اروپاییها تصورات گوناگونی از شرق و ممالک شرقی دارند. شرق، یا به تعبیر آنها Orient، ممکن است آمیزهای از سندباد، قالیچه پرنده، بیابانها و صحراهای بیآبوعلف و انسانهای صحرانشین را تداعی کند که در چادرهای صحرایی کنار شترها نشستهاند و چای مینوشند. همانگونه که احتمالاً ما قادر به تشخیص تفاوتهای فرهنگی زبانی بین کشورهای آفریقایی گامبیا، اریتره، نامیبیا، بنین و چاد و اوگاندا یا بین کشورهای اروپایی مانند سوئد و نروژ و فنلاند و دانمارک نیستیم، بسیاری از اروپاییها قادر به تشخیص تفاوتهای فرهنگی در ایران و افغانستان و عراق (و حتی گاهی هند) نیستند و چه بسا تصور میکنند مردم این منطقه همه به یک زبان صحبت میکنند.
مشرقزمین به تعبیری که مارتین لوتر به زبان آلمانی وارد کرد (Morgenland* اشاره به جهت طلوع خورشید در برابر Abendland به معنای مغربزمین عموماً شامل آلمان، انگلستان، فرانسه و ایتالیا) از دید اروپاییها معادل آسیا نیست. واژه آسیایی در ذهن مخاطب اروپایی عموماً مردم چین و ژاپن را تداعی میکند و نه کشورهای خاورمیانه را. به همین سبب غذاهای آسیایی از دید مخاطب اروپایی به غذاهای چینی و ژاپنی اطلاق میشود و نه مثلاً به غذاهای ایران یا افغانستان.
بیشتر در این باره: پروپاگاندای حکومتی با نقشآفرینی شاخهای اینستاگرامیتصویری که مستندهای تلویزیونی اروپایی از ایران نمایش میدهند سرزمینی است پر از کاشی مسجد و عطاری و شتر و بازارهای سنتی و شهروندانی که در آیینهای مذهبی چون گِلمالی به سر و صورت خود گل میمالند. این تصاویر ساختگی و دروغین نیستند. ایران پر است از عطاری و معماریهای سنتی مساجد و کاشیهای آبی و صحن و ایوان و شبستان و تاق و رواق و مناره. اما این تمام تصویری نیست که تمام فرهنگ ایران را بازنمایی کند.
فرهنگ و تاریخ ایران بخشهای دیگر و بلکه بسیار عمیقتری هم دارد که مستندساز اروپایی عموماً تمایلی به تصویرسازی از آنها ندارد. مخاطب اروپایی انتظار دارد ایران سرزمین بیابانی با مردمانی متفاوت باشد و نه مردمی که در شهرهای مدرن امروزی زندگی میکنند و حاکمانی مدرن و با لباس عرف دیپلماتیک غربی دارند. از این رو چهره واقعی ایران از دید اروپا کشوری است که نمایندگان آن عبا و دستار و نعلین دارند و نه کت و شلوار و کراوات که نماد تمدن غربی است. توریست اروپایی با ورود به کشوری سکولار دموکرات و پیشرفته سوژهای برای عکس گرفتن نخواهد داشت و سفرش به سفری ملالآور تبدیل خواهد شد.
سازنده مستند «کاوچ سرفینگ در مشرق زمین، سفری به هزار و یک شب» میگوید تغییر در ایران خطرناک است و برای همه ما تراژدی فرهنگی خواهد بود. یوهانس مایر، مورخ علم پزشکی که همین چند ماه پیش در گذشت، در سال ۲۰۰۳ مستندی به نام «طبیبان خلفا» در شبکه تلویزیونی آلمانی ZDF ساخته بود که در آن به ایران سفر کرده و سوار بر شتر به دنبال داروهای گیاهی در دامنه کوه های مرکزی ایران میگردد. سفری پر رمز و راز (مؤلفههایی که مخاطب اروپایی انتظار دارد از ایران ببیند) سفری است که در آن ورزش زورخانهای باشد و قهوهخانههای سنتی و دود دادن عنبرنسارا و قلیان و نمادهای اسلامی و اذان. این تصویری دستکاریشده از ایران امروز نیست، اما همه واقعیت را نشان نمیدهد. این رویکرد تنها و تنها آن بخشی از واقعیت را پررنگ می کند که برای توریست غربی متفاوت و به تبع آن جذاب است.
فانتزی هزار و یک شب؛ دستکاری واقعیت
از اینها گذشته، در سالهای اخیر رویکردی به شرق (در اینجا، ایران) برای جذب مخاطب اروپایی تبلیغ شده که با رویکرد قبلی اندکی متفاوت است. در رویکردی که در بخش پیش توضیح دادیم، تصویری به مخاطب ارائه میشود که مخاطب انتظار دارد. توریست اروپایی تمایل دارد ایران صحنه عزاداری و مراسم آیینی و چادر و قلیان و شترسواری در صحراهای خشک باشد، مستندساز نیز همین تصویر مطلوب را به او ارائه میدهد. در الگوی جدید اما روایت مطلوب حکومتی است و واقعیت موجود ایران به شکلی دستکاریشده به مخاطب عرضه میشود. تبلیغ توریسم ایران با تصاویر زنان اروپایی با روسریهای رنگی در کنار طرح کاشیهای مسجد با واقعیت موجود در ایران سازگار نیست.
ارائه چنین تصویر دستکاریشدهای تلاشی است برای القای یک تصویر نرمال از حکومت ایران و نه ترویج گردشگری. دلیل آن نیز واضح است؛ چنین تصویری واقعی نیست و به وضوح جعل و دستکاری واقعیت است و ارائه یک تصویر دروغین. برخلاف الگوی پیشین (که بخشی از واقعیت را به جای کل واقعیت بازنمایی می کرد اما به هر حال واقعیت بود) این تصویر جدید اما اساساً واقعی نیست و بهرهای از حقیقت ندارد.
تراژدی فرهنگی
تفاوتهای فرهنگی (Cultural differences) برای بسیاری از شهروندان اروپایی جذاب است. در کشورهای اروپایی برنامههای کلان فرهنگی، از ادغام فرهنگی گرفته تا طرحهای مبادله دانشجو مانند بورسیه اراسموس موندوس، در جریان است و هدف غایی آن نیز به نوعی مبادلات فرهنگی است. این پروژهها فهم متقابل فرهنگی را در بین مردمان با فرهنگ های متفاوت ممکن میکند و از این رو راهی است برای کاهش تنشها و حتی نفرتهای قومی.
اما مشکل از جایی آغاز میشود که تفاوت فرهنگی به ابرازی برای سلب مسئولیت یا تأیید فرهنگهای غلط و غیرانسانی تبدیل میشود. در چنین رویکری، میتوان با این توجیه که این اعمال ناشی از فرهنگ متفاوت در جای دیگری در دنیا هستند، بر بسیاری از فجایع ضدبشری و اعمال شریرانه سرپوش گذاشت. یک اروپایی علاقمند به تفاوت فرهنگی بهراحتی میتواند بگوید که حجاب اجباری، شلاق زدن زنان، گشت ارشاد، سنگسار و قطع انگشتان دست بخشی از فرهنگ آن سرزمین است و از آنجایی که تنوع فرهنگی زیباست، دلیلی وجود ندارد که این اعمال شریرانه را زشت و غیرانسانی بدانیم.
این همان نکتهای است که از رویکرد نسبیگرایی فرهنگی بهخصوص در بین احزاب چپ اروپایی ناشی میشود و به بیان ساده راهی است برای سلب مسئولیت اخلاقی از خود.
تفاوت فرهنگی از جهتی دیگر نیز برای هواداران این رویکرد جذاب است. حس نگاه از بالا به پایین به مردمی (بهزعم آنها بدوی) که نماینده سیاسیشان شلخته با عبا و دستار ظاهر میشود و زبان انگلیسی هم نمیداند، برای دیپلماتهای اروپایی جذاب است. تعجبی ندارد که سفر به کشوری ایزوله که توریست خارجی در آن احساس راک استار بودن دارد، برای باورمندان به چنین رویکردی جذاب باشد.
یک مستندساز آلمانی در مستند خود درباره ایران میگوید: ما اینجا احساسی شبیه به ستارگان موسیقی راک داریم. اینجا همه میخواهند با ما عکس بگیرند. دقیقاً به همین دلیل تعجبی ندارد که مستندساز اروپایی تغییر در ایران را تراژدی فرهنگی بنامد. در یک ایران مدرن و سکولار و مرفه، طبیعتاً مانند کشورهایی چون مالزی یا سنگاپور یا کره جنوبی، تعداد توریستها به قدری زیاد خواهد بود که کسی برای گرفتن عکس یادگاری با آنها صف نخواهد بست.
ایران برای مخاطب اروپایی تلفیقی است از تصویر شترسواری در صحرا و مردمانی که در شهرها شعار مرگ بر آمریکا میدهند و خودشان انتخاب کردهاند اینطور زندگی کنند. او نمیخواهد این تصور و فانتزی از مشرقزمین تغییر کند. این تصویری است که مستندساز اروپایی روی آن سرمایهگذاری کرده و تعجبی ندارد که تغییر این وضع در ایران برای او یک تراژدی فرهنگی باشد.
*هرمان هسه نیز مفهوم «مشرقزمین» را در رمان سال ۱۹۳۲ خود به نام سفر به شرق (Die Morgenlandfahrt) استفاده کرده است.