عرشیا ناظمی- یکی از خبرسازترین پیشامدهای اردیبهشت ماه سال ١٣٩٥، استعفا ـ برکناری مدیر سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی بود.
ظاهراً از طرف صاحبان صدا و سیما به این مسئله اهمیت زیادی داده نشد که بدانیم رئیس پیشین سازمان به چه دلایلی از پست خود استعفا کرد یا کنار گذاشته شد. با توجّه به این که متن استعفانامهی ایشان منتشر نشد، ما تنها میتوانیم حدس بزنیم که این کار عجیب و خبرساز چه دلایلی داشته است.
برخی میگفتند اختلافهایش با مدیران دیگر و عدهای دیگر مشکلاتش با بخشهای امنیتی و اطلاعاتی را دلیل استعفایش میدانستند. حتی شایعه شد که ایشان به خاطر فاصله افتادن بین مهرههای کمرش قادر به ادامه کار نیست!
آنچه مسلم است این است که محمّد سرافراز از معتمدین و از وفادارترین افراد به رهبری بوده است. صدا وسیما سازمانی بسیار کلیدی و شاید مهمترین نهادی ست که اختیار انحصاریاش در دستان رهبری ست و به لحاظ تبلیغی، صدای رسای بیت و مطلقاً ملک طلق اوست.
مقام رهبری هرگز این پست حساس را جز به متعصب ترین افراد نسبت به خودش تفویض نمیکرد و حالا چگونه امکان دارد مردی که بیش از بیست سال مدیر بخش برونمرزی سازمان بود و به لحاظ مشی سیاسی جزو محافظهکارترین افراد زمان خودش محسوب میشد، به فرمان رهبر کنار گذاشته شود؟
مروری مختصر بر پیشینه مدیریت رادیو و تلویزیون تابلوی روشنتری از اوضاع امروز این سازمان بهدست میدهد. سازمان رادیو و تلویزیون ملی ایران، بلافاصله پس از انقلاب اسلامی نامش به صدا و سیمای جمهوری اسلامی تغییر پیدا کرد و حتی آرم آن را عوض کردند. مانند همه سازمانها و نهادهای کلان، بی فوت وقت مدیرهای پیشین آن میزهای خود را به مدیرها و تصمیمگیران جدیدی واگذاردند که هیچ سررشتهای از مدیریت و تخصص کاری که به چنگ آورده بودند نداشتند و آنچه راهنمای آنها بود شور انقلابى و نیروی جوانی بود. دو عاملی که به آنها قدرت و جرأت تصمیم گیری در اموری را میداد که تا پیش از این جزو تخصصها محسوب میشدند.
یکی از مدیران سابق تلویزیون روزی تعریف میکرد که از سیّد محمد بهشتی که در سال ٥٨ مسئول پخش شبکه یکم سیما بوده پرسیده بود که اگر برنامه کم بیاورند چه طور باید آنتن را پر کنند؟ بهشتی بلافاصله جواب داده بود: «میکروفون و کمرا (دوربین) را بین مردم میبرم و میدهم مردم خودشان برنامه بسازند!»
انقلابیگری صداوسیمایی
این البته یک روی ماجرا بود. روی دیگر داستان بدبینی مفرطی بود که این مدیرهای تازه از راه رسیده نسبت به هر پدیدهای داشتند که پیش از خودشان واقع شده بود. این طبیعی بود. چون معمولاً انقلابیون هویت و قدرت خود را از دل بحرانها و حوادث بهدست میآورند و مایلاند تا هر نماد و یادمانی را که پیش از ایشان خبر از هویتی دیرپا میدهد نابود کنند و جهان را از نو خلق کنند.
با این احوال اقبال این سازمان بلند بود که مخاطبان خود را حفظ کرد. چه آن که در غیاب رسانههای رقیب و شبکههای ماهوارهای، حاکم بلامنازع بود و دیگر آن که از یاد نبریم در سالهای ابتدایی انقلاب، جامعه هنوز در تب و تاب انقلاب میسوخت. گروههای تندرو درصدد ربودن گوی سبقت در میدان سیاست بودند و صدا و سیما بهجز سلطنتطلبها که بازی را باخته بودند، از هر طیف سیاسی و نحله فکری مخاطبانی را ارضا میکرد.
البته این میزان از رضایتمندی پایدار نماند. بعد از این که دانشجویان پیرو خط امام سفارت آمریکا را اشغال کردند، نیروهای مذهبی نسبت به سازمانهای چپ تندرو و دیگر گرایشهای سیاسی مانند نهضت آزادی و جبههی ملی دست بالا را یافتند و رویکرد رسانهای که قرار بود ملی باشد و ملی باقی بماند تدریجاً به سمت انقلابیون مسلمان بنیادگرا چرخید و جانبدارانه اخبار ایشان را پوشش میداد.
حالا دیگر جنگ عراق با ایران در گرفته بود و در داخل کشور نیز در کوران حوادث سیاسی، گروهها و هوادارانشان بی رحمانه حذف میشدند و صداوسیما تاریخ انقلاب را از نو مینوشت.
ولی صدا و سیما در گرماگرم نبرد در مرزها، باز هم بی مخاطب نماند. چرا که پوشش اخبار نبرد و برنامههای مستندی که از جبهههای مختلف تهیه میشد، خانوادههایی را که پشتیبانهای واقعی جنگ در یک جبهه طولانی صدها کیلومتری بودند، در پای گیرندههایشان راضی نگه میداشت.
آغاز گسترش به نفع مخاطب
تا پیش از فوت آیت الله خمینی همین دو شبکه تلویزیونی که فقط نیمی از روز را به پخش برنامه میپرداخت برای جلب نظر جامعه خاموش دهه شصت کافی به نظر میرسید، ولی پس از آن با گستردهتر شدن شبکههای مخفی ضبط و پخش نوارهای ویدئوی خانگی و درک مدیران وقت سازمان از نیازهای یک جامعه جدید، افزایش شبکههای تلویزیون و رادیو و تولید بیشتر سریالهای داستانی الزامآور شد.
نیمه ابتدایی دهه هفتاد با شعارهای مترقیای مانند «حق انتخاب مخاطب» و «اختیار تعویض شبکهها» آغاز شد. راهاندازی شبکهی سوم سیما نقطه عطفی در تاریخ تلویزیون بود که تقریباً بلافاصله به تأسیس شبکه چهارم و شبکه تهران انجامید. با وجود این که دیشهای ماهوارهای آنالوگ چند کانال محدود را در نقاط مختلف ایران نشانه رفته بودند، ولی هنوز انحصار خبر و گفتمان سیاسی در اختیار صدا و سیما بود.
وقتی سفره بازتر شد
علی لاریجانی، رئیس جدید سازمان، که سابقهی مدیریت در وزارت ارشاد را در کارنامه خود داشت، در دوران تثبیت سیاسی، از فضای جدید و نیاز به تغییر استفاده کرد و با استفاده از همان رویکرد ایدئولوژیک پیشین، دگرگونیهای ساختاری و بنیادینی را در نوع عرضه به مخاطبان رسانه حکومت به وجود آورد. از مهمترین این دگرگونیها، تغییر شیوههای تولید برنامه بود. تا پیش از این تولید برنامه محدود به بودجههای درونسازمانی بود و گروههای مختلف هر شبکه در هر رشته هنری متخصّصهایی داشتند که بنا به نیاز هر برنامه کار میکردند و از سازمان حقوق میگرفتند.
تصمیم کلان سازمان برای انبوهسازی ایجاب میکرد که گروهها کارها را به برنامهسازان خارج از سازمان سفارش بدهند. رشد قارچ گونه دفاتر برنامهسازی و هنری، زمینهای شد تا تهیه کنندهها سریالهای داستانی عامهپسندی بسازند که به لحاظ محتوایی مواردی چون تکریم ازدواج، احترام به والدین، تحکیم بنیاد خانواده و دوری گزینی از طمع و پول دوستی را در قالبهایی جذابتر از پیش ارائه کنند.
افزون بر این، شبکههای استانی که بسیاری از آنها تا پیش از این ایستگاههای مهجور رادیویی بودند، یکی پس از دیگری افتتاح میشدند و مخاطبان شهرستانی خود را صاحب رسانه میدیدند.
بهبود کیفیت شاهراههای ارتباطی به همراه آزادی بیشتر و جوانگرایی و معرفی بازیگرهای جذاب، آفاق روشنی را با وجود همین نگرش ایدئولوژیک نوید میداد. در همین دوره تعداد مخاطبان در مواردی به بالای هشتاد درصد رسیده بود. اما هر پیروزی و پیشرفتی آسیبشناسی خاص خودش را دارد.
سلولهای سرطانی
خروجی سازمان صدا و سیما هیچ وقت تناسبی با کادر اداری و مالی عظیم آن نداشته است. با گسترده شدن شبکههای تلویزیونی و رادیویی معاونت مالی و اداری نیز خارج از قاعده شروع به فربه شدن کرد و هیولاوار رشد کرد.
این تعداد از کارکنان ظاهراً وظیفه پشتیبانی از کادر تولید سازمان را دارند. ولی عملاً وجودشان این نهاد را تبدیل به غول عظیم مصرفکنندهای کرده است که منابع مالی را بیمحابا میبلعد و کارکرد اصلی این رسانه را از موضوعیت خودش خارج میکند.
حکومت علیه دولت
در زمینه سیاسی نیز اوضاع بر وفق مراد صدا و سیما پیش نرفت. سال ١٣٧٦ از راه رسیده بود و در فضای سیاسی و اجتماعی جامعه ایران نسیمهای دیگری میوزید که تا آن زمان سابقه نداشت. حتی بدبینترین افراد نزدیک به جناح حاکم پیشبینی این را نمیکرد که متن جامعه در این سالها این قدر تحولخواه شده باشد. نامزد ریاست جمهوری مورد اقبال بیشتر مردم، کسی بود که زیبا حرف میزد و حرفهای تازهای را در مورد لزوم حاکمیت قانون و جامعه مدنی بر زبان میآورد و رسانه مجبور بود گفتههای او را پخش کند، ولی در تحلیلها و بخشهای گزارشیاش مشخصاً از بخشنامههای محرمانهای پیروی میکرد که در ضدیت کامل با برنامهها و هدفهای رئیس جمهور جدید بود. حالا این دره خواست جامعه با آن چه به عنوان نقشه راه انقلاب وانمود میشد هر لحظه عریضتر و عمیقتر میشد.
این گسل زمانی فعال شد که در سال ١٣٧٨ اخبار مربوط به کوی دانشگاه طوری در رسانه نمایش داده شد که انگار دانشجوهای معترض مشتی الواط و منحرفاند که قصد دارند کشور را به آشوب بکشند... حاکمان از این که پهنا و دامنه اعتراض از دانشگاه و خیابانهای اطرافش وامیرآباد شمالی به جاهای دیگری سرایت نکرده خشنود بودند. با به عرق نشستن تب تند جنبش معترض دانشجویی، سازمان باز هم یک دوره ثبات نسبی را با مدیر جدیدش طی کرد.
سرطانِ منتشر
عزّتالله ضرغامی شبکههای داخلی و برون مرزی سازمان را گستردهتر کرد. حتی شبکههایی راهاندازی شدند که در قسمت پخش تنها دو کارمند داشتند و همه چیز از طریق سرورهای کامپیوتری انجام میشد، ولی برای همین پخش کوچک همان سیستم بوروکراتیک اداری در نظر گرفته شد. سیستمی کارکرد اصلی شبکه را که خروجیاش مخاطبین هستند را از موضوعیت میانداخت.
وقتی که در سال ١٣٨٤ محمود احمدینژاددر بین رجال سیاسی شناختهشده ناباورانه پیروز انتخابات ریاست جمهوری شد، کمتر کسی به عملکرد جانبدارانه سازمان شک کرد، ولی هنگامی که در سال ١٣٨٨ جامعه در تب وتاب آماده شدن برای گرفتن جشن پیروزی رقیب سرسخت او میرحسین موسوی بود، تقریباً همه مطمئن بودند که سازمان از قبل برنده این رقابت را میشناخته است. عملکرد سازمان صدا و سیما در اقناع مخاطبانش چه قبل از روز انتخابات و چه پس از آن فاجعهبار بود. پخش برنامههای شتابزده و جهت داری مثل «دیروز، امروز، فردا» با اجرای جوانی که خودش را از طرفداران رئیس جمهور میدانست، آن هم پیش از روزهای انتخابات بر عصبانیت مردم میافزود و آنان را در لج بازی با حاکمیت مصممتر میکرد. یا برنامهای با عنوان «منطقهی آزاد» دوربین را به میان محوطه دانشگاهها برده بود تا دانشجویان هرچه دلشان میخواهد بگویند. اما عملاً این برنامه به تریبون آزاد طرفداران احمدینژاد تعلق داشت. بیظرافتی در هواداری از یک نامزد خاص، چیزی نبود که مردم را قانع کند به بیطرفی رسانه و گردش آزاد اطلاعاتی که صدا وسیما مدعی آن بود.
چنین بود که روند خورد و بازخورد رسانهای به طور کامل مختل شد و بدین سان اعتماد مخاطب از آن زمان به کل از بین رفت.
.....................................................................................................
بخش دوم و پایانی این مطلب روز یکشنبه منتشر می شود.
نظر نویسنده بازتاب دیدگاه رادیو فردا نیست.