وقتی صحبت از دموکراتها و جمهوریخواهان در کاخ سفید است، گاه گزارههایی از این دست در مکالمه شهروندان ایرانی تکرار میشوند:
- دموکراتها به دنبال تغییر رژیم در ایرانند.
- جمهوریخواهان میخواهند به ایران حمله کنند.
- جمهوریخواهان اهل معاملهاند. مذاکره خواهند کرد.
- دموکراتها به حقوق بشر اهمیت میدهند و جمهوریخواهان به نفت.
- دموکراتها باعث شدند انقلاب شود.
- جمهوریخواهان شاه را دوست داشتد.
همه این گزارههای گاه متناقض و کلی، از جمله تصوراتی هستند که معمولا برای بخشی از افکار عمومی ایرانیان، به یک باور قطعی تبدیل شدهاند.
به بیان دیگر درباره روابط دو حزب دموکرات و جمهوریخواه با ایران، پیشفرضهایی وجود دارند که بخشیشان در گذشته روابط دموکراتها و جمهوریخواهان ریشه دارند. این پیشفرضها تا چه اندازه درست هستند و این دو حزب در بستر تاریخی روابط دو کشور، چه تفاوتهایی داشتند؟
Your browser doesn’t support HTML5
جنگ جهانی دوم
برای پاسخ به این سئوال شاید نیاز نباشد که روابط دو کشور را از نقطه آغازش بررسی کنیم؛ چرا که این روابط تا جنگ جهانی دوم برای هر دو کشور اهمیت و معنای خارقالعادهای نداشته است.
مارک گازیوروسکی، رئیس دانشکده علوم سیاسی دانشگاه تولین در آمریکا و کارشناس روابط آمریکا و ایران میگوید: «تا قبل از جنگ جهانی دوم، آمریکا در خاورمیانه هیچگونه نقش مهمی نداشت. ما حتی سفیر در ایران نداشتیم و سفارت آمریکا در ایران توسط یک دیپلمات با رتبه پایینتر اداره میشد. تنها مساله آمریکا در آن زمان تعداد انگشتشماری از مبلغین مذهبی و باستانشناس بودند که در ایران فعال بودند. در باقی نقاط خاورمیانه هم وضع به همین شکل بود.»
اما در پی جنگ جهانی دوم نه تنها پای رئیسجمهوری آمریکا به تهران باز شد، بلکه خیلی زود موقعیت این کشور در عرصه بینالمللی نیز تغییر کرد.
این تحول از چشم دولتمردان ایرانی دور نماند. شاید یکی از نخستین نشانههای این تغییر موقعیت، نامهای است که رضا شاه پهلوی در آخرین روزهای سلطنش برای رئیسجهوری آمریکا نوشت. رضا شاه وقتی با هجوم قوای شوروی و برتیانیا از شمال و جنوب روبهرو شد، دست به دامان فرانکلین روزولت شد که البته به نتیجهای نرسید.
نقطه عطف روابط دو کشور اما خیلی زود بعد از جنگ رقم خورد؛ زمانی که قوای شوروی نه تنها شمال ایران را تخلیه نمیکردند بلکه با تاسیس یک حکومت محلی وابسته در آذربایجان ایران، اقتدار دولت مرکزی را در تهران به شکلی جدی زیر سئوال بردند.
در نگاه اندرو اسکات کوپر، استادیار علوم سیاسی در دانشگاه کلمبیا و نویسنده کتاب «پادشاهان نفت»، از همین زمان میان دموکراتها و جمهوریخواهان بر سر سیاست آمریکا در ایران، اختلافنظرهایی نمایان شد.
او میگوید: «در این مقطع به نظر من دموکراتها بیشتر طرفدار حمایت از ایران در برابر شوروی بودند اما در حزب جمهوریخواه هنوز ایده انزواطلبی آمریکا هواداران جدی داشت و علاقهای نداشتند که بعد از جنگ جهانی دوم، آمریکا هیچگونه تعهد بینالمللی را بپذیرد.»
بر سر نقش آمریکا در خروج نیروهای شوروی از ایران در این مقطع اختلاف نظر هست. اما بهرحال هری ترومن، رئیسجمهور دموکرات آمریکا در این مقطع بعدها مدعی شد که این اتفاق در پی اولتیماتومی رخ داده که او به شوروی ارائه کرده است.
هر چند که صحت این ادعا با تردید مورخین روبهرو است اما بهرحال، از اینجای کار دستکم دموکراتهای آمریکای نشان دادند که دوران تازهای از روابط ایران و آمریکا آغاز شده است.
۲۸ مرداد
بعد از آذربایجان در فاصله کوتاهی وقایعی رخ دادند که نه تنها روابط دو کشور را زیر و رو کردند بلکه به مبنای کهنهای تبدیل شدند برای تصوراتی که از دموکراتها و جمهوریخواهان در ذهن ایرانیان شکل گرفت. محمد مصدق در ایران به قدرت رسید. او نفت را ملی کرد. و به دلیل مخالفت بریتانیا، بحرانی سیاسی کشور را برای ماههای متوالی درگیر خود کرد.
تا اینکه در روز ۳۰ تیر سال ۳۱ محمدرضا شاه مصدق را برکنار کرد و با اعتراضهای گسترده مردمی ناچار به عقبنشینی شد.
چنانکه مارک گازیوروسکی، نویسنده کتاب «محمد مصدق و کودتای ۱۹۵۳ در ایران» میگوید، خبرهای این روز، تاثیری مهم بر سیاستمداران عالیرتبه آمریکایی گذاشت.
او میگوید: «وقایع ۳۰ تیر ناگهان سیاستمداران آمریکایی را از خواب بیدار کرد چرا که حزب توده در آن وقایع نقش بسیار مهمی بازی کرده بود. بعد از ۳۰ تیر بود که در واشنگتن این سوال به طور جدی مطرح شد که آمریکا باید چکار کند و در همین زمان که هنوز دموکراتها در کاخ سفید بودند، مساله انجام یک کودتا مطرح شد. اما در نهایت آنها تصمیم گرفتند که کودتا نکنند.»
همزمان با این تحولات، جمهوریخواهان خود را برای مبارزات انتخاباتی سال ۱۹۵۲ و پایان دادن به حکومت ۲۴ ساله دموکراتها در آمریکا آماده میکردند. رقیب هری ترومن کسی نبود جز دوآیت آیزنهاور فرمانده عالی نیروهای متفقین در اروپا.
برادران دالس به مصدق به چشم یک دشمن نگاه میکردند و شاه را دوست خود میدیدند.استیون کینزر
دو تن از نزدیکان او در کمپین انتخاباتی، دو برادر بودند به نامهای جان فاستر و آلن دالس. استیون کینزر، نویسنده کتاب «برادران» که به فعالیتهای این دو تن اختصاص دارد میگوید، در زمان ملی کردن نفت در ایران، براداران دالس، وکلای دادگستری بودند و برای یک دفتر وکالت بزرگ در نیویورک کار میکردند:
«آنها وکالت یک شرکت بانکی بزرگ را برعهده داشتند که سرمایهگذاری بزرگی در شرکت نفت ایران و انگلیس انجام داده بود. وقتی نفت ملی شد، این بانک ضرر هنگفتی متحمل شد که برادران دالس را بسیار عصبانی کرد. آنها همچنین در یک پروژه توسعه که قرار بود در ایران اجرا شود، وکالت شرکت آمریکایی را برعهده داشتند. آلن دالس برای این پروژه به ایران هم سفر کرد و حتی شاه را به نیویورک برد و سرانجام در سال ۱۹۴۹ او را راضی کرد که قرارداد را امضا کند. مصدق وقتی به قدرت رسید این قرارداد را هم ملغی کرد. برادران دالس به مصدق به چشم یک دشمن نگاه میکردند و شاه را دوست خود میدیدند.»
در جریان مبارزات انتخاباتی سال ۱۹۵۲، این دو برادر عملا چهرههای بانفوذ و مهم حزب جمهوریخواه بودند و اینجا بود که آنها، نقد تند حزب دموکرات به دلیل سیاست خارجی ترومن در ایران را به مبازره انتخاباتی تزریق کردند.
مارک گازیرووسکی معتقد است، این آغاز اختلافات عمیق دموکراتها و جمهوریخواهان بر سر ایران بوده است.
این نویسنده آمریکایی معتقد است: «وقتی کمپین انتخاباتی سال ۱۹۵۲ شروع شد و جلو رفت، اختلاف میان دموکراتها و جمهوریخواهان هم بر سر ایران علنی شد. در همان زمان، کرمیت روزولت از شاخه جمهوریخواهان خانواده روزولت بود، در همان زمان در یک گزارش به CIA، از سیاست آمریکا در ایران انتقاد کرده بود و آلن دالس هم از او حمایت کرده بود. اختلافات هم به شکل واضحی حزبی بود؛ اختلافات دموکراتها با جمهوریخواهان.»
از نگاه شاه، همه اینها به خاطر سیاست جمهوریخواهان بود، نه دموکراتها. آنها عملا شاه را به آن دیکتاتوری تبدیل کردند که همه میدانیم.مارک گازیوروسکی
در نهایت جمهوریخواهان انتخابات را بردند و آیزنهاور به کاخ سفید راه یافت. او برادر بزرگتر یعنی جان فاستر دالس را به عنوان وزیر خارجه و برادر کوچکتر یعنی آلن دالس را به عنوان رئیس CIA انتخاب کرد.
چنانکه در کتابهای مارک گازیرووسکی و استفان کینزر درباره وقایع سال ۳۲ آمده، آنها حتی قبل از مراسم سوگند ریاست جمهوری برنامهریزی برای یک کودتا علیه محمد مصدق را آغاز کردند. آنها در ۲۸ مرداد ۳۲ با کمک مخالفان داخلی محمد مصدق را سرنگون کردند و محمدرضا شاه را از سقوط کامل نجات دادند.
شاه جمهوریخواه
اینکه دموکراتها به کودتا تن ندادند و جمهوریخواهان این کار را کردند، نه از چشم طرفداران مصدق و جبهه ملی دور ماند و نه از نگاه شخص شاه.
مارک گازیوروسکی میگوید:
«اول اینکه کاملا روشن بود این سیاست خارجی حزب جمهوریخواه است و در تضاد با حزب دموکرات. بعد از کودتا شاه در موقعیت بسیار بهتری بود. او از دست مصدق قدرتمند خلاص شده بود و خیلی زود زاهدی را هم کنار زد. اضافه بر این آمریکا هم بعد از کودتا به ایران کمکهای مالی سخاوتمندانهای کرد. درآمد نفتی ایران هم در سالهای بعد از کودتا به شکل قابلتوجهی از دوران پیش از کودتا بیشتر شد. از نگاه شاه، همه اینها به خاطر سیاست جمهوریخواهان بود، نه دموکراتها. آنها عملا شاه را به آن دیکتاتوری تبدیل کردند که همه میدانیم. او هم قدردان بود چرا که آمریکا او را به این موقعیت قدرتمند رسانده بود.»
از اینجا دورهای ویژه از روابط ایران و آمریکا آغاز شد که تا انقلاب سال ۵۷ ادامه داشت؛ روابطی که نه تنها باورهای عمومی درباره دموکراتها و جمهوریخواهان را عمق بخشید، بلکه در نهایت به دلیل آنچه در سال ۵۷ رخ داد، خود به شاهدی تبدیل شد برای اینکه این دو حزب رویکردهایی کاملا متفاوت در قبال ایران در پیش گرفتهاند.
(در بخش بعدی این مطلب، سالهای قدرت محمدرضا شاه و روابطش را با دو حزب دموکرات و آمریکا، بعد از کودتای ۲۸ مرداد بررسی میکنیم.)