عرشیا ناظمی- یکی از خبرسازترین پیشامدهای اردیبهشت ماه سال ١٣٩٥، استعفا ـ برکناری مدیر سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی بود.
ظاهراً از طرف صاحبان صدا و سیما به این مسئله اهمیت زیادی داده نشد که بدانیم رئیس پیشین سازمان به چه دلایلی از پست خود استعفا کرد یا کنار گذاشته شد. با توجه به این که متن استعفانامهی ایشان منتشر نشد، ما تنها میتوانیم حدس بزنیم که این کار عجیب و خبرساز چه دلایلی داشته است.
بیمار بیاعتبار
واقعیت این است که بیش از هفت سال است که سازمان مقبولیت خود را نزد مخاطبهایی که به نتایج انتخابات سال ١٣٨٨ اعتراض داشتند از دست داده است. مردمى که براى دریافت خبر ابتدا به بخشهای خبرى سازمان رجوع میکردند، ناگهان دریافتند که جنس اخبار، گزارشها و رپرتاژها، جهتدار و مغرضانه و به ضرر مردمى ست که دنبال رسانهای میگشتند که بازتاب صداى آنها باشد.
البته این رسانه پیش از این هم چند بار- به خصوص در قبال بحرانهای سیاسى و تلاطمات اجتماعى از مخاطبهای مدعى خود عقب مانده بود؛ به خصوص در مورد بحران جنبش دانشجویى در سال ١٣٧٨، یا مورد کنفرانس برلین و نحوه پوشش خبرى و تحلیلهای آن، حداقل در بین نخبهها و جوانان تحصیل کرده، اعتبارى نداشت. ولى براى رویت دیوار بلند بیاعتمادی نزد بیشتر مردم شهرنشین، یک دهه زمان لازم بود.
بحران مخاطب و مقبولیت سیما بیش از این که نشانگر ناتوانى برنامهسازها و تولیدکنندههای استخوان خردکرده باشد، نمایشگر ناتوانى مدیرهاى غیر اینکارهای است که آگاهی و توانایی تشخیص بین مطالبه تماشاگرانى که طالب آزادى و تنوع هستند از گرایشها و تمایلات ایدئولوژیک حکومت ندارند. چراکه معیار اصلى انتخاب یک مدیر فرهنگى سیاست است نه فرهنگ وهنر. در واقع آنها انتخاب میشوند تا هنرمندان و افراد فرهنگى را کنترل و محدود کنند.
وضعیت ناامیدکننده سازمان، برآیند سقوط فکرى فاجعهبار حاکمانىست که نمایندگىِ تنها بخش مختصرى از جامعه را به عهده گرفتهاند و لاجرم همان درصد اندک نظرسنجىها، مدام به ایشان، کم خردى و سوءمدیریتشان را یادآورى میکند.
این همان شکافى است که مدام از سوى کارشناسان دلسوز یادآورى میشود و مدام از سوى حاکمان انکار. تفاوت فاحش بین ادبیات رسمى حکومت با سبک زندگى در متن جامعه و...
وارث بحران و تزلزل
آقاى سرافراز بیگمان با بحرانهای جدى و خردکنندهای مواجه بوده است. همان طور که در ابتدا اشاره شد در مورد این که او چرا استعفا داد فقط میتوانیم حدسهایی بزنیم. حتماً سندهایی وجود دارد که آیندگان به آنها استناد خواهند کرد. "بیهقى"مى گوید: «اما قضا در کمین بود و کار خویش میکرد.» ولى اینجا قضایى در کمین نبود جز بار گذشتهای سنگین که فشار فرایندهای را روى شانه این مدیر قدیمى گذاشته بود. «تناقض»هایی که در ذات چنین سیستمهایی وجود دارد، قدرت عمل و تاخت و تاز را حتى از وفادارترین و امانتدارترین وارثان این میراث غریب میگیرد.
مردى که پس از اعلام خبر پیروزى سید محمد خاتمى، در خرداد ١٣٧٦ از شدت ناراحتى سربالایى اداره برون مرزى تا دفتر رئیس وقت صدا و سیما را با با پاى پیاده طى کرده بود تا دلخورىاش را از این انتخاب اعلام کند، حالا قادر نبود بین میزان توقع مخاطبان جامعهای که دل از سازمان برکنده بودند و متوقعانى که خود را در همه امور مربوط به همان جامعه صاحب حق میدانند، تعادل ایجاد کند.
تلاش مذبوحانه
به همین خاطر گروههای شبکهها دوباره به دست و پا افتادند تا جذابیت آفرینى کنند. حاصل کار اما این بار به شدت ناامیدکننده بود و همان مخاطبین اندک را دلسرد کرد. مردمى که اکنون به دیدن برنامههای پرقدرتى عادت کردهاند که با مجرىهای خوش سر وزبان و جوان تهیه میشود و پر از رنگ و لعاب است، قطعاً جز تعویض کانال کارى نمیکنند.
کافى است به برنامههایی نگاه کنیم که از روى برنامهی موفق استیج در شبکهمن و تو الگوى خود را بریدهاند. برنامههایی که طابق النعل بالنعل ستارههایی هستند که در آزادى درخشیدهاند. از برنامهی «سه شو» بگیر تا «سه ستاره»، «شب کوکـ ،«آقاى گزارشگر» و بالاخره مسابقه «جادوى صدا»، همه کپىهای کم رمق و رقتبارى از این شوى پربینندهاند.
مسابقههای «استعدادیابى» حتى جاى پاى خود را در رادیو نیز گذاشته است، ولى نوع داورى و نحوه ژست مجرىها و داوران و حتى جملههایشان، چیزى جز لبخندى یخ یا پوزخندی تلخ بر گوشه لبان بیننده باقى نمیگذارد.
در نیمهی دوم دهه هفتاد مدیران وقت از این «برابریابى»ها حمایت کردند و صدا و سیما خوانندههایی را معرفى کرد که جنس صدا و تحریرشان جاى تردیدى باقى نمیگذاشت که اینها از خوانندگان محبوب خارج از کشور تقلید میکنند. اما نکته این است که اگر در آن زمان این فرمول براى بینندهها و شنوندههای تشنه تغییر جا افتاد و جواب داد، حالا این برابرسازى براى نسل جدید مخاطبهای جوان راهى جز پس زدن باقى نمیگذاشت. نسل جوان اصل ماجرا را بىواسطه دیده بود و مقلدها را باور نمیکرد.
بسیارى از هنرمندانى که یک دهه پیش با این رسانه مشهور شدند، دوباره بازگشتند، ولى گرد پیرى بر سرشان نشسته بود. دیگر نه نشانى از طراوت گذشته داشتند، و نه فروغى از روزهایى که با خلاقیتشان مردم را سرگرم میکردند.
شاید اگر برنامهی شاداب «خندوانه» را استثناء بگیریم یا حساب مجرى و تهیه کننده «نود» را، به دلیل توانایی منحصربهفرد سازندگان آنها در بندبازی رسانهای، از باقى برنامهسازها جدا کنیم، بتوانیم به جمعبندى مهمترى دست یابیم. درواقع بسنده کردن به همین دو برنامه-که یکى از شبکه سه پخش میشود و دیگرى از شبکه نسیم- دردى را از شبکههای پرشمار سیما درمان نمیکند. شبکههایی که کارکنان بسیارى در آنها کار میکنند، حقوق میگیرند، ولى بینندههای اندکى دارند.
چابکسازی، بحران اقتصادی و لجبازی سیاسی
آقاى سرافراز که با شعار کوچک کردن سازمان و چابکسازى بر سر کار آمد، چند شبکه را مانند جام جم و شما منحل کرد. قصد داشت بسیارى دیگر از این شبکهها را در هم ادغام کند یا از بین ببرد، ولى این کار فقط به نارضایتى کارمندان بسیارى از این شبکهها انجامید. شاید او درست اندیشیده بود، ولى انحلال یکباره شبکهای که در دل یک ساز و کار یا سیستم حکومتى تأسیس و عدهای در آن استخدام شدهاند، به سردرگمى میانجامد و اوضاع را پیچیدهتر میکند. کوچک کردن سقف سازمانى و تعدیل نیروهاى با تجربه علتهای اقتصادى داشت.
واقعیت این است که مشکلات مالى سازمان در دو سال گذشته هر روز بیش از پیش خود را به رخ کشیده است. تحریمهای جهانىای که تا پیش از این از بلندگوهاى صدا و سیما نعمت انگاشته میشد و قطعنامههایی که به هیچ گرفته میشدند، کار خود را کردند. همهی امور اقتصادى کشور فلج شد و سررشتهها به کلافهای در هم و گرههای کور تبدیل شدند و البته کسى قرار نگذاشته بود که سازمان صدا و سیما از این تلاطم معاف شود و مستثنى باقى بماند.
به رغم این فشار سنگین اقتصادی که ترکشهای آن حتی دامن کارمندان را در دریافت حقوق ماهانه هم گرفت، سازمان از سیاستهای تخریبى خود علیه دولت معتدلى که وارث زمین سوخته دولت پیش از خود بود، دست نکشید. در یک سال و نیم گذشته اخبار جهتدار و سانسور خبرى سازمان یافته طورى فعالیتهای وزارتخانهها را نشانه رفته بود که هر ناظر بى طرفى را به این گمان میانداخت که گویى صداو سیما گزارشهایی را از یک دولت بیگانه و متخاصم ارائه میکند!
موضع لجبازانه سازمان و تقابلش با دولت، چیزى نبود که به مذاق رأى دهندهها و هواداران میلیونى دولت یازدهم خوش بیاید و هیچ دولتى خوش ندارد بودجه و هزینههای رسانهای را بپردازد که تبلیغاتش را بر ضد برنامهها و فعالیتهایش متمرکز کرده است.
اَبَرسازمان یا سازمان ابری؟
صدا و سیما سازمان غول آسایى است. در سراسر کشور بیش از پنجاه هزار کارمند رسمى و پیمانى و قراردادى و برنامهای دارد که با اثرگذارى کم در بین جامعه، مانند یک سیاهچاله فضایى عمل میکند و پول فراوانى را میبلعد و بازدهى فرهنگى و هنرى اندکى دارد. دستگاهى که تناسبى بین نیروهاى تولیدى و نظام بوروکراتیک عظیم ادارى و مالىاش وجود ندارد و از تناقضهای نابودگرى رنج میبرد که صدا و تصویرش را دچار اعوجاج کرده است.
امروز صدا وسیما روزهاى بدى را میگذراند. سازمانى که ابتدا دو شبکه تلویزیونى نیم وقت داشت و تعداد محدودى کارمند و هنرمند برایش کار میکردند، حالا به توده متورّمى تبدیل شده که دهههاست فقط یک صدا از آن به گوش میرسد؛ صداى یک نظام فکرى متحکم که ابداً با تغییر اذهان و تحول جامعه، در لحن و لهجهاش دگرگونى متناسب و درخورى ایجاد نکرده است. نکته این است که اکنون از تمام اندام و زوایاى این سازمان بوى فرسودگى و اضمحلال به مشام میرسد.
صداوسیما علیه صداوسیما
با این توضیحات شاید بشود حدسهایمان را در مورد استعفاـبرکنارى محمد سرافراز تکمیل کنیم. گفتیم که او از متعصبترین افراد نسبت به مقام رهبرى و در عین حال از نورچشمیهای معتمد اوست. ولى وارث دستگاهى شد که از او یک نماد ساخت؛ نماد سیستمى که شمایل کلىاش تجسم سهبعدى یک «شکست همهجانبه» است. نماد سازوکار دستگاهى که برضد خود عمل میکند و با عدم انعطافش کمر به نابودى خودش بسته است.
براى حاکمیتهای بیمنازع، عقبنشینى بىمعناست. شاید بتوان با یک مثال تاریخى این مسئله را توضیح داد. وقتى در ژانویهی ١٩٤٣ نیروهاى روسى با یک ضد حمله غافلگیرانه در عقب استالینگراد و در ناحیه شرقى رود دن به هم رسیدند، سپاه ششم ارتش آلمان نازى به محاصره افتاد. فرمانده سپاه، فردریش پاولوس، براى هیتلر پیغام فرستاد و اجازه عقبنشینى خواست. پاسخ هیتلر سخت قاطع بود: «من ولگا را ترک نخواهم کرد! وقتى سربازان آلمانى به جایى قدم میگذارند همان جا باقى میمانند!» و فرمان داد که ژنرال و سپاهش در استالینگراد بمانند و به نبرد ادامه دهند. پیش از این نیز همین دستور را به فیلدمارشال اروین رومل در جبهه شمال آفریقا و در پاسخ به درخواست عقبنشینى استراتژیک داده بود: «فقط مجازید به سربازانتان راهى نشان دهید که منحصراً به پیروزى یا مرگ بینجامد!»
هیتلر در هر دو جبهه شکست سختى خورد. رومل در گرماى صحرا به جاى هفتاد کیلومتر، هزار و پانصدکیلومتر عقب نشست و تاوان آن را با خودکشى پرداخت و پاولوس در سرماى مرگبار روسیه به جاى عقبنشینى درخواست تسلیم کرد: «سقوط نهایى را بیش از بیست و چهارساعت نمیتوان به تأخیر انداخت» هیتلر بر موضع خود پای فشرد: «تسلیم ممنوع است! سپاه ششم باید تا آخرین لحظه و آخرین نَفَر در مواضع خود پایدارى کند!» و بلافاصله پاولوس را به مقام فیلدمارشالى ارتقا داد. چرا که تا آن زمان سابقه نداشت که یک فیلد مارشال آلمانى اسیر شده باشد. فیلد مارشال پاولوس بیست و چهار ساعت پس از این ترفیع درجه به همراه ٢٤ ژنرال و بیش از نودهزار سرباز تسلیم شد.
با این اوصاف، میتوان گفت که پرسشها و حدسها دربارهی استعفاـبرکناری سرافراز اهمیت چندانی ندارد. به تعبیر دیگر، کنارهگیرى یا برکنارى براى سازمانى که به یک انتهاى تراژیک رسیده، خیلى تفاوت ندارد. سرطان کشنده است!
................................................................................................................. نظر نویسنده بازتاب دیدگاه رادیو فردا نیست.