تهران روز جمعه شاهد خاکسپاری يک ايرانشناس نامدار در ميان جمعی وسيعی از دوستاران و شاگردانش بود. ايرج افشار، نسخهشناس، تاريخپژوه، ايراننورد، جهانگرد و در يک کلام ايرانشناس متولد ۱۳۰۴ در تهران روز چهارشنبه ۱۸ اسفند در همين شهر درگذشت و مرگش بسياری از فرهنگدوستان و ايراندوستان را در ايران و جهان ماتمزده کرد.
پدرش محمود افشار يزدی، همان شاعر و نويسندهای بود که موقوفهای به نام خود به يادگار گذاشت و بخشی از دارايیاش را هم وقف لغتنامه دهخدا کرد.
تاليف، تصحيح و ترجمه نزديک به ۳۰۰ کتاب و صدها مقاله حاصل عمر ايرج افشار است. از جمله تاليفات او، پژوهشهای ايرانشناسی، دفتر تاريخ، پرونده صالح، گلگشت در وطن و اسکندرنامه، نامههای تهران، نامههای پاريس، گاهشماری در ايران قديم، زندگی طوفانی: خاطرات سيد حسن تقیزاده و روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، از جمله نتيجههای گردآوری و تصحيح و ويراستاری اوست.
بر اينها بايد کارنامه مطبوعاتی ايرج افشار را افزود. از جمله سردبيری مجله سخن به صاحبامتيازی پرويز ناتل خانلری، سردبيری مجله راهنمای کتاب، به صاحبامتيازی احسان يارشاطر، تاسيس مجله فرهنگ ايران زمين، تاسيس نشريات نسخ خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران، رياست کتابخانه ملی ايران، تدريس در دانشگاههای ايران و برن سويس، عضويت در انجمن ايرانشناسی به دبيری محمد معين، انجمن ايرانی فلسفه و علوم انسانی و هيات ويراستاران دانشنامه ايرانيکا به سرويراستاری احسان يارشاطر از جمله ديگر فعاليتهای او بود. اول به سراغ همين يار ديرين او میرويم تا کارنامه او را در اين زمينه مرور کنيم.
آقای احسان يارشاطر، سابقه همکاری ايرج افشار با ايرانيکا به چه زمانی بر میگردد؟
احسان يارشاطر: از همان آغاز سال ۱۹۷۴ که کار انسايکلوپيديا کمکم شروع کرد به شکل گرفتن و برای کتابشناسی من از افشار خواهش کردم که مشاور ما باشد، ويراستار مشاور و هميشه تحت همين عنوان ذکر میشد... فوقالعاده به ما کمک میکرد. چون آشنايی کاملی داشت از آنچه که دانشمندان ايرانی از ايران مینويسند که اگر ما احتياج داشته باشيم از آنها دعوت کنيم.
در جايگاه ويراستار دانشنامه ايرانيکا، چه عنوانهايی را به آقای افشار واگذار کرده بوديد، تحقيق پيرامونش را و درج مقالهها در آن باره را؟
البته همه مقالاتی که آقای افشار برای ما نوشته الان در خاطرم نيست ولی من مثلاً مجله کاوه و زندگی يا سرگذشت تقی زاده... اينها مسائلی بود که محتاج به يک دانشمند واقعاً خبره و آگاهی بود که اينها را بنويسد چون در زندگی تقیزاده خيلی مسائل مربوط به سياست و اجتماع و مجلس شورای ملی و مجلس سنا پيش میآمد که محتاج دقت و بررسی کافی بود. گاهی هم راجع به شرح حال بعضی دانشمندان يا مورخان ايرانی با او مشورت میکرديم و يا خواهش میکرديم در حدی که فرصت دارد، بنويسد. و او مینوشت و ما به انگليسی ترجمه میکرديم و منتشر میکرديم. آخرين چيزی که من از او خواهش کردم و قبول کرد که بنويسد، که فکرش را خودش اول بار به من داد، اين بود که مقالهای درباره بياض و سفينه و جنگ و مجموعه و ساير عناوينی که به اين طور چيزها اطلاق میشود، بنويسد و اميدوارم که آنچه که نوشته در يادداشتهايش پيدا شود. چون چندين بار صحبتش با او پيش آمد و خودش هم علاقمند بود که اين را بنويسد.
چه خاطره شخصی از ايرج افشار بيشتر در ذهنتان تلالو میکند؟
البته آن تصوری که من از افشار دارم و فوری متبادر به ذهن من میشود، يکی ايرانگردی اوست. گو اينکه من هيچوقت خودم همراه او نبودم. ولی میدانيد که او به خصوص به همراهی منوچهر ستوده غالب اطراف و اکناف ايران را زير پا گذاشته بود و اين اواخر هم ديدم در مجله بخارا عکسی ازش چاپ کردند با يک چوبدستی که روی شانهاش گرفته بود و پيدا بود که در موقع راه رفتن [عکس] ازش گرفتهاند. يکی اين است. يکی اين که افشار واقعاً پدر فهرستنويسی در ايران است. اولاً که فهرست مقالات فارسی را در چندين جلد منتشر کرد و اين کمک بزرگی به ايرانشناسی در ايران بود. دوم اين که در انجمن کتاب، او بود که اولين نمايشگاه کتاب را دائر کرد در دانشگاه و همينطور اولين کتابشناسی را مربوط به آنچه که در آن سال به خصوص چاپ شده بود، منظم کرد و منتشر کرد.
واقعاً او پدر کتابشناسی در ايران محسوب میشود، گو اين که پيش از افشار هم افرادی مثل زنده ياد دکتر مهدی بيانی قدمهايی در اين راه برداشته بودند ولی کسی که اين علم را و اين رشته کار را به صورت علمی و جهانیپسند انجام داد، افشار بود و چقدر مشوق ديگران شد برای اين که به کار کتابشناسی بپردازند، نسخهشناسی را ياد بگيرند و غيره. بعد البته کارهايی که افشار کرده، اينقدر متنوع است و همه هم اينقدر سودمند بوده که آدم نمیداند از کجا شروع کند. ولی حقيقت اين است که من در طول عمر ۹۱ سالهام هيچکس را نديدم و نشناختم که به اندازه افشار به فرهنگ ايران و پيشبرد ايرانشناسی کمک کرده باشد. اين است که واقعاً درگذشت او يک ضايعه خيلی خيلی شديدی است برای ايرانشناسی و برای فرهنگ ايران. گذشته از اين که من به مناسبت دوستی چندين ساله و همکاری خيلی نزديک طبعاً عزادار رفتن او هستم و واقعاً نمیتوانم خودم را زياد تسليت بدهم.
***
حورا ياوری، عضو هيات مشاوران دانشنامه ايرانيکا و ناقد ادبی در شرح ويژگی های کار ايرج افشار به گستره کوشش های او و دقت نظرش اشاره دارد.
حورا ياوری: مثلاً فرض کنيد ايشان فهرست مقالاتی را که در ايران نوشته شده بود با تقسيمبندی موضوعی به تناسب اين که در مورد ادبيات بود يا تاريخ يا مسائل اجتماعی و يا متون قديمی... اين مقالهها را تقسيمبندی موضوعی کردند و در دفتر کار ما مورد مراجعه هر روزی و مکرر ما است. به اضافه مجموعههايی که از نامههای شخصيتهای موثر دوران معاصر در دست داشتند، اين مجموعهها همه برای اين که بخواهيم مستند کنيم مقالهای را که در دانشنامه درمیآيد يا نوشتهای را که در دست داريم هر روز و مکرر ما را نيازمند میکند که به آثار آقای افشار مراجعه کنيم.
خود شما شناختتان از آقای افشار و سلوکشان چگونه بوده؟
آقای ايرج افشار يک مجموعهای دارد که عنوان آنها را گذاشته «نادرهکاران». اين عنوان کتابش است. من خيال میکنم که او خودش يکی از نادرههای روزگار ما و شايد از قرن بيستم ايران بود. اين بيشتر از تمام دستاوردهای علمی و تحقيقی و نقشی که در جمعآوری متون و به ثبت رساندن آثار تمدن ايران در گوشههای مختلف مملکت داشته، اين در سلوک و رفتارش هويدا بود. آقای افشار... ما اگر برای ايرانی خالص اصيل وابسته به همه سنتهای خوب ايران تعريفی قائل باشيم، آقای افشار تجسم اين تعريف است. هيچکدام از معيارهای ذهنیاش را از پديدههايی که در خارج از مرزهای ايران شکل گرفته بود، نمیگرفت. عميقاً و خالصاً ايرانی بود و اين ايرانی بودن به معنای خوب کلمه، به معنای پردرخشش کلمه از نوری که از چشمهايش میدرخشيد، کاملاً آشکار بود و هر آدمی را که توفيق ديدار و بهرهگيری از محضر آقای افشار را داشت، مسحور همه خصوصيات اخلاقی و انسانیاش میکرد.
***
ابعاد تلاش ايرج افشار موجب شده بسياری از ايران شناسان بر حاصل تلاش های چندين ساله او تکيه کنند. از اين جمله اند مورخان. و يکی از اين مورخان همايون کاتوزيان است، استاد تاريخ ايران و ادبيات فارسی در دانشگاه آکسفورد و سردبير Iranian Studies Journal فصلنامه مطالعات ايران به زبان انگليسی.
همايون کاتوزيان: آقای ايرج افشار کارش دقيق بود و در ويرايش های تحقيقی که می کرد، بسيار وسواس به خرج می داد که کار درست از آب دربيايد و تمام جزييات رعايت شود، آنچه لازم است در حواشی نوشته شود بيايد، فهرست های خيلی دقيق و جزء جزء مسائلی که بايد برايشان فهرست می بود، تنظيم می کرد و خلاصه کارش از هر نظر در حوزه خودش نزديک به کمال بود. يعنی بهتر از آن نمی شد آن کار را انجام داد. خيلی زحمت می کشيد. برای اين که اينها که دم دست نبود. اينها را يک جا نچيده بودند. تمام کتابخانه های دنيا را می ديد. هر خانواده قديم ايرانی که اغلب به او اعتماد می کردند، بيايند دستنويسها و خطهای بزرگان خانواده را که از دست رفته بودند در اختيارش بگذارند و... بنابراين خود اين ايشان را تبديل کرده بود به يک نهاد. به قول فرانسوی ها انستيتو.
شما خودتان هم در کارهايتان از نتايج زحمات ايرج افشار استفاده کرديد؟
من خودم مديون هستم به خيلی از کارهايش و به خصوص به دو کتابش. يکی روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه که ۴۵ سال پيش درآورده بود که يک نسخه خطی ازش وجود داشت در کتابخانه آستان قدس که کتاب مفصلی هم هست. يادداشتهای روزانه اعتمادالسلطنه است که به اصطلاح امروز نوعی رئيس دفتر ناصرالدين شاه بود. اين اعتمادالسلطنه اهميت کارش اين است که هر روز شاه را میديد و برای مدتی و اخبار گوناگون را به او میداد و مقالات جالبی که برايش میخواند و غيره. و در نتيجه شاهد خيلی چيزها بود. هم از آنچه شاه به او میگفت و هم از آنچه در دربار میگذشت و ديگران میگفتند و اتفاقاتی که میافتاد. اين را هر روز ايشان خلاصهاش را بعد که از دربار میآمد مینوشت. به قول خودش از درب خانه که میآمد، میرفت و اينها را می نوشت و اين يادداشتهای روزانهاش بود.
تنها چيزی که با اين قابل قياس است تقريباً از هر نظر يادداشتهای روزانه اسدالله علم است. که آن هم يک نسبتی شبيه اعتمادالسلطنه با محمدرضا شاه داشت. البته او از نظر شخصی نزديکتر بود. ولی نوع رابطه مشابه بود از نظر مقامش در دربار. منبع اطلاعات اوليهاش درباره چندين سال از دوره ناصرالدين شاه از نظر تاريخی و من به خصوص خودم از اين اثر خيلی بهره بردم در کارهای تحقيقیام؛ حتی تحليلیام. به اين معنی که اعتمادالسلطنه شرحی میدهد که چگونه رکنالدوله والی فارس به شاه و امينالسلطان که صدراعظم بود رجوع کرده بود و گفته بود قوامالملک شيرازی را که بزرگترين مالک ولايت فارس بود و رهبر افتخاری ايلات خمسه هم بود، رکنالدوله به ناصرالدين شاه و امين السلطان پيشنهاد کرده بود که اين قوامالملک را به او بفروشند. ۱۰۰ هزار تومان به شاه بدهد، ۳۰ هزار تومان به امينالسلطان و داريم صحبت ۱۲۰ سال پيش را می کنيم. اين برای من خيلی قابل استفاده بود به عنوان شاهد و گواه ماهيت حکومت استبدادی در جامعه ايران که ربطی به اين حکومت مطلقه غربی يا ديکتاتوری و اينها ندارد.
همينطور نوشتههايتان در مورد سيد حسن تقیزاده، از چهرههای شاخص دوران مشروطيت و نماينده دوره اول مجلس شورای ملی متکی به پژوه های ايرج افشار است.
عنوان کتاب را خود آقای افشار گذاشته «زندگی طوفانی: خاطرات سيد حسن تقیزاده». پيش از انقلاب امکان نداشت از نظر امنيتی منتشر شود . سازمان امنيت و دولت نمیگذاشتند. چون تقیزاده حرفهايش را صريح زده. چند سال بعد از انقلاب آقای افشار اين را منتشر کرد. بسيار مفيد و کوتاه و بعد ايشان ويراست دوم را که در آورد در حدود ۴۰۰ صفحه سند و مدرک و نامههای خطی و غيره که به کار و زندگی و دوران مربوط به تقیزاده بود در آنجا آورده بود و آورده. بنده هم از آن خاطرات نسبتاً مختصر خيلی بهره بردم. نه فقط در تحقيق در زندگی تقیزاده بلکه در حوزههای وسيعتری حتی علاوه بر آن. و همچنين از آن پيوستها. آن پيوستها، آن مسائل و مدارکی که در حدود ۴۰۰ صفحه يعنی دو برابر اصل خاطرات است. اين دو تا کار ايشان. در حدود ۳۰۰ کار نوشته که اولاً من همهاش را نمیشناسم و بعد هم همهاش را بشناسد بايد چند روز صحبت کند و اسمشان را بياورد تا بتواند ارزششان را بشناسد. اين است که او واقعاً آدمی بود که ... من اشاره ای که کردم بیربط نبود... تبديل به يک نهادی شده بود.
اولاً به خاطر وسعت خيلی زياد حوزه کارش و احاطهاش به خيلی از وجود تاريخ و فرهنگ خاصه در دو قرن اخير. و بعد هم به خاطر اين که در ارتباط با همين کار مثلاً سفرهای بسيار زياد و متعدد و طولانی میکرد به سراسر جهان. برای کنفرانسها، سمينارها، ارائه گفتارها، ديدن هر کتابخانه که فکر میکرد يک کتاب خطی با ارزش و پنج کتاب خطی باارزش درباره تاريخ ايران ممکن است تويش باشد، کاتالوگ کردن بعضی از مثلاً کتابهای فارسی آکادمی اتريش چند سال هر سال يکی دو ماه در وين مهمان بود و آثار خطی آنجا راکاتالوگ میکرد.
خطی فارسی در آنجا. از اين قبيل. منظورم از نهاد اين است. سراسر جهان را در نورديده بود.
درباره ايرج افشار در جايگاه کسی که انجمن مطالعات ايران Society For Iranian Studies ازش تقدير کرد هم يک شرحی میدهيد؟
ما، منظورم انجمن بينالمللی ايرانشناسی که بنده عضو شورا و هيات اجرايیاش هستم و مجلهاش را در میآورم، پنج سال پيش تصميم گرفتيم که هر سال يک نفر از اساتيد بزرگ ايرانشناسی را دعوت کنيم و تشريفاتی در کنفرانس دو سال يک بار انجمن و ازشان رسماً قدردانی کنيم. اولين کسی که به اتفاق آرا تصويب کرديم آقای افشار بود که بنده با ايشان تماس گرفتم، تلفن زدم و گفتم اين طور و خيلی خوشحال شد و گفت من متاسفانه خودم نمیتوانم بيايم وليکن پيامی میفرستم که لطفاً شما ترجمه کنيد و بدهيد آنجا بخوانند. بنده هم گفتم بسيار خوب. ايشان هم با آن خط بسيار زيبا و پخته خودش که کمتر کسی میتواند آن طور با چنان خطی چيز بنويسد، غير از خطاطان البته... شرح زيبايی نوشت در سپاسگزاری از اين قدردانی که ازشان میشد که بعد آن را من ترجمه کردم به انگليسی و انگليسیاش در جلسه عمومی انجمن خوانده شد. علاوه بر آن شرح خودش هم که به زبان فارسی بود، با قلم خودش تصوير شد که به اعضای کنفرانس هر که میخواست يک نسخه در اختيار داشته باشد. ما وقتی خواستيم از اين نوع آدمها قدردانی کنيم اولين کسی که انتخاب کرديم او بود. ولی بعد از سالهای بعد تصميم جديدی گرفتيم که هر بار يک نفر از داخل ايران و يک نفر از خارج ايران به اين ترتيب از او قدردانی شود از اين علما و اساتيد ارشد.به اين ترتيب بود که در چند سال گذشته از کسانی مثل احسان يارشاطر، شفيعی کدکنی، ژاله آموزگار، ريچارد فرای هم قدردانی شده.
***
آشنايان با ايرج افشار همچنين ياری دادن به ديگر ايراندوستان و ايرانپژوهان را در کنار سفرهای دور و دراز در جادههای ناهموار ايران از صفات برجسته او میدانند. تورج دريايی، ايرانشناس جوان، استاد تاریخ ایران باستان و صاحب کرسی هاوارد باسکرويل در دانشگاه کاليفرنيا در ايرواين از اين وجه شخصيت ايرج افشار میگويد:
تورج دريايی: «فکر میکنم برای همه ايرانشناسان درگذشت آقای افشار تکاندهنده است. من که میشود گفت نسبتاً جوانتر هستم از دوستان و همکاران قديمیشان. ايشان به من هم لطف داشتند. من از زمان دانشجويیام که داشتم دکترايم را مینوشتم، آقای افشار را ملاقات کردم و به من نوعی لطف کردند و با من همکاری کردند و مرا به سفر میبردند. يک خصلت بسيار جالب ايشان اين بود که جوان و يا مسن هر که به ايران عشق میورزيد و دوست داشت روی ايران کار کند، دوست داشتند دربارهشان بدانند، با آنها همکاری کنند و حتماً هميشه به همه کمک میکردند. اين خصلتی است که ما شايد کمتر بتوانم به جرات بگويم در ميان بسياری از محققانمان میبينيم.
گفتيد شما با آقای افشار همسفر بوديد. نوع کاری که مشترکاً انجام میداديد چه بود؟
در حدود شايد بگويم ۹ يا ۱۰ سال است با آقای افشار همسفر بودم. من هر وقت ايران بودم آقای افشار لطف میکرد و میگفت کجا دوست داری برويم يا کدام خطه ايران. چون میدانست که من راجع به ايران باستان کار میکنم، اصولاً اوايل میرفتيم سايتهای باستانی را ببينيم. ولی خوب به تدريج شروع کرديم به جاهای ديگر رفتن. آقای افشار دوست نداشت از جاده آسفالتی جايی برود. دوست داشت هميشه از خاک و بيابان سفر کند برای اين که میگفت چيزهای ديدنی ايران را آنجا آدم میبيند نه توی جاده اصلی. در اين ۱۰ سال نمیتوانم بگويم بيشتر ايران را رفتم. مقدور نيست. ولی میتوانم بگويم به چهار گوشه ايران سفر کرديم. ما دو بار سمت کردستان رفتيم. يک بار به سمت خراسان. يک بار به سمت شمال در کنار دريای مازندران. به استان مرکزی دو سه بار سفر کرديم. يک بار به سمت سيستان و کرمان رفتيم پهلوی مرحوم همايون صنعتیزاده که خيلی ياد خوبی دارم از آن دوره. به يزد رفتيم و خود ايشان هم به يزد خيلی علاقه داشتند. حتماً میخواستند من نه يک بار، بيشتر يزد را ببينم. البته فکر میکنم آنچه که جالب بود، اين شهرهای اصلی نبود. مردمی بودند که در شهرهای کوچک بودند ما شبها توی خانهشان میمانديم. يک دفترچه داشتند که نام تمام مشاهير، اساتيد، نويسندگان ايرانی که در هر شهر و شهرستان و حتی ده کوچکی که باشند داشت و موقعی که میرفتيم به يک شهری مثلاً میگفت بازکن دفترچه را، آن اسم را ببين شماره را زنگ بزن بگو ما داريم میآييم. میدانيد سبب میشد که ما با متفکران، نويسندگان و محققان محلی ايرانی هم آشنا شويم. اقلاً برای من... ايشان که میشناختند. اين برای من بسيار جالب و آموزنده بود.
میگوييد بيراهه میرفتيد و اينها... معمولاً سفرهای طول و دراز در شرايطی است که وسط راه میايستند. تسهيلات چگونه بود؟
آقای افشار يک جيپ داشتند که در پشتش تمام مايحتاج لازم را داشتيم. غذا در رستوران و اينها موقوف بود. ايشان به من میگفتند امنترين چيز نان و پنير و ماست است. هر جا که در محلها می رفتيم يا دهی يا شهرستانی، ماست محلی، نان محلی و پنير. بهترين غذای ما بود. اينطوری ما سفر میکرديم و ايشان اصلاً چنان حافظهای داشتند که... مثلاً ما در استان مرکزی بوديم. میگفتند بعد از اين تپه دوم دست چپ اگر اين بيراهه را بروی میرسی به مثلاً يک دهی که يک منار بسيار زيبا دارد از دوره مثلاً صفوی. ناگهان بدون اين که نشانهای باشد میپيچيدند و میرفتيم آنجا می رسيديم. واقعاً عجيب بود و بسيار جالب.
همسفرانتان چه کسانی بودند؟
آقای افشار دو سه بار لطف کردند و مرا تنهايی بردند. يک سری سفرها بود که خيلی عالی بود و من آن سفرها را هرگز فراموش نمیکنم. ولی اولين بار و هر يک سال در ميان اساتيد بزرگی بودند و من برايم ارزنده بود که ب اآنها در ماشين باشم. يک بار يادم است با آقای ريچارد فرای و دکتر شفيعی کدکنی و پسر آقای افشار بهرام افشار يک سفر کرديم به کردستان که بسيار عالی بود. با دکتر منوچهر ستوده يک سفر کرديم. يک سفر سنگين و طولانی. ماشاءالله آقای ستوده فکر میکنم ۹۶ سالشان باشد. آقای افشار هم ۸۵ سالشان بود. روزی ۱۲ ساعت آقای افشار پشت فرمان مینشست و اين دو نفر صحبت میکردند و میرفتند. يادتان باشد آقای افشار اجازه نمیدادند کسی ماشينشان را براند. خودشان روزی ۱۲ تا ۱۴ ساعت رانندگی میکردند. اجازه نمیدادند کسی بار را از پشت بردارد. خودشان بايد میآمدند بر میداشتند. واقعاً يک مسائل آموزندهای بود از بابت اين قديمیهای ما که محققاند و در ايران بودند. اين برای من بسيار جالب بود.
چه اثری آقای افشار روی کارها و تحقيقات خود شما داشتند؟
در وهله اول ما يک کتابی سال پيش به چاپ رسانديم که البته شش سالی طول کشيد. اين نامههايی بود مابين آقای سيد حسن تقیزاده و والتر برونو هنينگ. ايشان به تقیزاده خيلی ارادت داشتند. تصميم گرفتند اين نامهها را که پهلويشان بود از سالها پيش که درباره مسائل ايرانشناسی وحوزههای ايرانشناسی از ۱۹۳۳ تا ۱۹۶۶ميلادی بود با همديگر چاپ کنيم و رويش کار کنيم. اين باعث شد که ما بيشتر با هم در تماس باشيم. من البته هر وقت ايران بودم يا تهران سعی میکردم هفتهای دو سه بار منزلشان بروم. در منزلشان به روی همه باز بود. عصر که میرفتيم هر کس که از خارج میآمد، کسی میخواست تحقيقی بکند خود ايرانیها در ايران، میآمدند منزلشان و مینشستند در حياط و ايشان به آنها کمک میکرد. در آن واحد تلفن همينطور زنگ میزد و دانشجويان و اساتيد سئوال داشتند ايشان در حال کمک کردن به اينها بودند. چيزی که من از افشار میتوانم بگويم ياد گرفتم، چيزی که خيلی مهم بود اين بود که تو اگر میخواهی بگويی ايرانشناس هستی بايد خود ايران را بشناسی. نه اين که پشت ميز بنشينی آنجا و کتاب بخوانی. اين کار خيلی خوب است. بله. مدرک گرفتن مهم است. ولی بايد مردمت را بشناسی. بايد سفر کنی به آن نقطهای که دربارهاش مینويسی. بايد جغرافيای مملکت و مردم را بشناسی تا به خودت لقب ايرانشناس بدهی. البته من کوچکتر از آن چيزی هستم که حالا بخواهم بگويم ايرانشناس هستم. ولی آقای افشار اين تاثير را بر من گذاشت که مرا مطمئن کرد که واقعاً بايد اين کار را انجام داد. من به ياد ايشان هميشه به ايران خواهم رفت و همانطور که با ايشان برای يک هفته ۱۰ روزی هر دفعه به جايی میرفتيم اين کار را انجام خواهم داد.
***
ايرج افشار را همچنين آشنايانش از نادر دانشگاهيانی می دانند که مثل پيشينيان معاصر، قاسم غنی و پرويز ناتل خانلری سنت ايجاد ارتباط ميان محققان و علاقمندان را از طريق مطبوعات فرهنگی ادامه داد. محمود عنايت، سردبير مجله نگين در لس آنجلس و فعاليت های مطبوعاتی ايرج افشار.
محمود عنايت: میتوانم در يک عبارت خلاصه کنم که هم کارش و هم نشرياتی که اداره میکرد، يا منتشر میکرد در شمار مجلات و نشريات آکادميک محسوب میشد که اهل تحقيق اصولاً برای اين طور کارها ارزش خاصی قائل اند. ولی سوای تحقيق و تامل که لازمه کار تحقيقی است، در وجود افشار يک نوع شيدايی و شور و احساس هم وجود داشت و به نظر من آنچه که کارش را برجسته میکرد و برای افرادی مانند من جذابيت و زيبايی داشت همين بود که فقط آن کار تحقيقی و علمی منظور نظرش نبود. به دليل احساسی که داشت و علاقهای که به خصوص به زبان پارسی دری و ايران داشت، آثار و نوشتههايش به نظر من به مراتب ارزش بيشتری پيدا میکرد.
ايرج افشار را به عنوان يک محقق، يک مطبوعاتی چطور به ياد میآوريد؟
برای من از اين جهت جالب است که اين آدم در عين اين که سالها با مرحوم تقیزاده همکاری داشته و خيلی هم مورد توجه تقیزاده بوده، در همان حال بعد از مدتها وقتی که با نوشتهها و نطقها و فعاليت سياسی دکتر مصدق هم آشنا میشود، به دليل گرايش وطنپرستانهای که مصدق داشته، بسيار تحت تاثير او هم قرار میگيرد. در ظاهر ممکن است اين يک تضادی باشد. گرچه هر دوی آنها به نظر من افراد وطنپرستی بودند. هم تقی زاده و هم دکتر مصدق. در يک مرحلهای مصدق با تقیزاده مخالفتهايی داشته که بعد اين مخالفتها در همان زمان حکومتش خيلی تعديل میشود . متوجه میشود که تقیزاده مرد وطنپرستی است و در يک موردی هم موقعی که سفير انگليس از او خواسته بوده که در مورد مصدق روش انتقادی داشته باشد و يا ايراداتی به او داشته باشد... نه اين که به او درس بدهد... يعنی حرفش يک چنين معنايی داشته... که تقیزاده با احترام به آن سفير میگويد من تصور نمیکنم در انگليس هيچ سفيری يعنی يک سفير ايران نمیرود در دربار انگليس و پادشاه انگليس يا افراد آنجا را بر ضد حکومت آنجا تحريک میکند . يعنی کاری که سفير انگليس در ايران میخواسته بکند، میخواسته بگويد سفير ايرانی در آنجا همچين کاری را مرتکب نمیشود چون اين کار، کار خطايی بوده. اين به اين دليل بود که به اصول احترام میگذاشته. هر دو اينها به اصول احترام میگذاشتند. خود مصدق در عين اين که با انگليس مخالف بود و آن طور با انگليس مبارزه کرد، ولی هر وقت فرصتی به دستش میآمد، به خصوص در يک مورد جلوی مجلس برای مردم سخن گفت وقتی مردم شعار مرده باد انگليس گفتند، مصدق خطاب به آنها گفت من راضی نيستم بگوييد مرده باد انگليس. بگوييد خداوند انگليس را به راه راست هدايت کند در مورد اختلافی که به ما داده. خوب اين نشان میدهد که به اصول احترام میگذارد و در مجلس هم چندين بار گفته بود که اگر بخواهيم از دموکراسی يک الگوی درستی داشته باشيم و بتوانيم از روی آن تقليد کنيم، حکومت مشروطه انگليس است که در آنجا پادشاه در عين اين که مورد احترام همه است، حرمتش به دليل عدم آلودگی يا عدم آميزش و اختلاطش با کار سياست روزمره است. اين حالت را مردان وطنپرستی مثل مصدق و تقیزاده داشتند. همين روش را و اين شيوه فکری در ايرج افشار هم وجود داشت و از همين جهت افرادی مثل من به او علاقمند بودند و به او احترام میگذاشتند.
***
نوشتههای ايرج افشار در دو دهه پايان عمرش عمدتاً در فصلنامه های کلک و بخارا به سردبيری علی دهباشی چاپ می شد. بخشی از هر شماره فصلنامه بخارا ويژه مرور ايرج افشار بر تلاش های ايرانشناسان در سراسر جهان بود. ايرج افشار هنگام مرگ ۸۵ ساله بود.
پدرش محمود افشار يزدی، همان شاعر و نويسندهای بود که موقوفهای به نام خود به يادگار گذاشت و بخشی از دارايیاش را هم وقف لغتنامه دهخدا کرد.
تاليف، تصحيح و ترجمه نزديک به ۳۰۰ کتاب و صدها مقاله حاصل عمر ايرج افشار است. از جمله تاليفات او، پژوهشهای ايرانشناسی، دفتر تاريخ، پرونده صالح، گلگشت در وطن و اسکندرنامه، نامههای تهران، نامههای پاريس، گاهشماری در ايران قديم، زندگی طوفانی: خاطرات سيد حسن تقیزاده و روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، از جمله نتيجههای گردآوری و تصحيح و ويراستاری اوست.
بر اينها بايد کارنامه مطبوعاتی ايرج افشار را افزود. از جمله سردبيری مجله سخن به صاحبامتيازی پرويز ناتل خانلری، سردبيری مجله راهنمای کتاب، به صاحبامتيازی احسان يارشاطر، تاسيس مجله فرهنگ ايران زمين، تاسيس نشريات نسخ خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران، رياست کتابخانه ملی ايران، تدريس در دانشگاههای ايران و برن سويس، عضويت در انجمن ايرانشناسی به دبيری محمد معين، انجمن ايرانی فلسفه و علوم انسانی و هيات ويراستاران دانشنامه ايرانيکا به سرويراستاری احسان يارشاطر از جمله ديگر فعاليتهای او بود. اول به سراغ همين يار ديرين او میرويم تا کارنامه او را در اين زمينه مرور کنيم.
آقای احسان يارشاطر، سابقه همکاری ايرج افشار با ايرانيکا به چه زمانی بر میگردد؟
احسان يارشاطر: از همان آغاز سال ۱۹۷۴ که کار انسايکلوپيديا کمکم شروع کرد به شکل گرفتن و برای کتابشناسی من از افشار خواهش کردم که مشاور ما باشد، ويراستار مشاور و هميشه تحت همين عنوان ذکر میشد... فوقالعاده به ما کمک میکرد. چون آشنايی کاملی داشت از آنچه که دانشمندان ايرانی از ايران مینويسند که اگر ما احتياج داشته باشيم از آنها دعوت کنيم.
در جايگاه ويراستار دانشنامه ايرانيکا، چه عنوانهايی را به آقای افشار واگذار کرده بوديد، تحقيق پيرامونش را و درج مقالهها در آن باره را؟
البته همه مقالاتی که آقای افشار برای ما نوشته الان در خاطرم نيست ولی من مثلاً مجله کاوه و زندگی يا سرگذشت تقی زاده... اينها مسائلی بود که محتاج به يک دانشمند واقعاً خبره و آگاهی بود که اينها را بنويسد چون در زندگی تقیزاده خيلی مسائل مربوط به سياست و اجتماع و مجلس شورای ملی و مجلس سنا پيش میآمد که محتاج دقت و بررسی کافی بود. گاهی هم راجع به شرح حال بعضی دانشمندان يا مورخان ايرانی با او مشورت میکرديم و يا خواهش میکرديم در حدی که فرصت دارد، بنويسد. و او مینوشت و ما به انگليسی ترجمه میکرديم و منتشر میکرديم. آخرين چيزی که من از او خواهش کردم و قبول کرد که بنويسد، که فکرش را خودش اول بار به من داد، اين بود که مقالهای درباره بياض و سفينه و جنگ و مجموعه و ساير عناوينی که به اين طور چيزها اطلاق میشود، بنويسد و اميدوارم که آنچه که نوشته در يادداشتهايش پيدا شود. چون چندين بار صحبتش با او پيش آمد و خودش هم علاقمند بود که اين را بنويسد.
چه خاطره شخصی از ايرج افشار بيشتر در ذهنتان تلالو میکند؟
البته آن تصوری که من از افشار دارم و فوری متبادر به ذهن من میشود، يکی ايرانگردی اوست. گو اينکه من هيچوقت خودم همراه او نبودم. ولی میدانيد که او به خصوص به همراهی منوچهر ستوده غالب اطراف و اکناف ايران را زير پا گذاشته بود و اين اواخر هم ديدم در مجله بخارا عکسی ازش چاپ کردند با يک چوبدستی که روی شانهاش گرفته بود و پيدا بود که در موقع راه رفتن [عکس] ازش گرفتهاند. يکی اين است. يکی اين که افشار واقعاً پدر فهرستنويسی در ايران است. اولاً که فهرست مقالات فارسی را در چندين جلد منتشر کرد و اين کمک بزرگی به ايرانشناسی در ايران بود. دوم اين که در انجمن کتاب، او بود که اولين نمايشگاه کتاب را دائر کرد در دانشگاه و همينطور اولين کتابشناسی را مربوط به آنچه که در آن سال به خصوص چاپ شده بود، منظم کرد و منتشر کرد.
واقعاً او پدر کتابشناسی در ايران محسوب میشود، گو اين که پيش از افشار هم افرادی مثل زنده ياد دکتر مهدی بيانی قدمهايی در اين راه برداشته بودند ولی کسی که اين علم را و اين رشته کار را به صورت علمی و جهانیپسند انجام داد، افشار بود و چقدر مشوق ديگران شد برای اين که به کار کتابشناسی بپردازند، نسخهشناسی را ياد بگيرند و غيره. بعد البته کارهايی که افشار کرده، اينقدر متنوع است و همه هم اينقدر سودمند بوده که آدم نمیداند از کجا شروع کند. ولی حقيقت اين است که من در طول عمر ۹۱ سالهام هيچکس را نديدم و نشناختم که به اندازه افشار به فرهنگ ايران و پيشبرد ايرانشناسی کمک کرده باشد. اين است که واقعاً درگذشت او يک ضايعه خيلی خيلی شديدی است برای ايرانشناسی و برای فرهنگ ايران. گذشته از اين که من به مناسبت دوستی چندين ساله و همکاری خيلی نزديک طبعاً عزادار رفتن او هستم و واقعاً نمیتوانم خودم را زياد تسليت بدهم.
***
حورا ياوری، عضو هيات مشاوران دانشنامه ايرانيکا و ناقد ادبی در شرح ويژگی های کار ايرج افشار به گستره کوشش های او و دقت نظرش اشاره دارد.
حورا ياوری: مثلاً فرض کنيد ايشان فهرست مقالاتی را که در ايران نوشته شده بود با تقسيمبندی موضوعی به تناسب اين که در مورد ادبيات بود يا تاريخ يا مسائل اجتماعی و يا متون قديمی... اين مقالهها را تقسيمبندی موضوعی کردند و در دفتر کار ما مورد مراجعه هر روزی و مکرر ما است. به اضافه مجموعههايی که از نامههای شخصيتهای موثر دوران معاصر در دست داشتند، اين مجموعهها همه برای اين که بخواهيم مستند کنيم مقالهای را که در دانشنامه درمیآيد يا نوشتهای را که در دست داريم هر روز و مکرر ما را نيازمند میکند که به آثار آقای افشار مراجعه کنيم.
خود شما شناختتان از آقای افشار و سلوکشان چگونه بوده؟
آقای ايرج افشار يک مجموعهای دارد که عنوان آنها را گذاشته «نادرهکاران». اين عنوان کتابش است. من خيال میکنم که او خودش يکی از نادرههای روزگار ما و شايد از قرن بيستم ايران بود. اين بيشتر از تمام دستاوردهای علمی و تحقيقی و نقشی که در جمعآوری متون و به ثبت رساندن آثار تمدن ايران در گوشههای مختلف مملکت داشته، اين در سلوک و رفتارش هويدا بود. آقای افشار... ما اگر برای ايرانی خالص اصيل وابسته به همه سنتهای خوب ايران تعريفی قائل باشيم، آقای افشار تجسم اين تعريف است. هيچکدام از معيارهای ذهنیاش را از پديدههايی که در خارج از مرزهای ايران شکل گرفته بود، نمیگرفت. عميقاً و خالصاً ايرانی بود و اين ايرانی بودن به معنای خوب کلمه، به معنای پردرخشش کلمه از نوری که از چشمهايش میدرخشيد، کاملاً آشکار بود و هر آدمی را که توفيق ديدار و بهرهگيری از محضر آقای افشار را داشت، مسحور همه خصوصيات اخلاقی و انسانیاش میکرد.
***
ابعاد تلاش ايرج افشار موجب شده بسياری از ايران شناسان بر حاصل تلاش های چندين ساله او تکيه کنند. از اين جمله اند مورخان. و يکی از اين مورخان همايون کاتوزيان است، استاد تاريخ ايران و ادبيات فارسی در دانشگاه آکسفورد و سردبير Iranian Studies Journal فصلنامه مطالعات ايران به زبان انگليسی.
همايون کاتوزيان: آقای ايرج افشار کارش دقيق بود و در ويرايش های تحقيقی که می کرد، بسيار وسواس به خرج می داد که کار درست از آب دربيايد و تمام جزييات رعايت شود، آنچه لازم است در حواشی نوشته شود بيايد، فهرست های خيلی دقيق و جزء جزء مسائلی که بايد برايشان فهرست می بود، تنظيم می کرد و خلاصه کارش از هر نظر در حوزه خودش نزديک به کمال بود. يعنی بهتر از آن نمی شد آن کار را انجام داد. خيلی زحمت می کشيد. برای اين که اينها که دم دست نبود. اينها را يک جا نچيده بودند. تمام کتابخانه های دنيا را می ديد. هر خانواده قديم ايرانی که اغلب به او اعتماد می کردند، بيايند دستنويسها و خطهای بزرگان خانواده را که از دست رفته بودند در اختيارش بگذارند و... بنابراين خود اين ايشان را تبديل کرده بود به يک نهاد. به قول فرانسوی ها انستيتو.
شما خودتان هم در کارهايتان از نتايج زحمات ايرج افشار استفاده کرديد؟
من خودم مديون هستم به خيلی از کارهايش و به خصوص به دو کتابش. يکی روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه که ۴۵ سال پيش درآورده بود که يک نسخه خطی ازش وجود داشت در کتابخانه آستان قدس که کتاب مفصلی هم هست. يادداشتهای روزانه اعتمادالسلطنه است که به اصطلاح امروز نوعی رئيس دفتر ناصرالدين شاه بود. اين اعتمادالسلطنه اهميت کارش اين است که هر روز شاه را میديد و برای مدتی و اخبار گوناگون را به او میداد و مقالات جالبی که برايش میخواند و غيره. و در نتيجه شاهد خيلی چيزها بود. هم از آنچه شاه به او میگفت و هم از آنچه در دربار میگذشت و ديگران میگفتند و اتفاقاتی که میافتاد. اين را هر روز ايشان خلاصهاش را بعد که از دربار میآمد مینوشت. به قول خودش از درب خانه که میآمد، میرفت و اينها را می نوشت و اين يادداشتهای روزانهاش بود.
تنها چيزی که با اين قابل قياس است تقريباً از هر نظر يادداشتهای روزانه اسدالله علم است. که آن هم يک نسبتی شبيه اعتمادالسلطنه با محمدرضا شاه داشت. البته او از نظر شخصی نزديکتر بود. ولی نوع رابطه مشابه بود از نظر مقامش در دربار. منبع اطلاعات اوليهاش درباره چندين سال از دوره ناصرالدين شاه از نظر تاريخی و من به خصوص خودم از اين اثر خيلی بهره بردم در کارهای تحقيقیام؛ حتی تحليلیام. به اين معنی که اعتمادالسلطنه شرحی میدهد که چگونه رکنالدوله والی فارس به شاه و امينالسلطان که صدراعظم بود رجوع کرده بود و گفته بود قوامالملک شيرازی را که بزرگترين مالک ولايت فارس بود و رهبر افتخاری ايلات خمسه هم بود، رکنالدوله به ناصرالدين شاه و امين السلطان پيشنهاد کرده بود که اين قوامالملک را به او بفروشند. ۱۰۰ هزار تومان به شاه بدهد، ۳۰ هزار تومان به امينالسلطان و داريم صحبت ۱۲۰ سال پيش را می کنيم. اين برای من خيلی قابل استفاده بود به عنوان شاهد و گواه ماهيت حکومت استبدادی در جامعه ايران که ربطی به اين حکومت مطلقه غربی يا ديکتاتوری و اينها ندارد.
همينطور نوشتههايتان در مورد سيد حسن تقیزاده، از چهرههای شاخص دوران مشروطيت و نماينده دوره اول مجلس شورای ملی متکی به پژوه های ايرج افشار است.
عنوان کتاب را خود آقای افشار گذاشته «زندگی طوفانی: خاطرات سيد حسن تقیزاده». پيش از انقلاب امکان نداشت از نظر امنيتی منتشر شود . سازمان امنيت و دولت نمیگذاشتند. چون تقیزاده حرفهايش را صريح زده. چند سال بعد از انقلاب آقای افشار اين را منتشر کرد. بسيار مفيد و کوتاه و بعد ايشان ويراست دوم را که در آورد در حدود ۴۰۰ صفحه سند و مدرک و نامههای خطی و غيره که به کار و زندگی و دوران مربوط به تقیزاده بود در آنجا آورده بود و آورده. بنده هم از آن خاطرات نسبتاً مختصر خيلی بهره بردم. نه فقط در تحقيق در زندگی تقیزاده بلکه در حوزههای وسيعتری حتی علاوه بر آن. و همچنين از آن پيوستها. آن پيوستها، آن مسائل و مدارکی که در حدود ۴۰۰ صفحه يعنی دو برابر اصل خاطرات است. اين دو تا کار ايشان. در حدود ۳۰۰ کار نوشته که اولاً من همهاش را نمیشناسم و بعد هم همهاش را بشناسد بايد چند روز صحبت کند و اسمشان را بياورد تا بتواند ارزششان را بشناسد. اين است که او واقعاً آدمی بود که ... من اشاره ای که کردم بیربط نبود... تبديل به يک نهادی شده بود.
اولاً به خاطر وسعت خيلی زياد حوزه کارش و احاطهاش به خيلی از وجود تاريخ و فرهنگ خاصه در دو قرن اخير. و بعد هم به خاطر اين که در ارتباط با همين کار مثلاً سفرهای بسيار زياد و متعدد و طولانی میکرد به سراسر جهان. برای کنفرانسها، سمينارها، ارائه گفتارها، ديدن هر کتابخانه که فکر میکرد يک کتاب خطی با ارزش و پنج کتاب خطی باارزش درباره تاريخ ايران ممکن است تويش باشد، کاتالوگ کردن بعضی از مثلاً کتابهای فارسی آکادمی اتريش چند سال هر سال يکی دو ماه در وين مهمان بود و آثار خطی آنجا راکاتالوگ میکرد.
خطی فارسی در آنجا. از اين قبيل. منظورم از نهاد اين است. سراسر جهان را در نورديده بود.
درباره ايرج افشار در جايگاه کسی که انجمن مطالعات ايران Society For Iranian Studies ازش تقدير کرد هم يک شرحی میدهيد؟
ما، منظورم انجمن بينالمللی ايرانشناسی که بنده عضو شورا و هيات اجرايیاش هستم و مجلهاش را در میآورم، پنج سال پيش تصميم گرفتيم که هر سال يک نفر از اساتيد بزرگ ايرانشناسی را دعوت کنيم و تشريفاتی در کنفرانس دو سال يک بار انجمن و ازشان رسماً قدردانی کنيم. اولين کسی که به اتفاق آرا تصويب کرديم آقای افشار بود که بنده با ايشان تماس گرفتم، تلفن زدم و گفتم اين طور و خيلی خوشحال شد و گفت من متاسفانه خودم نمیتوانم بيايم وليکن پيامی میفرستم که لطفاً شما ترجمه کنيد و بدهيد آنجا بخوانند. بنده هم گفتم بسيار خوب. ايشان هم با آن خط بسيار زيبا و پخته خودش که کمتر کسی میتواند آن طور با چنان خطی چيز بنويسد، غير از خطاطان البته... شرح زيبايی نوشت در سپاسگزاری از اين قدردانی که ازشان میشد که بعد آن را من ترجمه کردم به انگليسی و انگليسیاش در جلسه عمومی انجمن خوانده شد. علاوه بر آن شرح خودش هم که به زبان فارسی بود، با قلم خودش تصوير شد که به اعضای کنفرانس هر که میخواست يک نسخه در اختيار داشته باشد. ما وقتی خواستيم از اين نوع آدمها قدردانی کنيم اولين کسی که انتخاب کرديم او بود. ولی بعد از سالهای بعد تصميم جديدی گرفتيم که هر بار يک نفر از داخل ايران و يک نفر از خارج ايران به اين ترتيب از او قدردانی شود از اين علما و اساتيد ارشد.به اين ترتيب بود که در چند سال گذشته از کسانی مثل احسان يارشاطر، شفيعی کدکنی، ژاله آموزگار، ريچارد فرای هم قدردانی شده.
***
آشنايان با ايرج افشار همچنين ياری دادن به ديگر ايراندوستان و ايرانپژوهان را در کنار سفرهای دور و دراز در جادههای ناهموار ايران از صفات برجسته او میدانند. تورج دريايی، ايرانشناس جوان، استاد تاریخ ایران باستان و صاحب کرسی هاوارد باسکرويل در دانشگاه کاليفرنيا در ايرواين از اين وجه شخصيت ايرج افشار میگويد:
تورج دريايی: «فکر میکنم برای همه ايرانشناسان درگذشت آقای افشار تکاندهنده است. من که میشود گفت نسبتاً جوانتر هستم از دوستان و همکاران قديمیشان. ايشان به من هم لطف داشتند. من از زمان دانشجويیام که داشتم دکترايم را مینوشتم، آقای افشار را ملاقات کردم و به من نوعی لطف کردند و با من همکاری کردند و مرا به سفر میبردند. يک خصلت بسيار جالب ايشان اين بود که جوان و يا مسن هر که به ايران عشق میورزيد و دوست داشت روی ايران کار کند، دوست داشتند دربارهشان بدانند، با آنها همکاری کنند و حتماً هميشه به همه کمک میکردند. اين خصلتی است که ما شايد کمتر بتوانم به جرات بگويم در ميان بسياری از محققانمان میبينيم.
گفتيد شما با آقای افشار همسفر بوديد. نوع کاری که مشترکاً انجام میداديد چه بود؟
در حدود شايد بگويم ۹ يا ۱۰ سال است با آقای افشار همسفر بودم. من هر وقت ايران بودم آقای افشار لطف میکرد و میگفت کجا دوست داری برويم يا کدام خطه ايران. چون میدانست که من راجع به ايران باستان کار میکنم، اصولاً اوايل میرفتيم سايتهای باستانی را ببينيم. ولی خوب به تدريج شروع کرديم به جاهای ديگر رفتن. آقای افشار دوست نداشت از جاده آسفالتی جايی برود. دوست داشت هميشه از خاک و بيابان سفر کند برای اين که میگفت چيزهای ديدنی ايران را آنجا آدم میبيند نه توی جاده اصلی. در اين ۱۰ سال نمیتوانم بگويم بيشتر ايران را رفتم. مقدور نيست. ولی میتوانم بگويم به چهار گوشه ايران سفر کرديم. ما دو بار سمت کردستان رفتيم. يک بار به سمت خراسان. يک بار به سمت شمال در کنار دريای مازندران. به استان مرکزی دو سه بار سفر کرديم. يک بار به سمت سيستان و کرمان رفتيم پهلوی مرحوم همايون صنعتیزاده که خيلی ياد خوبی دارم از آن دوره. به يزد رفتيم و خود ايشان هم به يزد خيلی علاقه داشتند. حتماً میخواستند من نه يک بار، بيشتر يزد را ببينم. البته فکر میکنم آنچه که جالب بود، اين شهرهای اصلی نبود. مردمی بودند که در شهرهای کوچک بودند ما شبها توی خانهشان میمانديم. يک دفترچه داشتند که نام تمام مشاهير، اساتيد، نويسندگان ايرانی که در هر شهر و شهرستان و حتی ده کوچکی که باشند داشت و موقعی که میرفتيم به يک شهری مثلاً میگفت بازکن دفترچه را، آن اسم را ببين شماره را زنگ بزن بگو ما داريم میآييم. میدانيد سبب میشد که ما با متفکران، نويسندگان و محققان محلی ايرانی هم آشنا شويم. اقلاً برای من... ايشان که میشناختند. اين برای من بسيار جالب و آموزنده بود.
میگوييد بيراهه میرفتيد و اينها... معمولاً سفرهای طول و دراز در شرايطی است که وسط راه میايستند. تسهيلات چگونه بود؟
آقای افشار يک جيپ داشتند که در پشتش تمام مايحتاج لازم را داشتيم. غذا در رستوران و اينها موقوف بود. ايشان به من میگفتند امنترين چيز نان و پنير و ماست است. هر جا که در محلها می رفتيم يا دهی يا شهرستانی، ماست محلی، نان محلی و پنير. بهترين غذای ما بود. اينطوری ما سفر میکرديم و ايشان اصلاً چنان حافظهای داشتند که... مثلاً ما در استان مرکزی بوديم. میگفتند بعد از اين تپه دوم دست چپ اگر اين بيراهه را بروی میرسی به مثلاً يک دهی که يک منار بسيار زيبا دارد از دوره مثلاً صفوی. ناگهان بدون اين که نشانهای باشد میپيچيدند و میرفتيم آنجا می رسيديم. واقعاً عجيب بود و بسيار جالب.
همسفرانتان چه کسانی بودند؟
آقای افشار دو سه بار لطف کردند و مرا تنهايی بردند. يک سری سفرها بود که خيلی عالی بود و من آن سفرها را هرگز فراموش نمیکنم. ولی اولين بار و هر يک سال در ميان اساتيد بزرگی بودند و من برايم ارزنده بود که ب اآنها در ماشين باشم. يک بار يادم است با آقای ريچارد فرای و دکتر شفيعی کدکنی و پسر آقای افشار بهرام افشار يک سفر کرديم به کردستان که بسيار عالی بود. با دکتر منوچهر ستوده يک سفر کرديم. يک سفر سنگين و طولانی. ماشاءالله آقای ستوده فکر میکنم ۹۶ سالشان باشد. آقای افشار هم ۸۵ سالشان بود. روزی ۱۲ ساعت آقای افشار پشت فرمان مینشست و اين دو نفر صحبت میکردند و میرفتند. يادتان باشد آقای افشار اجازه نمیدادند کسی ماشينشان را براند. خودشان روزی ۱۲ تا ۱۴ ساعت رانندگی میکردند. اجازه نمیدادند کسی بار را از پشت بردارد. خودشان بايد میآمدند بر میداشتند. واقعاً يک مسائل آموزندهای بود از بابت اين قديمیهای ما که محققاند و در ايران بودند. اين برای من بسيار جالب بود.
چه اثری آقای افشار روی کارها و تحقيقات خود شما داشتند؟
در وهله اول ما يک کتابی سال پيش به چاپ رسانديم که البته شش سالی طول کشيد. اين نامههايی بود مابين آقای سيد حسن تقیزاده و والتر برونو هنينگ. ايشان به تقیزاده خيلی ارادت داشتند. تصميم گرفتند اين نامهها را که پهلويشان بود از سالها پيش که درباره مسائل ايرانشناسی وحوزههای ايرانشناسی از ۱۹۳۳ تا ۱۹۶۶ميلادی بود با همديگر چاپ کنيم و رويش کار کنيم. اين باعث شد که ما بيشتر با هم در تماس باشيم. من البته هر وقت ايران بودم يا تهران سعی میکردم هفتهای دو سه بار منزلشان بروم. در منزلشان به روی همه باز بود. عصر که میرفتيم هر کس که از خارج میآمد، کسی میخواست تحقيقی بکند خود ايرانیها در ايران، میآمدند منزلشان و مینشستند در حياط و ايشان به آنها کمک میکرد. در آن واحد تلفن همينطور زنگ میزد و دانشجويان و اساتيد سئوال داشتند ايشان در حال کمک کردن به اينها بودند. چيزی که من از افشار میتوانم بگويم ياد گرفتم، چيزی که خيلی مهم بود اين بود که تو اگر میخواهی بگويی ايرانشناس هستی بايد خود ايران را بشناسی. نه اين که پشت ميز بنشينی آنجا و کتاب بخوانی. اين کار خيلی خوب است. بله. مدرک گرفتن مهم است. ولی بايد مردمت را بشناسی. بايد سفر کنی به آن نقطهای که دربارهاش مینويسی. بايد جغرافيای مملکت و مردم را بشناسی تا به خودت لقب ايرانشناس بدهی. البته من کوچکتر از آن چيزی هستم که حالا بخواهم بگويم ايرانشناس هستم. ولی آقای افشار اين تاثير را بر من گذاشت که مرا مطمئن کرد که واقعاً بايد اين کار را انجام داد. من به ياد ايشان هميشه به ايران خواهم رفت و همانطور که با ايشان برای يک هفته ۱۰ روزی هر دفعه به جايی میرفتيم اين کار را انجام خواهم داد.
***
ايرج افشار را همچنين آشنايانش از نادر دانشگاهيانی می دانند که مثل پيشينيان معاصر، قاسم غنی و پرويز ناتل خانلری سنت ايجاد ارتباط ميان محققان و علاقمندان را از طريق مطبوعات فرهنگی ادامه داد. محمود عنايت، سردبير مجله نگين در لس آنجلس و فعاليت های مطبوعاتی ايرج افشار.
محمود عنايت: میتوانم در يک عبارت خلاصه کنم که هم کارش و هم نشرياتی که اداره میکرد، يا منتشر میکرد در شمار مجلات و نشريات آکادميک محسوب میشد که اهل تحقيق اصولاً برای اين طور کارها ارزش خاصی قائل اند. ولی سوای تحقيق و تامل که لازمه کار تحقيقی است، در وجود افشار يک نوع شيدايی و شور و احساس هم وجود داشت و به نظر من آنچه که کارش را برجسته میکرد و برای افرادی مانند من جذابيت و زيبايی داشت همين بود که فقط آن کار تحقيقی و علمی منظور نظرش نبود. به دليل احساسی که داشت و علاقهای که به خصوص به زبان پارسی دری و ايران داشت، آثار و نوشتههايش به نظر من به مراتب ارزش بيشتری پيدا میکرد.
ايرج افشار را به عنوان يک محقق، يک مطبوعاتی چطور به ياد میآوريد؟
برای من از اين جهت جالب است که اين آدم در عين اين که سالها با مرحوم تقیزاده همکاری داشته و خيلی هم مورد توجه تقیزاده بوده، در همان حال بعد از مدتها وقتی که با نوشتهها و نطقها و فعاليت سياسی دکتر مصدق هم آشنا میشود، به دليل گرايش وطنپرستانهای که مصدق داشته، بسيار تحت تاثير او هم قرار میگيرد. در ظاهر ممکن است اين يک تضادی باشد. گرچه هر دوی آنها به نظر من افراد وطنپرستی بودند. هم تقی زاده و هم دکتر مصدق. در يک مرحلهای مصدق با تقیزاده مخالفتهايی داشته که بعد اين مخالفتها در همان زمان حکومتش خيلی تعديل میشود . متوجه میشود که تقیزاده مرد وطنپرستی است و در يک موردی هم موقعی که سفير انگليس از او خواسته بوده که در مورد مصدق روش انتقادی داشته باشد و يا ايراداتی به او داشته باشد... نه اين که به او درس بدهد... يعنی حرفش يک چنين معنايی داشته... که تقیزاده با احترام به آن سفير میگويد من تصور نمیکنم در انگليس هيچ سفيری يعنی يک سفير ايران نمیرود در دربار انگليس و پادشاه انگليس يا افراد آنجا را بر ضد حکومت آنجا تحريک میکند . يعنی کاری که سفير انگليس در ايران میخواسته بکند، میخواسته بگويد سفير ايرانی در آنجا همچين کاری را مرتکب نمیشود چون اين کار، کار خطايی بوده. اين به اين دليل بود که به اصول احترام میگذاشته. هر دو اينها به اصول احترام میگذاشتند. خود مصدق در عين اين که با انگليس مخالف بود و آن طور با انگليس مبارزه کرد، ولی هر وقت فرصتی به دستش میآمد، به خصوص در يک مورد جلوی مجلس برای مردم سخن گفت وقتی مردم شعار مرده باد انگليس گفتند، مصدق خطاب به آنها گفت من راضی نيستم بگوييد مرده باد انگليس. بگوييد خداوند انگليس را به راه راست هدايت کند در مورد اختلافی که به ما داده. خوب اين نشان میدهد که به اصول احترام میگذارد و در مجلس هم چندين بار گفته بود که اگر بخواهيم از دموکراسی يک الگوی درستی داشته باشيم و بتوانيم از روی آن تقليد کنيم، حکومت مشروطه انگليس است که در آنجا پادشاه در عين اين که مورد احترام همه است، حرمتش به دليل عدم آلودگی يا عدم آميزش و اختلاطش با کار سياست روزمره است. اين حالت را مردان وطنپرستی مثل مصدق و تقیزاده داشتند. همين روش را و اين شيوه فکری در ايرج افشار هم وجود داشت و از همين جهت افرادی مثل من به او علاقمند بودند و به او احترام میگذاشتند.
***
نوشتههای ايرج افشار در دو دهه پايان عمرش عمدتاً در فصلنامه های کلک و بخارا به سردبيری علی دهباشی چاپ می شد. بخشی از هر شماره فصلنامه بخارا ويژه مرور ايرج افشار بر تلاش های ايرانشناسان در سراسر جهان بود. ايرج افشار هنگام مرگ ۸۵ ساله بود.