از حسین فاضلی که کتابهایش را با اسم مستعار «نانام» منتشر میکند، تا به حال پنج کتاب شعر در خارج از ایران منتشر شده که البته خودش به آنها «کار» میگوید نه «شعر». گرچه اهل فن او را شاعر میخوانند. با آنکه این آثار جملگی در خارج از ایران منتشر شدند، اما باعث نشده که او در ایران بین اهل شعر ناشناس بماند و حتی گاه بر شاعرانی در ایران هم تاثیرگذار بوده است. آخرین مجموعه شعرش «اعترافات مردی که خود را مرتکب شده بود» به صورت وبسایتی رایگان و در فضایی مجازی با آدرس naanaambook.com منتشر شده است.
نانام این هفته مهمان من در این برنامه مرور کتاب است. اول چند کار از آخرین مجموعهاش را با صدای خودش بشنویم(بخوانیم) و بعد گفتگوی ما:
Your browser doesn’t support HTML5
۱- همه میمیرند و وقتی همه مردند مرگ هم میمیرد و وقتی مرگ هم مرد
زندگی را عمل میکنند منتهی بدون داروی بیهوشی:
با ودکای سریع و چاقوی کند
۲- فارسی زبان خط خوردگی هاست
زبان دختری که به زور لختش کرده اند
ساده است نوشتن به این زبان
و سخت
۳- ساموئل بکت ۴۰ سال پیش مرد
من چهل سال پیش به دنیا آمدم
وقت رفتن دستهایمان به هم خورد
۴- به یک شاعری توضیح میدادم که دلفین نمیتونه ادای ببر رو دربیاره، نمیفهمید.
هی دلفینها را از توی آب در میآورد و خط خطی می کرد و می فرستاد جنگل. بیچارهها میمردن و اونوخ مینالید که کسی شعرهاشو نمیفهمه.
۵- به زن که نگاه میکنی میفهمی که شعر یک چیز مصنوعی است
۶- منظره جالبی نیست. مسیح هم میگفت. عکاس قابلی بود ولی فقط از دوربینش عکس گرفت...حالا ما در اتاق هامان عکس دوربینش را به دیوار میزنیم و به آن می گوییم «منظره!»
۷- هیچ اثری از مرگ من در تو نیست. تماماً قرنطینه!
میآید، سوار میشویم، میروی.
جاده سوم. میگویم اینجا گاهی آسفالت خم میشود.
میگویی: تو در سطر قبل ماندی، نیامدی.
۸- زندگیام را مرگ تورقی میکند و میگذارد در قفسه.
میگویم کتابی نوشتهام.
۹- حقایق نگفته بسیار. ظرفهای نشسته. آب کم.
فروختهام
جاذبه را به نیوتون
گردش زمین را به گالیله
و نشسته ام
تا بگویند
دیگر به تو ربطی ندارد
آنچه که شنیدید( خواندید) چند "کار" بود از کتاب «اعترافات مردی که خود را مرتکب شده بود» با صدای نویسنده این کتاب، حسین فاضلی، مشهور به "نانام" که امروز مهمان برنامه ما است. خیلی خوش آمدی نانام به این برنامه. قبل از هر چیز میخواهم با این سئوال شروع کنم که شاید برای بسیاری از مخاطبان کارهای تو همیشه پیش میآید که توی این کارها و نوشتهها چه کار داری میکنی؟ اینها چیاند، جملات قصاراند، طنزاند، یادداشتهای پراکندهاند، شعرند، متناند، اینها واقعاً چیستند از نظر خود تو؟
نانام: سئوال سختی شد. حقیقتش این است که برایم مهم نیست. یعنی خودم فکر نمیکنم به این چیزها. من سعی میکنم که خودم را توی قاب و قالب خاصی نگذارم. خودم را توی قاب و قالب خاصی تعریف نکنم. به خاطر این که زندگی یک پروسه ناتمام است. آدم هم همینطور. آن چیزهایی هم که آدم خلق میکند و میآفریند باز به همین ترتیب. وقتی پروسه ناتمام شد، اسمگذاری و طبقهبندی عملاً یک مقداری مشکلساز میشود. این است که همه چیز هست و هیچ چیز هم نیست. هم شعر هست هم داستان هست. هم حکایت است. هم گلـگفت است. هیچکدام اینها هم نیست. چند وقت پیش کتابی میخواندم از نیچه رویش نوشته بود کتابی برای همه کس و هیچ کس.
نکته دیگری که در برخورد با "کار"ها و نوشتههای تو مخاطب شاید بیشتر غیرحرفهای را تحت تاثیر قرار میدهد و یا متوجه میکند، معمولاً چند تا "کار"ی هست که بین کارهای تو با کلمات نامعمولی نسبت به زبان معیار ارائه میشوند. مثلاً اسم آلات تناسلی میآید یا فحش داده میشود. خیلی صریح و رک و بیپرده. جوری که شاید مخاطب تو بیشتر از مجموعه کارهای تو، آن نوع کارهای تو در ذهنش میماند. آیا این نگرانی را نداری که از مجموعه این کارهایت، صرفا چنین چیزی، چنین تصویری در ذهن مخاطبت به جای بگذاری؟
راستش را بخواهی در کاری که من میکنم هیچ واژهای اخلاقاً غلط نیست. از این گذشته فکر میکنم وقتی که رکیک، امر رکیک در ذهن و زبان ساخته شد، دلیلی برای ندیدنش وجود ندارد. بعد اگر حقیقتش را بخواهی من فکر میکنم مسئله یک مقدار هم به خاطر نداشتن آن حافظه تاریخی است. مولوی هشتصد سال پیش برای رساندن حرفش داستانهای رکیک گفته. چرا امروز به من اعتراض میکنند که در کارهایم حرف رکیک هست. من نمیدانم این جانماز آب کشیدن از کجا میآید.
سئوال من به طور مشخص این نیست که آیا اینهایی که در متن تو هست، رکاکت است یا نیست. این اساساً میشود یک قضاوت اخلاقی. بحث من این است که به هر حال آنچه که تو مینویسی جدا از همه آن تعاریفی که خودت ازشان داری، در ذهن مخاطب تو هم یک تعریف دیگری وجود دارد. به عبارتی نسبت به آنچه که تو میگویی، در متن اجتماعی، یک تعریفی وجود دارد که با تعریف تو دوگانه و متفاوت است. حال پرسش این است که آیا تو به عنوان نویسندهای که داری به زبان فارسی و در آن متن پیش گفته مینویسی، برایت این نگرانی وجود ندارد که مخاطبت تورا فقط با این کلمات و سطرها و شعرهای محدود به یاد بیاورد، در حالی که اینها بخش عمده و اعظم کار تو نیستند؟
آهان ! حالا متوجه شدم. نه. نه. من حقیقتش را بخواهی به مخاطب اساساً فکر نمیکنم. نه، برایم اهمیتی ندارد. این را خودم هم میدانم که اینها بخش عمده کارم نیست و زندگی نیست. به هر حال من خودم را سانسور نمیکنم. آن چیزی که میآید مینویسم. بعضی وقتها خودم هم تعجب میکنم. چون زمانی که مینویسم فکر نمیکنم. به مخاطبم فکر نمیکنم. به این که این چیز امر اخلاقی است یا اخلاقی نیست حداقل خودآگاهانه فکر نمیکنم. نه. برایم اهمیتی ندارد. به خاطر اینکه درتحلیل نهایی میدانم که حقیقت این نیست.
میگویی که مخاطب برایت اهمیت ندارد. اما در عین حال تو کارهایت را چاپ میکنی؛ آنها را منتشر میکنی؛ و در مورد کارهایت گفتوگو میکنی. این یعنی که مخاطب برایت اهمیت دارد.
آره و نه. این که میگویم مخاطب برایم اهمیت ندارد، مخاطب به آن معنای معمولش برایم اهمیت ندارد. به خاطر اینکه هر موقع که مینویسی به هر حال دیالوگ یا تعاملی با دیگری داری. مخاطب واژه دقیقی نیست. به خاطر اینکه وقتی میگوییم مخاطب داریم راجع به آدمهای امروز صحبت میکنیم. آدمهایی که امروز اینجا هستند. منتها مخاطب تو ممکن است یک نفر باشد که هزاران سال پیش زیسته. یا آدمی که هنوز به دنیا نیامده. بیتردید دیالوگی وجود دارد. این دیالوگ میشود گفت یک دیالوگ عام و عمومی نیست. دیالوگ همیشه یک دیالوگ فردی است.
در همان حد "دیالوگ تعاملی" هم که بهش معتقدی، بعضی از متن هایت خیلی تند و برانگیزاننده و تحریککننده است با همین کلمات و واژههایی که صحبتش شد. از آن گذشته خیلی جاها اسم تو حتی برای "مخاطب خاص" و حرفه ای ادبیات هم یادآور همین بخش از نوع کارهایت که شاید بیش از بیست درصد کارهایت نیست است. آیا این برای جستجوی مخاطبان بیشتر است در واقع؟ یا برای شوک وارد کردن است به مخاطب؟ یا برای متفاوت دیده شدن است؟ علت اصلی این روش و برخوردت با متن، به چه دلیل است؟
هیچکدام. به خاطر این است که من فکر میکنم این واژهها و کلمهها را من خودم خلق نکردهام. اینها بخشی از فرهنگ ما است. و یک بخش مهمی هم از فرهنگ ما است. در عین حال هر واژهای هم یک بار معنایی خاص دارد. آن بار معنایی هم روی دوش این واژه است. روی دوش واژه دیگری نیست. من اگر به دنبال آن بار معنایی خاص میگردم باید از همان واژه استفاده کنم.
فروغ فرخزاد هم جمله معروفی دارد که میگوید هیچ کلمهای غیرشاعرانه نیست؛ هیچ کلمه غیرشاعرانه وجود ندارد؛و در شگفت است از اینکه چرا عده ای می گویند بعضی کلمات غیرشاعرانه است و نباید در شعر بیاید. آیا تو هم بر همین اساس نگاه میکنی به همه واژهها یا به همه آنچه که در زبان فارسی تولید میشود و از آن بهره میبری؟
بله چیزی به اسم واژه غلط یا بد یا غیرشاعرانه یا غیرادبی یا غیرسیاسی حتی، برای من در زبان وجود ندارد.
یکی دیگر از ویژگیهای خیلی مشخص در کارهایت طنزی است که در آنها نهفته است. طنزی که گاهی وقتها، خیلی طنز صریح و روشنی است و گاهی هم خیلی طنز زیرپوستی و پنهانی است در سطرها. منتها طنز، در هر حال، ویژگی برجستهای است در کارهایت.
به خاطر اینکه خب طنز بخشی از زندگی من است. همه این کارها یک بعد اگزیستانسیال دارد. یعنی من در واقع زندگی خودم را مینویسم. خودم طنز توی زندگیام هست. خیلی چیزی که میبینم برایم طنزآمیز و طنزآلود است. این است که توی این همینطور است. زندگیام آمیخته با طنز است وقتی که مینویسم آن طنز هم وارد کارم میشود. تصمیم نیست. که خودم گرفته باشم. یک تصمیم مثلاً نوشتاری یا ادبی. بخشی از زندگی من هست. منتها الان اگر میخواهی برای اینکه این را بهتر توضیح بدهم می توانم یک جوک هم بگویم!(با خنده...)