دلآرا دارابی اعدام شد. او که پنج سال آخر از عمر ۲۲ سالهاش را در زندانی در شهر رشت سپری کرد، در پرونده قتل عمد دختر عموی پدرش مجرم شناخته شده بود. هرچند دلآرا دارابی پس از بازداشت به قتل اعتراف کرده بود، دو هفته بعد اعتراف خود را پس گرفت و گفت دوست پسر ۲۰ سالهاش به نام امیرحسین این قتل را انجام داده بود و برای نجات دادن امیرحسین از مجازات اعدام، با این فرض که چون خود به سن قانونی نرسیده اعدام نمیشود، قتل را به گردن گرفته است.
شاید مهمترین عاملی که نام دلآرا دارابی را در چند سال گذشته در گزارشهای رسانهها مطرح کرد و موجب شد فعالان مدافع حقوق بشر و حقوق کودکان و مخالفان مجازات اعدام به پیگیری پرونده او علاقه نشان دهند، نقاشیهای او بود که از زندان بیرون آمد و ابتدا بر روی سایتهای اینترنتی جای گرفت.
سرانجام نمایشگاه نقاشی او به نام «زندانی رنگها»، ۲۸ مهرماه تا چهارم آبانماه سال ۱۳۸۵، به همت آسیه امینی و چند تن دیگر از فعالان مدافع حقوق زن در ایران، در نگارخانه گلستان واقع در خیابان دروس تهران برگزار شد. در بخشی از خوش آمدگویی که دلآرا برای تماشا کنندگان آثارش نوشته بود این جملات به چشم میخورد:
«میدانید زندانی رنگها یعنی چه؟ یعنی من! من که از ۴ سالگی زندگیم را با رنگها تقسیم کرده بودم، در آستانه ۱۷ سالگی آنها را گم کردم. سرخ کبود را به جای لاجورد گرفتم و جای آسمانی، خاکستر پاشیدم. من رنگها را گم کردم و اینک تنها چهرهای که هر روز در برابرم دیده میگشاید، دیوار است. من دلارا دارابی ۲۰ ساله، سه سال است که با رنگها، فرمها و واژهها از خودم دفاع میکنم. این نقاشی سوگندی است به جرمی ناکرده تا مگر رنگها مرا به زندگی بازم گردانند. از پشت دیوارها به شما که به دیدن نقاشیهایم آمدهاید، سلام و خیر مقدم میگویم.»
به سراغ لیلی گلستان مدیر گالری گلستان میرویم و از او درباره نقاشیهای دلآرا دارابی و چگونگی برگزاری نمایشگاه نقاشیهای او میپرسیم.
رادیو فردا: خانم گلستان، برگردیم به همان زمانی که قرار شد شما نمایشگاه نقاشی دلآرا را برگزار کنید. چطور شد که این پیشنهاد به شما داده شد؟ با توجه به اینکه دلآرا متهم به قتل بود، واکنش شما چه بود؟
لیلی گلستان: بله متهم بود. اما متهم همیشه به معنای مجرم واقعی نیست. این اتهام وارد شده بود و من هرگز نفهمیدم که واقعا این کار را کرده بود یا نه؟ اما به هر حال به من پیشنهاد شد که برای نجات جان یک دختر جوان از مرگ این کار را بکنم . معلوم بود که من هر کاری که از دستم برمی آمد میکردم. این بود که نمایشگاه دلآرا برگزار شد و خیلی شلوغ شد. کسانی که دست اندر کار برگزاری نمایشگاه بودند از تمام سفارتخانهها دعوت کرده بودند و تمام سفرا هم آمده بودند . حتی میخواستند همانجا متن یک نامه را برای سازمان ملل تنظیم کنند که من گفتم اینجا یک مکان هنری است و ما فقط برای تماشای آثار به اینجا آمدهایم . اگر اینکار را میخواهید انجام دهید بعدا بیرون گالری انجام بدهید.
من اين نمايشگاه را برگزار کردم برای اينکه قانون ما میگويد وقتی که يک نوجوان زير سن ۱۸ سال مرتکب قتل شد نبايد کشته شود . بايد برای اصلاح به کانونهای بزهکاری و يا مکانهايی که برای ارشاد و تربيت نوجوانان است ارجاع داده شود . صبر میکنند تا اين دختر ۱۶ ساله به ۱۸ سالگی برسد و بعد تصميم میگيرند او را اعدام کنند. اين قانون بسيار وحشتناکی است. این قانون بسیار وحشتناکی است .
الان هم نوجوانان زیادی هستند که در معرض این مسئله هستند و قرار است (پس از رسیدن به سن ۱۸ سالگی) اعدام بشوند . همه دارند (برای اصلاح این قانون) سعی میکنند . در این باره مینویسند ولی گوش هیچ کس بدهکار نیست . من نمیدانم آیا این قانون است که دارد اجرا میشود؟
بسیار متاسفم، این مسئله به طور عجیبی روی من اثر گذاشت. من خودم مادر سه بچه هستم.
البته لازم است اضافه کنیم که دلآرا دارابی در سن ۱۷ سالگی مرتکب جرم شد و در سن ۲۲ سالگی بود که اعدام گرديد و البته اگر بخواهيد روايت خود قوه قضاييه را عيناً تکرار کنيد او ۱۷ سال و نيمه بود. اما برگردیم به موضوع نقاشیهای دلآرا دارابی، آن طور که من به نقاشیها نگاه کردم چند مسئله مشترک در این نقاشیها وجود داشت. یکی از مواردی که برای هر آدم ناواردی هم به چشم میآمد استفاده از رنگهای تند و تیره بویژه رنگ سیاه و بنفش و قرمز بود. شما این موضوع را چطور ارزیابی میکنید و علاوه بر این مسئله استفاده از خطوط خشن و چهرههای خشنی است که در تصاویر به وضوح دیده میشود.
بله درست میگویید، چهرههای خشن، مناظری که از لابهلای میلههای زندان دیده میشوند و رنگها که غالبا سیاه بودند و حتی کمتر از رنگ بنفش و قرمز استفاده شده است؛ و چرا که نباشند؟ به هر حال نقاش این آثار را در زندان کشیده است و تمام حس در بند بودنش را در این نقاشی میتوانید به راحتی احساس کنید و درد او را بفهمید.
تمام نقاشیها بسیار ناامیدکننده ، دلگیر و سیاه بودند. همه نقاشیها در فضای بسته کشیده شده بود یا در یک اتاق، و فقط یک نقاشی بود که رنگ و منظره را نشان میداد، از بقیه کارها به خوبی معلوم بود که آدم به شدت ناامیدی خلقشان کرده است ، حتی اگر از قبل هم ندانسته باشیم که دلآرا دارابی آنها را کشیده است.
کلا دلآرا دارابی در طراحی خوب بود . نمیخواهم بگویم که نقاشیهایش شاهکار بودند . ولی بعنوان کسی که بیشتر در زندان کار کرده بود تا بیرون از زندان ، نقاشیهایش قابل قبول بودند. بخصوص طراحیهایش خوب بودند. اما گویا بعد از نمایشگاهی که اینجا گذاشت شنیدم که قلم مو و کاغذ و رنگ و همه چیز را از او گرفتند و دیگر حتی این دلگرمی را هم نداشت که بتواند نقاشی کند.
در مورد مسئلهای که الان به آن اشاره کردید که قلم مو و آلات نقاشی را از او گرفتند. من شنیدم که گویا دلآرا دست به یک ابتکار زده بود و برخی از این تصاویر را با ناخنهایش نقاشی کرده بود . این درست است؟
بله ، بعد از این اتفاق یکی دو کار آخرش را در زمانی کشیده بود که قلم مویش را از او گرفته بودند . اما بعد از نمایشگاه دیگر حتی رنگ و کاغذ هم به او ندادند واصلا نگذاشتند نقاشی کند که گویا به همین دلیل هم چند بار دست به خودکشی زده بود. به هر حال بسیار جای تاسف است.
استقبال مردم از این گالری در چه حد بود و چگونه برگزار شد؟
گروهی از فعالین حقوق زنان به من پیشنهاد دادند که میخواهند این کار را انجام دهند. من هم پذیرفتم . وکیل او – آقای (عبدالصمد) خرمشاهی– هم هر روز در نمایشگاه او حضور داشت و چیزی که برای من غریب بود این بود که همه آدمهایی که به نوعی با دلآرا در ارتباط بودند، پدرش ، مادرش، خانوادهاش و وکیلش ، هر کدام روایت متفاوتی را تعریف میکردند و قصه ای که می گفتند با همدیگر فرق داشت . من آخر نفهمیدم که بالاخره دلآرا دست به قتل زده بود؟ یا اصلا این کار را نکرده بود؟ یا چه جوری این کار را کرده بود؟ به نظرم روایتها ناهمگون بود و ماجرا اصلا شفاف نبود.
خانم گلستان! نقاشیهای دلآرا چطور؟ آن نقاشیها چقدر موضوع را روشن میکرد؟ برای شما چه پیامی داشت؟ با توجه به اینکه به قول شما، قصههای متفاوتی از خانواده و دیگران در این مورد شنیده بودید.
نقاشیهای دلآرا ، نقاشیهای یک آدم در بند بود. همین.
آیا نام «زندانی رنگها » را شما برای نمایشگاه انتخاب کرده بودید یا خود دل آرا برگزیده بود؟
انتخاب من نبود. انتخاب همان گروهی بود که دستاندرکار راهاندازی نمایشگاه بودند. آنها پیشنهاد دادند، من هم پذیرفتم.
این نام از متن نامهای گرفته شده است که دلآرا به مناسبت برگزاری نمایشگاهش نوشته بوده و با این عنوان که «من دل آرا دارابی هستم، زندانی رنگها» آغاز شده است.
بله، آن نوشته را توی گالری گذاشتیم . هر کس میخواند متأثر میشد.
خانم گلستان! روزی که خبر اعدام دلآرا را شنیدید کجا بودید و با توجه به اینکه به هر حال در گالری شما آثارش به نمایش گذاشته شد چه احساسی از این خبر به شما دست داد؟
الان هم که میخواهم برای شما تعریف کنم دوباره اشکم جاری شده. من آن روز روزنامه خریده بودم و سلانه سلانه به سمت خانه میرفتم که روزنامه را بخوانم . وسط حیاط خانه که رسیدم روزنامه را باز کردم چشمم به این خبر افتاد«دل آرا دارابی اعدام شد» همانجا روی زمین نشستم حالم خیلی بد شد. اصلا فکر نمیکردم چنین اتفاقی بیفتد. های های گریستم.
با وجود اینکه این دختر را نمیشناختم اما (شاهد بودم) خیلیها برای نجاتش سعی کردند . خیلی سعی شد که این نمایشگاه شلوغ و تاثیرگذار باشدو بشود یک کار مفید و خوب برایش انجام داد. اما متاسفانه تمام زحماتی که کشیده شد بینتیجه بود.
شاید مهمترین عاملی که نام دلآرا دارابی را در چند سال گذشته در گزارشهای رسانهها مطرح کرد و موجب شد فعالان مدافع حقوق بشر و حقوق کودکان و مخالفان مجازات اعدام به پیگیری پرونده او علاقه نشان دهند، نقاشیهای او بود که از زندان بیرون آمد و ابتدا بر روی سایتهای اینترنتی جای گرفت.
سرانجام نمایشگاه نقاشی او به نام «زندانی رنگها»، ۲۸ مهرماه تا چهارم آبانماه سال ۱۳۸۵، به همت آسیه امینی و چند تن دیگر از فعالان مدافع حقوق زن در ایران، در نگارخانه گلستان واقع در خیابان دروس تهران برگزار شد. در بخشی از خوش آمدگویی که دلآرا برای تماشا کنندگان آثارش نوشته بود این جملات به چشم میخورد:
«میدانید زندانی رنگها یعنی چه؟ یعنی من! من که از ۴ سالگی زندگیم را با رنگها تقسیم کرده بودم، در آستانه ۱۷ سالگی آنها را گم کردم. سرخ کبود را به جای لاجورد گرفتم و جای آسمانی، خاکستر پاشیدم. من رنگها را گم کردم و اینک تنها چهرهای که هر روز در برابرم دیده میگشاید، دیوار است. من دلارا دارابی ۲۰ ساله، سه سال است که با رنگها، فرمها و واژهها از خودم دفاع میکنم. این نقاشی سوگندی است به جرمی ناکرده تا مگر رنگها مرا به زندگی بازم گردانند. از پشت دیوارها به شما که به دیدن نقاشیهایم آمدهاید، سلام و خیر مقدم میگویم.»
به سراغ لیلی گلستان مدیر گالری گلستان میرویم و از او درباره نقاشیهای دلآرا دارابی و چگونگی برگزاری نمایشگاه نقاشیهای او میپرسیم.
رادیو فردا: خانم گلستان، برگردیم به همان زمانی که قرار شد شما نمایشگاه نقاشی دلآرا را برگزار کنید. چطور شد که این پیشنهاد به شما داده شد؟ با توجه به اینکه دلآرا متهم به قتل بود، واکنش شما چه بود؟
لیلی گلستان: بله متهم بود. اما متهم همیشه به معنای مجرم واقعی نیست. این اتهام وارد شده بود و من هرگز نفهمیدم که واقعا این کار را کرده بود یا نه؟ اما به هر حال به من پیشنهاد شد که برای نجات جان یک دختر جوان از مرگ این کار را بکنم . معلوم بود که من هر کاری که از دستم برمی آمد میکردم. این بود که نمایشگاه دلآرا برگزار شد و خیلی شلوغ شد. کسانی که دست اندر کار برگزاری نمایشگاه بودند از تمام سفارتخانهها دعوت کرده بودند و تمام سفرا هم آمده بودند . حتی میخواستند همانجا متن یک نامه را برای سازمان ملل تنظیم کنند که من گفتم اینجا یک مکان هنری است و ما فقط برای تماشای آثار به اینجا آمدهایم . اگر اینکار را میخواهید انجام دهید بعدا بیرون گالری انجام بدهید.
من اين نمايشگاه را برگزار کردم برای اينکه قانون ما میگويد وقتی که يک نوجوان زير سن ۱۸ سال مرتکب قتل شد نبايد کشته شود . بايد برای اصلاح به کانونهای بزهکاری و يا مکانهايی که برای ارشاد و تربيت نوجوانان است ارجاع داده شود . صبر میکنند تا اين دختر ۱۶ ساله به ۱۸ سالگی برسد و بعد تصميم میگيرند او را اعدام کنند. اين قانون بسيار وحشتناکی است. این قانون بسیار وحشتناکی است .
الان هم نوجوانان زیادی هستند که در معرض این مسئله هستند و قرار است (پس از رسیدن به سن ۱۸ سالگی) اعدام بشوند . همه دارند (برای اصلاح این قانون) سعی میکنند . در این باره مینویسند ولی گوش هیچ کس بدهکار نیست . من نمیدانم آیا این قانون است که دارد اجرا میشود؟
بسیار متاسفم، این مسئله به طور عجیبی روی من اثر گذاشت. من خودم مادر سه بچه هستم.
البته لازم است اضافه کنیم که دلآرا دارابی در سن ۱۷ سالگی مرتکب جرم شد و در سن ۲۲ سالگی بود که اعدام گرديد و البته اگر بخواهيد روايت خود قوه قضاييه را عيناً تکرار کنيد او ۱۷ سال و نيمه بود. اما برگردیم به موضوع نقاشیهای دلآرا دارابی، آن طور که من به نقاشیها نگاه کردم چند مسئله مشترک در این نقاشیها وجود داشت. یکی از مواردی که برای هر آدم ناواردی هم به چشم میآمد استفاده از رنگهای تند و تیره بویژه رنگ سیاه و بنفش و قرمز بود. شما این موضوع را چطور ارزیابی میکنید و علاوه بر این مسئله استفاده از خطوط خشن و چهرههای خشنی است که در تصاویر به وضوح دیده میشود.
بله درست میگویید، چهرههای خشن، مناظری که از لابهلای میلههای زندان دیده میشوند و رنگها که غالبا سیاه بودند و حتی کمتر از رنگ بنفش و قرمز استفاده شده است؛ و چرا که نباشند؟ به هر حال نقاش این آثار را در زندان کشیده است و تمام حس در بند بودنش را در این نقاشی میتوانید به راحتی احساس کنید و درد او را بفهمید.
تمام نقاشیها بسیار ناامیدکننده ، دلگیر و سیاه بودند. همه نقاشیها در فضای بسته کشیده شده بود یا در یک اتاق، و فقط یک نقاشی بود که رنگ و منظره را نشان میداد، از بقیه کارها به خوبی معلوم بود که آدم به شدت ناامیدی خلقشان کرده است ، حتی اگر از قبل هم ندانسته باشیم که دلآرا دارابی آنها را کشیده است.
کلا دلآرا دارابی در طراحی خوب بود . نمیخواهم بگویم که نقاشیهایش شاهکار بودند . ولی بعنوان کسی که بیشتر در زندان کار کرده بود تا بیرون از زندان ، نقاشیهایش قابل قبول بودند. بخصوص طراحیهایش خوب بودند. اما گویا بعد از نمایشگاهی که اینجا گذاشت شنیدم که قلم مو و کاغذ و رنگ و همه چیز را از او گرفتند و دیگر حتی این دلگرمی را هم نداشت که بتواند نقاشی کند.
در مورد مسئلهای که الان به آن اشاره کردید که قلم مو و آلات نقاشی را از او گرفتند. من شنیدم که گویا دلآرا دست به یک ابتکار زده بود و برخی از این تصاویر را با ناخنهایش نقاشی کرده بود . این درست است؟
بله ، بعد از این اتفاق یکی دو کار آخرش را در زمانی کشیده بود که قلم مویش را از او گرفته بودند . اما بعد از نمایشگاه دیگر حتی رنگ و کاغذ هم به او ندادند واصلا نگذاشتند نقاشی کند که گویا به همین دلیل هم چند بار دست به خودکشی زده بود. به هر حال بسیار جای تاسف است.
استقبال مردم از این گالری در چه حد بود و چگونه برگزار شد؟
گروهی از فعالین حقوق زنان به من پیشنهاد دادند که میخواهند این کار را انجام دهند. من هم پذیرفتم . وکیل او – آقای (عبدالصمد) خرمشاهی– هم هر روز در نمایشگاه او حضور داشت و چیزی که برای من غریب بود این بود که همه آدمهایی که به نوعی با دلآرا در ارتباط بودند، پدرش ، مادرش، خانوادهاش و وکیلش ، هر کدام روایت متفاوتی را تعریف میکردند و قصه ای که می گفتند با همدیگر فرق داشت . من آخر نفهمیدم که بالاخره دلآرا دست به قتل زده بود؟ یا اصلا این کار را نکرده بود؟ یا چه جوری این کار را کرده بود؟ به نظرم روایتها ناهمگون بود و ماجرا اصلا شفاف نبود.
خانم گلستان! نقاشیهای دلآرا چطور؟ آن نقاشیها چقدر موضوع را روشن میکرد؟ برای شما چه پیامی داشت؟ با توجه به اینکه به قول شما، قصههای متفاوتی از خانواده و دیگران در این مورد شنیده بودید.
نقاشیهای دلآرا ، نقاشیهای یک آدم در بند بود. همین.
آیا نام «زندانی رنگها » را شما برای نمایشگاه انتخاب کرده بودید یا خود دل آرا برگزیده بود؟
انتخاب من نبود. انتخاب همان گروهی بود که دستاندرکار راهاندازی نمایشگاه بودند. آنها پیشنهاد دادند، من هم پذیرفتم.
این نام از متن نامهای گرفته شده است که دلآرا به مناسبت برگزاری نمایشگاهش نوشته بوده و با این عنوان که «من دل آرا دارابی هستم، زندانی رنگها» آغاز شده است.
بله، آن نوشته را توی گالری گذاشتیم . هر کس میخواند متأثر میشد.
خانم گلستان! روزی که خبر اعدام دلآرا را شنیدید کجا بودید و با توجه به اینکه به هر حال در گالری شما آثارش به نمایش گذاشته شد چه احساسی از این خبر به شما دست داد؟
الان هم که میخواهم برای شما تعریف کنم دوباره اشکم جاری شده. من آن روز روزنامه خریده بودم و سلانه سلانه به سمت خانه میرفتم که روزنامه را بخوانم . وسط حیاط خانه که رسیدم روزنامه را باز کردم چشمم به این خبر افتاد«دل آرا دارابی اعدام شد» همانجا روی زمین نشستم حالم خیلی بد شد. اصلا فکر نمیکردم چنین اتفاقی بیفتد. های های گریستم.
با وجود اینکه این دختر را نمیشناختم اما (شاهد بودم) خیلیها برای نجاتش سعی کردند . خیلی سعی شد که این نمایشگاه شلوغ و تاثیرگذار باشدو بشود یک کار مفید و خوب برایش انجام داد. اما متاسفانه تمام زحماتی که کشیده شد بینتیجه بود.