دلواپسان «نفوذ»

در روزهای اخیر، به ابتکار آیت‌الله خامنه‌ای، مفهوم «نفوذ»در ادبیات سیاسی جناح صاحب اقتدار هیات حاکمه جمهوری اسلامی وزنه‌ای سنگین‌تر از گذشته پیدا کرده و به محور اصلی جهت‌دهنده گفتمان مسئولان ارشد نظامی و مذهبی نظام بدل شده است.

از دیدگاه رهبر انقلاب، دشمن از راه «نفوذ» درصدد تغییر محاسبات مسئولان و تغییر افکار مردم به ویژه جوانان است. سرلشکر جعفری فرمانده کل سپاه، در پی برشمردن سه فتنه در تاریخ جمهوری اسلامی (فتنه جنگ، فتنه فرهنگی، فتنه ۸۸)، چهارمی را «فتنه نفوذ» توصیف می‌کند که مظهر آن، به گفته او، «نگاه و گرایش برخی مسئولان به سمت اطمینان به غرب و لیبرالیسم است». آیت‌الله محمد امامی کاشانی نیز، در آخرین خطبه نماز جمعه در دانشگاه تهران، خواستار جلوگیری از «نفوذ» شد و افزود: «طبیعی است زمانی که انسان می‌خواهد جلوی نفوذ را ببندد، باید حصاری در مقابل آن بکشد و این حصار است که نمی‌گذارد غیر وارد شود.»

بر بستر انحطاط

هشدار کانون‌های اصلی قدرت در جمهوری اسلامی درباره خطر «نفوذ» و ضرورت مقابله با آن تنها یک شگرد تبلیغاتی و مقطعی نیست. در وضعیت کنونی کشور، پیشروی گام به گام آنچه، در جهان‌بینی نظام، «غیرخودی» نامیده می‌شود، به مرحله‌ای رسیده که حاکمیت ایران، در تلاش برای بقای خود، چاره‌ای ندارد جز آنکه، به تعبیر امام جمعه تهران، «حصارکشی» در مقابل آن را شدت ببخشد.

به بیان دیگر در این واقعیت که «نفوذ» افکار و عقاید تضعیف‌کننده نظام جمهوری اسلامی رو به افزایش می‌رود، تردیدی نیست. در عوض نسبت دادن این نفوذ فکری به توطئه دشمنان، آن‌گونه که در گفته‌های رهبر انقلاب و هواداران نزدیک او شنیده می‌شود، جای چون و چرای فراوان دارد.

اگر آهنگ «نفوذ» شتاب گرفته، دلیل اصلی آن شرایطی است که، هم در درون و هم در مقیاس بین‌المللی، زمینه‌های لازم را برای این شتابگیری فراهم آورده است.

انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ و نظام بر آمده از آن می‌تواند به یک موفقیت بزرگ ببالد و آن کسب قدرت و حفظ و تقویت آن طی یک دوران طولانی است که در آینده‌ای نه چندان دور چهل ساله خواهد شد. پایه‌ریزی نهادهایی که توانسته‌اند در پی درگذشت پایه‌گذار نظام به زندگانی خود ادامه دهند و روابط قدرت را بدون تنش‌های فلج‌کننده سازمان دهند، مهم‌ترین دستآوردی است که به نظام جمهوری اسلامی امکان می‌دهد در روابط بین‌المللی به عنوان یک طرف گفتگوی مقتدر ظاهر شود.

در عوض کارنامه نظام جمهوری اسلامی در عرصه‌های گوناگون داخلی و خارجی به شدت منفی است. طی سی و هفت سال گذشته ایران در زمینه‌هایی سرنوشت‌ساز، از آب و محیط زیست گرفته تا بهره‌برداری عقلایی از منابع نفت و گاز، پی‌ریزی یک اقتصاد پایدار، حفظ و تقویت سرمایه اجتماعی، مبارزه با نابرابری‌ها، مقابله با فساد، پیشبرد یک سیاست خارجی تأمین‌کننده امنیت کشور...، به گونه‌ای فاجعه‌آمیز شکست خورده است. شکست نظام در همه این زمینه‌ها، که ایران را به انحطاط، کشانده است، یکی از مهم‌ترین عوامل پدید آورنده یک بزرگراه برای «نفوذ» افکار مورد اتکای «غیر» و زیر پرسش رفتن بنیادهای نظام حاکم بر کشور است. به بیان دیگر بر بستر همین انحطاط، گرایش به سوی افکار نو شدت گرفته است.

در کنار تحولات تاریخ معاصر ایران، پیشرفت‌های شگرف در چگونگی انتشار اندیشه‌ها و اطلاعات باعث شده که ایرانیان لحظه به لحظه با آنچه در گوشه و کنار جهان می‌گذرد آشنا شوند، و بر پایه همین آمیزش دایمی با جهان و آموختن دایمی از آنچه در جهان می‌گذرد، نگاهشان به گذشته و حال و آینده کشورشان دگرگون می‌شود.

هشدارهای دایمی رهبران جمهوری اسلامی در زمینه مخاطرات «نفوذ»، طبعاً بیش از همه بر خطرهایی تاکید دارد که، به نظر آنها، از رسوخ «ارزش‌های غربی» به درون جامعه ایرانی منشأ می‌گیرد. کدامیک از این ارزش‌ها بیش از همه نظام سیاسی و فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی ایران را تهدید می‌کند؟

ارزش‌های غربی؟

در میان «ارزش»‌های بر آمده از درون تحولات جوامع غربی، که بیش از همه توانایی «نفوذ» به کشورهایی همانند ایران را دارند، به سه مورد اشاره می‌کنیم:

یک) هیچ‌چیز و هیچ‌کس از انتقاد در امان نیست. یک مسلمان بیخبر از غرب، وقتی به اروپا گام می‌گذارد، از این که چوب انتقاد حتی بر مقدس‌ترین مفاهیم و اندیشه‌ها فرود می‌آید، به خود می‌لرزد. چگونه است که خدا و پیامبرانش و نیز نام‌آورترین اندیشمندان جهان و به ویژه غرب،در هاله تقدس نیستند؟ انتقاد از خود یکدیگر از ابعاد همین تقدس‌زدایی است. کافی است به شمار کتاب‌ها و مقالاتی که در اروپا و آمریکا درباره «زوال غرب» نوشته شده، نگاهی بیندازیم.

این وضعیت را با خاورمیانه مقایسه کنیم که بخش مهمی از جریان‌های فکری و سیاسی آن تنها با یاد «عصر طلایی» صدر اسلام و قوانین و سنت‌هایش روزگار می‌گذرانند و هر گونه نوآوری را با چماق تکفیر و «نفوذ» می‌کوبند. در این شرایط پاسداران سنت که به «دلالان سنت» بدل می‌شوند، طبعاً از «نفوذ» این «ارزش غربی»، که قدرت و منافع آنها را تهدید می‌کند، هراسناکند.

دو) فرد از حق حاکمیت برخوردار است. یکی از مهم‌ترین دستاوردهای اندیشه لیبرال، به رسمیت شناختن حق حاکمیت فرد است. به بیان دیگر انسان‌ها در جامعه زندگی می‌کنند، بر پایه روابط اجتماعی نیازهای خود را برآورده می‌سازند و به بند بند قرار دادهایی که برای تنظیم زندگی جمعی آنها نگاشته شده، سخت پایبندند. ولی در همان حال، هر یک افراد به وجود آورنده این اجتماع در حریم فردی خود آزاد است و تا جایی که به حقوق دیگر اجزای تشکیل دهنده آن اجتماع زیان نرساند، درباره زندگی و حال و آینده و مرگ خود آزادانه تصمیم می‌گیرد. او می‌تواند رابطه خود را با خدا یا طبیعت، آنگونه که خود می‌خواهد، تنظیم کند، در فعالیت‌های جمعی شرکت کند یا نکند، روابط جنسی‌اش را بر پایه تمایلاتش شکل بدهد و اگر روزی تصمیم گرفت، ملیت و کشورش را تغییر دهد.

برای مردمانی که نمی‌خواهند، در امور مربوط به زندگی فردی‌شان، گوسفندوار به اراده جمع تسلیم شوند، حق حاکمیت فرد از جذابیتی مقاومت‌ناپذیر برخوردار است. در جوامع بسته خاورمیانه‌ای، به انسان‌ها از کودکی می‌آموزند که «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو». خفه شدن تمایلات فردی زیر فشار جمع، یکی از سرچشمه‌های تباهی توصیف‌ناپذیری است که امروز دامن بسیاری از جوامع اسلامی را گرفته است. آگاه شدن از ریشه‌های این تباهی، زمینه «نفوذ» حق حاکمیت فرد را به این جوامع فراهم آورده است. در این شرایط طبیعی است که «دلالان امر به معروف» از رسوخ این «ارزش غربی» به جوامع اسلامی نگران باشند.

سه) زایش ثروت در گرو آزادی اقتصادی است. اگر به نقشه جغرافیای جهان نگاهی بیندازیم، می‌بینیم که تنها جوامع برخوردار از «اقتصاد آزاد» یا «اقتصاد بازار» به ثروت رسیده‌اند. «اقتصاد بازار» از سه ویژگی عمده برخوردار است: محترم شمردن حق مالکیت، آزادی ابتکار خصوصی و قبول اصل رقابت. همه کشورهای پیشرفته جهان، از آمریکا و آلمان گرفته تا سوئد و دانمارک و ژاپن، در این سه اصل مشترکند. خلق ثروت، که یک پدیده اقتصادی است، جز با ابتکار فردی در کار و نوآوری و خلاقیت و برخورداری آزادانه از ثمره این تلاش‌ها، امکان‌پذیر نیست. در عوض توزیع ثروت، که مبتنی بر تصمیم‌گیری سیاسی است، در کشورهای برخوردار از «اقتصاد بازار» فرق می‌کند. کم نیستند کسانی که به تفاوت‌های موجود میان خلق ثروت و توزیع آن توجه نمی‌کنند.

آزادی اقتصادی نیز از دیدگاه هسته مرکزی قدرت یک «ارزش غربی» است که «نفوذ» آن به کشور ایجاد خطر می‌کند. در وضعیتی که هزاران بنگاه در سراسر کشور به بخش‌های دولتی و شبه‌دولتی تعلق دارد و در خدمت منافع طیف‌های خاص وابسته به حاکمیت فعالیت می‌کنند، چگونه می‌توان به «اقتصاد بازار» واقعی، که بر ابتکار خصوصی و رقابت آزاد تکیه دارد، اجازه «نفوذ» داد؟

مشکل بزرگ برای دلواپسان «نفوذ» این است که آنچه آنها «ارزش‌های غربی» می‌نامند، امروز به ارزش‌های جهانی بدل شده‌اند. از آیت‌الله امامی کاشانی، امام جمعه تهران، باید پرسید چگونه می‌خواهد، آنگونه که خود پیشنهاد کرده، برای بستن راه بر این «نفوذ» در مقابل آن حصار بکشد؟

....................................................................................................

نظر نویسنده الزاما بازتاب دیدگاه رادیو فردا نیست.