اعتراض‌های خاورمیانه، یک زمین لرزه سیاسی

شادی پس از سقوط مبارک در میدان تحریر قاهره

«ما در میانه یک انقلاب در خاورمیانه هستیم، انقلابی که امواج ناشی از آزاد شدن نیروهای سرکوب شده سراسر منطقه از مراکش تا ایران را در برخواهد گرفت. همزمان با وقوع بحران در هر یک از این کشورها شاید همه توجهات به آن مورد مشخص جلب شود ولی اگر از فاصله دورتری به حوادث بنگریم خواهیم دید که این رویدادها یک تغییر گسترده و بنیادی است و در طول زمان لرزه‌های آن تمام منطقه را به تکان خواهد آورد.»

فرید زکریا
فرید زکریا تحلیلگر سرشناس آمریکایی در مطلبی در روزنامه واشنگتن‌پست، سپس می‌افزاید که شاید پس از گذشت یک هزاره اعراب در حال به دست گرفتن اداره امور خود هستند. از قرن یازدهم به این سو سرزمین‌های عربی توسط قدرت‌های خارجی مثل مغول‌ها، ایرانیان و ترک‌ها کنترل شده است. در آخرین قرن‌های هزاره قبل بخش اعظم این سرزمین‌ها در کنترل امپراطوری عثمانی بود.

از قرن هجدهم به این سو همزمان با تضعیف عثمانی دوران نفوذ و تسلط قدرت‌های اروپایی آغاز شد و برای ۱۵۰ سال کل خاورمیانه زیر نفوذ آنها قرار گرفت. پس از پایان جنگ جهانی اول قدرت‌های بزرگ اروپایی فرانسه و بریتانیا، مناطقی را که سابقاً قلمرو امپراطوری عثمانی بود بین خود تقسیم کرده و به این ترتیب کشورهای عربی خاورمیانه موجودیت پیدا کردند.

فرید زکریا سپس یادآوری می‌کند که در پی جنگ جهانی دوم و زوال امپراطوری‌های فرانسه و بریتانیا منطقه خاورمیانه به صحنه رقابت بین ابرقدرت‌های شرق و غرب بدل شد. مسکو و واشنگتن هر یک متحدان خود را در منطقه پیدا کرده و از نظر مالی و تسلیحاتی از آنها حمایت کردند. پس از سقوط اتحاد شوروی از حدود ۲۰ سال پیش آمریکا به قدرت خارجی مطلق در خاورمیانه بدل شد.

به این ترتیب تمام کشورهای منطقه ناگزیر شدند یا متحد آمریکا شوند و یا روابط خود را با آن کشور بهبود ببخشند. نمونه برجسته آن عقب‌نشینی لیبی از تعقیب برنامه‌های هسته‌ای بود. در همین دوران حکومت ایران سعی کرده است که خود را به عنوان آلترناتیوی در برابر قدرت آمریکا در منطقه تثبیت کند ولی به غیر از لبنان این کشور در خاورمیانه موفقیت محدودی داشته است.

به نوشته فرید زکریا در تمام این دوران هزار ساله تسلط خارجی‌ها بر سرزمین‌های عربی آنها همیشه یک نوع حاکمان محلی داشته‌اند. اما این حاکمان، چه شیخ، چه شاه و چه سردار، همه توسط امپراطوری‌های اشغالگر تعیین می‌شدند.

بخش اعظم خاندان‌های سلطنتی حاکم بر کشورهای عربی در حقیقت دست‌ساز امپراطوری بریتانیا هستند. این نوع حکومت‌ها و حاکمان محلی همیشه از طریق چانه‌زنی با قدرت‌های خارجی مسلط بر منطقه حکمرانی کرده‌اند وهیچگاه مجبور نبوده‌اند با مردم یا ملت کشورهای خود هماهنگ شوند. روش اصلی حکومت این حاکمان محلی تکیه بر استبداد و زور و در صورت برخورداری از منابع نفت رشوه دادن و خریدن حمایت مردم بوده است.

فرید زکریا در ادامه تحلیل خود از بنیان‌های تحولات سیاسی خاورمیانه می‌افزاید که طی چند سال اخیر دو تغییر مهم در سیاست آمریکا باعث شده که فضای منطقه خاورمیانه تا حدی گشایش یابد. نکته اول پذیرش این واقعیت بود که حمایت آمریکا از نظام‌های دیکتاتوری در منطقه یکی از دلایل اصلی رشد اسلام سیاسی و بنیادگرایی و سپس ظهور تروریسم و احساساً عمیق ضد آمریکایی بوده است.

از آن زمان به بعد دولت آمریکا هم در موضع‌گیری‌های علنی و هم در گفت‌وگوهای خصوص حمایت همه‌جانبه خود از رژیم‌ها استبدادی خاورمیانه را کاهش داده و بر ضرورت تغییرات سیاسی تأکید کرده است.

نکته دوم کاهش اقتدار خود آمریکاست. جنگ عراق و پیامدهای خونبار آن، تداوم بحران و جنگ در افغانستان و بن‌بست لاینحل بحران در روابط اسرائیل و فلسطینیان همه به نوعی نشانگر محدودیت‌ها و ناتوانی‌های آمریکا هستند. هم جرج بوش و هم باراک اوباما در آنچه که به حوادث امروز در خاورمیانه منجر شده است، نقش مهمی ایفا کرده‌اند.

جورج بوش در دوران ریاست جمهوری خود خاورمیانه را به نقطه اصلی سیاست خارجی آمریکا بدل کرد و مشخص کردن موازین و چهارچوب‌های تحول دموکراتیک برای خاورمیانه در آن زمان یک نقطه عطف مهم در سیاست خارجی آمریکا بود. اما به خاطر سیاست‌های دیگر جورج بوش احساسات ضد آمریکایی چنان تشدید شد که نه رهبران عرب و نه افکار عمومی جهان عرب هیچیک به تلاش وی برای تحولات دموکراتیک در خاورمیانه توجه نکردند.

فرید زکریا در مورد سیاست باراک اوباما در قبال خاورمیانه می‌نویسد که وی روشی آرام‌تر را در پیش گرفت و قصد نداشت که این تحولات را به کسی تحمیل کند. هر چند از نظر تبلیغی این سیاست اکنون ناکافی به نظر می‌رسد ولی حقیقت این است که به خاطر همین روش دولت اوباما است که اکنون خود اعراب کنترل و هدایت انقلاب‌های خود را در دست دارند. این نکته بسیار مهمی است چون موفقیت جنبش‌های سیاسی در خاورمیانه مشروط به این اصل است که آنها اصیل، ملی و مشروع باشند.

تا این مرحله دولت باراک اوباما با هر یک از کانون‌های بحران به تناسب تحولات و شرایط حاکم بر آن به صورت جداگانه برخورد کرده است. البته با توجه به سیر شتابناک تحولات در منطقه یک چنین روشی قابل توجیه است. ولی بالاخره در مقطعی دولت آمریکا ناگزیر خواهد شد که از فاصله دورتری به حوادث نگریسته و به فکر یک استراتژی جدید برای خاورمیانه باشد که در میانه یک تحول بزرگ تاریخی است.