ادبیات زندان: نامه‌های یک روزنامه‌نگار از اوین و رجایی شهر

  • مهرداد قاسمفر

بهمن احمدی امویی و همسرش ژیلا بنی‌یعقوب

از همان نخستین سال‌های "پهلوی اول" و پس از استقرار حکومت‌داری و بوروکراسی مدرن و شکل‌گیری قشری از منتقدان و مخالفان سیاسی که به جرم عقاید سیاسی‌شان به حبس وزندان رفتند، با متن هایی روبروایم که بعدتر کم و بیش به ادبیات زندان مشهور شد.

عجیب آن است که در دورۀ متاًخر و پس از وقوع انقلاب که تعداد زیادی از روزنامه‌نگاران، فعالان اجتماعی و مدنی و دانشجویی، و یا فعالان حزبی و سیاسی به حبس‌های طولانی یا کوتاه مدت رفته‌اند و می‌روند، به نسبت تعداد آدمهایی که تجربه های زندان دارند، با آثاری در اینباره که به قصد کتاب نوشته یا منتشر شده باشد، کمتر مواجه بوده ایم.

در هفته‌های اخیر اما، کتابی خواندنی و خوب از مشاهدات و خاطرات بهمن احمدی امویی، روزنامه‌نگاری که پنج سال -۸۸ تا ۹۲​ - را در زندان‌های اوین و رجایی شهر سپری کرد، ازسوی نشر باران در سوئد منتشر شده است. بهمن احمدی امویی، با روزنامه‌هایی از جمله جامعه، توس، صبح امروز، نوروز، شرق، وقایع اتفاقیه و سرمایه همکاری داشته و پیش از این نیز دو کتاب به نام‌های «اقتصاد سیاسی جمهوری اسلامی» و «مردان جمهوری اسلامی چگونه تکنوکرات شدند؟» از وی منتشر شده‌است.

از بهمن احمدی امویی در تهران، دعوت کردم مهمان من در برنامه مرور کتاب این هفته باشد. ابتدا و پیش از گفت‌وگو اما، سطرهایی از کتابش با عنوان "زندگی در زندان: اوین و رجایی شهر" را با صدای نویسنده بشنویم:

Your browser doesn’t support HTML5

گفت‌وگوی مهرداد قاسمفر با بهمن احمدی امویی درباره کتاب خاطرات زندان


«ایوب ابراهیم زاده که اگر وقت می‌کرد تا ۱۲ واحد درسی دیگرش را بگذراند از دانشگاه دولتی تبریز مدرک مهندسی برق می‌گرفت. می‌گوید پیش از دانشگاه و حتی تا دوسال اول آن توجه خاصی به مسایل مذهبی نداشت. اما کم کم با یکی دو محفل دانشجوییِ کُرد در تبریز آشنا می‌شود. در یکی از این نشست‌ها به افرادی نزدیک شد که به آنها القاعده می‌گویند. هرچند خودش اسمی از القاعده نیاورد. از او پرسیدم چرا با این موقعیت و آگاهی به این گروه نزدیک شدی؟ جواب داد رفتار حکومت ایران و نوع نگاهی که به کردها دارد کمک زیادی کرد که راه خودم را در پیوستن به این گروه ببینم. او در ادامه توضیحاتش می‌گوید من الان معنا و مفهومی در زندگیم احساس می‌کنم که پیش از این از آن برخوردار نبودم. زندگی اجتماعی خوبی داشته و در جمعی که بوده مورد توجه قرار گرفته است. اما آشنایی‌اش با این گروه خاص چیزی را وارد زندگی او کرده که قبلا نداشته است. او حالا یک مذهبی است و سه جزء‌ قرآن را از بر دارد و می‌گوید ما به دنبال ایجاد حکومت اسلامی هستیم. پرسیدم از چه راهی؟ ‌جواب داد از سه راه تبلیغ یا جهاد یا هردو.»

خیلی خوش آمدی به این برنامه. دراین سال‌ها شمار زیادی از فعالان مدنی و روزنامه‌نگاران و وکلا و چهره‌های سیاسی و غیره به عنوان متهمان سیاسی عقیدتی، احکام زندان گرفته‌اند. بخصوص نسل روزنامه‌نگاران دهه هفتاد به اینسو، دانشجویان،‌ وُ کَلا ، فعالان حوزه‌های زنان و غیره. اما کمتر دیده‌ایم که وقایع و جزییات این روزها ثبت و به صورت کتاب منتشر شود. چه استدلالی باعث شد که فکر کنی لازم است که تجربیات ایام زندان را بنویسی و به صورت کتاب منتشر کنی؟

بهمن احمدی امویی: من تشکر می‌کنم از اینکه مرا دعوت کردید به این برنامه. واقعیت این است که قبل از اینکه به زندان بروم ، همواره یکی از دغدغه‌های من و خیلی از همکاران روزنامه‌نگار من این بود که سعی کنیم به مکان‌هایی که معمولا قابل دسترسی نیستند برویم و گزارش تهیه کنیم. یکی ازاین مکان‌ها زندان بود. وقتی که خودم زندانی شدم، دیدم از منظر روزنامه‌نگاری، بدون کمترین زحمت و طی کردن روال اداری برای تهیه گزارش، آن شرایط مورد نظر فراهم شده است. یعنی دیدم خودم دارم در میان آنها زندگی می‌کنم و برای گزارشی از زندگی زندانیان (چه سیاسی و چه غیرسیاسی، و چه زندانیان عقیدتی، چه اقلیت‌ها،‌ چه گروه‌های مختلف مذهبی... همه آنها بودند) شرایطی فراهم شده که خیلی راحت به همه اینها دسترسی دارم. جمع خیلی بزرگی از زندانیان در اطراف من بودند. در واقع از همان روز اولی که به زندان رفتم، در نظر داشتم این کار را انجام دهم. خواسته‌ای که من و همکارانم دنبالش بودیم و امکان دسترسی به آن را نداشتیم.

وقتی که خودم زندانی شدم، دیدم از منظر روزنامه‌نگاری، بدون کمترین زحمت و طی کردن روال اداری برای تهیه گزارش، آن شرایط مورد نظر فراهم شده است. یعنی دیدم خودم دارم در میان آنها زندگی می‌کنم و برای گزارشی از زندگی زندانیان (چه سیاسی و چه غیرسیاسی، و چه زندانیان عقیدتی، چه اقلیت‌ها،‌ چه گروه‌های مختلف مذهبی... همه آنها بودند) شرایطی فراهم شده که خیلی راحت به همه اینها دسترسی دارم.

به عبارتی به زندان محکوم شدی اما خودت را پیش از یک «زندانی»، همان «روزنامه‌نگاری» دیدی که به هر دلیل فرصتش دست داده تا از وضعیت منحصر به فردی که در آن قرار گرفته، گزارش‌هایی میدانی تهیه کند؟

دقیقا همینطور است. اگر ملاحظه کنید، در سراسر کتاب، من سعی کرده‌ام که کمترین بخش‌ها را به توصیف و بیان خودم و احساسات و عواطف شخصی‌ام اختصاص دهم. در واقع سعی‌ام آن بود که در این ۲۳۰ صفحه، تصویری هرچند گذرا، از زندگی گروه‌های مختلف اجتماعی، سیاسی، مذهبی ایران که در جایی به نام بند ۳۵۰ اوین و یا سالن ۱۲ رجایی شهر جمع شده بود‌ه‌اند ارائه دهم. و البته سعی کردم خیلی هم از مواضع سیاسی واردنشوم. تلاش کردم که در روند ثبت روایت‌ام از زندان و زندانیان، بیشتر نگاهی انسانی به قضیه داشته باشم. یعنی اینکه زندانیان ، به عنوان یک انسان، چطور در آن جامعه بسته زندگی می‌کنند؟ نگاه آنها به هم سلولی‌هایشان چیست؟ وقتی بیرون و در جامعه بوده اند چگونه بوده اند و روایتی به دست بدهم از زندگی این افراد در داخل و خارج زندان.

بله! و از قضا، نکته‌ای که در روایت تو از زندان جلب توجه می‌کند، همین نگاه مبتنی بر "گزارش‌نویسی روزنامه‌نگار‌انه" است. نگاهی که به روزنامه‌نگار توصیه می‌کند که در میانه و بخش خاکستری ماجرا بایستد و فارغ از قضاوت و سلایق شخصی‌اش، موقعیت پیرامون را هرچه که هست گزارش کند. این خصوصیتی است که در آثار منتشر شده از سوی زندانیان - قبل و بعد از انقلاب- کمتر رعایت شده یا اصلا نیست؛ شاید چون بسیاری ازنویسندگان آنها،صرفا فعال حزبی یا وابسته به گروه‌های سیاسی بوده اند.

بله من واقعا ازهمان روزی که به زندان افتادم، نگاهم نگاه روزنامه‌نگارانه بود به کل قضیه. کما‌اینکه اتهاماتی هم که به من زده شد و بابت همان‌ها هم به زندان رفتم، مسایل روزنامه‌نگار‌ی بود. در واقع به واسطه حرفه‌ام، حکم زندان گرفتم؛ به قول برخی از دوستان، زندان هم ادامه همان زندگی‌ام در بیرون از زندان بود. به عبارتی همان زندگی و شغل بیرونی‌ام که روزنامه‌نگار‌ی بود ادامه یافت. به همین دلیل سعی کردم تا آنجا که امکان دارد روایت‌ام بی‌طرفانه باشد. راستش نمی‌دانم تا چه اندازه در این‌باره موفق شده‌ام.

زندگی در زندان از بهمن احمدی امویی

جدای از "زاویۀ دید" کتاب، آن "فرمی" هم که برای ارائه متن انتخاب کرده‌ای، برایم جالب است. این‌که کل کتاب را به صورت مجموعه نامه‌هایی نوشته‌ای که از زندان برای همسرت می‌فرستی!

واقعیت این است که محتوای مثلا اولین نامه‌ای که به نام "آژیر قرمز" در کتاب آمده است و تاریخ نگارشش ۳۱ شهریور ۱۳۹۰ بود، به نوعی خاطرات من است از شروع جنگ و این که خودم اهل خوزستان بودم و شاهد آغاز جنگ و... من همه اینها را به صورت نامه‌ای بلند برای همسرم ژیلا بنی‌یعقوب نوشته‌ام. بعدتر از مسیر و فرآیندهای مختلفی -که معمولا دوستان زندانی می‌دانند آنها را به چه شکلی به بیرون منتقل کنند- گهگاه اینها را می‌فرستادم به خارج از زندان. در واقع از همان روز اول، در قالب نامه تهیه شده بودند.

از دهه‌های دور تاکنون، نمونه‌های فراوانی از خاطرات زندان در دست است. از آنچه که بزرگ علوی نوشته بگیر و بیا تا خلیل ملکی، و خیلی بعدتر ویدا حاجبی که خاطرات زندانش در دهه ۵۰ خورشیدی می‌گذرد و یا آنچه که فرضا پرویز اوصیا در باره حبس‌اش در زندان توحید نوشته است. و یا حتی آن دو کتاب «مهمان این آقایان» و «بار دیگر و این بار...» که از محمود اعتماد زاده(م.ا.به آذین) به جای مانده که اولی خاطرات زندان کوتاه مدت اوست در دهه ۱۳۵۰خورشیدی و دومی خاطرات زندان بلند مدت‌اش در دهه شصت و جمهوری اسلامی. اما اغلب این آثار درفرم‌های خاطره نویسی، زندگینامه، روزنوشته و یا داستانی ارائه شده اند. اما کتاب تو به صورت مجموعه نامه‌هاست! چرا؟

ببینید، در این نامه‌ها در واقع، یک نوع دیالوگ بین خود من و همسرم -ژیلا بنی‌یعقوب- هست که به نوعی سعی داشتم در قالب نامه، سبک زندگی‌مان در زندان را برایش بنویسم. اینکه حالا ما در این روزها به چه چیزهایی فکر می‌کنیم ؛ چه چیزهایی ما را اذیت می‌کند؛ چطور زندگی می‌کنیم؛ و چطور با هم دور یک سفره می‌نشینیم غذا می‌خوریم. آیا اصلا در زندان سیاسی چنین چیزهایی هست؟ آدم‌های اوین و رجایی شهر چه کسانی هستند؟ پیش‌زمینه‌هایشان چه بوده است؟ چطور شد که اصلا گذرشان به آنجا خورد و در این مکان قرار گرفتند؟ اصلا اینها واقعا آدم‌هایی سیاسی هستند یا نه؟ اتفاق آنها را آورده اینجا یا نتیجه عمل‌شان بوده؟بنابراین سعی کردم تا آنجا که در توانم هست، شرح و توصیف و گزارشی از تک‌تک آن زندانی‌ها در کتاب بیاورم؛ فارغ از اینکه سیاسی‌اند و مشهوراند یا غیرسیاسی بوده‌اند و آدم‌هایی معمولی که از خیابان، از درگیری‌های خیابانی، ویا صرفا به خاطر فرستادن یک اس‌ام اس یا نوشتن یک شعار دستگیر شده‌اند؟ نتیجه اینکه اینجا گفت‌وگویی برقرار است تا در خلال آن، توصیف کنم که الان در چه مراحلی هستیم و چطور داریم زندگی می‌کنیم، اختلافاتی که میان ما زندانی‌ها به وجود می‌آید چه هستند؟ یا ناراحتی‌هایی که از همدیگر احتمالا داریم؟ و یا آن چیزهایی که به عنوان یک انسان باعث عصبانیت ما محبوسین می‌شود چه مواردی است. یا پشت این دیوارهای زندان چه چیزهایی باعث دلخوری و دلتنگی‌ ما زندانیان می‌شود؟ من به همه اینها پرداخته‌ام. و از قضا اینها چیزهایی بودند که خیلی در خاطرات زندان دیگران که بخشی از آنها را نام بردید نمی‌دیدم. خیلی‌ از آن نویسندگان و کتاب‌ها، سعی ‌کرده‌اند که مسایل سیاسی را طرح کنند و نقطه ‌نظرهای سیاسی/اجتماعی را که به آنها وابسته بوده‌اند. ولی من واقعا احساس کردم روی آن بخش‌ها که گفتم، خیلی کم کار شده است و باید بیشتر به این بخش پرداخته شود تا نظرات سیاسی.

در این نامه‌ها در واقع، یک نوع دیالوگ بین خود من و همسرم -ژیلا بنی‌یعقوب- هست که به نوعی سعی داشتم در قالب نامه، سبک زندگی‌مان در زندان را برایش بنویسم. اینکه حالا ما در این روزها به چه چیزهایی فکر می‌کنیم ؛ چه چیزهایی ما را اذیت می‌کند؛ چطور زندگی می‌کنیم؛ و چطور با هم دور یک سفره می‌نشینیم غذا می‌خوریم. آیا اصلا در زندان سیاسی چنین چیزهایی هست؟

اشاره کردی به همسرت ژیلا؛ یک جایی در مطلبی تحت عنوان زندانی شماره ۱۴ می‌گویی:‌ «ژیلا تو از من خواستی که آنچه که در زندان می‌بینم و می‌شنوم را برایت بنویسم. به قول خودت گزارش‌هایی از زندان...»

به ما بگو که اساسا خانم بنی‌یعقوب چقدر سهم داشته در تشویق تو به نوشتن این «گزارش‌/ خاطرات/ مجموعه نامه‌»ها؟

همانطور که در مقدمه و متن بعضی از نامه‌ها هم نوشته‌ام، واقعیت قضیه این است که نوشتن به این فرم و سبک را اصلا ژیلا به من یادآوری کرد . یادم هست او کتاب خاطراتِ -اگر اشتباه نکنم- ناظم حکمت به همسرش را برای من آورد زندان و گفت:«این یک الگوی خوب است برای اینکه به این سبک بنویسی.»

در واقع ایده نوشتن این کتاب را کلا ژیلا به من داد. بله در آن شکی نیست و باید از این بابت از او تشکر کنم.

این "گزارش‌/نامه‌"ها گزیده‌ای است از موقعیت‌های مختلف. ولی گمانم خیلی از تصاویر و موقعیت‌ها باید برای تو و کلا در سال‌های محبوس بودنت در زندان‌های "اوین و رجایی شهر" باید بوده باشند که در این گزارش‌ها نیامده‌اند. به هر حال سخن از یک دوره طولانی ۵ ساله است از زندان بین ۸۸ تا ۹۲. آیا تصویرها یا چیزهای ناگفته‌ای هم خارج از این داری که در این کتاب ترجیح دادی به دلایلی یا حتی مثلا به علت رعایت اختصار کتاب، آنها را نیاوری و قیدشان را بزنی؟

بله. خیلی هست. مثلا من در کتاب ، به آن شیوه دستگیری خودم و یا مدت‌هایی که در زندان انفرادی بودم را بسیار گذرا پرداخته‌ام. حتی به این هم نپرداخته‌ام که بازجوها‌یم آنجا چه بحث‌هایی را مطرح می‌کردند. یا ماجراهای زندان رجایی شهر را خیلی خلاصه تر از زندان اوین آورده‌ام. خب اینها مواردی است که خیلی بیشتر می‌شد به‌شان پرداخت. به همین دلیل گمانم هنوز جا برای کار بیشتر هست. به عنوان مثال افرادی آنجا بودند که شما اگر آنها را بررسی شخصیتی می‌کردی، می‌شد به برشی از کلیت جامعه ایران برسید. اینطور است که به نظر خودم، این کار کاملا قابلیت ادامه دادن دارد و در فکرش هم هستم.

نوشتن اینها چقدر برایت به عنوان یک زندانی دشوار بود؟ حفظ‌شان در زندان ، چقدر سخت بود؟ آیا اصلا این موارد برایت مشکل‌ساز هم بود یا امکانش وجود داشت که مطالب و نامه‌هایت را به راحتی بنویسی و بفرستی و یا حفظ‌شان کنی به قصد اینکه بعدا منتشرشوند؟

برای نوشتن آنها، من و دوستان زندانی‌ام، به اندازه کافی قلم و کاغذ در اختیارمان بود و هر کس به فراخور و سبک نگاهی که داشت چیزهایی را یادداشت می‌کرد. من البته خودم خیلی چیزها را به خاطر می‌سپردم. وقتی دوستان- هم‌بندی‌ها- درباره وقایعی که اتفاق می‌افتاد صحبت می‌کردند، در همان لحظه طبیعتا، من قلم و کاغذ در اختیارم نبوده احتمالا. ولی معمولا شب‌ها یا هرچند شب یک بار، مسایل را که در ذهن مرور می‌کردم، سعی می‌کردم آن اتفاقاتی را که فکر می‌کردم اهمیت دارند با توجه به آن سبکی که برای نوشتن در نظر گرفته بودم ،پس از بررسی و مروردوباره‌شان، مفصلا بنویسم‌شان. بعدتر، خلاصه‌ای از آنها را به سبک نامه به ژیلا منتقل می‌کردم. همانطور که عرض کردم ، نامه‌ها را به روش‌هایی که دوستان زندانی می‌دانند، در روزهای ملاقات و یا غیرملاقات، به بیرون منتقل می‌کردیم.

درجایی از کتاب، آرزو کرده‌ای که حسن روحانی -رییس جمهور- نماینده ویژه‌ای را برای بررسی مساله زندانیان سیاسی انتخاب کند. در طول کتاب هم به کسانی اشاره می‌کنی که در وضعیت غیرعادلانه‌ای، هنوز در حبس‌اند یا حکم‌شان مدت‌هاست تمام شده ولی آزاد نشده‌اند، و یا مسن و‌ پیراند؛ یا بیمارند و دیگر ظرفیتی برای ادامه مجازات یا تنها شدن و تنها ماندن در زندان را ندارند. آیا آن آرزویی که در کتاب داشتی، در این چندسالی که از ریاست جمهوری حسن روحانی پشت سرگذاشته‌ایم ، برآورده شد؟

نه! به هیچ وجه! تاریخ آن نامه را اگر ملاحظه کنید، زمانی بود که انتخابات سال ۹۲ برگزار شده بود و هم در میان زندانیان سیاسی -به‌خصوص زندانیان مرتبط با جنبش سبز- و هم در فضای عمومی جامعه، آن احتمال و انتظار وجود داشت که ممکن است یک تحولاتی را شاهد باشیم. من هم به عنوان یک زندانی، سعی کردم این نامه را بنویسم و یک وضعیت و نمایی از زندانیان سیاسی کشور نشان بدهم و بگویم که اولا تعدادشان زیاد نیست‌-حداکثر هزارنفر می‌توانند باشند- در سراسر ایران. و بخشی از آنها بچه‌های کردستان و سیستان و بلوچستان هستند؛ با توجه به اینکه این مناطق، مناطق حاشیه‌ای کشورند و معمولا، هم احساس نابرابری و تبعیض دارند و هم واقعا این نابرابری در موقعیت‌های مختلف در آن مناطق کشور برقرار است، بنابراین با نگاهی انسانی تر، حتی با نگاه به منافع ملی، می‌شود خیلی از این زندانیان را بخشود و آزاد کرد. کسانی هستند که بیست سال است در زندان‌اند. چنیین فردی بیست سال پیش رفته زندان و الان اگر بیاید بیرون حتی نمی‌تواند با مناسبات زندگی امروزی دست و پای خودش را حتی جمع و جور کند چه برسد به اینکه خطری برای جمهوری اسلامی یا هر جامعه‌ای به طور کلی باشد. خیلی از این افراد قادر نیستند با این سطح از تغییرات ایدئولوژیک که در جامعه وجود دارد، خودشان را وفق بدهند و زندگی معمولی‌شان را حتی اداره کنند. بنابراین نگاه داشتن آنها در زندان، بجز هزینه‌های روانی و بین‌المللی چیزی برای جمهوری اسلامی نداشته و ندارد. من اینها را نه برای دفاع از جمهوری اسلامی، بلکه با نگاه انسانی و در عین حال نگاه به منافع ملی و به مثابه یک نوع همراهی با آن انتظاراتی که احساس می‌شد در زمان انتخابات سال ۹۲ که آقای روحانی آمد نوشته ام...ولی متاسفانه به نظر می‌رسد، برای آقایان، چیزهای دیگری مهم است؛به چیزهای دیگری توجه می‌کنند ونمی دانم وقت نداشته‌اند و یا هر دلیل دیگر.