تفاوت داشت. شاید تنها آهنگ آن آلبوم، همان که ساخته آقای بابک بیات بود، به ترانههای قبلی صدای گوگوش نزدیک بود. شما جنس صدای گوگوش را چگونه درک کردید که با فرم دیگری آلبوم را آفریدید. البته به نظرم ترانههایی که آقای نصرت فرزانه سروده بود سبب شد که نوع ترانهها فرق بکند. به گمانم این شاعر همان آقای مسعود کیمیایی باشد!
بیشترین مسئله همان شعر بود. یعنی اول شعرها را خواندم، که شعر سپید بودند، و این نوع شعرها برای ترانههای عاشقانه مناسب نیست. برای همین هم آهنگها بسیار متفاوت شدند. خود خانم گوگوش تصمیم گرفتند که آن شعرها را بخوانند. من خودم چند ترانه عاشقانه به ایشان پیشنهاد کردم که ایشان ترجیح دادند که همان اشعار را بخوانند.
با این همه یک ترانه عاشقانه و رمانتیک برایشان ساختم به نام «گریه کنم یا نکنم» با شعر خانم زویا زاکاریان، که به نظرم خیلی به صدایشان میخورد و امیدوارم بزودی به بازار بیاید.
با این همه یک ترانه عاشقانه و رمانتیک برایشان ساختم به نام «گریه کنم یا نکنم» با شعر خانم زویا زاکاریان، که به نظرم خیلی به صدایشان میخورد و امیدوارم بزودی به بازار بیاید.
گوگوش از شما به عنوان «جواهر» اسم میبرد. چگونه این جواهر کنار گذاشته شد؟
من واقعاً مشکل داشتم که به چندین دلیل. باید در تورنتو میماندم تا مسئله اقامتم حل میشد. برای همین هم از خانم گوگوش خواهش کردم که اجازه بدهد من در همان تورنتو بمانم. ایشان هم یک گروه به تورنتو آوردند و با هم تمرین کردیم. پس از آن دیگر نه آن گروه بزرگ باقی ماند و نه من همکار دائمی ایشان شدم.
با گروه کیوسک همکاری کردید. کیوسک در ایران به عنوان موسیقی زیرزمینی مشهور شده است.
بچههای گروه کیوسک دوستان من هستند. فرم موسیقیشان «لیریک» است و تلفیق موسیقی و شعرشان بسیار جالب است و من در دو کنسرت با «کیوسک» کردم.
حالا چه کارهایی در دست دارید؟
من وارد یک گروه شدهام که اجرای من «جاز فیوژن» است. چند آهنگ برای خانم گوگوش ساختهام و ۲۱ فوریه هم با آقای اصلانی قرار است کنسرت بدهم.