حاکمان جمهوری اسلامی معمولاً زندانی شعارهای خودشان میشوند. آنها با شعارهای ذهنی و بلندپروازانه یا آرزومندانهشان برای خود قفسی میسازند که خروج از آن برای خودشان هم سخت میشود. چون کلیدشگاه از دست تولیدکنندگان آن شعارها به دست مصرفکنندگاناش میافتد. ماجرای جنگ هشت ساله و گروگانگیری چهار صد و چهل و چهار روزه نمونههای بزرگ این مسئلهاند. پرونده هستهای نیز همین مشکل را برای حاکمان و طراحان رویکرد هستهای و سیاست خارجی مشکلزای آن ایجاد کرده است.
در یک سو آنها مسئله هستهای و غنیسازی داخلی و با درجه بالای اورانیوم را به یک مسئله به اصطلاح «ناموسی» تبدیل کردند. این امر هم به دنبال این اتفاق افتاد که آقای هاشمی در نماز جمعهای با تلویح و تصریح از ضرورت برخورداری سلاح اتمی سخن گفت و تکنولوژی هستهای نیز در مسیری دوگانه پیش رفت. (شورای فعالان ملی – مذهبی در آذرماه ۱۳۸۶ طی یک جزوه تحلیلی به نام ندای صلح و آزادی به نقد بنیادی سیاستهای هستهای و از جمله تحلیل اقتصادی بودن/نبودن این پروژه برای ایران پرداخته است). اما بعداً که بنابه برخی حساسیتهای بینالمللی (و داخلی) سیاستهای «عملی» در این باره تغییر کرد، همچنان بر طبل همان شعارها کوبیده شد (همانند طبلهای سابقی چون راه قدس از کربلا میگذرد و آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند و...).
این مسئله آنگاه اهمیت بیشتری پیدا میکند که آن را در پیوند با ستون فقرات گفتمان مشروعیتساز رأس هرم سیاسی در ایران ببینیم که بر محور توطئهبینی/دشمنستیزی استوار شده است.
بیایید یک لحظه فرض کنیم که سفارت آمریکا، هم چون بسیاری از کشورهایی که در عین ضدسلطه، ضدامپریالیسم و ضد آمریکا بودن رابطه دیپلماتیک حتی فعالی با آمریکا دارند، در تهران باز و دایر شود. آنگاه رهبران تهران با چه دستاویزهایی میخواهند نیروهای میدانیشان برای پیگیری سیاستهای سرکوبگرانه خود را پیگیری کنند، مخالفان و منتقدان اعم از فعالان سیاسی، مدنی، صنفی، زنان، اقوام، مذاهب و... را به زندان بیندازند و یا به آن نیروهای میدانی انرژی و انگیزه برای کوبیدن چماق و پرتاب کردن از روی پل و عبور با ماشین از روی مخالفانشان، اگر نگوییم سوءقصد، پرتاب اتوبوسشان به قعر دره و ترور و... (حتی در سالهای اخیر در مورد خواهرزاده مهندس موسوی) و یا حداقل برهم زدن تجمعات، حمله به منتقدان ولو آنها نوه «امام راحل» و رئیس مجمع تشخیص «مصلحت نظام» باشند، را بدهند؟
ماجرای هستهای برای این نیروهای میدانی که به صورت کاملاً سازمانیافته، تشکلیابی شده و تحت آموزشهای منظم فکری و سیاسی و مذهبی قرار میگیرند و حتی نوحههایی که برایشان خوانده میشود نیز خط و ربط خاصی را دنبال میکند؛ به صورت یک امر حیاتی و ناموسی در آمده است. «سازش» هستهای برای آنها نمونه و سمبل سازش با «دشمن» است. دشمنی که ستیز با آن دیگر «تنها» شعار و حربه باقی مانده مشروعیت ساز و بسیجگر در دست رأس هرم سیاسی و نیروهای نظامی – امنیتی حاکم متکی به بیت است.
قبلاً سلاح «مذهب» و اجرای دین در جهانی بیدین و دفاع از کیان اسلام در برابر همه مخالفان داخلی و بینالمللی آن نیز یکی از شیوهها و منابع دیگر مشروعیتساز بود. اما به تدریج با ایجاد شکاف رو به رشد در بین خود حاکمان و به خصوص خود روحانیون این سلاح کند و کندتر شد. هر چند هنوز برای برخی لایههای محدود اجتماعی کاربرد دارد. اما مخالفت بسیاری از مراجع و روحانیون به نام از جمله آیتاللههایی چون منتظری، صانعی، بیات، دستغیب شیرازی و... -به خصوص پس از جنبش سبز- و افشاگریهای آقای کروبی در مورد کهریزک و نیز به زندان افتادن بسیاری از مسئولان سابق کشور و در حصر قرار گرفتن فردی هم چون مهندس موسوی که تا آن هنگام هنوز به وضوح در صف فعالان اصلاحطلب ردهبندی نمیشد و پایگاههایی از هر دو طرف داشت، سلاح مذهب و داعیه دینداری در مقابل صف گسترده بیدینان را کمرنگتر از قبل کرد.
شاید بتوان گفت شعارهایی در رابطه با موضوع فلسطین و «مسئله مقاومت» که خود در طول همان شعار محوری توطئهنگری، دشمنستیزی قرار دارد، از دیگر معدود سلاحهای گفتمان مشروعیتساز حاکمان ایران است.
اما به ماجرای هستهای از زاویه دیگری نیز باید نگاه کرد: اقشار فرودستی که در بخشهای جنوبی شهرهای بزرگ و در شهرهای کوچک و روستاها زندگی میکنند و جریان راست آن را پایگاه رأی خود میداند. این جریان میداند که دل اقشار متوسط فرهنگی چندان با آنها نیست. این طیف از همین دریچه و با تکیه بر شعارهای پوپولیستی عدالتمحوری و با انگشت گذاشتن بر برخی بیتوجهیهای دوران اصلاحات به اقشار کمدرآمد توانستند با همان مکانیسم صندوق رأی به جنگ اصلاحطلبان بروند و پدیده احمدینژاد ظهور کرد.
اما این «پدیده» به تدریج به ضد خودش تبدیل شد و هاشمی «فرد منفی» این دوران، در آمال و آرزوی همین اقشار به صورت یک منجی درآمد. منجیای که هر چند هنوز همان خصایل منفی را برای او و حتی برخی افراد خانوادهاش قائل هستند اما همو میتواند با بهرهگیری از همین خصایل بعضاً منفی مشکلات سیاست خارجی کشور را حل کند تا مردم از نظر اقتصادی بتوانند نفسی بکشند.
مشکل اقتصادی در روان جمعی این اقشار با مسئله هستهای و تحریمها پیوند خورده بود. این یک اتفاق بزرگ و البته ناگوار برای جریان راست افراطی و سیاستهای بیت در رابطه با پرونده هستهای است.
به یاد بیاوریم که در میانه جنبش سبز یکی از سرداران سپاه گفته بود اگر جنوب شهریها هم به این صفوف بپیوندند آن موقع است که ما دچار مشکل جدی خواهیم شد. و حالا همان جنوب شهریها به صورت جدی مشکلات حاد و روزافزون زندگی روزمرهشان را به سیاست هستهای، دیپلماسی کشور و مسئله تحریمها پیوند زدهاند.
رأس هرم سیاسی در آخرین انتخابات ریاست جمهوری انرژی و هزینه زیادی برای رد صلاحیت فردی در اندازههای هاشمی (برای نظام سیاسی و مشروعیت آن) پرداخت. اما هم چنان با دو موضوع مهم مواجه بود. از یک سو با گزارشات مکرر و روزافزونی از منابع مختلف (برخی مشاوران خود، وزرای دولت مورد حمایت، تحقیقات مجمع تشخیص مصلحت نظام، صاحبنظران و پژوهشگران مورد اعتماد و...) مبنی بر بحرانی و رو به وخامت رفتن اقتصاد کشور مواجه میشد. از سوی دیگر هم با موج ناگهانی و دو-سه روزه اقبال به نامزدی که به تصریح و تلویح قول حل مشکل هستهای و رفع تحریمها را میداد، روبرو شد. در اینجا صدای حتی برخی مشاوران نزدیک رهبر جمهوری اسلامی و برخی حامیان وی نیز در نقد سیاستهای هستهای که موجودیت کل نظام را تهدید میکرد به وضوح شنیده میشد. اختلاف به درون اردوگاه خود رهبر آمده بود و وی میبایست آن را مدیریت میکرد، هم در بالا و هم در پایین.
در پایین نوعی تفاوت و اختلاف اگر نگوییم تضاد صد و هشتاد درجهای بین آنچه به نیروهای جوان و افراطی آموزش داده میشد از یک سو، و برداشت و روان جمعی شکلگرفته بین خواست اقشار کمدرآمد از سوی دیگر به وضوح قابل مشاهده بود.
این تعارضی بود بین «نیروی میدانی» و «پایگاه رأی» جریان راست افراطی حاکم. یکی برای پیشبرد سیاستهای داخلی به خصوص سرکوب مخالفان و دیگری برای مشروعیتبخشی در انتخابات و دیگر موسمها و تظاهرها و...
در اینجا بود که مسئله «نرمش قهرمانانه» مطرح شد. اما باید هر دو بخش (نیروی میدانی و پایگاه رای و تظاهرات) را راضی نگه داشت. به همین خاطر است که موضع و بیان رهبر جمهوری اسلامی دو لایه شد: دفاع از مذاکرات هستهای (آن هم با صریحترین الفاظ در طول این سه دهه به عنوان فرزندان و سربازان در حال مأموریت نظام) و اظهار ناامیدی و تعریضهای گهگاهی البته نه چندان تند به آنها.
در پیش گرفتن این پروژه البته عمری بیشتر از دولت روحانی دارد. قبل از روی کار آمدن این دولت نیز حداقل سه بار با آمریکاییها از سوی بیت و مستقل از دولت وقت (احمدینژاد) مذاکره صورت گرفته بود. اما در مرحله جدید با تیمی توانمندتر، به طور نسبی متکی به آرای مردم و بدون لکنت زبان قبلی (یا با لکنت کمتری) این پروژه پیگیری و از سوی راس هرم سیاسی از آن به راحتی دفاع میشد. این دفاع و حمایت بارها تکرار شد، همان گونه که برخی سکوتهای معنادار و بعضی نقدها و طعنهها و کنایههای گهگاهی، البته نه با الفاظ تند سابق چون «مرعوب» دشمن و نظایر آن، بلکه با نصیحت و تعابیر ملایمی چون «بیتوجهی».
از انصاف نباید گذشت که این اظهار بدبینی رهبر جمهوری اسلامی به سرانجام مذاکرات صرفاً تاکتیکی برای راضی نگه داشتن نیروهای میدانی نیست. بلکه بخشی از آن ناشی از باور و نحوه تحلیل وی از وقایع جهانی و نیز برخی کارشکنیها و زیر قول زدنهای غربیها در مراحل قبلی یا مواقع دیگر است.
به ویژه آنکه ایشان به درستی میداند پس از ماجرای هستهای، حساسیتها به حوزه حقوق بشر منتقل میشود که دولتهای غربی با آن ابزاری ولی ملتها و نهادهای مدنی در نقاط مختلف جهان با آن اعتقادی و عمدتاً بشردوستانه برخورد میکنند. این هراس نیز همیشه این دغدغه را ایجاد میکند که ممکن است غربیها مذاکرات هستهای را به بهانهای به موضوع حقوق بشر پیوند بزنند و علیرغم همه عقبنشینیهای ایران و پذیرش شرط و شروطهای آنها باز بازی را به هم بزنند.
البته به تدریج روشن شد که به خاطر نیاز اوباما به موفقیت این مذاکرات، علیرغم فشارهای طاقتفرسای جریان راست افراطی در آمریکا و نیز شرایط بحرانی اقتصادی بسیاری از کشورهای غربی و نیز تجربه سیاسی پس از حمله به عراق و افغانستان آنها نیز در مجموع خواهان پیشرفت این مذاکراتاند و احتمال پیوند زدن فعلی آن به مسئله حقوق بشر ناچیز است.
بدین ترتیب صورت مسئله این است: عقبنشینی ایران از شعارهای قبلی هستهای (بسان جنگ و گروگانگیری) به عنوان نرمش قهرمانانه؛ اما زندانی بودن در قفس شعارهای خودساخته قبلی. (البته باید دانست برخی از این عقبنشینیها توسط جلیلی نیز آغاز شده بود، به علاوه آنکه غربیها نیز از برخی سختگیریها مانند توقف کامل غنیسازی (طبق مصوبه شورای امنیت) کوتاه آمده و آن را در سطح محدود و بیخطری پذیرفتهاند.)
حال مشکل رهبر جمهوری اسلامی حل معضل بین نیروهای میدانی و پایگاه اجتماعی است. این مشکل بخش اعظمی از جریان راست هم هست که علیرغم برخی مخالفتهای پنهانی با سیاستهای هستهای اما در برابر رهبر جمهوری اسلامی سکوت میکرد. آنها نیز الان مجبورند پشت رهبر جمهوری اسلامی بایستند و در واقع پنهان شوند. همه حرفهای امثال قالیباف، محسن رضایی، ناطق نوری و... بر این محور میچرخد که به حمایت و هدایت رهبر در مذاکرات هستهای تاکید کنند و همه حرفهای نیروهای افراطی این است که نه بر «شخص» رهبر، بلکه به «حرف»ها و سیاستهای قبلی او و رویکرد هستهای قبلی نظام و کارگزاران آن (امثال جلیلی) اشاره کنند.
دسته اول نمیدانند عقبنشینیها را چگونه توجیه کنند. آنها طبق فضای معمول در ایران دوست دارند هم چنان پز ضدغربی و ضدآمریکایی داشته باشند تا اینکه بخواهند ابعاد «نرمش» قهرمانانه را توضیح دهند و دسته دوم اما به صورت جزئیتر و مستندتر به عقبنشینیها اشاره میکنند (بگذریم از اینکه نیت این طیف متنوع اما کمشمار در تاکید بر سیاستهای هستهای قبلی چیست).
در سخنان دسته دوم نکات درست و دقیق زیادی وجود دارد. نکاتی که دسته اول اگر نخواهد پشت رهبر پنهان شود، باید به جزئیات «نرمش قهرمانانه» بپردازد. خود رهبر اما جایی برای پنهان شدن ندارد. ناخودآگاه جمعی هم موافقان و هم مخالفان مذاکرات میدانند که عقبنشینی صورت گرفته است. اما در ایران فضایی باز نیست که روشن کند این تغییر سیاست، پس از سالهای سال، با چه هزینهای از جیب ملت ایران همراه بوده است.
هر چند برای جامعه «اکنون»گرای ما از نیمه ضرر برگشتن، هم غنیمت است. در اینجاست که هم مردم، هم منتقدان و مخالفان حکومت و هم بسیاری از طیفهای درونی قدرت با هم در حمایت از مذاکرات هستهای همسو میشوند و صدای اقلیت مخالف بیشتر به جیغ و داد، اگر نگوییم آه و نالهای بیاثر تبدیل میشود.
برای منتقدان و مخالفان به تدریج روشن شده است که بهترین مسیر دموکراتیزاسیون در ایران تأمین «رفاه نسبی برای مردم» و «فضای نسبی» برای فعالان سیاسی است. اما نباید غافل شد که رأس هرم سیاسی و نیروهای نظامی – امنیتی قدرتمند در ایران اگر به حفظ پایگاه رأیشان علاقهمندند، به نیروی میدانیشان نیاز بیشتری دارند، آنها را بیکار و بیآموزش نخواهند گذاشت. سیاست و قدرت برای آنان امروزه بیش از پیش با منافع و ثروت پیوند خورده است.
.....................................................................................................................
نظر نویسنده بازتاب دیدگاه رادیو فردا نیست.
در یک سو آنها مسئله هستهای و غنیسازی داخلی و با درجه بالای اورانیوم را به یک مسئله به اصطلاح «ناموسی» تبدیل کردند. این امر هم به دنبال این اتفاق افتاد که آقای هاشمی در نماز جمعهای با تلویح و تصریح از ضرورت برخورداری سلاح اتمی سخن گفت و تکنولوژی هستهای نیز در مسیری دوگانه پیش رفت. (شورای فعالان ملی – مذهبی در آذرماه ۱۳۸۶ طی یک جزوه تحلیلی به نام ندای صلح و آزادی به نقد بنیادی سیاستهای هستهای و از جمله تحلیل اقتصادی بودن/نبودن این پروژه برای ایران پرداخته است). اما بعداً که بنابه برخی حساسیتهای بینالمللی (و داخلی) سیاستهای «عملی» در این باره تغییر کرد، همچنان بر طبل همان شعارها کوبیده شد (همانند طبلهای سابقی چون راه قدس از کربلا میگذرد و آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند و...).
این مسئله آنگاه اهمیت بیشتری پیدا میکند که آن را در پیوند با ستون فقرات گفتمان مشروعیتساز رأس هرم سیاسی در ایران ببینیم که بر محور توطئهبینی/دشمنستیزی استوار شده است.
بیایید یک لحظه فرض کنیم که سفارت آمریکا، هم چون بسیاری از کشورهایی که در عین ضدسلطه، ضدامپریالیسم و ضد آمریکا بودن رابطه دیپلماتیک حتی فعالی با آمریکا دارند، در تهران باز و دایر شود. آنگاه رهبران تهران با چه دستاویزهایی میخواهند نیروهای میدانیشان برای پیگیری سیاستهای سرکوبگرانه خود را پیگیری کنند، مخالفان و منتقدان اعم از فعالان سیاسی، مدنی، صنفی، زنان، اقوام، مذاهب و... را به زندان بیندازند و یا به آن نیروهای میدانی انرژی و انگیزه برای کوبیدن چماق و پرتاب کردن از روی پل و عبور با ماشین از روی مخالفانشان، اگر نگوییم سوءقصد، پرتاب اتوبوسشان به قعر دره و ترور و... (حتی در سالهای اخیر در مورد خواهرزاده مهندس موسوی) و یا حداقل برهم زدن تجمعات، حمله به منتقدان ولو آنها نوه «امام راحل» و رئیس مجمع تشخیص «مصلحت نظام» باشند، را بدهند؟
ماجرای هستهای برای این نیروهای میدانی که به صورت کاملاً سازمانیافته، تشکلیابی شده و تحت آموزشهای منظم فکری و سیاسی و مذهبی قرار میگیرند و حتی نوحههایی که برایشان خوانده میشود نیز خط و ربط خاصی را دنبال میکند؛ به صورت یک امر حیاتی و ناموسی در آمده است. «سازش» هستهای برای آنها نمونه و سمبل سازش با «دشمن» است. دشمنی که ستیز با آن دیگر «تنها» شعار و حربه باقی مانده مشروعیت ساز و بسیجگر در دست رأس هرم سیاسی و نیروهای نظامی – امنیتی حاکم متکی به بیت است.
قبلاً سلاح «مذهب» و اجرای دین در جهانی بیدین و دفاع از کیان اسلام در برابر همه مخالفان داخلی و بینالمللی آن نیز یکی از شیوهها و منابع دیگر مشروعیتساز بود. اما به تدریج با ایجاد شکاف رو به رشد در بین خود حاکمان و به خصوص خود روحانیون این سلاح کند و کندتر شد. هر چند هنوز برای برخی لایههای محدود اجتماعی کاربرد دارد. اما مخالفت بسیاری از مراجع و روحانیون به نام از جمله آیتاللههایی چون منتظری، صانعی، بیات، دستغیب شیرازی و... -به خصوص پس از جنبش سبز- و افشاگریهای آقای کروبی در مورد کهریزک و نیز به زندان افتادن بسیاری از مسئولان سابق کشور و در حصر قرار گرفتن فردی هم چون مهندس موسوی که تا آن هنگام هنوز به وضوح در صف فعالان اصلاحطلب ردهبندی نمیشد و پایگاههایی از هر دو طرف داشت، سلاح مذهب و داعیه دینداری در مقابل صف گسترده بیدینان را کمرنگتر از قبل کرد.
شاید بتوان گفت شعارهایی در رابطه با موضوع فلسطین و «مسئله مقاومت» که خود در طول همان شعار محوری توطئهنگری، دشمنستیزی قرار دارد، از دیگر معدود سلاحهای گفتمان مشروعیتساز حاکمان ایران است.
اما به ماجرای هستهای از زاویه دیگری نیز باید نگاه کرد: اقشار فرودستی که در بخشهای جنوبی شهرهای بزرگ و در شهرهای کوچک و روستاها زندگی میکنند و جریان راست آن را پایگاه رأی خود میداند. این جریان میداند که دل اقشار متوسط فرهنگی چندان با آنها نیست. این طیف از همین دریچه و با تکیه بر شعارهای پوپولیستی عدالتمحوری و با انگشت گذاشتن بر برخی بیتوجهیهای دوران اصلاحات به اقشار کمدرآمد توانستند با همان مکانیسم صندوق رأی به جنگ اصلاحطلبان بروند و پدیده احمدینژاد ظهور کرد.
اما این «پدیده» به تدریج به ضد خودش تبدیل شد و هاشمی «فرد منفی» این دوران، در آمال و آرزوی همین اقشار به صورت یک منجی درآمد. منجیای که هر چند هنوز همان خصایل منفی را برای او و حتی برخی افراد خانوادهاش قائل هستند اما همو میتواند با بهرهگیری از همین خصایل بعضاً منفی مشکلات سیاست خارجی کشور را حل کند تا مردم از نظر اقتصادی بتوانند نفسی بکشند.
مشکل اقتصادی در روان جمعی این اقشار با مسئله هستهای و تحریمها پیوند خورده بود. این یک اتفاق بزرگ و البته ناگوار برای جریان راست افراطی و سیاستهای بیت در رابطه با پرونده هستهای است.
به یاد بیاوریم که در میانه جنبش سبز یکی از سرداران سپاه گفته بود اگر جنوب شهریها هم به این صفوف بپیوندند آن موقع است که ما دچار مشکل جدی خواهیم شد. و حالا همان جنوب شهریها به صورت جدی مشکلات حاد و روزافزون زندگی روزمرهشان را به سیاست هستهای، دیپلماسی کشور و مسئله تحریمها پیوند زدهاند.
رأس هرم سیاسی در آخرین انتخابات ریاست جمهوری انرژی و هزینه زیادی برای رد صلاحیت فردی در اندازههای هاشمی (برای نظام سیاسی و مشروعیت آن) پرداخت. اما هم چنان با دو موضوع مهم مواجه بود. از یک سو با گزارشات مکرر و روزافزونی از منابع مختلف (برخی مشاوران خود، وزرای دولت مورد حمایت، تحقیقات مجمع تشخیص مصلحت نظام، صاحبنظران و پژوهشگران مورد اعتماد و...) مبنی بر بحرانی و رو به وخامت رفتن اقتصاد کشور مواجه میشد. از سوی دیگر هم با موج ناگهانی و دو-سه روزه اقبال به نامزدی که به تصریح و تلویح قول حل مشکل هستهای و رفع تحریمها را میداد، روبرو شد. در اینجا صدای حتی برخی مشاوران نزدیک رهبر جمهوری اسلامی و برخی حامیان وی نیز در نقد سیاستهای هستهای که موجودیت کل نظام را تهدید میکرد به وضوح شنیده میشد. اختلاف به درون اردوگاه خود رهبر آمده بود و وی میبایست آن را مدیریت میکرد، هم در بالا و هم در پایین.
در پایین نوعی تفاوت و اختلاف اگر نگوییم تضاد صد و هشتاد درجهای بین آنچه به نیروهای جوان و افراطی آموزش داده میشد از یک سو، و برداشت و روان جمعی شکلگرفته بین خواست اقشار کمدرآمد از سوی دیگر به وضوح قابل مشاهده بود.
این تعارضی بود بین «نیروی میدانی» و «پایگاه رأی» جریان راست افراطی حاکم. یکی برای پیشبرد سیاستهای داخلی به خصوص سرکوب مخالفان و دیگری برای مشروعیتبخشی در انتخابات و دیگر موسمها و تظاهرها و...
در اینجا بود که مسئله «نرمش قهرمانانه» مطرح شد. اما باید هر دو بخش (نیروی میدانی و پایگاه رای و تظاهرات) را راضی نگه داشت. به همین خاطر است که موضع و بیان رهبر جمهوری اسلامی دو لایه شد: دفاع از مذاکرات هستهای (آن هم با صریحترین الفاظ در طول این سه دهه به عنوان فرزندان و سربازان در حال مأموریت نظام) و اظهار ناامیدی و تعریضهای گهگاهی البته نه چندان تند به آنها.
در پیش گرفتن این پروژه البته عمری بیشتر از دولت روحانی دارد. قبل از روی کار آمدن این دولت نیز حداقل سه بار با آمریکاییها از سوی بیت و مستقل از دولت وقت (احمدینژاد) مذاکره صورت گرفته بود. اما در مرحله جدید با تیمی توانمندتر، به طور نسبی متکی به آرای مردم و بدون لکنت زبان قبلی (یا با لکنت کمتری) این پروژه پیگیری و از سوی راس هرم سیاسی از آن به راحتی دفاع میشد. این دفاع و حمایت بارها تکرار شد، همان گونه که برخی سکوتهای معنادار و بعضی نقدها و طعنهها و کنایههای گهگاهی، البته نه با الفاظ تند سابق چون «مرعوب» دشمن و نظایر آن، بلکه با نصیحت و تعابیر ملایمی چون «بیتوجهی».
از انصاف نباید گذشت که این اظهار بدبینی رهبر جمهوری اسلامی به سرانجام مذاکرات صرفاً تاکتیکی برای راضی نگه داشتن نیروهای میدانی نیست. بلکه بخشی از آن ناشی از باور و نحوه تحلیل وی از وقایع جهانی و نیز برخی کارشکنیها و زیر قول زدنهای غربیها در مراحل قبلی یا مواقع دیگر است.
به ویژه آنکه ایشان به درستی میداند پس از ماجرای هستهای، حساسیتها به حوزه حقوق بشر منتقل میشود که دولتهای غربی با آن ابزاری ولی ملتها و نهادهای مدنی در نقاط مختلف جهان با آن اعتقادی و عمدتاً بشردوستانه برخورد میکنند. این هراس نیز همیشه این دغدغه را ایجاد میکند که ممکن است غربیها مذاکرات هستهای را به بهانهای به موضوع حقوق بشر پیوند بزنند و علیرغم همه عقبنشینیهای ایران و پذیرش شرط و شروطهای آنها باز بازی را به هم بزنند.
البته به تدریج روشن شد که به خاطر نیاز اوباما به موفقیت این مذاکرات، علیرغم فشارهای طاقتفرسای جریان راست افراطی در آمریکا و نیز شرایط بحرانی اقتصادی بسیاری از کشورهای غربی و نیز تجربه سیاسی پس از حمله به عراق و افغانستان آنها نیز در مجموع خواهان پیشرفت این مذاکراتاند و احتمال پیوند زدن فعلی آن به مسئله حقوق بشر ناچیز است.
بدین ترتیب صورت مسئله این است: عقبنشینی ایران از شعارهای قبلی هستهای (بسان جنگ و گروگانگیری) به عنوان نرمش قهرمانانه؛ اما زندانی بودن در قفس شعارهای خودساخته قبلی. (البته باید دانست برخی از این عقبنشینیها توسط جلیلی نیز آغاز شده بود، به علاوه آنکه غربیها نیز از برخی سختگیریها مانند توقف کامل غنیسازی (طبق مصوبه شورای امنیت) کوتاه آمده و آن را در سطح محدود و بیخطری پذیرفتهاند.)
حال مشکل رهبر جمهوری اسلامی حل معضل بین نیروهای میدانی و پایگاه اجتماعی است. این مشکل بخش اعظمی از جریان راست هم هست که علیرغم برخی مخالفتهای پنهانی با سیاستهای هستهای اما در برابر رهبر جمهوری اسلامی سکوت میکرد. آنها نیز الان مجبورند پشت رهبر جمهوری اسلامی بایستند و در واقع پنهان شوند. همه حرفهای امثال قالیباف، محسن رضایی، ناطق نوری و... بر این محور میچرخد که به حمایت و هدایت رهبر در مذاکرات هستهای تاکید کنند و همه حرفهای نیروهای افراطی این است که نه بر «شخص» رهبر، بلکه به «حرف»ها و سیاستهای قبلی او و رویکرد هستهای قبلی نظام و کارگزاران آن (امثال جلیلی) اشاره کنند.
دسته اول نمیدانند عقبنشینیها را چگونه توجیه کنند. آنها طبق فضای معمول در ایران دوست دارند هم چنان پز ضدغربی و ضدآمریکایی داشته باشند تا اینکه بخواهند ابعاد «نرمش» قهرمانانه را توضیح دهند و دسته دوم اما به صورت جزئیتر و مستندتر به عقبنشینیها اشاره میکنند (بگذریم از اینکه نیت این طیف متنوع اما کمشمار در تاکید بر سیاستهای هستهای قبلی چیست).
در سخنان دسته دوم نکات درست و دقیق زیادی وجود دارد. نکاتی که دسته اول اگر نخواهد پشت رهبر پنهان شود، باید به جزئیات «نرمش قهرمانانه» بپردازد. خود رهبر اما جایی برای پنهان شدن ندارد. ناخودآگاه جمعی هم موافقان و هم مخالفان مذاکرات میدانند که عقبنشینی صورت گرفته است. اما در ایران فضایی باز نیست که روشن کند این تغییر سیاست، پس از سالهای سال، با چه هزینهای از جیب ملت ایران همراه بوده است.
هر چند برای جامعه «اکنون»گرای ما از نیمه ضرر برگشتن، هم غنیمت است. در اینجاست که هم مردم، هم منتقدان و مخالفان حکومت و هم بسیاری از طیفهای درونی قدرت با هم در حمایت از مذاکرات هستهای همسو میشوند و صدای اقلیت مخالف بیشتر به جیغ و داد، اگر نگوییم آه و نالهای بیاثر تبدیل میشود.
برای منتقدان و مخالفان به تدریج روشن شده است که بهترین مسیر دموکراتیزاسیون در ایران تأمین «رفاه نسبی برای مردم» و «فضای نسبی» برای فعالان سیاسی است. اما نباید غافل شد که رأس هرم سیاسی و نیروهای نظامی – امنیتی قدرتمند در ایران اگر به حفظ پایگاه رأیشان علاقهمندند، به نیروی میدانیشان نیاز بیشتری دارند، آنها را بیکار و بیآموزش نخواهند گذاشت. سیاست و قدرت برای آنان امروزه بیش از پیش با منافع و ثروت پیوند خورده است.
.....................................................................................................................
نظر نویسنده بازتاب دیدگاه رادیو فردا نیست.