میر جعفر باقروف و ادعای رهبری سرتاسر آذربایجان

  • کیوان حسینی

باقروف در تمام دوران سرکوبهای استالینی در دهه ۳۰ میلادی، دبیر اول حزب کمونیست در آذربایجان شوروی بود و متهم است که در سرکوبها دست داشته.

سری برنامه‌های «فرقه» که همزمان با هفتادمین سالگرد تشکیل حکومت خودمختار در آذربایجان ایران از رادیو فردا پخش می‌شود، به بررسی این واقعه تاریخی اختصاص دارد. این پنجمین قسمت از این سری برنامه‌ها است.

(در قسمت پیشین دیدیم که در ماههای نخست ورود شوروی به جنگ جهانی دوم، این کشور همراه با بریتانیا ایران را اشغال کرد و از همان ابتدا، برخی سیاستمداران جمهوری آذربایجان شوروی تصمیم گرفتند از این وضعیت به عنوان فرصتی برای تجزیه ایران و الحاق آذربایجان ایران به شوروی استفاده کنند. اما این تلاشها به دلیل شرایط ویژه جنگی شکست خورد.)

در جریان اشغال ایران توسط اتحاد جماهیر شوروی، دو تحول سیاسی در ایران و شوروی، در زمینه‌سازی برای تحولات بعد از جنگ نقش جدی بازی کردند:

اول اینکه به دلیل همین اشغال، یک حزب مهم وابسته به شوروی در ایران تاسیس شد.

و دوم اینکه همزمان با اوج‌گیری ملی‌گرایی محلی در شوروی، میر جعفر باقروف دبیر اول حزب کمونیست جمهوری آذربایجان، خود را در موقعیتی دید که بتواند مقام منحصر‌به‌فرد و با‌ارزش «رهبری سرتاسر آذربایجان بزرگ» را به نام خودش سند بزند.

Your browser doesn’t support HTML5

قسمت پنجم برنامه «فرقه» از کیوان حسینی

تاسیس حزب توده

اشغال ایران توسط اتحاد جماهیر شوروی و بریتانیا، به جز سقوط رضا شاه و تبعید او از کشور، یک نتیجه مهم دیگر نیز داشت: در زندانها باز شد. و زندانیان سیاسی که عموما مخالفان چپ‌گرای رضا شاه بودند از زندان آزاد شدند.

در این زمان فضای سیاسی کشور، یک ‌شبه منقلب شد و دوره‌ای پر هیجان از میتینگ‌ها و فعالیت سیاسی آغاز شد. انتشار روزنامه‌های پرمخاطب، آزادی بیان نسبی و البته تولد احزابی جدید، یکی پس از دیگری، از جمله ویژگی‌های منحصربه‌فردی است که در هفته‌ها و ماههای بعد از شهریور ۲۰، در ایران دیده شد.

یکی از قدیمی‌ترین و پیچیده‌ترین احزاب سیاسی تاریخ ایران نیز درست در همین روزها متولد شد: حزب توده.

۵۳ نفری که به واسطه تشکیل دادن یک گروه مطالعاتی با مرکزیت تقی ارانی، سالها زندانی بودند، بعد از آزادی از زندان و به رغم اینکه رهبر معنوی‌شان یعنی تقی ارانی در زندان از دنیا رفته بود، اما باز موفق شدند با تشویق و حمایت اتحاد جماهیر شوروی، این حزب را تاسیس کنند؛ اقدامی که به شکل بالقوه می‌توانست برای اعضای قدیمی حزب کمونیست ایران که سابقه بیشتری داشت، چندان خوشایند نباشد.

چه شد که شوروی به جای احیای حزب کمونیست ایران تصمیم گرفت یک حزب جدید تاسیس کند؟ تورج اتابکی معتقد است در کنار سیاست کلی شوروی برای تشکیل جبهه‌های ضدفاشیستی با تشکیل احزاب فراگیر توده‌ای از کمونیست‌ها و باقی نیروهای سیاسی مترقی، یک دلیل مشخص موجب شد تا آنها قید حزب کمونیست ایران را بزنند. او می‌گوید:

«اسنادی در دست داریم که نشان می‌دهند دفتر سیاسی حزب کمونیست اتحاد شوروی، پیش از اشغال ایران گزارشی تهیه می‌کند درباره زمانی که وقتی شوروی وارد ایران می‌شود، چگونه می‌تواند حزب کمونیست ایران را فعال کند و از حمایت این حزب استفاده کند.

در اینجا نکته بسیار تلخی نهفته است. وقتی در جلسات بعدی پولیت‌بیرو ]دفتر سیاسی[ گزارشی از حزب کمونیست ایران می‌رسد، یکی از اعضای پولیت‌بیرو می‌گوید که نمی‌توانیم حزب کمونیست ایران را فعال کنیم چون از اعضای این حزب دیگر کسی باقی نمانده. به گفته او معدودی از حزب کمونیست ایران در ایران در زندان بودند و باقی در شوروی تیرباران شده بودند.»

تورج اتابکی، از اساتید ایرانی در هلند است که تحقیقات مفصلی درباره تاریخ آذربایجان انجام داده است.

به بیان دیگر در این زمان اکثر کمونیستهای سرشناس ایرانی در جریان کشتارهای دهه ۳۰ میلادی در دوره سرکوبهای استالینی، در شوروی کشته شده بودند و تنها کسانی زنده مانده بودند که به جای فرار به شوروی، در دوره رضا شاه به زندان افتاده بودند!

مجوز ملی‌گرایی در شوروی

از اینجا تا پایان جنگ جهانی دوم، ایران در اشغال قوای متفقین باقی ماند و بریتانیایی‌ها، ایران را به یکی از شریانهای حیاتی کمکرسانی به اتحاد جماهیر شوروی تبدیل کردند.

همزمان در شوروی نیز برای نخستین بار بعد از تشکیل این کشور، ملی‌گرایی محلی اجازه نفس کشیدن پیدا کرد. چنانکه تورج اتابکی می‌گوید، علت این مساله نیاز شدید شوروی به نیروهای نظامی و البته روحیه کافی برای این جنگ دشوار بود. او می‌گوید:

«از زمان انقلاب تا جنگ جهانی دوم، بسیاری از فعالان ناسیونالیست به جرم ملی‌گرایی از بین رفتند که اینها یا گرجی بودند، یا آذربایجانی بودند، یا قرقیز یا دیگران. اما وقتی به جنگ جهانی دوم می‌رسیم، با یک گفتمان ناسیونالیستی روبه‌رو می‌شویم. آرام آرام می‌بینیم که پوسترهایی چاپ می‌شوند که مادر روسیه در خطر است و فرزندانش باید بیایند از او حمایت کنند.

یا در جمهوری‌ها هم می‌بینیم که از مردم این جمهوری‌ها می‌خواهند که راه پدرانشان را پیش بگیرند و از شرف ملی و قومی دفاع کنند. همین درباره جمهوری آذربایجان شوروی هم رخ داد و کسانی را از تاریخ منطقه برجسته می‌کردند و مساله دفاع از شرف آذربایجانی را تبلیغ می‌کردند.

در این زمان است که باقروف هم تلویحا از یکی شدن آذربایجان صحبت می‌کند و می‌گوید که چون اینها همزبان هستند، باید با هم متحد شوند و آذربایجان ایران به بخشی از آذربایجان شوروی تبدیل بشود.

ضمن اینکه باقروف خودش را رهبر کل آذربایجانی‌ها می‌داند. چون شمار آذربایجانی‌هایی که در ایران زندگی می‌کردند به مراتب از آذربایجانی‌های شوروی بیشتر بود، الحاق آذربایجان ایران به شوروی می‌توانست به مقام شخص باقروف قوام بیشتری ببخشد و موقعیت او را در کل نظام اتحاد جماهیر شوروی تقویت بکند. بدین ترتیب تبلیغات در این زمینه صورت می‌گیرد و مثلا در عرصه ادبیات اشعاری سروده می‌شود که از جدایی بین دو آذربایجان حکایت می‌کند. اینکه ما در اینجا در باکو نشستیم و قلبمان در تبریز می‌تپد و از این دست.»

میرجعفر باقروف

اما این میر جعفر باقروف کیست که در این زمان ادعای رهبری آذربایجان را در دو سوی ارس در سر می‌پروراند؟

عباس میلانی از دانشگاه استنفورد این شخصیت محوری تاریخ جمهوری آذربایجان را چنین توصیف می‌کند: «بر اساس اسنادی که به جا مانده، باقروف آدمی بسیار جزم‌اندیش، مستبد و فرصت‌طلب بود. و در کارهای حزبی، باندباز خیلی خوبی بود. و باقروف ‌توانست ]در جریان آذربایجان ایران[‌ با هوش و درایت با بریا ]رئیس پلیس مخفی شوروی[ متحد بشود و به نوعی حرف خودش را به کرسی بنشاند.»

عباس میلانی می‌گوید که باقروف آدمی بسیار جزم‌اندیش، مستبد و فرصت‌طلب بود.

​آنچه عباس میلانی درباره باقروف می‌گوید، نظری است که کمابیش در بسیاری از اسناد مرتبط با وی تایید می‌شود.

همزمان، به گفته مجید تفرشی، پژوهشگر تاریخ در لندن، باقروف از آن دسته سیاستمداران است که برای رسیدن به اهدافشان، نگاهی کاملا عملگرایانه و نتیجه‌محور داشته‌اند.

تفرشی می‌گوید: «باقروف یک افسر امنیتی بود. معجونی از سیاست قلدرمآبانه و زورگویانه حکومت تزاری با اندیشه‌های بلشویکی و توسعه‌طلبانه استالینی، با یک روحیه ماکیاولیستی تا جایی که برای پیشبرد اهدافش به هیچ اصول اخلاقی پایبند نبود. در عین حال کاملا تابع نظرات دولت مرکزی در مسکو بود. از متحدین محلی خودش در آذربایجان (چه در شوروی و چه در ایران) به عنوان ابزار استفاده می‌کرد و به هیچ کدامشان وفادار نبود.»

اما باقروف دو دهه شخص اول جمهوری آذربایجان شوروی محسوب می‌شد و تنها در سالهای اشغال و جنگ جهانی دوم به فکر آذربایجان ایران افتاد.

علت این مساله این است که به جمیل حسنلی، مورخ آذربایجانی و از اساتید دانشگاههای این کشور، باقروف همواره گوش بفرمان مسکو بود و تا پیش از اشغال ایران توسط شوروی، هیچ طرح و ایده خاصی درباره آذربایجان ایران نداشت.

در واقع سیاستهای توسعه‌طلبانه از جایی در ذهن او و باقی سران جمهوری آذربایجان جرقه زد که آنها خود را از نظر نظامی مسلط بر آذربایجان ایران دیدند و همزمان نشانه‌های روشنی از سوی مسکو به دستشان رسید که عملا مجوز مداخله در امور ایران محسوب می‌شد. حسنلی می گوید:

«باقروف در ۱۹۳۲ از سوی استالین به عنوان صدر شورای کمیسرهای خلق آذربایجان شوروی تعیین شد. او در این دوره در انستیتو حزبی پروفسورهای سرخ در مسکو تحصیل می کرد. یک سال بعد دبیر اول کمیته مرکزی حزب کمونیست آذربایجان شد و تا ۱۹۵۳ رهبر آذربایجان شوروی بود.

دیدگاه باقروف نسبت به آذربایجان ایران در سالهای ۲۰ تا ۳۰ مستقل از دیدگاه حاکمیت شوروی نبود و در این دوره حاکمیت شوروی نسبت به قرارداد فوریه ۱۹۲۱ و عدم مداخله در امور ایران پایبند بود. هر چند که باقروف افراد بسیاری را از آذربایجان ایران می شناخت. اما هیچ طرح مشخصی در ارتباط با آذربایجان ایران در این سالها نداشت.»

در ابتدای ورود شوروی به ایران نیز تلاشهای گروه باقروف با اشاره مسکو، خیلی سریع متوقف شدند. تا روزی که سرانجام خرس بزرگ اروپا موفق شد اولین ضرب شست خود را به ماشین جنگی فاشیسم نشان دهد و سربازان آلمان را در استالینگراد متوقف کند.

و از اینجا، حتی پیش از آنکه هیتلر به مغز خود شلیک کند و جنگ به پایان برسد، روسها خودشان را برای فردای جنگ آماده می کردند؛ فردایی که بعد از پیروزی در جنگ جهانی دوم، برای شوروی بسیر درخشان، پرصلابت و باشکوه به نظر می رسید ...

(در قسمت بعدی خواهیم دید که چگونه و چرا گرفتن امتیاز نفت شمال ایران برای شوروی اهمیت پیدا کرد. آیا تنها نفت، انگیزه اقدامات بعدی شوروی در ایران بود؟)