الجزایر: «شبحی» بر کرسی ریاست جمهوری

نمایش انتخاباتی الجزایر به پایان رسید و فاتح آن، عبدالعزیز بوتفلیقه، با برخورداری از هشتاد و یک درصد آرای رای دهندگان، برای چهارمین بار بر کرسی ریاست جمهوری نشست. بدین سان همه چیز به روال عادی انتخابات در دیکتاتوری‌های جهان سومی برگزار شد که با وسواس هر چه تمام‌تر اصرار دارند از مردم برای نامزد‌هایی رای بگیرند که هیچکس در پیروزیشان تردیدی ندارد.

نامزدی نشسته بر صندلی چرخدار

همه چیز در الجزایر با حفظ کامل سنت دیرینه انتخاباتی این کشور برگزار شد، جز چهره و رفتار مرد پیروزمند آنکه در هیچ گردهمایی انتخاباتی حاضر نشد، حتی از رادیو و تلویزیون با هوادارانش سخن نگفت و تنها در روز رای‌گیری، نشسته بر صندلی چرخدار، رای خود را به صندوق انداخت. در واقع بوتفلیقه هفتاد و هفت ساله، که از پانزده سال پیش به این سو مقام ریاست جمهوری کشورش را در دست دارد، چندی پیش در پی یک سکته مغزی بخش بزرگی از توانایی‌های جسمی - و احتمالا فکری - خود را از دست داد و حتی گفته‌های او نیز دیگر مفهوم نیست.

در این شرایط چه عاملی باعث شد که زمام امور یک کشور چهل میلیون نفری بار دیگر به شخصی چنین نحیف سپرده شود؟ پاسخ این پرسش را باید در تعادل‌های شکننده درون دستگاه پیچیده حاکمیت این کشور جستجو کرد که چهره‌های بسیار مرموز ارتش، جبهه آزادیبخش ملی، نیرو‌های امنیتی، مدیران نیرومند بخش دولتی و میلیاردر‌های وابسته به نظام را در بر می‌گیرد.

چنین مجموعه‌ای ظاهرا به این نتیجه رسیده بود که تنها با توافق بر تداوم ریاست جمهوری این بیمار بزرگ است که می‌تواند قدرت و ثروت را، بدون واهمه از تکان‌های احتمالی، فعلا در انحصار خود را نگهدارد.

به بیان دیگر چهره‌ها و گروه‌های صاحب نفوذی که بخش بزرگی از افکار عمومی الجزایر آنها را «مافیا» توصیف می‌کند، دوام شیخ الشیوخ دوران پس از استقلال این کشور را در کاخ ریاست جمهوری بهترین راه حل برای تامین منافع خود تشخیص دادند، به ویژه از آن رو که بوتفلیقه، در اوج ضعف جسمانی و احتمالا فکری خود، حتی اگر بخواهد، قدرت مقاومت در برابر این جماعت سیری‌ناپذیر را ندارد.

بر پایه همین محاسبات بود که سناریوی نامزدی و انتخاب دوباره عبدالعزیز بوتفلیقه برای دوره تازه ریاست جمهوری الجزایر از ابتدا تا انتها به ابتکار همین جماعت نگاشته شد و یکی از سوررئالیستی‌ترین ماجرا‌های سیاسی را در تاریخ «جهان سوم» رقم زد.

در تاریخ انتخابات در جهان، به احتمال فراوان این نخستین بار بود که از مدعی متقاضی آرای مردم، خبری نبود. در میتینگ‌های انتخاباتی عکس‌های بوتفلیقه، البته چند سالی جوان‌تر، جای خود او را گرفته بودند و هوادارانش برای سخنرانی‌ها و فیلم‌های قدیمی او کف می‌زدند. در بحث‌های رادیو تلویزیونی نیز این سخنگویان نامزد اصلی ریاست جمهوری بودند که رو در روی رقیبان او قرار می‌گرفتند. در انتخاباتی چنین شگفت، عبدالعزیز بوتفلیقه به ناچار «شبح» لقب گرفت. و زمانی که از سخنگویانش پرسیده می‌شد آخر چگونه شخصی چنین ناتوان خواهد توانست بار دیگر وظایف سنگین ریاست جمهوری را بر دوش بگیرد، پاسخ آنها این بود که پرزیدنت روزولت آمریکایی نیز، نشسته بر صندلی چرخدار، کشورش را در سخترین شرایط جنگ جهانی دوم رهبری کرد. چه مقایسه قانع کننده‌ای!!

احتضار یک اسطوره

آخرین انتخابات ریاست جمهوری الجزایر، که نتایج نهایی آن روز جمعه هیجدهم آوریل اعلام شد، مرحله دردناک دیگری بود در فرآیند بسیار طولانی و ملال‌آوراحتضار اسطوره‌ای که بیش از نیم قرن پیش بخش بسیار بزرگی از جمعیت جهان را شیفته خویش کرد، پیش از آنکه با فرو رفتن در کام شکست و پوسیدگی، هاله تقدس خود را سال به سال بیشتر از دست بدهد.

الجزایر نخستین اسطوره‌ای نبود که به کابوس بدل می‌شد، ولی یکی از مهم‌ترین و در‌‌ همان حال درس آموز‌ترین آنها بود. نسل جوان الجزایر که از غرور و شکوه نبرد آزادیبخش نیم قرن پیش زیاد شنیده بود، اکنون با تلخی می‌دید که رهبران‌‌ همان نبرد و پیروان آنها، پس از خوار کردن سیاست و اقتصاد کشورشان، می‌خواهند با انتخاب یک «شبح» آنها را به مضحکه جهانیان بدل کنند. و این مضحکه، در برابر چشمان همه، از آغاز تا پایان به نمایش گذاشته شد.

نسل‌های جوان امروزی ایران، همانند همسالانشان در بسیاری از کشور‌های در حال توسعه، به احتمال فراوان از نقشی که الجزایر در تاریخ «جهان سوم» و به ویژه در دنیای اسلام ایفا کرد، تا اندازه زیادی بی‌خبرند.

این سرزمین پهناور شمال آفریقا در سال ۱۸۳۰ میلادی به چنگ فرانسه افتاده بود و شمار زیادی از مهاجران سفید اروپایی یا «کولون‌ها» آن را، به خیال آنکه خاکی بی‌صاحب است، به وطن همیشگی خود بدل کردند. فراموش نکنیم که فرانسوی‌ها، طی صد و سی و دو سال حضور خود در الجزایر، این کشور را نه مستعمره، بلکه یکی از استان‌های کشور خود در آن سوی مدیترانه می‌دانستند.

می‌دانیم که سلطه فرانسه با مردم بومی این سرزمین و فرهنگ آنها چه کرد، چه مقاومت‌هایی را که به خاک و خون کشید و چه دره‌هایی را، انباشته از نفرت و کین، میان کولون‌های سفید پوست و عرب‌های مسلمان آن به وجود آورد.

در پی جنگ جهانی دوم، با دگرگونی‌های بزرگی که در جهان به وجود آمد، امپراتوری‌های مستعمراتی آن دوران از جمله فرانسه نیز به لرزه افتادند و ملت‌های منکوب، برای سر بر کشیدن و حق خود طلبیدن، فرصتی طلایی یافتند. بومیان مسلمان الجزایر نیز از دهه ۱۹۵۰ به شورشی همه جانبه علیه فرانسه روی آوردند که به تدریج به جنگی خونین و مخوف، با صد‌ها هزار قربانی، بدل شد.

جمهوری چهارم فرانسه تا گردن در کام این جنگ پلید فرو رفت، نیرو‌های نظامی‌اش را به شکنجه‌گرانی مخوف بدل کرد و شماری از اصول مقدسش را نیز در راه حفظ الجزایر بر باد داد، پیش از آنکه خود در طوفان بر آمده از این جنگ مستعمراتی به تاریخ بپیوندد و جای خود را به جمهوری پنجم بسپارد، که با درایت و آینده‌نگری شخصیتی چون ژنرال دوگل سر انجام توانست فرانسه را از این گرداب نجات دهد و استقلال الجزایر را به رسمیت بشناسد
.
جنگ آزادیبخش الجزایر یکی از با شکوه‌ترین اسطوره‌های «جهان سوم» را در نخستین دهه‌های پس از جنگ جهانی دوم به وجود آورد. همه «دوزخیان زمین»، که خود را تحقیر شده «قدرت‌های سفید» می‌دانستند، الجزایر را قبله خود قرار دادند.

در ایران نیز بخش مهمی از افکار عمومی رویداد‌های الجزایر را با علاقه پیگیری می‌کرد. شاعران ایرانی در ستایش «مجاهدین الجزایر» شعر می‌سرودند و روزنامه‌نگاران هم، تا آنجا که سانسور اجازه می‌داد، قهرمانان این نبرد بزرگ ضد استعماری را، که جمیله بوپاشا یکی از بلند آوزه‌ترین آنها بود، به مردم می‌شناساندند.‌‌ همان زمان‌ها بود که کتاب حسن صدر زیر عنوان «الجزایر و مردان مجاهد»، با تقریظی از شادروان محمد مصدق، در تهران دست به دست می‌شد.

«راه رشد غیر سرمایه‌داری»

در راس جنبش ضد استعماری الجزایر شخصیت‌ها و جریان‌های گوناگونی، با گزینش‌های متفاوت و متنوع شرکت داشتند، آما در پایان جنگ، مثل همیشه، نیرومند‌ترین آنها که «جبهه ملی آزادیبخش الجزایر» نام داشت سر انجام بر دیگران غلبه کرد و وقتی در ژوییه ۱۹۶۲ این کشور پس از ۱۳۲ سال استقلال خود را باز یافت، همین جبهه بود که با سرکوب رقیبان خود، نظامی را با ویژگی‌های‌‌ همان دوران بر سر کار آورد: سلطه حزب واحد به رهبری یک شخصیت نیرومند، رد قاطعانه و خشونت‌بار هر جریان و چهره‌ای که بخواهد این انحصار را در هم بریزد، تحمیل «وحدت کلمه» بر کشور و استقرار سازمان‌های سانسور و سرکوب تا خدای نکرده «نوکران استعمار» بار دیگر سر بر نیآورند.

در عرصه سیاست خارجی الجزایر به یکی از فعال‌ترین اعضای «جنبش عدم تعهد» بدل شد، هر چند که به رغم شعار‌های دایمی‌اش مبنی بر استقلال در قبال شرق و غرب، بیشتر به «اردوگاه سوسیالیسم» به رهبری شوروی سابق نظر داشت. در واقع بسیاری از ویژگی‌های سیاسی الجزایر در دوران پس از استقلال، از حزب واحد انقلابی گرفته تا دستگاه‌های امنیتی و چگونگی اطلاع‌رسانی از سوی رسانه‌های ملی، این کشور جوان را عملا به متحدی برای «اردوگاه سوسیالیزم» بدل می‌کرد.

در عرصه اقتصادی نیز الجزایر نو استقلال، شوروی را سرمشق خود قرار داد، مالکیت خصوصی بر واحد‌های تولیدی را به شدت محدود کرد، بانک‌ها و بازرگانی خارجی را به دولت سپرد، برنامه‌ریزی متمرکز را در انحصار دیوانسالاران «جبهه آزادیبخش ملی» قرار داد، راه را بر سرمایه‌گذاری‌های خارجی بست، و ارز هنگفت بر آمده از نفت و گاز را به ایجاد واحد‌های بزرگ «صنایع مادر» اختصاص داد، بی‌آنکه به درستی بداند با تولیدات این صنایع چه می‌خواهد بکند.

در‌‌ همان زمان سیاست اقتصادی الجزایر، و کشور‌های دیگری که در «جهان سوم» به‌‌ همان گزینه‌ها روی آورده بودند، از سوی نظریه‌پردازان حزب کمونیست شوروی در قالب تئوری معروف «راه رشد غیر سرمایه‌داری» فرمولبندی شدند و به نیرو‌های چپ و انقلابی در سراسر جهان، به عنوان تنها راه خروج از واپس‌ماندگی، عرضه شدند. همین تئوری معروف از راه نوشته‌های «حزب توده» به ادبیات اقتصادی و سیاسی ایران نیز راه یافت و حتی بر رهبران و فاتحان انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ نیز تاثیر گذاشت. اصول چهل و چهار و هشتاد و یکم قانون اساسی، که زیر بنای حقوقی اقتصاد دولتی و بسته جمهوری اسلامی است، در واقع از نظریه «راه رشد غیر سرمایه‌داری» منشا گرفته است.

برای نسل‌های جوان یاد آوری می‌کنیم که این نظریه‌پردازی‌ها در فضای سال‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ میلادی انجام گرفتند، زمانی که سیاستمداران الجزایری، سر مست از باده پیروزی‌های بر آمده از جنگ آزادیبخش و سال‌های نخست استقلال، با غروری وصف‌ناپذیر به دنیا درس می‌دادند. در‌‌ همان سال‌ها بود که کره جنوبی و سنگاپور بی‌سر و صدا الگو‌های خویش را می‌ساختند، ولی با تحقیر شمار زیادی از نظریه‌پردازان جهان سومی روبرو بودند.

فرجام شوم یک بیراهه

سال‌ها گذشت و معلوم شد که الجزایر مستقل، هم در عرصه سیاسی و هم در عرصه اقتصادی، سخت به بیراهه رفته است. «جبهه آزادیبخش ملی» با تحمیل نظام تک‌حزبی بر کشور راه را بر آزادی و دموکراسی بست و تنها به رهبران و کادر‌های زیر کنترل خود، از جمله همین عبدالعزیز بوتفلیقه، اجازه داد منصب‌ها و کرسی‌های قدرت را در انحصار خود در آورند.

در عرصه اقتصادی نیز الجزایر به برکت منابع نفت و گاز خود از در آمد‌های ارزی فراوان برخوردار شد، ولی در همین زمینه نیز رهبران حزب حاکم و نظامیان ارشد و دیوانسالاران خیلی زود به میوه‌چینان دوران پس از استقلال بدل شدند و در چنگ انداختن بر ثروت کشور، روی «کولون»‌های فرانسوی را سفید کردند. از سوی دیگر الیگارشی متکی بر رانت نفتی با تحمیل یک اقتصاد شبه‌سوسیالیستی بر کشور، مانع از آن شد که اقتصاد آن جان بگیرد و از توانایی‌های مردمانش، آنگونه که باید و شاید، بر خوردار شود.

ناکامی گزینش‌های سیاسی و اقتصادی، الجزایر را در بحرانی بزرگ فرو برد، تا جایی که سرانجام در سال ۱۹۹۱ الیگارشی حاکم مجبور شد به برگزاری انتخابات کم و بیش واقعی تن در دهد. اما به دلیل مصیبت‌هایی که مردم از «جبهه ملی آزادیبخش» کشیده بودند، دور اول این انتخابات به پیروزی جریان اسلامگرای موسوم به «جبهه نجات اسلامی » منجر شد، رویدادی که به دخالت ارتش و متوقف شدن دور دوم انجامید.

در پی همین رویداد بود که الجزایر در یک جنگ هولناک داخلی فرو رفت و قصابی‌های مخوفی، هم از سوی ارتش و هم از طرف اسلامگرایان، در دهه ۱۹۹۰ میلادی جان هزاران نفر از مردمان این کشور را گرفت.

سر انجام، با پیروزی نظامیان بر اسلامگرایان، نظام پس از استقلال با تغییراتی اندک دوباره سلطه مطلق خود را بر کشور تحمیل کرد و در سال ۱۹۹۹، عبدالعزیز بوتفلیقه را بر کرسی ریاست جمهوری نشاند.

طی پانزده سال گذشته الجزایر نیز همانند دیگر کشور‌های نفت‌خیز به برکت اوجگیری بهای طلای سیاه به انبوه دلار‌های نفتی دست یافت. با تکیه بر همین رانت رو به افزایش بود که عبدالعزیز بوتفلیقه توانست از ایجاد تنش‌های غیر قابل کنترل در الجزایر جلوگیری کند و به ویژه دروازه‌های کشور خود را بر امواج «بهار عربی» ببندد.

با این همه طی پانزده سال ریاست جمهوری بوتفلیقه، هیچ اصلاح بنیادی در الجزایر انجام نگرفته است. سر نخ‌های سیاست کشور همچنان در اختیار الیگارشی نیرومند و فاسد اما به شدت زیرکی است که‌ گاه برای جلوگیری از انفجار، این یا آن دریچه را باز می‌کند، ولی هیچ تغییری را در ماهیت «نظام» حاکم نمی‌پذیرد. البته معدودی از گروه‌های سیاسی مستقل و چند نشریه کم و بیش آزاد تحمل می‌شوند، به شرط آنکه سلطه حاکمیت را تهدید نکنند.

در عرصه اقتصادی نیز الجزایر همچنان کشوری است که حدود نود و پنج در صد در آمد‌های ارزی و بیش از هفتاد در صد بودجه‌اش از محل صدور نفت و گاز تامین می‌شود. مشکل در آنجا است که ذخایر نفت و گاز الجزایر عمق زیادی ندارند و این کشور به هیچوجه خود را برای دوران پس از نفت و گاز آماده نکرده است.

بخش بسیار بزرگی از مردم الجزایر با فقر دست به گریبانند و به ویژه جوانان آن، عمدتا با رویای فرار از کشور روز و شبشان را به سر می‌آورند. جوان الجزایری که روزی به اسطوره جنگ آزادیبخش می‌بالید، اکنون از گفتن این جمله تلخ باکی ندارد که: «اگر روزی بتوانم، خود را از شر این خاک‌‌ رها می‌کنم».

آنچه در آخرین انتخابات ریاست جمهوری الجزایر گذشت، بدون تردید بر این تلخی می‌افزاید.

......................................................................................................................
نظرات نویسنده دیدگاه رادیو فردا نیست.