پیامدهای اجتماعی حذف «عشق» از ادبیات نوجوان

  • مهرداد قاسمفر

تعدادی از نویسندگان و دست‌اندرکاران حوزه ادبیات نوجوانان در ایران در هفته‌های اخیر از حذف عشق و عشق ورزیدن در آثاری که برای این گروه سنی منتشر می‌شود، انتقاد کردند. از جمله فرهاد حسن‌زاده نویسنده ده‌ها کتاب در ادبیات نوجوانان به خبرگزاری ایسنا گفته است: «در جامعه‌ای که نتوان به راحتی از عشق نوشت، نوشته‌ها رنگ خشونت می‌گیرند و مهر و دوستی جایش را به کینه و نفرت خواهد داد.»

Your browser doesn’t support HTML5

حذف عشق در ادبیات در مجله نمای دور نمای نزدیک از مهرداد قاسمفر


سعید پیوندی‌، استاد جامعه‌شناسی و کارشناس نظام آموزشی و تعلیم و تربیت در پاریس در این باره می‌گوید:

«طبیعی است که ما هر قدر در زمینه دوست داشتن، عشق ورزیدن‌، عاطفه داشتن و احترام به دیگری در ابعاد مختلفش کم کار کنیم، از آن طرف نسبت به جامعه و اصولی که یک جامعه می‌تواند بر اساس آن یک فرهنگ عاری از خشونت را بنا کند، بیگانه می‌شویم. وقتی که چنین کارهایی برای نوجوانان و جوانان ما انجام نمی‌شود و آنها با چنین ادبیات، واژه‌ها و تجربه‌هایی خو نمی‌گیرند در آینده روابط بین انسان‌ها از آن عناصر عاطفی و عناصر روانی که می‌تواند به روابط انسانی، عاطفی و عاری از خشونت کمک کند، تهی می‌شود چراکه این عناصر در شخصیت این افراد به وجود نیامده‌اند.»

فرهاد حسن‌زاده نویسنده سرشناس ادبیات کودک و نوجوان در ایران یکی از دلایلی را که نوجوانان ایرانی به ادبیات تالیفی به گفته او «رغبتی نشان نمی‌دهند» همین حذف کامل عشق ورزی از کتاب‌های نوجوانان دانسته است.

فرج سرکوهی منتقد ادبی ساکن آلمان می‌گوید:

«سانسور به دلیل مخالفتش با عواطف و روابط انسانی بخش مهم و اساسی زندگی را از ادبیات حذف کرده و ادبیات در صورتی جذاب و موثر است که ابعاد گوناگون زندگی آدمی و لایه‌های گوناگون انسان‌ها را پوشش بدهد و به ادبیات بکشد. وقتی شما بخش‌های مهمی از عواطف بشری را حذف می‌کنید و سانسور می‌کنید از جمله عشق و روابط انسانی دیگر را، طبیعتا‌ً این ادبیات از خلاقیت تهی می‌شود و تاثیرش را از دست می‌دهد. به خصوص مخاطبین کتاب‌های نوجوانان در سنینی هستند که سنین فوران عواطف و فوران تمایلات جنسی و نیاز به عشق و رابطه انسانی است. ادبیات همه اینها را در شکل تلطیف شده و پالوده خودش عرضه می‌کند. اما اینها با حذف این امر سبب می‌شوند که تخیل نوجوانان از جنبه‌های عاطفی پالوده حس و هوای آدمی بیرون برود و فقط روی آن جنبه جنسی متمرکز شود.»

علی باباجانی، یک شاعر ادبیات نوجوانان در تهران به خبرگزاری ایسنا می‌گوید نویسندگان ما درباره عشق به خودسانسوری می‌پردارند و آنان که درباره این سوژه می‌نویسند در مرحله بالادستی و از طریق ممیزی، آثارشان محدود می‌شود.

فرج سرکوهی سخنان خود را به این ترتیب ادامه می‌دهد:

«یک مشکل اساسی که ما داریم همین مسئله تیراژ اندک است. یعنی تیراژ کتاب در مقایسه با جمعیت ایران صفر است. کتابخوانی از کودکی و نوجوانی آغاز می‌شود. وقتی شما اجازه نمی‌دهید که کتاب‌هایی منتشر شود که دنیای کودکان را با تخیل رنگین آدمی رنگین کند و وقتی شما اجازه نمی‌دهید کتاب‌هایی منتشر شود که نیازهای نوجوانان در آن منعکس شده باشد، خب جوانان را از کتاب دور می‌کنید و عادت به کتابخوانی نه تنها به وجود نمی‌آید بلکه تمایل به کتابخوانی هم در آنها کشته می‌شود و از طرفی آنها را سوق می‌دهد که فقط پیکر ببینند. در واقع سانسور برای نفی پیکر، پیکر را به عمده‌ترین محور فکری بدل می‌‌کند.»

جمال‌الدین اکرمی، نویسنده دیگر ادبیات نوجوانان در ایران معتقد است که در حال حاضر محدویت و خط قرمز‌ها برای پرداختن به مسئله و موضوع عشق باعث شده است که بیشتر نوجوانان ایرانی به ژانر وحشت و ادبیات جادویی تمایل پیدا کنند.

سعید پیوندی، جامعه‌شناس تعلیم و تربیت در پاریس می‌گوید:

«من فکر می‌کنم این موضوعی بسیار جدی است که جامعه ایران در سال‌های اخیر با آن درگیر بوده و ما مصداق‌های بیرونی‌ آن را در رفتار‌های اجتماعی می‌توانیم ببینیم. نسل جوان جامعه ما نمی‌تواند اشکال متعالی دوست داشتن و روابط عاطفی بین دو انسان را یاد بگیرد، چرا که نه در موردش چیز زیادی می‌خواند و نه امکان این را دارد که در روندهای جامعه‌پذیری‌اش عاشقانه زندگی کردن را در عمل بتواند یاد بگیرد و تجربه کند. کتاب‌های درسی ما به کلی عاری از این مفاهیم هستند. شما حتی یک تصویر در کتاب‌های درسی ما نمی‌توانید نشان دهید که یک زن و مرد یا دو آدمی که همدیگر را دوست دارند، حتی یک پدر و دختر، دست همدیگر را گرفته باشند. تا این حد تلاش می‌شود که با وسواس از هر نوع تظاهر بیرونی رابطه عاطفی و روابط درونی افراد جلوگیری شود.»

این استاد دانشگاه در رشته جامعه‌شناسی تعلیم و تربیت می‌گوید که حذف عشق هم در نظام آموزشی و هم در حوزه تولید آثار ادبی، جامعه ایران را به سمت و سوی نامناسبی سوق داده است:

«در گذشته می‌شد امیدوار بود که شاید ادبیات ما در خارج از نظام آموزشی، یعنی بیرون از مدرسه در اثر ارتباطی که نسل جوان می‌تواند با ادبیات و هنر داشته باشد، ترمیم شود. اما الان با فشارهایی که به ادبیات و هنر وارد می‌شود، در عمل می‌شود گفت که نسل جوان ما دوست داشتن، عاطفه و عشق را آن جور که باید و آن جور که در همه دنیا اتفاق می‌افتد، یاد نمی‌گیرد و با این خلاء وارد زندگی بزرگسالی می‌شود.»

در حالی عشق از ادبیات نوجوانان و حتی تا حد زیادی از ادبیات بزرگسالان ایران حذف شده که در تاریخ ادبیات ایران عشق به هر ترفند خود را بارها به مخاطبانش رسانده است. فرج سرکوهی می‌گوید:

«عشق در ادبیات کلاسیک و فولکلور ما حالت دوگانه داشته. یعنی بخش مهمی از عشق عرفانی در واقع پوششی است برای بیان عشق جنسی یا عشق بشری. مثلا‌‌ً کتاب مولوی را نگاه می‌کنید این مسئله مشخص می‌شود. به یک معنا همه آن چیزهایی که سرکوب شده به صورت یک رابطه مبالغه‌آمیز با مراد و شمس... به وجود می‌‌آید. اما مثلا‌‌ً در داستان‌های نظامی در دوران‌های مختلف عشق بیان می‌شود. عشق لیلی و مجنون، عشق جسمی است، عشق شیرین و فرهاد... شما کسی را دارید مثل شیرین که خودش مرد انتخاب می‌کند.»

فرهاد حسن‌زاده نویسنده ادبیات نوجوانان در ایران می‌گوید متاسفانه بیشتر ممیزان وزارت ارشاد درباره عشق نگاهی اروتیک دارند. فرج سرکوهی منتقد ادبی هم می‌گوید که عشق بعد از انقلاب به شدت تابو و خط قرمز بوده است:

«در دوره جمهوری اسلامی ما با یک واقعیت روبه‌رو می‌شویم و آن تظاهر است. یعنی همه باید به همدیگر دروغ بگوییم در حالی که آگاهیم که دروغ می‌گوییم. یعنی این آگاهی در دروغ زیستن تبدیل شده به وجهی از شخصیت ما و به همین دلیل از یک طرف می‌بینیم همه به دنبال روابط جسمی و پیکر حتی بدون عاطفه هستند و از طرف دیگر مثلا‌ً به طور رسمی عاطفه و عشق انکار می‌شود.»

اما همه این حذف و سد و بندها در برابر آثاری که عشق میان دو جنس را در ادبیات نوجوانان خلق می‌کند چگونه جامعه‌ای را خواهد ساخت؟

سعید پیوندی استاد دانشگاه و جامعه شناس در پاریس پاسخ می‌دهد:

«این همان چیزی است که در جامعه‌شناسی اسمش را انومی می‌گذاریم، یعنی یک بیماری عمومی که جامعه درگیرش هست و عواقب ثانوی آن برای جامعه می‌تواند بسیار زیانبخش باشد. جامعه ما در این زمینه در حقیقت شاید یکی از جوامع استثنایی در دنیا باشد (نمی‌خواهم بگویم تنها جامعه) که در آن، عرصه عمومی جامعه به جای اینکه در جهت مثبت عمل کند، یعنی در جهت عاطفی‌تر شدن جامعه و گسترش روابط عاری از خشونت، درست در جهت عکس این حرکت می‌کند و سعی می‌کند همه چیز را محدود کند. این جامعه دیگر نه جامعه‌ای است که از خودش هویت دارد و نه جامعه‌ای است که بلد است عشق بورزد و انسانیت را زندگی کند. آن چیزی که ما را تهدید می‌کند به نظر من این بیگانگی با انسانیت و بیگانگی با عمیق‌ترین لایه‌های هویت و عاطفه انسانی است.»