پرسپولیس؛ فیلمی برای جهان، سیبی ممنوع برای ایران

پرسپولیس، انیمشینی سیاه و سفید است که راوی مسایلی است چون انقلاب ایران، جنگ و مهاجرت ایرانیان.

فيلم انيميشن «پرسپوليس» ساخته مرجان ساتراپی، هنرمند مقيم فرانسه درباره زندگی خودش در ايران در دوران انقلاب، جنگ و پس از آن، به يکی ازموفق ترين فيلم های سال بدل شده است.


فيلم که در بخش مسابقه جشنواره کن به نمايش درآمد و جايزه ويژه هيئت داوران را نصيب خود کرد، به تازگی در آمريکا به نمايش درآمده و مورد استقبال واقع شده است.


فيلم بر اساس دو کتاب مصور پرفروش ساتراپی با همين عنوان، با همکاری ونسان پارانو ساخته شده و در آن هنرمندان مطرحی چون کاترين دونوو و چيارا ماسترويانيبجای شخصيت های فيلم حرف می زنند.


  • والدينم آدم های بازی هستند و تنها يک بچه دارند. حتی اگر خيلی دفعات با کارهای من موافق نبودند، اما به من اجازه می دادند که هر کاری که می خواهم انجام دهم. آنها هرگز من را مثل يک دختر [در شرايط ايران با محدوديت ها] بار نياوردند و من مثل بقيه بچه ها بازی می کردم.
مرجان ساتراپی

فيلم به تازگی نامزد جايزه گلدن گلوب شد و يکی از اميدهای اسکار محسوب می شود.


خبرگزاری آسوشيتد پرس گفت و گوی تازه ای با مرجان ساتراپی انجام داده که در ادامه می خوانيد:


آسوشيتدپرس: از خانواده ات برايمان بگو ...


مرجان ساتراپی: من از يک خانواده طبقه متوسط می آيم، يک خانواده پولدار. نه خيلی پولدار، اما ما در يک آپارتمان زيبا زندگی می کرديم، ماشين داشتيم و برای تعطيلات می توانستيم برويم خارج از کشور و من قادر بودم که به يک مدرسه دو زبانه بروم.


سينما می رفتيم، تئاتر می رفتيم و کتاب می خوانديم. به فعاليت های فرهنگی دسترسی داشتيم و اين خيلی مهم بود.


والدينم آدم های بازی هستند و تنها يک بچه دارند. حتی اگر خيلی دفعات با کارهای من موافق نبودند، اما به من اجازه می دادند که هر کاری که می خواهم انجام دهم. آنها هرگز من را مثل يک دختر [در شرايط ايران با محدوديت ها] بار نياوردند و من مثل بقيه بچه ها بازی می کردم.


جايی خواندم آنها از يک نسل اشرافی هستند.


پدر پدر بزرگ من يک قاجار بود، خاندان سلطنتی پيش از پهلوی. در خانواده های قاجاری هر مرد بيش از صدها عروس داشت. پس تصور کنيد که چند تا بچه داشتند.


به اين ترتيب و در پی نسل ها، هزاران نفر از اين خانواده وجود دارند. من به اين نکته اشاره کردم که يادآوری کنم در ابتدای قرن تنها کسانی که پول کافی برای فرستادن بچه هايشان به خارج از کشور داشتند، خانواده های قجری بودند.


اين بچه ها در ابتدای قرن به اروپا رفتند. آنجا ايدئولوژی غالب کمونيسم بود، سوسياليسم و مارکسيسم.... اين پارادوکسی بود که وجود داشت ... پدر بزرگ من از چنين خانواده ای و در چنين شرايطی کمونيست شد.


از اين که به عنوان يک هنرمند کليد هنرت را در زندگی خودت يافته ای احساس رضايت می کنی؟


خوب من از آن استفاده کرده ام. البته اين يک مستند درباره زندگی من نيست و قسمت های تخيلی نبايد فراموش شوند. يک قصه است ... ولی ما در نمايش های واقعی دنبال واقعيت می گرديم و نمايش واقعيت نوعی قمار است. به عنوان يک هنرمند به دنبال واقعيت می گردم.


فيلم تازه و با طراوت است، گرچه يک داستان شخصی است ...


من فقط خواستم فيلمم را در سطح شخصی نگه دارم، نه يک سند سياسی، يا وابسته به جغرافيای سياسی يا تاريخی يا روانشناسانه. اگر آن يک سند بشود، من گمان می کنم دليلش را می دانم، اما در واقع نمی دانم.


از قبل قصد داشتی که اين فيلم را بسازی؟


هرگز.هيچ وقت قصد نداشتم که يک فيلم بسازم. من کتاب را در سال ۲۰۰۰ کار کردم با اين پيش فرض که ناشری برای آن پيدا نخواهم کرد.


مرجان ساتراپی با انتشار دو کتاب و فیلم اخیر به شهرتی جهانی دست یافت.

بعد ديدم به عنوان يک هنرمند می توانم بدون هيچ گونه مصالحه هر کار می خواهم انجام دهم، در قالب انيميشن که دوست دارم می توانم با بهترين دوستم کار کنم ...


به خودم گفتم باشه، در بدترين حالت يک فيلم خيلی بد خواهم ساخت. خوب چه اتفاقی خواهد افتاد؟ برای دو سال شروع کردم به ياد گرفتن چيزی که بدون شروع کردن اين فيلم هرگز اين تلاش صورت نمی گرفت.


تو يک عاشق سينما هستی، به ويژه عاشق فيلم های انيميشن؟


البته. اما نه خيلی عاشق انيميشن ... اين فيلم انيميشن کار شد، چون برای ما انيميشن يک ژانر نبود، يک رسانه بود ...


خيلی از ارجاع های فيلم البته از سينما می آيند. شب شکارچی يکی از فيلم های محبوب من است، همين طور شکارچی گوزن که فيلمی است که هر سال حداقل يک بار برای ديدن آن شال و کلاه می کنم و به سينما می روم. هر بار هم خيلی گريه می کنم.


تو اين فيلم را برای مخاطب غربی ساخته ای. چيزهایی کليدی که می خواهی به مخاطبان آمريکايی درباره ايران بگويی چيست؟


اگر حتی برای يک لحظه مخاطب بتواند بگويد «خب اين يک وجود انسانی مثل خود من است»، من به هدفی که داشتم رسيده ام.


استفاده از حس طنز برای من خيلی جذاب بود. برای من طنز سطح بالايی از درک است. همه جا ما برای چيزهای مشترکی گريه می کنيم؛ ما گريه می کنيم چون پدرمان مرده است، يا مادرمان مريض است. اما به چيزهای مشترکی نمی خنديم.


اگر با هم بخنديم معنی اش اين است که روح يکديگر را لمس کرده ايم. اين فيلم را در ژاپن نشان داديم و مردم در همان زمان هايی خنديدند که فرانسوی ها يا آمريکايی ها، سوئيسی ها و آلمان ها.... اين در واقع مايه اميدواری من بود.


اميدی داری که فيلم در ايران به نمايش در بيايد؟


فيلم در ايران از طريق دی وی دی های غير قانونی ديده خواهد شد.


البته آنها فيلم را خواهند ديد، مثل ساير چيزهای ممنوع در ايران. هميشه فکر می کنم که با ممنوع بودن چيزی، توجه به آن بيشتر می شود.


تمام قصه بشر از آدم و حوا است و اين که هر کاری خواستند بکنند، فقط از سيب ممنوع نخورند. اما اولين کاری که کردند اين بود که از سيب ممنوع خوردند. اين طبيعت ماست .