چرا انگلیسی‌ها از اتحادیه اروپا خارج شدند؟

بخش عمده جریان اصلی رسانه‌ای در بریتانیا چندان موافق جدایی بریتانیا از اتحادیه اروپا نبود. و شاید به همین دلیل چندان به روند افزایش طرفداران خروج از اتحادیه اروپا توجه نمی‌کرد. بخش عمده نظام، یا به تعبیری که در بریتانیا رایج است Establishment که در قالب حزب حاکم محافظه‌کار و حزب مخالف کارگر متعین می‌شود، نیز با این جدایی موافق نبود. شاید به همین دلیل پس از رفراندوم ۲۳ ژوئن ۲۰۱۶ بیش از اینکه درباره علت تصمیم مردم برای جدایی از بریتانیا سخن گفته شود درباره نتیجه رفراندوم ابراز نگرانی شده است.

اما کمتر به این پرسش اندیشیده شده است که اگر جریان عمده رسانه‌ای در بریتانیا و عمده نخبگان و روشنفکران و طبقه متوسط و کارگران در لندن و سیاستمداران وست مینستر با جدایی موافق نبودند، چرا طی چند ماه نتوانستند رای‌دهندگان را برای ماندن در اتحادیه اروپا قانع کنند؟

این پرسش می‌تواند پاسخ‌های بسیار داشته باشد اما در اینجا بر دو پاسخ تاکید می‌شود:

پاسخ اول را اندرو مار، مفسر سیاسی برجسته بی‌بی‌سی که اسکاتلندی است، دو روز پس از همه‌پرسی در برنامه تلویزیونی خود مطرح کرد. مار می‌گوید در واقع بریتانیا سال‌هاست که به دو کشور تقسیم شده است. رفراندوم فقط نشان داد که کدام یک در اکثریت هستند. بریتانیای قدیم یا بریتانیای جدید. ساده‌انگاری است که نتیجه رای‌گیری را فقط به مهارت‌های تبلیغاتی یا به تعبیر دقیق‌تر پروپاگاندای کثیف یا پوپولیسم کمپین برِکزیت نسبت دهیم. اگر زمینه اجتماعی واقعی برای جدا شدن از اتحادیه اروپا وجود نداشت هیچ کمپینی نمی‌توانست موفق به جلب رای بیش از ۱۷ میلیون از نفر مردم بریتانیا شود و بزرگ‌ترین تصمیم‌گیری سیاسی در تاریخ دموکراسی در بریتانیا را رقم بزند.

بریتانیای قدیم، بریتانیای جدید

مار می‌گوید در این همه‌پرسی لندن که همیشه حرف می‌زد برای نخستین‌بار مجبور شد گوش کند. اما به حرف چه کسی؟ به حرف بریتانیایی که در ۵۰ سال اخیر در گذشته انگلستانِ صنعتی مانده است. در این پنجاه سال صنایع سنگین از انگلستان رفت. کشوری که تولیدکننده و صادرکننده محصولات صنعتی بود به کشوری پر از فروشگاه تبدیل شد که فقط دلال فروش بود. مناطق صنعتی و مناطق مسکونی حاشیه آن به سرزمین‌های فراموش‌شده‌ای تبدیل شدند که ساکنان آن فقط به ضرب حقوق بیکاری و باقیمانده خدمات اجتماعی و بهداشتی دولتی می‌توانند ادامه حیات دهند.

گزارش‌های اجتماعی و فرهنگی در ۱۵ سال اخیر بیش از هرچیز کاهش کیفیت زندگی کودکان و زنان و جوانان سفیدپوست بریتانیایی را در نواحی مرکزی و شمالی انگلستان و مناطقی مانند ولز نشان می‌دهد.

همه چیز در بریتانیای نو در لندن خلاصه شد؛ لندنی که روز‌به‌روز کمتر انگلیسی شده است. از هر سه کودک ۱۱ ساله‌ای که در لندن دوره اول دبستان را تمام می‌کند یکی نمی‌تواند به انگلیسی بخواند یا بنویسد. ۳۸ درصد ساکنان لندن در بریتانیا به دنیا نیامده‌اند. تعداد محلاتی که اکثریت آنان را مهاجران تشکیل می‌دهند از تعداد محلاتی که اکثریت آنان را انگلیسی‌ها تشکیل می‌دهند بیشتر است. ثروت و شهرت لندن (که از قضا کسانی مانند همین آقای بوریس جانسون از آن بهره‌مند شدند) به بهای افزوده شدن بر شمار بیکاران و فقرا در سراسر انگلستان و به حاشیه رانده شدن طبقه کارگر و طبقه متوسط رو به پایین در مناطقی به دست آمد که زمانی ذخیره‌گاه اجتماعی بر آمدن نخبگان بریتانیا بود.

خشم مردم بریتانیای قدیم علیه چنین شرایطی را که از دید آنان نتیجه سیاست‌های حاکم بر وست منیستر است، می‌توان بیرون از لندن در سراسر انگلستان و ولز دید.

عادت‌های فرهنگی انگلیسی بیشتر در خانه‌های طبقه متوسط، متوسط رو به بالا و اشراف در حومه شهر‌ها یا طبقه کارگر و متوسط در شهرهای کوچک ادامه می‌یابد. در حالی که در انگلستانِ بیرون از لندن بیش از ۶۰ درصد والدین هنوز حداقل ۲۰ دقیقه برای فرزندانشان قبل از خواب کتاب می‌خوانند این آمار در لندن کمتر از ۳۰ درصد است. در بسیاری از شهر‌ها و مناطق انگلستان گروه‌های موسیقی مستقل و گروه‌های کری دیده می‌شود که به عنوان نشان هویت آن شهر یا منطقه شناخته می‌شوند در حالی که در لندن هویت موسیقی انگلیسی در هیاهوی موسیقی جهان‌پسند و موسیقی مهاجران گم شده است.

تیم‌های فوتبال کوچک و بزرگی که زمانی پرچم هویتی مناطق مختلف انگلستان بودند و تیم ملی این کشور را می‌ساختند، اکنون در زیر شهرت جهانی تیم‌هایی گم شده‌اند که کمتر نشانی از فوتبال دیرین انگلستان دارند و به ماشین‌های بین‌المللی برای پولسازی تبدیل شده‌اند. حمایت صاحبان تیم‌های درجه اول سوپرلیگ بریتانیا از ماندن در اتحادیه اروپا بیش از آنکه تبلیغی برای آن باشد به تمسخر منجر شد.

بریتانیای قدیم از دست رفتن حیات اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی خود را مستقیما نتیجه سیاست‌هایی می‌داند که بریتانیای جدید به میل لندن و خوش‌نشینان وست مینستر دنبال می‌کند. سیاست‌هایی که شاه‌بیت آن پیوستن به اتحادیه اروپا به سرکردگی مارگارت تاچر بود.

بیهوده نیست که شماری از اعضای حزب کارگر می‌گویند رهبرشان جرمی کوربن به اندازه کافی برای ماندن در اتحادیه اروپا تلاش نکرد. شاید او نیز ته دل خود بیشتر به انگلستان قدیم باور داشت تا انگلستان بی‌هویت جدید. اما این نیم‌نگاه به انگلستان پیش از پیوستن به اتحادیه اروپا بیش از حزب کارگر در رهبران حزب محافظه‌کار و از آن مهم‌تر در هواداران حزب محافظه‌کار وجود داشت. توضیح این نیم‌نگاه به گذشته در میان انگلیسی‌های میان سال به بالا را می‌توان پاسخ دوم به این پرسش دانست که چرا انگلیسی‌ها از اتحادیه اروپا خارج شدند؟

ملی‌گرایی انگلیسی و مساله اروپا

مساله اروپا، و بیگانه دیدن اروپا مساله تازه‌ای در ناسیونالیسم، ادبیات و تفکر انگلیسی نیست.

می‌توان دوباره نگاه کرد به این بخش از نوشته‌های ادموند برک، فیلسوف انگلیسی، درباره فرانسه که از او به عنوان نظریه‌پرداز حزب محافظه‌کار بریتانیا نام برده می‌شود:

«به یمن مقاومت اخم آلود همیشگی ما در برابر نوآوری و به یمن تنبلی سردمزاجانه‌ای که در شخصیت ملی ما وجوددارد، ما هنوز از اینکه دستاوردهای گذشتگانمان را باطل کنیم پرهیز داریم. چنان که من دریافته‌ام ما هنوز بخشندگی و شرافت فکری قرن چهاردهم‌مان را ازدست نداده‌ایم و خود را تابع وحشی‌ها نکرده‌ایم. ما باورمندان به روسو نیسیتم. ما تحت تعالیم ولتر قرار نداریم و فلسفه هلویوس (متفکر فرانسوی زمان انقلاب فرانسه) بین ما خریدار ندارد. بی‌خدا‌ها مقتدای ما نیستند. مردان دیوانه قانونگذاران ما نیستند. در انگلستان ما هنوز هاضمه طبیعی خود را از دست نداده‌ایم.»

این سخنان برک در چارچوب مجموعه مباحث او با مری ولستونکرافت بر سر انقلاب فرانسه و در زمانی رخ داده است که انقلاب فرانسه در جریان بود. ولستونکرافت که از او به عنوان یکی از بانیان فمنیسم در انگلستان نام برده می‌شود، در شمار روشنفکران انگلیسی طرفدار انقلاب فرانسه بود. این دو، نماینده دو نگاه در باره هویت و تاریخ بریتانیا بودند. بریتانیای برک بریتانیایی است که پیشتاز تمدن است. از دید برک کلیسا و اشرافیت دو رکن تمدن‌اند که در بریتانیا در اوج هماهنگی و کارآمدی هستند. برک بنیان‌های اخلاقی‌ای را تعریف می‌کند که ناسیونالیسم و کلونیالیسم امپراطوری بریتانیا را می‌نمایاند و شرح می‌دهد که چرا کلونیالیسم انگلیسی یگانه کلونیالیسم اخلاقی دنیاست. به این ترتیب نگاه برک نه فقط ضد انقلاب فرانسه، بلکه ضد اروپایی ست که تن به شورشیانی داده است که به بنیادهای تمدن پایبند نیست. به این ترتیب در حالی که تب انقلاب فرانسه همه اروپا را فراگرفته بود و حتی ناپلئون بناپارت ستایش می‌شد، مطبوعات و خیابان‌های انگلستان پر از کاریکاتور‌ها، اعلان‌ها و بروشورهایی بود که انقلاب فرانسه و ناپلئون را به تمسخر می‌گرفت.

در مقابل برک، ولستونکرافت تاریخ انگلستان را تاریخی پر از جنایت می‌دید و دست خون‌آلود اشراف را پشت همه تحولات می‌دید. کلیسای انگلستان را کلیسای فاسدی می‌دانست که به دست افرادی اداره می‌شد که چون در انگلستان به درد هیچ کاری نمی‌خوردند کشیش می‌شدند. این تقابل، بنیاد‌های‌‌ همان تقابلی است که امروز میان طرفداران اتحادیه اروپا و طرفداران خروج از اتحادیه بازتولید شده است. در آن زمان هم مانند امروز پیروز صحنه تفکر و سیاست در بریتانیا طرفداران انقلاب فرانسه نبودند.

ادبیات انگلستان که روایت‌های اصلی ناسیونالیسم انگلیسی را به دست می‌داد بی‌آنکه لزوما از نظر سیاسی در کنار برک قرار بگیرد از منظر بیگانه‌پنداری اروپا با برک همراه بود. در واقع نگاه برک بازتاب‌دهنده ناسیونالیسم انگلیسی‌ای است که در قرن هفدهم و هجدهم در میان نویسندگان معروف انگلیسی شکل گرفت. سال‌ها پیش از آنکه انقلاب فرانسه ناسیونالیسم را به تبی اروپایی تبدیل کند. هیچ یک از قدرت‌های استعمارگر اروپایی نتوانستند مانند انگلستان ناسیونالیسم خود را با نگاه امپراطوری در هم آمیزند. این نگاه از آغاز در رقابت با مدعیان اروپایی پاگرفت. نمونه بارز این تلاش برای معنی دادن به کلونیالیسم به عنوان گامی برای رهایی را می‌توان در رمان رابینسون کروزوئه و دیگر آثار دانیل دفو دید. حتی روشنفکران انگلیسی که اشرافیت و دربار را مانع آزادی خود می‌دیدند به جای پناه بردن به اروپا به کلونی‌های خود یا مانند توماس پین و کواکر‌ها به امریکا پناه می‌بردند.

عنصر اصلی در ناسیونالیسم انگلیسی مفهوم خانه (home) است. این مفهوم از قرن شانزدهم به معنای جزیره بریتانیا در برابر سرزمین‌های آن سوی دریا به کار می‌رفت. همزمان خانواده‌های سلطنتی حاکم آن را به معنای دربار به کار می‌بردند. بازگشت از سرزمین‌های تحت اشغال در آن سوی دریا‌ها به جزیره به معنای بازگشت به خانه بود. بر مبنای همین درک از خانه، خانه‌های اشرافی در حکم واحد سیاسی و قلمروهای سیاسی بود. همین درک از خانه به طبقه متوسطی منتقل شد که در پی انقلاب صنعتی در بریتانیا شکل گرفت. خانه پناهگاه در برابر دیگران بود. شبکه‌ای که از خانه شروع می‌شد و تا دربار و پس از آن تا پارلمانی که از دید انگلیسی مادر پارلمان‌های جهان است ادامه می‌یافت. به موازات این درک، بریتانیا به منزله سرزمین موعودی دیده می‌شد که به قومی موعود وعده داده شده بود. مانند اورشلیم برای قوم اسراییل. این سنت انگلیسی بوده است که همواره در برابر بیگانه به خانه پناه می‌برده است. بیگانه از این منظر اروپاست. نه سرزمین‌ها دور و سرزمین‌های تحت کنترل.

مهاجر یا مستعمره‌نشین

انگلستان نخستین کشور اروپایی است که مردمان سرزمین‌ها دور آسیایی و افریقایی را به عنوان جوامع مستقل در درون خود پذیرفت. از دید ناسیونالیسم انگلیسی این مستعمره‌نشینان یا مردم ممالک دور دست نه برای رقابت که برای خدمت به خانه می‌آمدند. به این ترتیب ناسیونالیسم انگلیسی بودن هندی و پاکستانی و عرب و ایرانی و ترک و افغان و افریقایی‌ها را به عنوان بخشی از معنای ساکنان (به قول برک طبیعی) خانه پذیرفته است. اما اروپاییان همچنان رقیب ماندند و بیگانه. همین نگاه اکنون جهت‌گیری حساسیت‌های ضد مهاجرت در انگلستان را توضیح می‌دهد.

ابراز نگرانی‌ای که نسبت به حضور مهاجران سفید و مسیحی اروپایی می‌شود بیش از ابراز مخالفتی است که با مهاجرانی می‌شود که از هند و افریقا و آسیا می‌آیند. ناسیونالیسم انگلیسی از تفاوت‌های آشکار نژادی و فرهنگی که این گروه ار از مردم جزیره جدا می‌کند بیشتر استقبال می‌کنند تا مهاجران اروپایی که به لحاظ نژادی و فرهنگی متمایز از اهالی جزیره به نظر نمی‌رسند. زنده ماندن همین خصلت فرهنگی در ناسیونالیسم انگلیسی توضیح می‌دهد که چرا مساله مهاجران اروپایی به یکی از مهم‌ترین عوامل رای دادن مردم انگلستان (قدیم) به خروج از اتحادیه اروپا تبدیل شد. بیرون راندن نشانه‌های فرهنگی بیگانگانی که خانه را تهدید می‌کنند.

.....................................................................................................

نظر نویسنده بیانگر دیدگاه رادیوفردا نیست.