کتاب تازه پرویز دوایی؛ حدیث شیدایی یک عاشق

  • محمد عبدی

پرویز دوایی در پراگ (عکس از محمد عبدی)

کتاب تازه پرویز دوایی با عنوان «روزی تو خواهی آمد»، ادامه‌ای است بر مجموعه «نامه‌هایی از پراگ» که نشر جهان کتاب آن را منتشر کرده؛ مجموعه‌ای از نوشته‌های مؤلف در قالب نامه‌هایی که به اشخاص حقیقی و گاه تخیلی نوشته شده‌اند، با حال و هوای خاص نوشته‌های دوایی که در مرز داستان کوتاه و مقاله/ نامه به ترکیبی از این دو می‌رسد که حالا از پس سه دهه انتشار این نوشته‌ها به این شکل و شمایل، امضای خاص نویسنده را دربردارند و شبیه هیچ مجموعه دیگری در ادبیات فارسی نیستند.

پرویز دوایی را می‌توان دوست داشت یا نداشت؛ می‌توان این نوشته‌ها را شخصی، بی‌اندازه نوستالژیک و فاقد ساختار از نویسنده‌ای [به قول خودش] "خیالباف" خواند، در عین حال - از زاویه دیدی دیگر- می‌توان آنها را دلنوشته‌های زیبای نویسنده‌ای متفاوت دانست که دنیا را به شکل دیگری می‌بیند و با نثری قابل ستایش به توصیف اطرافش می‌پردازد.

نوشته‌های دوایی تم مشخصی ندارند؛ گاه نقل خاطره‌ای هستند از دوران کودکی، گاه شرح شیفتگی نویسنده به یک فیلم قدیمی؛ گاه توضیحی دربارهٔ شرایط نابهنجار دنیای امروز- و سینمای این روزها- و گاه شرح شیدایی نویسنده به یک "شخص" زیبا که در این "هستی بی هدف" سربرنگاه سر راه او قرار گرفته (مثلاً جلوی ایستگاه قطار در پراگ) و لحظه‌ای جادویی را رقم زده و- البته- رفته و نمانده؛ و همگی شاید نوعی «در جست‌وجوی زمان از دست رفته» (یک شباهت جالب هم می‌توان در نوع دید دوایی و مارسل پروست یافت: خالق در جست و جوی زمان از دست رفته می‌تواند چند صفحه را به توضیح مثلاً یک فنجان قهوه اختصاص دهد، پرویز دوایی هم به شکلی در زمان می‌ایستد- از ریموند کارور نقل قول می‌آورد به عنوان "زل زدن به چیزی عادی"- و به توضیح همه چیزهای دم دست اطرافش- که همه ممکن است به سادگی از کنارش بگذرند- می‌پردازد و در نتیجه نگاه دیگری را به جهان پیشنهاد می‌کند).

این پیشنهاد ما را به جهان دیگری هدایت می‌کند. روزگاری دوایی دربارهٔ داستان‌های کوتاهم گفت: «اینها جهان دیگری هستند. باید در زد و آهسته وارد آن شد.» این تعبیر زیبا را شاید بیشتر بتوان دربارهٔ نوشته‌های خود دوایی به کار گرفت: جهان متفاوتی که کودکی نویسنده در آن عمده می‌شود و بخش مهمی از نوشته‌ها را به خود اختصاص می‌دهد (چیزی که نویسنده در هشتاد و دو سالگی "نوعی دفاع ناچیز شخصی در برابر مرگ" می‌خواند) و خاطره، نوستالژی و رویاهای بیداری را با عشق می‌آمیزد؛ عشقی که دهه‌ها نصیب سینما کرده بود و حالا متنفر از بخش اعظم صنعت سینمای این روزها و خشونت نهفته در آن (از جمله تنفر شدیدش از دنیای فیلمسازی چون تارانتینو که بارها با نگارنده دربارهٔ آن حرف زده)، این بار تمام این عشق را نصیب طبیعت و زیبایی انسان می‌کند و راه فرار از خبرهای بد اطراف مان (از جمله "سیاه پوشان مغولی معاصر" که مداد رنگی را ممنوع کرده‌اند) را در چهره زن زیبای غریبه‌ای در خیابان جست‌وجو می‌کند که یک نگاهش می‌تواند انبوهی خاطره عاشقانه (خوش و تلخ؛ که یکی از زیباترین آنها به دوران دانشجویی نویسنده بازمی‌گردد که عشق ناگفته او به دختری ظاهراً ثروتمند با یک جمله تحقیرآمیز آن دختر- "بچه‌ها پول هاتونو بگذارید رو هم، یه پالتو بارونی واسه این آقا بخرین!"- فرو می‌ریزد) را به همراه داشته باشد و لایه‌های مختلف حسرت عاشقانه، عشق به زیبایی، سیر در گذشته و جست‌وجوی معنای زندگی را با هم ترکیب کند و مخاطب عاشق‌پیشه را با خود همراه سازد.

در این نقل بی‌واسطه "تفکرات تنهایی"، صداقت عمده‌ترین نقشی است که در رقص این کلمات چشم را می‌نوازد؛ نویسنده اساساً نیازی به تظاهر نمی‌بیند و هرچه را از دل برآمده بی‌واسطه با مخاطبش- آدم‌های حقیقی مورد خطاب در نامه، یا ما به عنوان خواننده- قسمت می‌کند.

دوایی در توضیح دوست داشتن نوع خاصی از فیلم‌ها- که با دنیای کودکی او آمیخته- می‌گوید که موقع تماشای فیلم «علی بابا و چهل دزد» در شش هفت سالگی، با قهرمان فیلم وارد غار شده و " آقای عزیز من، دیگر از این غار بیرون نیامده‌ام، و هنوز که هنوز است در این تالار نیمه تاریک و خوش رنگ و نور مانده‌ام. عقلای قوم هر چه خواستند بگویند!"

غرابت نوشته‌ها و شخصی بودن آنها از اعتماد به نفس قابل تحسین نویسنده‌ای نشات می‌گیرد که بیش از شش دهه - به عنوان منتقد فیلم و حالا به عنوان نویسنده- تفکرات خود را با خواننده‌اش قسمت کرده و حالا می‌تواند مقاله/نامه/داستانی را با خطبه عقد آپاچی‌ها آغاز و اعتراف کند که همه عمر "عاشق عشق" بوده؛ خواه نوعی خواننده جذابیتی در این نوع نوشته‌ها نیابد و خیلی زود از خواندن آنها خسته شود یا خواننده دیگری غرق در دنیای ویژه نویسنده‌ای خاص شود که شبیه هیچ‌کس دیگری نیست.