«آزادی، نام تو را می‌نویسم»

درست یک هفته پس از رویداد‌های تکان‌دهنده پایتخت فرانسه، مرکز «ژرژ پمپیدو»، یکی از مهم‌ترین کانون‌های هنری و فرهنگی پاریس، به منظور بیان همبستگی با قربانیان این تراژدی و بزرگداشت آزادی، ترجیع‌بند منظومه معروفی را بر دیوار بیرونی خود آویخت که در سال ۱۹۴۲، در گرماگرم اشغال فرانسه از سوی ارتش آلمان نازی، سروده شده و از آن پس در کتاب‌های درسی، برای نسل‌های پی‌در‌پی، تکرار شده است.


بازگشت یک منظومه

خالق این منظومه، که در ستایش آزادی است، پل الوآر شاعر فرانسوی و عضو جنبش مقاومت علیه اشغالگران آلمانی است که در سال ۱۹۵۲ درگذشت. ترجمه چند بند از این منظومه نسبتا بلند را در اینجا می‌خوانید:
----------------------------------------------------------------
بر دفترچه‌های درس و مشقم،
بر میز کارم، و بر درختان،
روی شن، روی برف،
نام تو را می‌نویسم.
***
بر تمامی صفحات مرور شده،
بر همه صفحات سفید،
بر سنگ و خون و کاغذ یا خاکستر،
نام تو را می‌نویسم.
***
بر پناهگاه‌های ویران شده‌ام،
بر فانوس‌های به خاک افتاده‌ام،
بر دیوار‌های ملالم
نام تورا می‌نویسم.
***
و با تکیه بر قدرت یک کلمه،
زندگی را از سر می‌گیرم.
من برای شناختن تو به دنیا آمده‌ام،
برای آنکه تو را بنامم
آزادی.
-----------------------------------------------------------------------------

منظومه پل الوآر به فرانسوی‌های در هم شکسته سال‌های اشغال کمک کرد به پایان اسارت و دستیابی دوباره به آزادی امیدوار شوند. اینک مرکز «ژرژ پمپیدو» بار دیگر به شاعر دوران جنگ جهانی دوم متوسل شده تا شاید این بار هم، با جادوی آزادی، به یاری هموطنان اندوه‌زده خود بشتابد.

این اندوه را در پاریس به روشنی می‌توان دید. شهر نور و شعر و عشق، شهری که به راستی جهان وطن شده و در آن رنگ‌ها و‌ نژاد‌ها و زبان‌ها و مذاهب و بو‌ها و نغمه‌های چهارگوشه جهان در هم آمیخته‌اند، شهری که به این آمیزش می‌بالد و بدون آن ذات خود را از دست می‌دهد، آری پاریس این روز‌ها با پرسش‌هایی تلخ دست و پنجه نرم می‌کند که مهم‌ترین آنها را می‌توان چنین خلاصه کرد: چرا مواد منفجره و گلوله‌های «داعش»، به جای ضربه زدن بر پلیس و ارتش، زندگی و سرگرمی‌های روزمره ما را نشانه گرفتند و در ورزشگاه و کافه و سالن نمایش، پوست و گوشت و استخوان مردمانمان را شکافتند؟

شاید پاسخ این پرسش را بتوان در‌‌ همان کلمه «آزادی» جستجو کرد. تابلویی که بر دیوار بیرونی مرکز «ژرژ پمپیدو» آویخته شده، با استفاده از عنوان منظومه پل الوآر، به احتمال فراون چشمکی است از سر تصدیق و توافق به همه فرانسوی‌هایی که بار دیگر، در پی قصابی سربازان «داعش»، آزادی خود را در خطر می‌بینند.


آزادی‌های ساده

اما این بار، با هفتاد و سه سال فاصله، مفهوم «آزادی» را در منظومه پل الوآر باید به گونه‌ای دیگر تعبیر کرد. در سال ۱۹۴۲، فرانسه در آرزوی‌‌ رها شدن از سلطه آلمان هیتلری و دستیابی به استقلال بود. در سال ۲۰۱۵، فرانسوی‌ها با شگفتی و وحشت می‌بینند که فرستادگان مخوف‌ترین شکل توتالیتاریسم مذهبی آزادی‌های فردی آنها را تهدید می‌کنند، آزادی‌های ساده و روز مره‌ای که آنها در خانه و خیابان، در کافه‌ها و تآ‌تر‌ها، در شکل لباس پوشیدن، در غذا خوردن و نوشیدن و عشق‌ورزی‌شان، از آنها برخوردارند.

در دوران جنگ جهانی دوم، این آزادی ملی فرانسوی‌ها بود که زیر چکمه نظامیان رایش سوم لگد مال شده بود. این بار اما این آزادی‌های فردی آنها است که مورد تهاجم قرار گرفته، از سوی کسانی که با تمدن غرب و تمامی مظاهر آن، از جمله پاریس و سبک زندگی مردمانش، به کین‌توزی برخاسته‌اند.

کوتاه سخن آنکه در دوران اشغال فرانسه از سوی نازی‌ها، شعار آزادی در راستای دستیابی دوباره به «حق حاکمیت ملی» سر داده می‌شد، حال آنکه امروز مردم برای دفاع از «حق حاکمیت فردی»شان شعار ازادی را به گونه‌ای دیگر درک می‌کنند و ارج می‌نهند.

فراموش نکنیم که مدرنیته غربی بر پایه آزادی‌های شخصی و «حق حاکمیت فرد» شکل گرفته و درست به همین دلیل در میان همه دلبستگان تمدن‌های عشیره‌ای و اشتراکی به شدت مذموم و منفور است. همه اینها، از ناسیونالیست‌های افراطی اروپایی گرفته تا بنیادگرایان مسلمان خاورمیانه‌ای، با شعار دفاع از سلحشوری و مردانگی و فداکاری در راه ملت و امت، بسیاری از رفتار‌های فردی و گزینش‌های شخصی را، که به کسی آزار نمی‌رسانند، به نام «انحراف» و «فساد» و «لاابا‌لیگری» محکوم می‌کنند.

بد نیست بدانیم که در فاصله ده تا بیست کیلومتری پاریس، هستند شهرک‌هایی که از فرانسوی تهی شده و زیر سلطه افراطیون سلفی و وهابی قرار گرفته‌اند. در این شهرک‌ها زنان عرب‌تبار، از ترس «برادران» ریشو، جرئت ندارند بی‌حجاب از خانه خارج شوند. به بیان دیگر قانون «یا روسری یا توسری»، در قلب اروپا عملا به اجرا گذاشته شده است.

و باز هم بد نیست بدانیم که در شبانگاه هولناک سیزدهم نوامبر، در سالن نمایش «باتکلان» در پاریس، سربازان خلافت اسلامی، در فاصله دو رگبار کلاشینکف، با خونسردی تمام به گروگان‌های خود تذکر می‌دادند که چون در مرداب فساد و بت‌پرستی غوطه می‌زنند، به این عقوبت گرفتار آمده‌اند. مجسم کنیم آنچه را که در آن لحظه در ذهن مخاطبان نگونبخت این «موعظه» می‌توانست بگذرد، جوان‌هایی که تنها به عشق لذت بردن از موسیقی مورد علاقه‌شان به کشتارگاه آمده بودند. گمان نمی‌کنم هیچ تابلوی نقاشی، حتی با استقاده از همه ظرافت‌ها و پیچیدگی‌های «سوررآلیسم»، بتواند فضای آن شب «باتکلان» را باز آفرینی کند.

نابخشودنی‌ترین گناه غرب «فاسد»

افشای «فساد» و «تباهی» غرب در ادبیات بنیادگرایان اسلامی (و نیز مسیحی و یهودی) جایگاهی برجسته دارد. یکی از پیشگامان این افشاگری، سید قطب مصری است که نوشته‌هایش در زایش و رشد اسلام سیاسی در دنیای عرب و غیر عرب (از جمله ایران) نقشی تعیین‌کننده داشته و دارد. در اواخر دهه چهل قرن بیستم، سید قطب به عنوان کارمند وزارت آموزش و پرورش مصر برای بررسی نظام آموزشی ایالات متحده آمریکا، به این کشور فرستاده شد. حاصل اقامت دو ساله نظریه‌پرداز اسلامی در آمریکا نوشته‌ای است زیر عنوان «آمریکایی که من دیدم»، که چکیده نگاه یک بنیادگرای مسلمان به جامعه غربی است.

سید قطب، با یادآوری خاطراتش از آمریکا، جامعه‌ای را توصیف می‌کند که از لحاظ علمی و فنی به اوج رسیده، ولی در زمینه احساسی و رفتاری در سطح بشر اولیه و حتی پایین‌تر در جا زده است. او در آمریکا چیزی ندیده بود جز ماتریالیسم، فردگرایی، بی‌عدالتی اجتماعی،‌ نژاد پرستی، زورگویی، اصلاح سر به گونه‌های منحط،، صحبت‌ها و دوستی‌های سطحی، بت‌پرستی در عرصه ورزشی، هنری که بیش از بیش به انحطاط می‌گراید (و به عنوان نمونه از موسیقی جاز اسم برده است)، درهم آمیختگی زن و مرد و جستجوی لذت جنسی.... همه چیز در آمریکا، از دیدگاه سید قطب، انسان را تا سطح بهیمی‌ترین غرایز تنزل می‌دهد.

امروز فرقه‌های گوناگون عرب و غیرعرب در طیف گسترده بنیادگرایان اسلامی، در ادبیاتشان درباره غرب و به ویژه آمریکا، از سطح نوشته‌های شصت سال پیش سید قطب ذره‌ای فرا‌تر نرفته‌اند. تصادفی نیست که یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱، تروریست‌های القاعده نیویورک را به عنوان نماد انحطاط غرب فاسد و مستکبر و گردنکش، هدف گرفتند. و تصادفی نیست که در سال ۲۰۱۵، کامیکاز‌های خلافت اسلامی پاریس را، به عنوان نماد دیگری از‌‌ همان انحطاط، به خون کشیدند. در شهر‌های بیرون از غرب نیز، از بیروت تا باماکو، اغلب‌‌ همان نهاد‌های ملهم از غرب است که مورد تهاجم قرار می‌گیرند، و یا کسانی که، درست یا نادرست، از دیدگاه تروریست‌های بنیادگرا، متحد غرب شناخته می‌شوند.

بزرگ‌ترین و نابخشودنی‌ترین گناه غرب «منحط» و «فاسد»، از دیدگاه پیروان سید قطب، پذیرفتن «حق حاکمیت فرد» است. گناه «فاسدان» و «مفسدان» غربی این است که بعد از پیمودن راهی دراز پذیرفته‌اند که هر آدمی با آدم دیگر فرق می‌کند، هر کس به عنوان «فرد» ویژگی‌های خود را دارد و نمی‌توان همگان را در یک قالب ریخت. انسان‌ها در گذر بر کره خاک فرصتی بسیار کوتاه در اختیار دارند. چه بهتر که در این فرصت کوتاه خوشبخت زندگی کنند، و این ممکن نیست مگر آنکه سلیقه‌ها و گرایش‌های فردی آنها برای دستیابی به خوشبختی محترم شمرده شود، حتی اگر با سلیقه‌ها و گرایش‌های اکثریت متفاوت باشد. تنها مرز محدودکننده آزادی هر فرد، لطمه نزدن به آزادی دیگران است.

این‌‌ همان پیام جان استوارت میل، یکی از پایه‌گذاران مکتب لیبرال در قرن نوزدهم میلادی است که می‌گوید: «به سود بشریت است که هر انسانی آنگونه زندگی کند که خود صلاح می‌داند، نه آنکه مجبورش کنند به صلاحدید دیگران روزگار بگذراند.»

این روز‌ها در کوچه و خیابان‌های فرانسه حال و هوای دیگری حکمفرماست. مردمان زیادی را در این کشور می‌بینید که شاید برای نخستین بار پی برده‌اند که آزادی‌های فردی آنها، آزادی‌های ساده‌ای که پیش از این از شدت بدیهی بودن حتی دیده نمی‌شدند، می‌توانند از سوی معاندانی بسیار خطرناک به چالش کشیده شوند.
آنها تازه به مصیبت زنان و مردان خاورمیانه‌ای پی می‌برند که مجبورند بر سر بیرون بودن یا نبودن یک تار مو، تماشای یک فیلم، دوست داشتن، جشن گرفتن، به استادیوم‌های ورزشی راه پیدا کردن و هزار و یک چیز بسیار عادی دیگر، با قدرت‌های تا دندان مسلح و بیرحم و مکتبی چانه بزنند.

......................................................................................................

نظر نویسنده الزاما دیدگاه رادیو فردا را منعکس نمی‌کند.